جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ادبیات داستانی'.
5 نتیجه پیدا شد
-
سلام درتاپیک مهم شده تالار درمورد حکایت طنز وپنداموز سخن گفته شده ودر تاپیک هایی که دوستان استارت میکنن بنا به سلیقه خود از نویسندگان مشهور وگمنام داستان های ادبی را روایت میکنند دراین تاپیک سعی میشه داستانهای کوتاه ونیمه کوتاه ادبی رو از نویسندگان ایرانی وخارجی با محوریت ادبیات داستانی،اشاعه فرهنگ قصه ها وفولکلورها و متمرکز شدن داستان نویسی به سبک نوین رو نقل کنیم اگر از دوستان کسی دستی درداستان نویسی دارن خوشحال میشیم دراین زمینه راهنمایی کنن واز خوندن داستانهای دوستان ونقد اونها لذت بیشتری خواهیم برد از دوستانی که دراین تاپیک همکاری میکنند خواهشمندم درزمینه هایی که دربالا ذکر شد داستانهارو قرار بدن پیشاپیش از حضور گرمتان سپاسگزارم موفق باشیم
- 94 پاسخ
-
- 34
-
- ما هشت نفر بودیم با رویاهای بزرگ شیدا محمدی
- گوسفند سياه ایتالو كالوينو
-
(و 11 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
- ما هشت نفر بودیم با رویاهای بزرگ شیدا محمدی
- گوسفند سياه ایتالو كالوينو
- پیاز تا چغندر شکر خدا الول ساتن
- ادبیات داستانی
- بكتاش و رابعه عطار نیشابوری
- حلواچی جمشید مهرپویا
- داستان
- داستان نویسی
- داستان های عامیانه
- داستان کوتاه
- رقص لا لای هندو میترا بیات
- شاهزاده نامریی اندرو لانگ
- علی بونهگیر و فاطمه ارّه احمد شاملو
-
قباد آذرآیین نویسنده پیشکسوتیست که بیش از 40 سال است در حوزه ادبیات داستانی ورماننویسی فعالیت دارد. این منتقد ادبی متولد سال ۱۳۲۷ مسجد سلیمان است. اولین اثرش با نام «باران» در سال ۱۳۴۵ در یک نشریه ادبی در رشت منتشر شد. در سالهای بعد داستانهای کوتاهی برای نوجوانان نوشت که «پسری آن سوی پل» یکی از آنهاست. پس از چند سالی همکاری با نشریات ادبی، اولین مجموعه داستانش را با نام «حضور» در سال ۱۳۷۹ منتشر میکند. «شراره بلند» دومین مجموعه داستان آذرآیین بود که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. داستان «ظهر تابستان» ازاین مجموعه در جایزه گلشیری برگزیده شد. مجموعه «هجوم آفتاب» نیز از جمله آثار به چاپ رسیده آذرآیین است که یکی از ۸ نامزد دریافت جایزه ادبی جلال آلاحمد در سال ۱۳۸۸ بود و موفق شد جایزه کتاب فصل را از آن مولف خود کند. از دیگر آثاری که اخیرا از این نویسنده جنوبی منتشر شده، میتوان به داستانهایی نظیر «اتوبان»، رمان »عقربها را زنده بگیر»، مجموعه داستان «چه سینما رفتنی داشتی یدو!؟» اشاره کرد. رمان «من... مهتاب صبوری» آخرین اثر منتشر شده این نویسنده است که توسط نشر روزنه به بازار آمده. گفتوگوی آرمان با وی نیزحول محور همین رمان تهیه و تنظیم شده که در ادامه میخوانید: در سال جاری رمان «من... مهتاب صبوری» به قلم شما از سوی نشر روزنه به بازار آمد. در ابتدا از شما میخواهم در مورد این رمان، انگیزه نگاشتن و در واقع پشت صحنه خلق آن کمی توضیح بدهید. بگذارید پاسخ سوال شما را با استفاده از توضیح پشت جلد کتاب بدهم: ماجرای رمان «من... مهتاب صبوری» با نگاهی به زندگی یکی از آشنایان قلمی شده است. میخواستم بگویم دردهای زنان پیرامون ما در چارچوب خانه و آشپزخانه و درگیری با شوهر خلاصه نمیشود. میخواستم بگویم زن جامعه ما منفعل نیست. به قیم و سرپرست و آقابالاسر نیاز ندارد. خودش میتواند نان آور، پویا و کاری باشد. پایش بیفتد حتی همان «به اصطلاح مردهای مدعی» را هم ادب کند و سرجاشان بنشاند. بچههاش را در غیاب پدر و همسر از آب و گل درآورد و سرو سامان بدهد و در یک جمله: به پیشزمینههای تثبیت شده مردمحورانه «نه» بگوید؛ همین! شخصیت اصلی رمان شما، مهتاب صبوری؛ یعنی یک زن است که در طول زندگیاش به دلیل مرگ شوهر، با مشکلات عدیده اجتماعی مواجه میشود که خاصه جامعه ماست. چطور شد که تصمیم گرفتید از دنیای زنان بنویسند و به دغدغهها و چالشهای زندگی زنان بپردازید؟ (این رویکرد را در داستانهای به اصطلاح زنانه نویس بیشتر خواندهایم تا آثار نویسندگان مرد!) من با تقسیم ادبیات به زنانه و مردانه موافق نیستم. من داستان مینویسم و هرچه متاثرم بکند، تا آنجا که نتوانم از چنگش فرار کنم، قلمیاش میکنم. خواه سوژه من شرح دردهای یک زن باشد خواه مشکلات یک مرد. صد البته، نوشتن یک مرد از دنیای زنان همان قدر دشوار است که نوشتن زنان از دنیای مردان. اینکه من تا چه میزان در این کتاب توانستهام به دنیای یک زن نزدیک شده بشوم، نکتهای است که خوانندگان باید درمورد آن قضاوت کنند. زاویه پرداخت به زندگی زنان بیوه در آثار داستانی و حتی سینمایی و تلویزیونی، زاویه تکراری است. اما در این رمان زندگی مهتاب صبوری با زاویهای کمی متفاوت روایت شده. چقدر گریختن از تکرار سوژه، دغدغه شما بوده و آیا این رمان، واقعا آن چیزی که مدنظرتان بوده از آب درآمده است؟ هنگام نوشتن داستان، به هیچ کدام از مسائلی که شما مطرح کردهاید فکر نمیکنم. برای من دردرجه اول قصه مطرح است. قصه باید حرف اول را بزند -می دانم از نظر خیلیها این یک نقص است- اما من زاویه دید و زاویه پرداخت را قربانی قصه میکنم. اینکه کتاب راضیام کرده یا نه، باز از پرسشهایی است که پاسخش هرچه باشد ممکن است قانعتان نکند. ببینید، یک اثر هنری -در اینجا داستان- حاصل «عرق ریزان روح» هنرمند است. پس حق دارد نسبت به آن علاقه و حساسیت داشته باشد. از طرف دیگر وقتی اثری منتشر شد، این مخاطبان آن اثر هستند که درمورد آن قضاوت میکنند. هیچ قصهای کامل و مبرا از لغزش نیست. اما در برخی از بخشها، هم سوژه تکراری است و هم شیوه پرداخت. مثلا ماجرای آقای «پردیس» که با حربه استخدام، قصد سوءاستفاده از مهتاب –که زنی بیوه است- را دارد. تکراری بودن سوژه، دلیلش دردهای مشترک اغلب زنان جامعه ماست. شیوه پرداخت هم تابعی است از همین دردهای مشترک. هر شیوه دیگری یا تصنعی میشد یا موضوع تحتالشعاع آن شیوه قرار میگرفت. شاید هم حق با شما باشد. باید خطر میکردم و درفکر شیوه پرداخت دیگری بودم. رمانهایی که بازه زمانی طولانی را در برمیگیرند، اگر سوژه و هسته داستانی مشخصی نداشته باشند، به نوعی زندگینوشت بدل میشوند. فکر نمیکنید در این رمان، شما بیشتر سعی کردهاید یک زندگی را روایت کنید و این مساله باعث شده اتفاقات، همانطور که در زندگی روزمره برای ما رخ میدهند، پشت سر هم روایت شده و بگذرند؟ بهتر نبود در مسیر این روایت، سوژهای مرکزی را دنبال کرده و در نوع روایتتان از فرمی خاص استفاده میکردید؟ شخصیت کلیدی رمان، زنی است مسافرکش، یعنی شغلی که مدام «میچرخد». مهتاب با مسافرها سر و کار دارد، یعنی کسانی که چند دقیقهای با او هستند و قرار نیست دوباره همدیگر را ببینند. دلیل اینکه اشخاص قصه درحد تیپ میمانند و «شخصیت» نمیشوند –جز مهتاب– شاید همین باشد. به نظرم «فرم خاص» که مورد نظرشماست درمورد داستانهایی صدق میکند که بستر موضوعیشان نوعی سکون و ثبات و آرامش را الزامی میکند. برای «من...مهتاب صبوری» این شیوه روایت به ذهنم رسید. اینکه موفق شدهام یا نه، موضوع دیگری است. گفتنی است رمان میتواند تنها با یک شخصیت کلیدی هم رمان موفقی باشد. اینکه میگویم اتفاقها پشت سر هم میافتند و زندگی(روایت زندگی) همچنان ادامه دارد، مثلا اینکه مردی ناشناس وارد پاساژ میشود، به مغازه پا میگذارد و نامهای را به دست مهتاب صبوری میدهد که در آن از عشق قدیمیاش به او صحبت کرده؛ خرده روایتی که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا میانجامد. و از این دست اتفاقات. رمان برپایه همین خرده روایتها شکل میگیرد. شکل و شیوه زندگی مهتاب هرگز سکون و ثبات نداشته. خیلی زود بیوه میشود و برای اینکه روی پای خودش بایستد و بچههایش را از آب و گل درآورد، ناگزیر و از سر اجبار تن به کاری میدهد در حرکت! او در ساعاتی هم که مسافرکشی نمیکند، آرامش ندارد: حرص و جوش خوردنش به خاطر کله شقیهای مسعود، گم شدن مریم، پذیرش عواقب مخالفت با نرگس خانم، عمو جبار و اسمال، نگرانی از تصمیم صبوری بزرگ است. به طور کلی، زندگی مهتاب لحظهای ثبات و آرامش ندارد. میخواستم داستان زاویه پرداختی داشته باشد که این «تلاطم» را «آفتابی» کند. در بخش دیگری همراه با مهتاب، درمییابیم که «مسعود» (پسر مهتاب) بدون هیچ مقدمه و توضیحی عاشق دخترِ قاتلِ پدرش (شوهر مهتاب) شده. این اتفاق در دل یک رمان رئال، کمی غیرقابل باور به نظر نمیرسد؟ عشق مسعود به دختر قاتل پدرش توضیح قبلی نمیخواهد. به نظرم یک جور غافلگیری بهتر جا میافتاد. چرا مسعود نمیتواند عاشق دختری شود که آن دختر، از قضا دختر قاتل پدرش باشد؟ مگر مسعود از قبل این موضوع را میدانسته؟ درمورد نامه عاشقانه پسرک عاشق حالا مرد شده دوران نوجوانی مهتاب هم، به نظرم نامه عاشق سینه چاک دوران دبیرستان مهتاب، برای واگویی و یادآوری این عشق یک طرفه خام و جوانانه کافی یاشد. در بخشی از رمان، دیالوگ تلفنی مهتاب را میخوانیم با آقایی به نام «فاضلی». لحن صحبت کردن مهتاب و کلمات و اصطلاحاتی که به کار میبرد، با تصویری که در طول رمان از این شصیت به مخاطب دادهاید، منافات دارد. اینطور فکر نمیکنید؟ مهتاب، جدای از جنسیت زنانهاش، برای فرزندان یتیمش - بخصوص مسعود ناسازگار- یک مرد و یک پدر است. پس طبیعی است که دست و بالش بلرزد و هنگامی که میبیند خطر از دست دادن جگرگوشه ساده دلش درمیان است، در برابر کسی که برای مسعود دام پهن کرده، قد علم کند و برای دورکردن آن خطر، با او از همان زاویهای وارد شود که سزاوار طرف مقابل است. اینکه لحن و گفتار و طرز برخورد مهتاب با فاضلی، با شخصیتی که قبلا از او-مهتاب- ترسیم شده بود، همخوانی ندارد ایرادی پذیرفتنی نیست. ما در طول رمان، موارد دیگری هم داشتهایم که مهتاب پوسته شخصیت ستمدیده و مهربانش را میدراند و با «خطر» به گونهای دیگر برخورد میکند که «طرف» را سر جایش بنشاند. بزرگترین امتیاز این رمان، به نظر من نثر روان و زبان یکدست و شستهرُفته آن است که آن را به رمانی خوشخوان تبدیل کرده. این امتیاز، چگونه برای یک نویسنده محقق میشود؟ یا به عبارت دیگر نویسندگان چطور باید به چنین امتیازی دست پیدا کنند؟ از اینکه نثر و زبان کتاب را پسندیدهاید و آن را یک جور «امتیاز» برای کتاب دانستهاید، ممنون! در جواب سوال شما که چگونه این امتیاز برای نویسنده محقق شده و اینکه «نویسندگان چطور باید به چنین امتیازی دست پیدا کنند» باید بگویم زبان برخلاف دیگر عناصر داستانی اکتسابی و آموختنی نیست. یعنی نمیتوان همانجور که مثلا زاویه دید را در کارگاه داستان میآموزیم، زبان و نثر را نمیتوانیم بیاموزیم. زبان عنصری سهل و ممتنع است و پرداختن به آن، مثل هر مقوله سهل و ممتنع دیگر، دشوار است. اصولا هرچه سهل و ممتنع باشد، معمولا «خاص» هم هست. دقت کنید به زبان نثر سعدی. آیا سعدی این زبان را جایی آموخته است؟ پس اولا هر نوشتهای الزاما زبان خودش را میخواهد و جز این باشد عاریتی و تصنعی است و اتفاقا اولین عیب یا حسنی است که بلافاصله در خوانش داستان خودش را به رخ میکشد. ثانیا این زبان باید در ذهن و کار نویسنده «نهادینه» شده باشد. اگر بخواهم حرفهایم را جمع بندی بکنم باید بگویم نویسنده میتواند با خواندن و خواندن و بسیار خواندن به این امتیاز نزدیک شود. و در پایان؛ لطفا از مشغولیتهای کنونیتان بگویید. آیا در حال نوشتن یا انتشار اثر یا آثار تازهای هستید؟ لابد خبر دارید که مجموعه داستان من به نام «داستان من نوشته شد» که از طرف نشر ثالث به ارشاد فرستاده شده بود، مردود تشخیص داده شد. اما من دارم رمانی مینویسم به نام «فوران» که یک داستان بومی است و موضوعش برمیگردد به کشف نفت در زادگاهم - مسجدسلیمان- و تبعاتش... منبع
-
- قباد آذرآیین
- ادبیات داستانی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
جعفر مدرس صادقی افسانه با عكس گرفتن مخالف بود. با لباس سفید عروس و سفرهی عقد هم مخالف بود. هرچه مادرش اصرار كرد، رضایت نداد عكّاس خبر كنند. میگفت خبری نیست كه عكس بگیرند. و راستی هم خبری نبود. فقط پدرومادرها بودند و بزرگان فامیل. آخوند عاقد خُطبهی عقد را خواند و افسانه صبر نكرد كه آخوند، مطابق مرسوم، سه بار اجازه بگیرد، همان بار اوّل "بعله" اش را گفت و خُطبهی عقد جاری شد. همهی حُضّار شرمنده شدند. حتّا خودِ داماد هم از رو رفت. مادر افسانه هم، مثل همهی مادرهای دیگر، سفارش كرده بود "مبادا دفعهی اوّل و دوم بعله را بگی! خودتو بگیر! عروس باید خودشو بگیره! مبادا بخندی! مبادا زیادی حرف بزنی!" افسانه كمحرف بود. بلد نبود خودش را بگیرد. فقط كُند و بیحال بود و راه كه میرفت، پاهاش را روی زمین میكشید و شكمش را جلو میداد و شمردهشمرده و آرام حرف میزد. دیربهدیر میخندید و اگر خیلی سرحال بود و تصمیم میگرفت به چیز خیلی خندهداری بخندد، فقط لبخند ملایم بیرمقی روی صورتش ظاهر میشد. روز عقد، به اصرار مادرش، آرایش مختصری كرد و با لباسی که دیربهدیر و فقط برای مهمانیها میپوشید پای سفرهی عقد نشست. با لباس شیک پوشیدن و آرایش کردن مخالف بود. حتّا با خودِ ازدواج هم مخالف بود. اگر پدر و مادرش رضایت میدادند، ترجیح میداد توی محضر قال قضیّه را بكنند. امّا نمیخواست آنها را برنجاند. رنجیده كه بودند. بیشتر از این كه بودند، نمیخواست برنجاندشان. به اندازهی كافی دلخورشان كرده بود. آنها دلشان میخواست افسانه لباس عروسی به تن كند، دلشان میخواست مراسم آبرومندی برگزار شود و عكّاس هم خبر كنند تا از مراسم عكس بگیرد. و مهمتر از همه، دلشان میخواست افسانه، تنها دخترشان، با مردی ازدواج كند كه سرش به تنش بیرزد. اگر با مردی ازدواج میكرد كه بهش میآمد داماد باشد و خانه و زندگی و شغل آبرومندی داشت یا دستكم قیافه و هیكل آبرومندی، شاید حتّا بدون مراسم عروسی و بدون عكس هم رضایت میدادند. امّا حالا كه افسانه كار خودش را كرده بود و داشت با پسری كه خودش پسندیده بود ازدواج میكرد، اجرای مراسم، عكس، لباس و آرایش، برای پدر و مادرش اهمیّت بیشتری پیدا كرده بود. چه عیبی داشت كه از مراسمی كه امروز برگزار میشد عكس بگیرند تا سالها بعد عكسها را به این و آن نشان بدهند و به یاد امروز بیفتند؟ لُطف زندگی به همین دلخوشیها بود. جوانها نمیفهمیدند. زمانه عوض شده بود و جوانهای این دوره دیگر زیر بار حرف پدرومادرها نمیرفتند. پدر و مادر افسانه با این ازدواج مخالف بودند. علی به نظر آنها برای ازدواج كوچك بود. چهار سال از افسانه جوانتر بود. دانشجو بود. كار نمیكرد. درآمدی نداشت. افسانه كار میكرد، كار نیمهوقت. مُنشی یك درمانگاه خصوصی بود. با حقوقی كه میگرفت، حتّا نمیشد یك اتاق فسقلی اجاره كرد. پس از ازدواج، مدّتی دنبال خانه گشتند و بعد از چند ماه جستوجوی بیحاصل، یكی از دوستهای علی كه او هم بهتازگی ازدواج كرده بود و پدر پولدارش آپارتمان كوچكی برای او خریده بود، علی و افسانه را دعوت كرد كه آنجا ساكن شوند. آپارتمان دوتا اتاق بیشتر نداشت. یكی از اتاقها را در اختیار آنها گذاشتند و اتاق دیگر مال آن زوج دیگر. هر دو زوج زندگی سادهای داشتند. هرچه توی آن آپارتمان بود، چیزهایی كه از قبل بود و چیزهایی كه بعداً افسانه و علی خریدند و با خودشان آوردند، مشترک بود و هیچكس صاحب هیچچیز نبود. خرج این دو خانوادهی كوچک نوپا سوا نبود و هرچه هر كدام از آنها میخرید، برای همه میخرید و هر چهار نفر سر یك سفره مینشستند. دوست علی از آنها اجاره نمیگرفت. دوست علی هم مثل علی و افسانه مُرید عالیجناب بود و خوشحال بود كه با هممسلكهای خودش زیر یك سقف زندگی میكند.
- 7 پاسخ
-
- 2
-
- آثار جعفر مدرس صادقی
- ادبیات داستانی
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رمان واقعگرا در اروپا به قلم ف. و . ج. همینگز
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در کارگاه داستان نویسی
ترجمه سوسن سلیمزاده اصطلاح واقعگرایى كه تقریبا از میانه قرن نوزدهم میلادى در قاره اروپا رواج پیدا كرد، براى اشاره به دگرگونى نوینى در روند پیشرفت ادبیات داستانى منثور بهكار مىرود كه از دو دهه پیشتر، یعنى در حدود سال 1830 میلادى آشكار شده بود. واقعگرایى در آنزمان، برخلاف رمانتیسم(3)، جنبش شناختهشدهاى نبود و صرفا از رهگذر تحلیل این نوع آثار واقعگرایانه به قلم مبلغان اصلى این جنبش بود كه منتقدان توانستند معناى مشخصى براى اصطلاح واقعگرایى تعیین كنند. از آنجا كه شیوه واقعگرایى تقریبا همه جنبههاى ادبیات داستانى منثور را تحت تاثیر قرار داد، حتى در زمان كنونى نیز به سختى مىتوان آن را به فرمولى ساده و جامع فروكاست. حداكثر مىتوان اشاراتى كرد به اینكه رمان واقعگرا ابتدا در فرانسه و روسیه و سپس در آلمان و شبهجزیره ایبرى و ایتالیا چگونه شكل خاص خود را یافت و از آنچه، همزمان، در فرهنگهاى انگلوساكسون(4) در حال شكلگیرى بود متمایز شد. باید توجه داشت كه همه واقعگرایان اصلى اروپا به یكایك این اصول كلى پایبند نبودند و احكامى كه بتوان از این اصول كلى استنتاج كرد، هیچگاه منجر به برنامه خاصى نشدند تا گروهى از نویسندگان آن را به اجرا گذارند. اما اكنون با نگاهى به گذشته درمىیابیم كه به طور كلى، واقعگرایان اروپا چند هدف عمده را دنبال مىكردند و این هدفها از جنبههاى بسیارى با هدفهاى همعصرانشان در انگلستان و ایالاتمتحده تفاوت داشت. مهمترین وجه تمایز آنان علاقه شدیدى بود كه نسبتبه تحولات بزرگ سیاسى و اجتماعى زمان خود نشان مىدادند. این ویژگى و بالزاك(6) آشكار شد كه مىتوان آن دو را با دلایلى محكم، "بنیانگذاران" واقعگرایى قرن نوزدهم دانست. فرانسه بیش از هر كشور دیگرى در اروپا، از سال 1789 میلادى، دستخوش یك سلسله آشوبهاى سیاسى و اجتماعى شد كه پیامدهاى كامل آن، در سال 1830 میلادى هنوز مشخص نبود. هر رمان نویسى كه قادر بود بررسى قانعكنندهاى از وضع جامعه دوره و زمانه خود ارائه دهد و روندهاى مهم تحول آینده آن را مشخص كند، مىتوانست مطمئن باشد كه دستكم در میان روشنفكران جامعه، مخاطبان بسیارى خواهد داشت. استاندال كه تقریبا در اواخر عمر به رمان روى آورد (زیرا چهل و هفتساله بود كه اولین شاهكار خود را به نام سرخ و سیاه(7) در سال 1830 میلادى خلق كرد)، از سال 1822 میلادى بهبعد، در نقش روزنامهنگار سیاسى، با نوشتن سلسلهمقالههایى با عنوان "نامههایى از پاریس"(8) كه در نشریههاى مختلف لندن به چاپ مىرسید، كارآموزى مىكرد. حتى اگر این تجربه استاندال را نادیده بگیریم، با اینحال، او در سراسر زندگانى، فشارهاى نهانى ستیزهآمیزى كه لایه نازك جامعه منضبط فرانسه را در انفجار انقلاب 1830 شكافت، از ابتدا، با توجه بسیار و از نزدیك دنبال مىكرد. رمان سرخ و سیاه، كه درست كمى پیش از این رویداد نگاشته شده بود، همه جریانات معاصر را به تصویر مىكشد: كشمكشهاى اشرافیت فرتوت براى تثبیت دوباره اقتدار خود پس از رویدادهاى مصیبتبار انقلاب پیشین (در سال 1789); رونق مجدد واپسگرایى دینى به پیشگامى ژزوئیتها(9); و تهدید جدید ثبات اجتماعى از سوى قشر جوانان تحصیلكرده، بلندپرواز، اما تنگدست كشور كه در قهرمان رمان استاندال به نام ژولین سورل(10) تجسم یافته است. بالزاك كه نسبتبه استاندال به نسل جوانترى تعلق داشت، تقریبا در همان زمان، كار رماننویسى خود را آغاز كرد و تعجبآور نیست كه پارهاى از مضمونهاى پرداختهشده در آثار او، با مضمونهاى رمانهاى استاندال یكسان است. بهخصوص، مضمون مرد جوان و بلندپرواز شهرستانى كه به پایتخت مىآید و مصمم است كه "یا موفق شود و یا بمیرد"، مانند شخصیت اوژن دو راستینیاك(11) در رمان پندارهاى بربادرفته(14) (1843-1837). بالزاك كه نسبتبه استاندال رمانهاى بیشتر و هدفهایى متنوعتر داشت، از همان اوایل تصمیم گرفت چنان قالب و محتوایى به داستانهایش بدهد كه تاریخ كاملى از دوره معاصر بهوجود آورد، تاریخى كه تا آنزمان هیچ رماننویس دیگرى بدان نپرداخته بود. به همین دلیل، همه طیفهاى اجتماعى آن روزگار، همه حرفهها و پیشهها، هم در شهرستانها و هم در پایتخت، در حیطه كار او قرار مىگرفت. بدینترتیب، رمانهاى او مشكلات ناشى از حضور مشكلآفرین سربازان كهنهكار باقیمانده از ارتش ناپلئون، قوانین ارث، جهیزیه، ازدواج و روابط نامشروع، موفقیتها و شكستهاى شغلى را نشان مىداد. فقط رنجهاى طبقه نوخاسته كارگر موردتوجه بالزاك قرار نگرفت. عنوان كلى كه او بر مجموعه رمانهایش گذارد، كمدى انسانى(15)، تكرار فروتنانه نام حماسه دانته(16)بود. اما بالزاك بسیار زود از دنیا رفت و نتوانست همه آنچه را برنامهریزى كرده بود در رمانهایش بگنجاند. با اینحال، طرح بزرگ او، جانشینش امیل را بر آن داشت تا شروع به نگارش مجموعه آثار خود كند. Les Rougon-Macquart عنوان مجموعهاى از كارهاى زولا كه خردمندانه به بیست رمان محدود شده است، به دوره بعدى تاریخ فرانسه، یعنى امپراطورى دوم (1870-1852) مىپردازد.- 4 پاسخ
-
- همینگز
- ادبیات داستانی
- (و 4 مورد دیگر)
-
غلام رضا مرادی صومعه سرایی تاریخ داستاننویسی در ایران به سده های نخستین بازمیگردد و ادبیات کهن ما با انواع و اقسام صورتهای داستانی افسانه، تمثیل، حکایت و روایت آمیخته است؛ اما داستاننویسی جدید ایران ادامه طبیعی و منطقی این ادبیات نیست و در شیوه ی جدید داستانپردازی حتا جای پایی از این میراث کهن باقی نمانده است. ما در این نوشته می کوشیم تا ضمن ارایه ی تاریخ کوتاهی از روند شکلگیری و تکامل رمان در جهان، تحول تاریخی شیوههای قصهگویی و داستانپردازی در ایران را نیز بکاویم و شماری از نویسندگان و آثار شاخص هر دوره را معرفی کنیم. داستاننویسی به صورتی که کمالیافتهترین شکل آن رادر قالب رمان میشناسیم، به تاریخی برمیگردد که تقابل جهانبینی نو و کهنه، در فاصله ی زمانی اندکی در اروپا و در زمینههای فلسفه و دانش و هنر و ادبیات آغاز شده بود. از این زمان، رمان از رمانس فاصله میگیرد و عالمجادویی و مینوی با جهان واقعی در ادبیات داستانی تفاوت مییابد. نقطه ی آغاز رمان را به عنوان شکل نوینی در ادبیات، عمومن "دن کیشوت" اثر سروانتس (۱۵۴۷-۱۶۱۶) میدانند که به دلیل شکل ویژه ی روایتی، سرآغاز رمان نویسی به شمار می آید. ولی حرکت رو به پیش رمان پس از سروانتس با دانیل دفو، ساموئل ریچاردسن، و فیلدینگ ادامه مییابد که هر یک به شیوه ی خاص خود و با استفاده از "طرحهای غیرسنتی" به ادامه ی این حرکت کمک میکنند. سپس گوته درآلمان، دیکنز و جرج الیوت و والتر اسکات در انگلستان، استاندال و بالزاک و فلوبر و زولا در فرانسه، هائورن و هنری جیمز و ملویل در امریکای شمالی و گوگول و تورگنیف و داستایفسکی و تولستوی در روسیه، رمان را به اوج اقتدار خود رساندند .رمان با تولستوی که این سلسله را تا نخستین سالهایدهه نخست سده ی بیستم به اوجی تازه برکشید، حرکت رو به پیش خود را همچنان با شتاب طی کرد. سپس همینگوی با دستیابی به سادگی خاص زبان و نزدیک کردن زبان به گفتار، ادامهدهنده ی مسیر رمان شد. پس از وی ویرجینیا ولف در "به سوی فانوس دریایی"، جیمز جویس در "بیداری خانواده" و "اولیس" کوشیدند نثر را با شعر پیوند بزنند و با استفاده از کلام شعرگونه شیوههای بیانی قوی تری را بیافرینند. داستان نویسی امروز ایران بر بستر جریانی که نزدیک به صد سال از عمر آن میگذرد، گذر کرده است، ولی داستاننویسی در ایران، دیرندهتر از این تاریخ است. اصولن هنگامی که در ادبیات جدید به عنصر داستان توجه میکنیم، به معنای "پیجویی" میرسیم که در واقع مفهوم قصه در قرآن است و مفهوم تسلسل و تداوم و این که بعد چهروی می دهد از آن بر می آید. سوره ۱۲ قرآن، سوره ی یوسف، تنها سورهای است که به طور مشخص و انحصاری درباره یک داستان صحبت میکند و موضوع آن نیز ماجراهای زندگی یوسف است؛ در آغاز سوره اشارهای است به قصهگویی خداوند و این که این قصه (قصه یوسف) به ترین قصههاست و خداوند روایتگر حقیقت این قصه است. در این قصه اتفاق پشت اتفاق روی میدهد؛ هر آیه حکایتگر رویداد تازهای است و نماد و اشاره سراسر آن را آراسته؛ تعبیر "احسن القصص" به دلیل عمق و وجه های گوناگون این داستان،با موضوع آن تناسبی منطقی دارد. نامِ سوره ی ۲۸ قرآن نیز که داستان موسا در آن مطرح شده، "قصص" است، یعنی سوره یداستانها و همین داستانهاست که از باب حقیقت و نسبت به امر واقع، سرشار از عبارتها و اشارههاست و رازهای نهفته بسیاری در خود دارد. این لایههاینهفته در قرآن در طول زمان به زبانهای گوناگونی تفسیر و بازنویسی شده و از دل این قصهها قصههای دیگری بازآفریده و برگرفته شده است. در ادبیات عرفانی به ویژه در مثنوی مولوی، نگاه تازهای به قصههای قرآن به ویژه به قصه ی یوسف شده است و این رشته هیچگاه در هزار سال ادبیات منظوم و منثور ایران گسسته نشده است.
- 6 پاسخ
-
- 1
-
- نگاهی به ادبیات داستانی در ایران
- ادبیات داستانی
- (و 6 مورد دیگر)