nastaran1r 263 ارسال شده در 20 مهر، 2015 غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟ "تـــ♥ـــو" دلــت را جــای مــن بــگــذار #شــاعــر مــیــشــود گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود نجمه زارع 11
?., 1265 ارسال شده در 20 مهر، 2015 شراب سینه ی تنگ غروب یعنیتو و هر چه هست در این چارچوب یعنی تو بهانه داده به دستم دوگونه ی سیبت ! دعای حاجت اغفر ذنوب یعنی تو برقص تا که برقصد به عشق تو امواج نشاط مردم اهلجنوب یعنی تو قسم به صبح وبه مشق قلم که خواهد گفت به نام عشق کههر چیز خوب یعنی تو دمیده از نفستیا محول الاحوال یقین شده استبهار قلوب یعنی تو , زبان قاصر هرسنگ و چوب یعنی من دلیل بودن یکحس خوب یعنی تو سید مهدی نژادهاشمی 11
sigari 704 ارسال شده در 20 مهر، 2015 - « هفت خوان را « زاد سرو » مرو ، آنکه از پیشین نیاکان تا پسین فرزند رستم را بخاطر داشت ، وآنچه می جستی ازو زین زمره ، حاضر داشت ، یا به قولی « ماخ » سالار ، آن گرامی مرد ، آن هریوه ی خوب وپاک آئین ، روایت کرد ؛ خوان هشتم را من روایت میکنم اکنون ؛ من که نامم « ماث» آری، خوان هشتم را « ماث » راوی توسی روایت میکند اینک . من همیشه نقل خود را با سند همراه می گویم تاکه دیگر خردلی هم در دلی باقی نماند شک . » ~ همچنان می رفت و می آمد . همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد . گاه می استاد ، و به سوئی چشم می غراند ، چوبدستش را تکان می داد : - « قصه است این ، قصه ، آری قصه دردست . شعرنیست، این عیار مهر و کین و مرد و نامردست . بی عیار و شعرِ محضِ خوب و خالی نیست هیچ - همچون پوچ - عالی نیست این گلیم تیره بختی هاست . خیس خون داغ سهراب و سیاوشها ، روکش تابوت تختی هاست . این گل آذین باغ جادو ، نقش خواب آلود قالی نیست. 11
Dreamy Girl 6672 ارسال شده در 20 مهر، 2015 من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام... خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را! به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام... نشد از یاد برم خاطره ی دوری را باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام فاضل نظری 10
?., 1265 ارسال شده در 20 مهر، 2015 بي تو حال روح بيتابم فقط تغيير كرد! علت تحليل اعصابم فقط تغيير كرد! من اثاث خانه را يك يك عوض كردم، ولي – خانه آن خانه ست، اسبابم فقط تغيير كرد! بين عشق آسماني و زميني فرق نيست! قبله ثابت ماند، محرابم فقط تغيير كرد! از «ده شب» رفت تا نزديكهاي «پنج صبح» در نبودت ساعت خوابم فقط تغيير كرد! «عاشق بيچاره»، «مجنون رواني»، «دوره گرد» بين مردم اسم و القابم فقط تغيير كرد! شورشي كردم عليه وضع موجودم؛ ولي – من رعيت ماندم اربابم فقط تغيير كرد! عظیمی مهر 10
masi eng 47044 ارسال شده در 20 مهر، 2015 ای در نگاهم از همه دنیا قشنگ تر از هر چه ناز و هر چه تمنا قشنگ تر عذرا و ویس و لیلی و شیرین و دیگران... حیرانم از تو کیست - خدایا - قشنگ تر! اسطوره های عشق حقیقت نداشتند تو واقعیتی و همانا قشنگ تر بالای دست، دست زیاد است و چون تو نیست هرگز -بدون شاید و اما- قشنگ تر این است حسن روز فزونی که گفته اند امروز دلرباتر و فردا قشنگ تر باید تو را به حرمت یک گل نگاه کرد اما نچید، چون که تماشا قشنگ تر حسن تو را قیاس به دنیا نمی کنم ای خندۀ تو از همه دنیا قشنگ تر یک جلوه از کمال تو حسن است و از همه تو نازنین تری و نه تنها قشنگ تر وقتی غزل برای تو باشد عجیب نیست گر باشد از تمام غزلها قشنگ تر! محمدرضا ترکی 9
?., 1265 ارسال شده در 21 مهر، 2015 مثل هر شب، هوسِ عشق خودتزد به سرم چند ساعت شده از زندگیام بی خبرم این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟ . از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!| بین این قافیهها گم شده و دربهدرم تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر این همه فاصله کوتاه شود در نظرم بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!| پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم! . بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!| کفر مطلق شده ام، دایرهای بیوترم . من خدای غزل ناب نگاهت شدهام از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم امید صباغ نو 6
nastaran1r 263 ارسال شده در 21 مهر، 2015 این رو هم بخونید ::flowerysmile::flowerysmile::flowerysmile: پیش بیا ، پیش بیا ، پیشتر تا که بگویم غم دل بیشتر دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویشتر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویش تر هیچ نریزد به جز از نام تو بر رگ من گر بزنی نیشتر فوت و فن عشق به شعرم ببخش تا نشود قافیه اندیش تر قیصر امین پور 8
Yamna 1 17420 ارسال شده در 21 مهر، 2015 لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری چشم های سیاه سگ دارش شده آتش بیار معرکه ات و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد! که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست جنگ باید همیشه کشته دهد و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری ! مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ... امید صباغ نو 6
roozbeh ameri 8439 مالک ارسال شده در 21 مهر، 2015 این غزل از دوست خوبم سید حمید رضا برقعی . خیلی ساله ندیدمش امیدوارم سلامت باشه روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام بسکه خود را در دل آیینـــــه غمگین دیده ام مـو سپیدم مـو سپیدم مـــوسپیدم مــو سپید گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد حال یوسف را ببینـــم با کدامین دیده ام؟ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند یادم آمـد، مـن تـــــورا روز نخستین دیـــــده ام بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود ابن سیرین را خبــــر کن، خواب شیرین دیده ام 6
masi eng 47044 ارسال شده در 21 مهر، 2015 خبر به دورترین نقطهی جهان برسد نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشمِ خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر بهراحتی کسی از راه ناگهان برسد، رها کنی برود از دلت جدا باشد به آنکه دوستتَرَش داشته به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر به دورترین نقطهی جهان برسد گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم... نکند به او ـ که عاشق او بودهام ـ زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زود آن زمان برسد نجمه زارع 5
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 22 مهر، 2015 عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم بعدِ عاشق کردنش، خود را فدایی میکنم گفته اند او عاشقِ شعر است و، شاعر پیشگی با همین ترفند، از او، دلربایی میکنم من که شاعر نیستم ، اما به عشق او چنین در میانِ دوستان شاعر نمایی میکنم قلب او سنگیست، من میکوبمش با شعر ناب کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم او طلسمم کرده با آن چشم های آبی اش شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم من به اعجاز غزل بر قلب انسان واقفم آخرش هم با غزل او را هوایی میکنم =============================== نمیدونم شاعرش کیه هرکی دونست بهم بگه...خیلی دوسش دارم 6
*atefeh* 13017 ارسال شده در 22 مهر، 2015 من عاشق این شعرم از فروغ فرخزاد نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شورها به راه پر ستاره ه می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان به بیکران به جاودان کنون که آمدیم تا به اوجها مرا بشوی با شراب موجها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیر پا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره ها جدا مکن نگاه کن که موم شب براه ما چگونه قطره قطره آب میشود صراحی سیاه دیدگان من به لالای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود به روی گاهواره های شعر من نگاه کن تو می دمی و آفتاب می شود 6
roozbeh ameri 8439 مالک ارسال شده در 22 مهر، 2015 عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم بعدِ عاشق کردنش، خود را فدایی میکنم گفته اند او عاشقِ شعر است و، شاعر پیشگی با همین ترفند، از او، دلربایی میکنم من که شاعر نیستم ، اما به عشق او چنین در میانِ دوستان شاعر نمایی میکنم قلب او سنگیست، من میکوبمش با شعر ناب کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم او طلسمم کرده با آن چشم های آبی اش شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم من به اعجاز غزل بر قلب انسان واقفم آخرش هم با غزل او را هوایی میکنم =============================== نمیدونم شاعرش کیه هرکی دونست بهم بگه...خیلی دوسش دارم javane ba estedade ghazale moaser : seyed amir jan,del 4
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 22 مهر، 2015 روزی یه غزل واقعا کمه...اجازه بده زیادتر بنویسیم، فقط همین ============================================== طُوریم نیست، خرد و خمیرم ،فقط همین کم مانده است بی تو بمیرم، فقط همین از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز در مرز چشم های تو گیرم ،فقط همین با دیدنت زبان دلم بند آمدست شاعر شدم که لال نمیرم ،فقط همین محمد علی بهمنی 6
Yamna 1 17420 ارسال شده در 22 مهر، 2015 با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام حرف بزن حرف بزن سالهاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام ها به کجا می کشیم خوب من؟ ها نکشانی به پشیمانیم محمد علی بهمنی 6
Yamna 1 17420 ارسال شده در 22 مهر، 2015 ناگاه عشق، عشق نه، چیزی عجیب ترچیزی شبیه زلزله اما، مهیب تر چیزی غریب مثل نگاه کبوتران یا مثل چشم های تو ،حتی غریب تر تقسیم شد نگاه تو و بی نصیب ماند چشمی که نیست چشمی از او بی نصیب تر رفتم میان باغ اساطیری گناه در جست و جوی میوه ای از سیب، سیب تر تنها همین، همین که بگویم نیافتم از چشم های روشن تو دلفریبتر با دست های سوخته باز آمدم ولی عاشق تر و حریص تر و ناشکیب تر اینک منم غریق تماشای لحظه ها با چشمی از کبوتر و باران، نجیب تر محمود سنجری 5
masi eng 47044 ارسال شده در 22 مهر، 2015 ای نــاز تو تا نیــمــه ی پاییـــــز رسیــده ای سرخ لبـت با مــی لبــــریز رسیــده زلف تو هواخواه کدامین شب ابری ست کاین گونه پریشان و غم انگیـز رسیــده؟ زیبـــاتر از آنــی که رهـــایت کنــــم،امــا دیر آمـــــــده ای، دوره ی پرهیز رسیـده جــان و تــن مـن امـــت پیغمــبر دردنـــد بــر مـن دم ویرانگر چنگیـــــــــز رسیــده ای قونـــیه تا بلخ به غوغای تو مشغــول بشتاب، که شمــس تو به تبریز رسیده کم گـریه کـن،آتش زدن بـاغ، گناه است ای ســرخی چشم تــو به پاییز رسیده! لبخند بزن،لب که به هم می زنی انگار یک سوره ی زیبا به خطی ریز رسیــده ناصر حامدی 5
Yamna 1 17420 ارسال شده در 22 مهر، 2015 مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیقعشق سرگرمی اش آزار و تسلاست رفیق قیمت یک شب از آن چشم ، غزل نوشیدن سال ها بیت به بیت آه و تمناست رفیق نشدم راهی ات ای عشق که سیراب شوم تشنگی ناب ترین لذت دنیاست رفیق بارها تا لب این چشمه دویده است دلم این سرابی است که از دور گواراست رفیق اسم آن روز که نامیده ای اش روز وصال در لغتنامه ی من "روز مبادا"ست رفیق "نیست در شهر عزیزی که دل از ما ببرد" بنشین شعر بخوان! دور جوان هاست رفیق انسیه سادات هاشمی 5
masi eng 47044 ارسال شده در 22 مهر، 2015 هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی این نیز نگاهی است به افتادن سیبی در غلغله جمعی و تنها شده ای باز آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی آخر چه امیدی به شب و روز جهان است باید همه عمر خودت را بفریبی چون قصه آن صخره که از صحبت دریا جز سیلی امواج نبرده است نصیبی آیینه تاریخ تو را درد شکسته است اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی ! آقای فاضل نظری خیلی بامفهومه.. و امیدوار کننده. 4
ارسال های توصیه شده