رفتن به مطلب

ماوراي اصل لذت


ارسال های توصیه شده

ماوراي اصل لذت

 

0042248.JPG

 

 

نويسنده: ميترا کديور

 

 

 

در سال 1911 فرويد در مقاله ي « تعاريفي در ارتباط با دو اصل عملكرد رواني » مرحله اي را فرض مي كند كه در آن فعاليت رواني را فقط « اصل لذت » هدايت مي كند. اين اصل بر قانون جاذبه و دافعه استوار است. يعني اينكه فعاليت رواني از هر آنچه ممكن است رنج آور باشد خود را كنار مي كشد و به سمت آنچه كه لذت بخش است جذب مي شود. در اين مرحله فرد چندان به مقوله ي واقعيت وقعي نمي نهد و از آنچه كه واقعي است و از آنچه كه وهم است به يك نسبت كامياب مي شود.

 

فرويد معتقد است كه بعداً اصل ديگري پديدار مي گردد كه عملكرد آن جدا كردن واقعيت از توهم است، حتي اگر اين واقعيت ناخوشايند باشد. در هر صورت فرد قبل از هر چيز نياز دارد در اين دنيا زنده بماند و براي اين كار بايستي به قوانين حاكم بر آن تن در دهد، حتي اگر اين قوانين برايش ناخوشايند باشند. و حالا اين « اصل واقعيت » است كه جايگزين اصل لذت مي شود و در اثر آن فرد ياد مي گيرد كه كار كند، صبر كند، محاسبه كند، تحمل كند، در يك كلام عاقل شود.

اما اصل واقعيت به هيچ وجه در تضاد با اصل لذت نيست. در اينجا هم هدف بدست آوردن لذت است. منتها در اينجا بهترين راه كوتاهترين راه نيست.

چند سال بعد، يعني در سال 1920، تئوري روانكاوي به نقطه اي از بسط خود مي رسد كه مجبور مي گردد درست عكس آنچه را كه در سال 1911 عنوان كرده بود بپذيرد: اين واقعيت كه ناخودآگاه از اصل لذت پيروي نمي كند، كه در راستاي يك تعادل نيست، بلكه يك بهم ريختگي ساختاري است. ناخودآگاه نه به صورت لذت بلكه به صورت رنج تجلي مي كند. در كتاب « ماوراي اصل لذت » فرويد از اجبار به تكرار صحبت مي كند كه تنشي پابرجاست. ناخودآگاه در هموستاز لذت قابل گنجيدن نيست.

تفاوت آشكاري است بين احساس لذت در سطح « من » كه آگاهانه است و آنچه ناخودآگاه را خرسند مي كند. آنچه سوژه را در سطح ناخودآگاه خرسند مي كند به احتمال زياد با احساس ناخوشايند بودن در سطح « من » همراه است. با اين تعريف شكاف بين خودآگاه و ناخودآگاه بارزتر مي شود. درد و رنجي را كه نوروتيك ها حس مي كنند با اين ترتيب لذتي است در سطح ناخودآگاهشان. فرويد در تبصره اي كه چند سال بعد به اين كتاب اضافه مي كند متذكر مي شود كه خوشايند و ناخوشايند بودن در هر صورت احساسهاي خود آگاه بوده و در ارتباط با « من » هستند و در نتيجه واژه هايي نامناسب براي ناخودآگاه محسوب مي شوند. لكان با استناد به همين مطلب مقوله ي ژوئي سانس را به عنوان يكي از عمده ترين مقولات روانكاوي مطرح مي كند.

صحبت از رضايت مندي در سطح ناخودآگاه كلّ مقوله ي رضايت مندي را به هم مي ريزد. « وقتي تو رنج مي بري شايد همان وقتي است كه تو بيش از همه لذت مي بري » و اين بدان معناست كه « تو نمي داني چه وقت لذت مي بري ». لكان مي گويد:‌ « ژوئي سانس لحظه اي است كه نمي توانم بگويم ». نه اينكه از شدت لذت زبانم بند آمده باشد بلكه نمي توانم آن را تعريف كنم. خوشي ام را مي توانم تعريف كنم ولي ژوئي سانس ام را ابداً.

ژرار ميلر مي گويد: « شايد ژوئي سانس به دهشت نزديكتر از هر چيز ديگر باشد، دهشتي را كه فرويد در چشمان « موش مرد »، زماني كه او از فانتاسمش صحبت مي كرد، ديد ». آدميزاده مي تواند خوشي و ناخوشي اش را تعريف كند با اين همه هيچ يقيني به آنها ندارد، حال آنكه ژوئي سانس اش برايش يك يقين است، در حالي كه نمي تواند آن را تعريف كند.

ژوئي سانس هميشه با گرفتاري همراه است و اين آن اجباري است كه سدّ راه خوشبختي و سعادت است. آنچه را لكان دانش ناخودآگاه مي نامد همين گرفتاري هاي ژوئي سانس است. سوژه در حركت به سوي ژوئي سانس اش ناگزير به رويارويي با درد و رنج است و اين همان چيزي است كه موجب واپس زني مي شود. سوژه از ارضا كردن سائق هايش چشم مي پوشد و همين چشم پوشي ها تاريخچه او مي گردد. اما همان طور كه فرويد و لكان هردو مي گويند « واپس زده هميشه باز مي گردد ». ژوئي سانس برمي گردد اما با چهره اي ديگر، با چهره ي سمپتوم. سمپتوم فقط يكي از جانشين هاي ژوئي سانس است. رمزگشايي سمپتوم، يافتن معناي آن، يعني يافتن ژوئي سانسي كه در آن مكتوم است و سوژه از آن بي خبر.

براي فرويد فرهنگ و تمدن بزرگترين مانع بر سر راه لذت بي حد و حصر است و براي لكان چيره شدن بعد سمبوليك بر انسان بزرگترين مانع بر سر راه ژوئي سانس است. كاستراسيون سمبوليك سوژه را از قسمت بزرگي از ژوئي سانس اش محروم مي كند. فقط قسمت كوچكي از آن مي تواند از اين كاستراسيون عبور كند كه لكان آن را « لذت افزوده » (1) مي نامد و بر اساس « ارزش افزوده » ماركس تعريف مي كند. پي گرفتن لذت افزوده در اقتصاد رواني همان قدر مشكل است كه رديابي ارزش افزوده در اقتصاد سرمايه داري.

لكان ديدگاه فرويد را در مورد « ليبيدو » معكوس مي كند و به آن از وجه كاستراسيون نظر مي اندازد. در اين حال ليبيدو به صورت يك كمبود تعريف مي شود. لكان در عين حال ژوئي سانس را به صورت يك ماده، يك «سوبستانس »(2) ( جوهر ) تعريف مي كند و آن را در تضاد با اين كمبود قرار مي دهد، در تضاد با اشتياقي كه اين كمبود را به نمايش مي گذارد.

لكان تأكيد دارد كه ما نه باژوئي سانس بلكه با پس مانده ي آن است كه سروكار داريم. پس مانده اي كه از بُعد سمبوليك گذشته است. و اين آن لذت افزوده است كه مطلقاً جنسيتي نيست و درّه ي عميقي آن را از ژوئي سانس جنسي جدا مي كند. به خاطر همين است كه رابطه ي جنسي وجود ندارد. آنچه باقي مي ماند عشق است كه مي تواند جايگزين رابطه ي جنسي بشود كه وجود ندارد. مواجه شدن با ژوئي سانس خالص بدون ميانجي گري بعد سمبوليك آن چيزي است كه در پسيكوز اتفاق مي افتد.

آنچه را فرويد تحت نام كاستراسيون يا اختگي تعريف كرده است همين تخليه ژوئي سانس است. فقط تكه هايي از ژوئي سانس روي قسمت هايي از تن باقي مي مانند كه او انها را « مناطق شهوت زا » ناميد. اگر لكان كلمه ي لذت افزوده را به كار مي برد به خاطر اين است كه نوعي دادوستد كالا وجود دارد: دال در مقابل ژوئي سانس. وقتي كه ژوئي سانس اخته شد آنچه كه باقي مي ماند اشتياق است. اشتياقي كه به طرز والايي انساني است و سوژه را از ژوئي سانس مهلك محافظت مي كند.

پي نوشت ها :

1.plus-de-jouir(F)

2.substance(F)

منبع مقاله :

كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
ماوراي اصل لذت

 

 

....

پي نوشت ها :

1.plus-de-jouir(F)

2.substance(F)

منبع مقاله :

كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.

 

کاش یکم عامیانه تر هم ی مقدار بنویسید.

جملات مشخص ان ولی مفهومشون برام گنگه.

البته می دونم مخاطب کسی هست ک اطلاعات اولیه رو داره. اما ب نظرم اینظوری هم ما میتونیم بهتر یادبگیریم، هم برای کسایی ک اطلاعات تخصصی دارن بستری میشه برای ارتقا.

:icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
کاش یکم عامیانه تر هم ی مقدار بنویسید.

جملات مشخص ان ولی مفهومشون برام گنگه.

البته می دونم مخاطب کسی هست ک اطلاعات اولیه رو داره. اما ب نظرم اینظوری هم ما میتونیم بهتر یادبگیریم، هم برای کسایی ک اطلاعات تخصصی دارن بستری میشه برای ارتقا.

:icon_gol:

 

چشم سعی میکنم ساده ترش کنم:

 

از دیدگاه فروید شخصیت 3 سطح داره، نهاد یا id ، خود یا igo ، فراخود یا super igo

 

در بدو تولد تمام شخصیت نهاد هست نهاد یا همون منبع غرایز صرفا در پی ارضای غرایزه و تابع اصل لذت. یعنی صرفا ارضای فوری نیازهارو میخواد چه واقعی چه خیالی . منظور از خیالی یعنی با خیالپردازی هم احساس لذت به دست میاره .

 

از دوسالگی به بعد خود شکل میگیره . این خود تابع اصل واقعیته. وظیفش اینه نهاد و غرایز رو کنترل کنه تا نیازها رو به شکل جامعه پسندتر و در زمان و مکان مناسب ارضا کنه.

مثلا ما به شدت گرسنه هستیم و تو مغازه خوراکی میبینیم نهاد میگه برش دار و فرار کن ولی خود میگه بخرش.

 

سوپر ایگو یا وجدان در 6 . 7 سالگی ایجاد میشه تحت تاثیر خانواده و تنبیه پدرومادر. هرچه سخت گیری بیشتری بشه سوپر ایگوی فرد قوی تر خواهد بود یا برعکس. سوپرایگو هم میخواد به طور کامل از ارضای خواسته های نهاد جلوگیری کنه و بشدت تحت تاثیر اخلاق هست.

 

یه بحث خود آگاه و ناخود آگاه هم که ست اینه که خود آگاه اعمال و زمان حال هست که کاملا بهش آگاهیم و ناخودآگاه لایه عمیق شخصیت ماست که در برگیرنده خیلی از خصوصیاتی از ماست که ازش آگاهی نداریم.

 

بعد از یه مدت فروید گفت نهاد خیلی هم تابع اصل لذت نمیتونه باشه .

فروید میگه وقتی ما در سطح نهاد احساس لذت میکنیم در بسیاری از مواقع در سطح من احساس رنج میکنیم. یعنی رنجی که در ناخودآگاه توام با لذته.

 

برای مثال فردی میگه ارتباط با فلانی برای من رنج آوره من خیلی اذیت میشم اون منو درک نمیکنه ولی در عین حال نمیخوام از دستش بدم خیلی دوسش دارم ! به این میگن ژوئي سانس یا رنج همراه با لذت . چیزی که فرد رو مجبور میکنه خیلی از نیازهاشو سرکوب کنه کاری که با رنج همراهه ولی در عین حال براش شیرینه .

 

این ژوئي سانس فرای اصل لذته !

 

امیدوارم تونسته باشم مطلبو برسونم :icon_redface:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
چشم سعی میکنم ساده ترش کنم:

 

از دیدگاه فروید شخصیت 3 سطح داره، نهاد یا id ، خود یا igo ، فراخود یا super igo

 

در بدو تولد تمام شخصیت نهاد هست نهاد یا همون منبع غرایز صرفا در پی ارضای غرایزه و تابع اصل لذت. یعنی صرفا ارضای فوری نیازهارو میخواد چه واقعی چه خیالی . منظور از خیالی یعنی با خیالپردازی هم احساس لذت به دست میاره .

 

از دوسالگی به بعد خود شکل میگیره . این خود تابع اصل واقعیته. وظیفش اینه نهاد و غرایز رو کنترل کنه تا نیازها رو به شکل جامعه پسندتر و در زمان و مکان مناسب ارضا کنه.

مثلا ما به شدت گرسنه هستیم و تو مغازه خوراکی میبینیم نهاد میگه برش دار و فرار کن ولی خود میگه بخرش.

 

سوپر ایگو یا وجدان در 6 . 7 سالگی ایجاد میشه تحت تاثیر خانواده و تنبیه پدرومادر. هرچه سخت گیری بیشتری بشه سوپر ایگوی فرد قوی تر خواهد بود یا برعکس. سوپرایگو هم میخواد به طور کامل از ارضای خواسته های نهاد جلوگیری کنه و بشدت تحت تاثیر اخلاق هست.

 

یه بحث خود آگاه و ناخود آگاه هم که ست اینه که خود آگاه اعمال و زمان حال هست که کاملا بهش آگاهیم و ناخودآگاه لایه عمیق شخصیت ماست که در برگیرنده خیلی از خصوصیاتی از ماست که ازش آگاهی نداریم.

 

بعد از یه مدت فروید گفت نهاد خیلی هم تابع اصل لذت نمیتونه باشه .

فروید میگه وقتی ما در سطح نهاد احساس لذت میکنیم در بسیاری از مواقع در سطح من احساس رنج میکنیم. یعنی رنجی که در ناخودآگاه توام با لذته.

 

برای مثال فردی میگه ارتباط با فلانی برای من رنج آوره من خیلی اذیت میشم اون منو درک نمیکنه ولی در عین حال نمیخوام از دستش بدم خیلی دوسش دارم ! به این میگن ژوئي سانس یا رنج همراه با لذت . چیزی که فرد رو مجبور میکنه خیلی از نیازهاشو سرکوب کنه کاری که با رنج همراهه ولی در عین حال براش شیرینه .

 

این ژوئي سانس فرای اصل لذته !

 

امیدوارم تونسته باشم مطلبو برسونم :icon_redface:

 

 

ممنون بابت توضیحاتتون:icon_gol:

 

ممکن در مورد ژوئی سانس بیشتر توضیح بدین؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
چشم سعی میکنم ساده ترش کنم:

 

از دیدگاه فروید شخصیت 3 سطح داره، نهاد یا id ، خود یا igo ، فراخود یا super igo

 

در بدو تولد تمام شخصیت نهاد هست نهاد یا همون منبع غرایز صرفا در پی ارضای غرایزه و تابع اصل لذت. یعنی صرفا ارضای فوری نیازهارو میخواد چه واقعی چه خیالی . منظور از خیالی یعنی با خیالپردازی هم احساس لذت به دست میاره .

 

از دوسالگی به بعد خود شکل میگیره . این خود تابع اصل واقعیته. وظیفش اینه نهاد و غرایز رو کنترل کنه تا نیازها رو به شکل جامعه پسندتر و در زمان و مکان مناسب ارضا کنه.

مثلا ما به شدت گرسنه هستیم و تو مغازه خوراکی میبینیم نهاد میگه برش دار و فرار کن ولی خود میگه بخرش.

 

سوپر ایگو یا وجدان در 6 . 7 سالگی ایجاد میشه تحت تاثیر خانواده و تنبیه پدرومادر. هرچه سخت گیری بیشتری بشه سوپر ایگوی فرد قوی تر خواهد بود یا برعکس. سوپرایگو هم میخواد به طور کامل از ارضای خواسته های نهاد جلوگیری کنه و بشدت تحت تاثیر اخلاق هست.

 

یه بحث خود آگاه و ناخود آگاه هم که ست اینه که خود آگاه اعمال و زمان حال هست که کاملا بهش آگاهیم و ناخودآگاه لایه عمیق شخصیت ماست که در برگیرنده خیلی از خصوصیاتی از ماست که ازش آگاهی نداریم.

 

بعد از یه مدت فروید گفت نهاد خیلی هم تابع اصل لذت نمیتونه باشه .

فروید میگه وقتی ما در سطح نهاد احساس لذت میکنیم در بسیاری از مواقع در سطح من احساس رنج میکنیم. یعنی رنجی که در ناخودآگاه توام با لذته.

 

برای مثال فردی میگه ارتباط با فلانی برای من رنج آوره من خیلی اذیت میشم اون منو درک نمیکنه ولی در عین حال نمیخوام از دستش بدم خیلی دوسش دارم ! به این میگن ژوئي سانس یا رنج همراه با لذت . چیزی که فرد رو مجبور میکنه خیلی از نیازهاشو سرکوب کنه کاری که با رنج همراهه ولی در عین حال براش شیرینه .

 

این ژوئي سانس فرای اصل لذته !

 

امیدوارم تونسته باشم مطلبو برسونم :icon_redface:

 

واقعا مرسی.

 

عالی بود.

1- خوب الان این ژوئی سانس، یعنی مثلا مازوخیست ها از این مدل ه؟

ب نظرتون ب خاطر عدم شناخت درست روان نیست؟ یعنی اگ روانکاوی بشن؛ بازهم این حالت ژوئی سانس میاد سراغشون؟

 

2- و اینکه با یکی از استادهای زبان اموزی حرف می زدم، اول بحث این بود ک چرا میگن "زبان اندیشه است" و بعد بحث سر یادگیری زبان شد و میگفت ک بچه از 2 سالگی شروع میکنه ب یادگیری غریزی، و تا 7 سالگی هم همینطوره و در کلاس اموزش پذیریش خیلییییییییی کمه.

اینا ب مواردی ک برا "خود" و " اوبرایچ" گفتین ربط نداره؟

 

3- ی مورد دیگه اینکه، من ک پزشک نیستم. ولی میگن دوپامین هرمونی ک مغز ب عنوان پاداش انجام کار ترشح میکنه و حس خوشحال ب ادم میده. این با خوشحالی روحی در ازتباط نیست؟

 

 

 

البته هر جا خسته شدین بگین، وگرنه من کلا هیچی ندارم جز سوال :banel_smiley_4:

 

 

 

ممنون بابت توضیحاتتون:icon_gol:

 

ممکن در مورد ژوئی سانس بیشتر توضیح بدین؟

 

راستی گفتی.:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
ممنون بابت توضیحاتتون:icon_gol:

 

ممکن در مورد ژوئی سانس بیشتر توضیح بدین؟

 

 

واقعا تعریف کردنش خیلی سخته . ژوئي سانس اصل لذت رو به چالش میکشه .

 

فروید (1920) در کتاب "ماورای اصل لذت"اعلام کرد که:"ناخودآگاه آدمی" از "اصل لذت " پیروی نمیکند و و آنچه را که ما "رنج " مینامیم برای او ممکن است"لذت بخشترین" پدید ه ی دنیا باشد.

 

-این "رنج لذت بخش"که برای فرد "قابل بیان" نیست ولی او را مجبور میکند تا بخاطر آن "سبک زندگی" خود را به "اجبار" (repetition compulsion) ادامه دهد بطوریکه حتی از "ارضاکردن" نیازها وسائق های "غریزی" خود چشم بپوشد و هر روز با سختی و مشقت آنها را سرکوب دوباره و دوباره نماید همان چیزی است که بعدها "ژاک لکان"(Jacques Lacan) اصطلاح فرانسوی ِو ترجمه ناپذیرِ "ژوئی سانس" (jouissance) را بر آن نهاد.

 

بهترین توضیح به نظرم همین نقل قول ار لکان روانکاو شهیر باشه :

 

صحبت از رضايت مندي در سطح ناخودآگاه كلّ مقوله ي رضايت مندي را به هم مي ريزد. « وقتي تو رنج مي بري شايد همان وقتي است كه تو بيش از همه لذت مي بري » و اين بدان معناست كه « تو نمي داني چه وقت لذت مي بري ». لكان مي گويد:‌ « ژوئي سانس لحظه اي است كه نمي توانم بگويم ». نه اينكه از شدت لذت زبانم بند آمده باشد بلكه نمي توانم آن را تعريف كنم. خوشي ام را مي توانم تعريف كنم ولي ژوئي سانس ام را ابداً.

 

فرد رنج میکشه و شکوه میکنه ولی در ناخودآگاهش لذت میبره بدون اینکه خودش ازش آگاه باشه .

 

 

 

 

واقعا مرسی.

 

عالی بود.

1- خوب الان این ژوئی سانس، یعنی مثلا مازوخیست ها از این مدل ه؟

ب نظرتون ب خاطر عدم شناخت درست روان نیست؟ یعنی اگ روانکاوی بشن؛ بازهم این حالت ژوئی سانس میاد سراغشون؟

 

2- و اینکه با یکی از استادهای زبان اموزی حرف می زدم، اول بحث این بود ک چرا میگن "زبان اندیشه است" و بعد بحث سر یادگیری زبان شد و میگفت ک بچه از 2 سالگی شروع میکنه ب یادگیری غریزی، و تا 7 سالگی هم همینطوره و در کلاس اموزش پذیریش خیلییییییییی کمه.

اینا ب مواردی ک برا "خود" و " اوبرایچ" گفتین ربط نداره؟

 

3- ی مورد دیگه اینکه، من ک پزشک نیستم. ولی میگن دوپامین هرمونی ک مغز ب عنوان پاداش انجام کار ترشح میکنه و حس خوشحال ب ادم میده. این با خوشحالی روحی در ازتباط نیست؟

 

 

 

البته هر جا خسته شدین بگین، وگرنه من کلا هیچی ندارم جز سوال :banel_smiley_4:

 

 

 

 

 

راستی گفتی.:ws3:

 

1- نه مازوخیست ها کاملا آگاهانه از درد و رنج لذت میبرن. رنج کشیدن براشون لذت بخشه کاملا " آگاهانه "!!

ژوئی سانس اگر روانکاوی بشن ناخودآگاهشون میاد در سطح هشیاری یا خودآگاه و تازه پی میبرن که چقدر از این حالت استیصال لذت میبردن

 

2- این بحث یادگیری زبان به رسش مربوطه به آمادگی زیستی که در دوره حساس رشد ایجاد میشه و بچه آمادگی یادگیری زبان رو داره اگر اون دوره بگذره یادگیری زبان سخت میشه. ربطی به ایگو و خود نداره .

 

3- دوپامین هورمونی هستش که باعث احساس لذت و سرخوشی میشه از اونجایی که بدن و روان باهم در تعاملن مسلما این سرخوشی به اصطلاح فیزیولوژی موجب نشاط روحی هم میشه.

 

خواهش میکنم بپرسین تا اونجایی که در توانمه پاسخگو هستم.:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من حس میکنم ژوئی سانس رو درک کردم ... نمیدونم درسته یا نه.

 

مثل ادمی که در درونش همیشه به دوست داشتن یک طرفه و خیانت و ... فکر کرده و دائم منتظره که چنین اتفاقی تو رابطه ی عاشقانه اش بیفته و از طرف همون کسی که خیلی دوسش داره آزار و بی محبتی میبینه، اون ادم وقتی با کس دیگه ای یا با همون فرد درد و دل میکنه هم احساس رنج داره و هم احساس لذت.

 

یا مثلا وقتی توی ذهنت داری با ی ادم دیگه ی دعوای لفظی خیلی شدید میکنی و تمام کارایی که براش کردی و کارایی که برات نکرده رو به یاد میاری، هم خیلی خیلی دردناکه و هم ی جورایی ادم ازش لذت میبره و نمیخاد که این دعوای ذهنی رو تمومش کنه.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یا مثلا وقتی توی ذهنت داری با ی ادم دیگه ی دعوای لفظی خیلی شدید میکنی و تمام کارایی که براش کردی و کارایی که برات نکرده رو به یاد میاری، هم خیلی خیلی دردناکه و هم ی جورایی ادم ازش لذت میبره و نمیخاد که این دعوای ذهنی رو تمومش کنه.

 

مثال جالبی بود.

:ws38:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
چرا . خیلی پیچیده نیس یکم تمرکز میخواد

نه منظورم این نبود. من تازه نیچه و استاده گرانقدرش ارتور شوپنهاور رو کنار گذاشتم. همه زندگیم رو داشت به هم میریخت.:ws3::w16: واسه اون دیونه شدم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
نه منظورم این نبود. من تازه نیچه و استاده گرانقدرش ارتور شوپنهاور رو کنار گذاشتم. همه زندگیم رو داشت به هم میریخت.:ws3::w16: واسه اون دیونه شدم

 

اوه نیچه عزیز ... من با رمان وقتی نیچه گریست خیلی بهشون علاقه مند شدم ولی فعلا توفیق مطالعه اثارشونو نداشتم :ws37:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نخون خل میشی:banel_smiley_4: همه چیو به چالش میکشه.هر چه قدر هم به فلسفه و منطق وارد باشی بازم میبرتت تو جاده خاکی.

سراغ شوپنهاورم که کلا نروووووووووووووووووووووووو اون استاده نیچه بوده البته اثار کمی ازش ترجمه شده ولی اون دیگه رئیس دیوونه هاست:icon_pf (34)::icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
اوه نیچه عزیز ... من با رمان وقتی نیچه گریست خیلی بهشون علاقه مند شدم ولی فعلا توفیق مطالعه اثارشونو نداشتم :ws37:

 

با همین عنوان فیلمش هم هست.

چرا اکثر فیلسوف ها روان می دونن؟ :ws38: یا حداقل علاقه مند هستن.

در حالی ک روانشناسی علم ه و فلسفه نه !

  • Like 3
لینک به دیدگاه
با همین عنوان فیلمش هم هست.

چرا اکثر فیلسوف ها روان می دونن؟ :ws38: یا حداقل علاقه مند هستن.

در حالی ک روانشناسی علم ه و فلسفه نه !

 

روانشناسی هم مثل خیلی از علوم دیگه از فلسفه جدا شده بعد از اینکه اولین آزمایشگاه روانشناسی توسط ویلهم وونت در المان ایجاد شد روانشناسی رسما به عنوان یک رشته علمی پذیرفته شد

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...