sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۴ چکیده: شک از جمله حالات نفسانی انسان است، هنگامی بروز مییابد که انسان در درستی و نادرستی احکام ذهنی احتمال همسان دهد. شک دستوری یا روش شناختی دکارت متمایز از شکاکیت سوفسطی و شکاکیت از نوع عملگرایی است. در مقاله مزبور تفاوت شک روشی و غیر روشی (لاادریگری، پورن، غزالی، مونتنی، هوسرل) مورد بررسی قرار گرفته و در ادامه تبیین، تعابیر شکاکیت دکارت و دلایل دکارت (خطای حواس و فرضیه رؤیا) برای جواز شک روش شناختی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. مشخصات مقاله: مقاله در 26 صفحه به قلم جمشید صدری(استادیار دانشگاه آزاد اسلامی تاکستان)،غلامرضا رحمانی(دانشجوی دکتری فلسفه).منبع:تاریخ فلسفه سال دوم زمستان 1390 شماره 3 (پیاپی 7),ensani.ir برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۴ مرسی. دانلود کردم. گمون کنم فیال خوبی باهش. خداکنه فرصت بشه و زنده باشم تا بخونمش ولی دوس دارم بحث کنیم ک: اصلا آیا شک کردن خوبه؟ چ خاصیتی داره؟ باید هر لحظه شک کرد؟ نظر شما چیه؟ 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۴ مرسی. دانلود کردم. گمون کنم فیال خوبی باهش. خداکنه فرصت بشه و زنده باشم تا بخونمش ولی دوس دارم بحث کنیم ک: اصلا آیا شک کردن خوبه؟ چ خاصیتی داره؟ باید هر لحظه شک کرد؟ نظر شما چیه؟ ایشالله همیشه سلامت و پایدار باشین سجاد جان... تا بسیار و بسیار از این متون مطالعه کنین و نشر بدین... دوست با دانشم....موی سپید روی سَرِ من... نشان از پیری و فرتوتی ذهن می ده که کِرِخت شده و مَلول... بحث بر سَرِ شک...قصه ی از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود....اون شاعر عارفه... که حضرت دکارت تو خواب و بیداری...آتیش و سوختنش رو دیده...و شک کرده که: که اون که تو خوابه منم...یا اون منه!...من خوابم یا اون خوابه؟! نهایت خدمت دکارت و این خواب...شناخت یک آگاهی نوین بود...آگاهی که یک روز بیرون از انسان بود...بعد اومد درون انسان...و دوباره برگشت بیرون... قاعده همین رفتن و اومدن...قاعده ی پدیداری هزار فیلسوفه از اومانیسم تا دادایسم!!...تا پلاستیک!.... از هگل و مارکسِ کم اطلاع به قول برگسن تا راسل.... مدت ها قبل که رساله دکتری هانری برگسن(henri bergson) رو می خوندم(البته بیشتر این کتاب در واقع خلاصه ای از کتاب ژاک شوالیه(jaques chvalier) هست که استاد دانشگاه کرنبل و البته مختصری هم وام دار هانری گوهی یهر (henri gohier) استاد دانشگاه سوربون) برای اینکه بتونم مفهوم زمان و حرکت رو از زبان این فیلسوف که نه هگل رو قبول داشت نه مارکس و نه هم دوره های خودش رو... به این رسیدم که فلسفه می تونه خیلی وابسته تر به مکان و زمان باشه...نه در فکر زمان و مکان نا کجا... و در واقع مجذوب واژه دیرند شدم تو این رساله.... شاید به خاطر قرابت زیادی که این واژه ها با رشته ام داشت... البته کتاب با باورهای من متفاوت هست..ولی در بعضی اصول فکر می کنم به درد حال و روزگار حال می خوره... شک خاکستری ست...و برای انسان های خاکستری... سجاد جان ببخش منو که پراکنده گویی کردم....مدت هاست که در این موارد به دلیل کُنش های متغییر دچار واکنش هایی در جهت عکس شدم! ترجمه این جمله آن است که: من دانم که تو دانی که من ندانم با آنکه دانم ولی خود زَنَم به کوچه ی آن علی که تو دانی! (این سجعِ مسجع! از من بود..تَنِ همه ی شعرا رو تو گور رفت رو ویبره ی گوشی بلک بری!..باشد که خدا منو ببخشه) 3 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۴ ایشالله همیشه سلامت و پایدار باشین سجاد جان... تا بسیار و بسیار از این متون مطالعه کنین و نشر بدین... دوست با دانشم....موی سپید روی سَرِ من... نشان از پیری و فرتوتی ذهن می ده که کِرِخت شده و مَلول... بحث بر سَرِ شک...قصه ی از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود....اون شاعر عارفه... که حضرت دکارت تو خواب و بیداری...آتیش و سوختنش رو دیده...و شک کرده که: که اون که تو خوابه منم...یا اون منه!...من خوابم یا اون خوابه؟! نهایت خدمت دکارت و این خواب...شناخت یک آگاهی نوین بود...آگاهی که یک روز بیرون از انسان بود...بعد اومد درون انسان...و دوباره برگشت بیرون... قاعده همین رفتن و اومدن...قاعده ی پدیداری هزار فیلسوفه از اومانیسم تا دادایسم!!...تا پلاستیک!.... از هگل و مارکسِ کم اطلاع به قول برگسن تا راسل.... مدت ها قبل که رساله دکتری هانری برگسن(henri bergson) رو می خوندم(البته بیشتر این کتاب در واقع خلاصه ای از کتاب ژاک شوالیه(jaques chvalier) هست که استاد دانشگاه کرنبل و البته مختصری هم وام دار هانری گوهی یهر (henri gohier) استاد دانشگاه سوربون) برای اینکه بتونم مفهوم زمان و حرکت رو از زبان این فیلسوف که نه هگل رو قبول داشت نه مارکس و نه هم دوره های خودش رو... به این رسیدم که فلسفه می تونه خیلی وابسته تر به مکان و زمان باشه...نه در فکر زمان و مکان نا کجا... و در واقع مجذوب واژه دیرند شدم تو این رساله.... شاید به خاطر قرابت زیادی که این واژه ها با رشته ام داشت... البته کتاب با باورهای من متفاوت هست..ولی در بعضی اصول فکر می کنم به درد حال و روزگار حال می خوره... شک خاکستری ست...و برای انسان های خاکستری... سجاد جان ببخش منو که پراکنده گویی کردم....مدت هاست که در این موارد به دلیل کُنش های متغییر دچار واکنش هایی در جهت عکس شدم! ترجمه این جمله آن است که: من دانم که تو دانی که من ندانم با آنکه دانم ولی خود زَنَم به کوچه ی آن علی که تو دانی! (این سجعِ مسجع! از من بود..تَنِ همه ی شعرا رو تو گور رفت رو ویبره ی گوشی بلک بری!..باشد که خدا منو ببخشه) خیلی خسته ای ها بیا یکم نشر بده اندیشه های خودت رو خوب جدیدا دریافتم ک تفکر در واقع اتصال دانسته ها ب هم ه. و این ک جسته گریخته شده ب ظاهر نوشته ات؛ برمیگرده ب این ک خواننده کی باشه سخن مطلوب واقع افتاد؛ مرسی خوب اگ سک برا ادم خاکستری ه، پس چطور باید یقین کرد؟ اصلا ایا لازمه یقین داشت؟ و فلسفه، مشتی بازی کلمات! البته این خودش کار عظیمی ه, اما حقیقت اینه ک فلسفه بازی کلمات ه؛ ک خوب قطعا تابع دوره زمانی زندگی اون فیلسوف ه. اما میزان این تبعیت متفاوت ه. برگسن،راسل، و خیلی از شخصیت هایی ک گفتی من ندانم ولی آب دریا را گر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید. منم ب حد قلزم خودم می کشم، شما بگو امیدوارم دوستای دیگه هم قابل بدونن و شرکت کنم. از هر کسی می شه چیزهایی اموخت؛ چشم ها را باید شست، فقط! 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۴ استلد اندیشه 1-2مون استاد فلسفه بود جلسه ی اول اومد گفت فلسفه میدانید؟اگر نمیدانید تا الان زندگی نکرده اید بلکه فقط زنده بوده اید و اگر بدانید فلسفه چیست و نخوانیدش مرگ را برزنده بودن ترجیح داده اید...میگفت فلسفه یعنی شک و شک یعنی دکارت میگفت اگه میخواید درست زندگی کنید باید شک کنید و این شک هست که انسان رو کامل میکنه تو مبانی نظری و....زیاد بحثای فلسفی دیدم و خوندم از فلسفه خوشم میاد اما بعضی وقتا بحثای فلسفی بیشتر مغلطه هستش شک همراهش ترس هم داره چون آدم داره به داشته هاش به چیزایی که فکر میکنه هستن شک میکنه طبیعتا یه ترسی هم وجودشو فرا میگیره انواع شک هم داریم یکی از فواید شک کردن اینه که آدم راکت نمیمونه قبول دارم که شک آدمو میسازه اما چیزی که همیشه ذهنمو درگیر کرده اینه که آدمی که شک میکنه چطور به مسیر درست بره و چطور انتخاب درستی داشته باشه و خیلی وقتا شک سازنده نبوده چون مسیر درستو انتخاب نکردن اینجا فلسفه کجا میره؟ 3 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۴ استلد اندیشه 1-2مون استاد فلسفه بود جلسه ی اول اومد گفت فلسفه میدانید؟اگر نمیدانید تا الان زندگی نکرده اید بلکه فقط زنده بوده اید و اگر بدانید فلسفه چیست و نخوانیدش مرگ را برزنده بودن ترجیح داده اید...میگفت فلسفه یعنی شک و شک یعنی دکارت میگفت اگه میخواید درست زندگی کنید باید شک کنید و این شک هست که انسان رو کامل میکنه تو مبانی نظری و....زیاد بحثای فلسفی دیدم و خوندم از فلسفه خوشم میاد اما بعضی وقتا بحثای فلسفی بیشتر مغلطه هستش شک همراهش ترس هم داره چون آدم داره به داشته هاش به چیزایی که فکر میکنه هستن شک میکنه طبیعتا یه ترسی هم وجودشو فرا میگیره انواع شک هم داریم یکی از فواید شک کردن اینه که آدم راکت نمیمونه قبول دارم که شک آدمو میسازه اما چیزی که همیشه ذهنمو درگیر کرده اینه که آدمی که شک میکنه چطور به مسیر درست بره و چطور انتخاب درستی داشته باشه و خیلی وقتا شک سازنده نبوده چون مسیر درستو انتخاب نکردن اینجا فلسفه کجا میره؟ از ادم های تک بعدی، خوشم نمیاد. دیدگاه شیخ شبستر در کتاب گلشن راز، ک حقا راز دل داره این گونه است کسی کو عقل دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش دارد ز دوراندیشی عقل فضولی یکی شد فلسفی دیگر حلولی خرد را نیست تاب نور آن روی برو از بهر او چشم دگر جوی دو چشم فلسفی چون بود احول ز وحدت دیدن حق شد معطل ز نابینایی آمد راه تشبیه ز یک چشمی است ادراکات تنزیه تناسخ زان سبب کفر است و باطل که آن از تنگ چشمی گشت حاصل و اما شک، یقیقا شک کار عقلانی ه؛ اما ادم نیاز داره با دو پر پرواز کنه. عقل و احساس! ماهیت این حرف رو تو طبیعت دریافت کردم. روی یکی از کوهای پر شیب و خشن از رشته کوه هزار مسجد، جایی بکر و ارام با رفیقی خسته دل بودیم. ((بارها اشاره شده و از جمله معروفترین اشارات در کتاب فصوص الحکمه فارابی ک عقل " عصا " یا "چوب دستی" اس )) چوب دستی اغلب جاها کمک میکرد و وقت خستگی تکیه گاه بود برام؛ تا وقتی ک ب جایی رسیدم نه راه پیش نه پس؛ دیگه کار چوب دستی نبود چون شیب کوه زیاد شد (( ماهیت کار تغییر کرد)) چوب رو پرتاب کردم جایی ک ببینم و با کمک دستهام پایین اومدم. مخلص کلام اینکه فلسفه البته ک مفیده و تکیه گاه عقل؛ اما حقا مکفی در مسیر شناخت نیست! پس شک کردن از عقل میاد اما برای حل شک باید از هر دو کمک گرفت. 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۴ از ادم های تک بعدی، خوشم نمیاد.دیدگاه شیخ شبستر در کتاب گلشن راز، ک حقا راز دل داره این گونه است کسی کو عقل دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش دارد ز دوراندیشی عقل فضولی یکی شد فلسفی دیگر حلولی خرد را نیست تاب نور آن روی برو از بهر او چشم دگر جوی دو چشم فلسفی چون بود احول ز وحدت دیدن حق شد معطل ز نابینایی آمد راه تشبیه ز یک چشمی است ادراکات تنزیه تناسخ زان سبب کفر است و باطل که آن از تنگ چشمی گشت حاصل و اما شک، یقیقا شک کار عقلانی ه؛ اما ادم نیاز داره با دو پر پرواز کنه. عقل و احساس! ماهیت این حرف رو تو طبیعت دریافت کردم. روی یکی از کوهای پر شیب و خشن از رشته کوه هزار مسجد، جایی بکر و ارام با رفیقی خسته دل بودیم. ((بارها اشاره شده و از جمله معروفترین اشارات در کتاب فصوص الحکمه فارابی ک عقل " عصا " یا "چوب دستی" اس )) چوب دستی اغلب جاها کمک میکرد و وقت خستگی تکیه گاه بود برام؛ تا وقتی ک ب جایی رسیدم نه راه پیش نه پس؛ دیگه کار چوب دستی نبود چون شیب کوه زیاد شد (( ماهیت کار تغییر کرد)) چوب رو پرتاب کردم جایی ک ببینم و با کمک دستهام پایین اومدم. مخلص کلام اینکه فلسفه البته ک مفیده و تکیه گاه عقل؛ اما حقا مکفی در مسیر شناخت نیست! پس شک کردن از عقل میاد اما برای حل شک باید از هر دو کمک گرفت. دیدگاه شیخ شبستر خوب بود معمولا آدما هرجا به نفعشون هست حرفی از احساس به میون میارن اما وقتی به نفعشون نیست میگن فقط عقل...یه بار به یه چیزی شک کردم بعد حس کردم به یقین رسیدم با یه نفر در میون گذاشتم گفت این احساست بود که باعث شده خودتو مجبور کنی که به یقین برسی یه بارم شک کردم بازم به یقین رسیدم این دفعه گفت بی احساس رفتی جلو پس بازم غلطه اما هر دو بار چون جوابم مطابق نظر اون استاد نبود سعی میکرد جوری نشون بده که انگار راهم غلطه اما در اصل اینجور نبود من هنوز قانع نشدم چطور میشه جوابی که از شک گرفتیمو درست بدونیم ؟ 3 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اردیبهشت، ۱۳۹۴ دیدگاه شیخ شبستر خوب بود معمولا آدما هرجا به نفعشون هست حرفی از احساس به میون میارن اما وقتی به نفعشون نیست میگن فقط عقل...یه بار به یه چیزی شک کردم بعد حس کردم به یقین رسیدم با یه نفر در میون گذاشتم گفت این احساست بود که باعث شده خودتو مجبور کنی که به یقین برسی یه بارم شک کردم بازم به یقین رسیدم این دفعه گفت بی احساس رفتی جلو پس بازم غلطه اما هر دو بار چون جوابم مطابق نظر اون استاد نبود سعی میکرد جوری نشون بده که انگار راهم غلطه اما در اصل اینجور نبود من هنوز قانع نشدم چطور میشه جوابی که از شک گرفتیمو درست بدونیم ؟ اول کلام اینکه من صرفا ب خاطر اینکه گفتگویی باشه و محفلی صحبت می کنم؛ من سراپا جهل ام! پس شاید تمام انچه میگویم ب خطا باشید ب قول باخ. دویوم کلام، مخالف نگری؛ روش کهنه ای ک این روزها گاها در متکلمان حوزه هم ب وضوح می بینم. مخالف نگری صرفا برای متفاوت بودن ک بقیه رو منتج کنه ب علم ( نداشته) متلکم! بگذریم از صغری ب سمت کبری. الحق تفاوت بین حس و عقل مرزه. صد البته اولین واکنش های اکثریت ما نوع بشر احساسی ه و نه عقلانی. ملاصدار این رو ب خوبی شرح داده. اگر اشتباه نکنم استاد گلشنی استاد فلسفه علم دانشگاه شریف بود ک می گفت تفکرات ما عموما در جهت پیش فرضهایی ذهنی ما " اعتقادات " ه درست و غلط امورات اکتسابی هستن و مثل خیلی چیزهای دیگه نسبی! تذکره الاولیا عطار از شبلی اورده ک زنار بسیار بست و شکست! اشاره ب موضوع شک و یقین روزانه. اگر با پایه ریاضیات اشنایی داشته باشین می دونین ک حقیقت رخدادها مشتی احتمالات ه ک این بحث طولانی ه. و اگر از فیلم " بازی تقلید" بشه استفاده کرد می بینید ک در ابتدا ( هر چند ب غلط) تیورینگ دنبال حل احتمالات محتمله بود، تا با حذف های پی در پی ب جو.اب برسه. جان کلام اینکه یکی از راهها برای جواب شما، جلو بردن مسیر بر اساس نموداری ه ک از سیکیل شک ها بدست می اد. ب قول خواجه عبدالله انصاری د رکشف الاسرار، حقیقت رو کی ب کلام توان اورد! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۴ خیلی خسته ای ها بیا یکم نشر بده اندیشه های خودت رو خوب جدیدا دریافتم ک تفکر در واقع اتصال دانسته ها ب هم ه. و این ک جسته گریخته شده ب ظاهر نوشته ات؛ برمیگرده ب این ک خواننده کی باشه سخن مطلوب واقع افتاد؛ مرسی خوب اگ سک برا ادم خاکستری ه، پس چطور باید یقین کرد؟ اصلا ایا لازمه یقین داشت؟ و فلسفه، مشتی بازی کلمات! البته این خودش کار عظیمی ه, اما حقیقت اینه ک فلسفه بازی کلمات ه؛ ک خوب قطعا تابع دوره زمانی زندگی اون فیلسوف ه. اما میزان این تبعیت متفاوت ه. برگسن،راسل، و خیلی از شخصیت هایی ک گفتی من ندانم ولی آب دریا را گر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید. منم ب حد قلزم خودم می کشم، شما بگو امیدوارم دوستای دیگه هم قابل بدونن و شرکت کنم. از هر کسی می شه چیزهایی اموخت؛ چشم ها را باید شست، فقط! شک را می پذیریم فقط برای آنکه بتوانیم زمانی شک را از خویش برانیم! حکایت آدم خاکستری..حکایت صفره حدی ه (نوع نوشتار کوپی از شما) صفر حدی، می دونین که گاهی به سمت مختصات منفی میل می کنه و گاهی به سمت مختصات مثبت.... انگار تو تمام معادلات قرار برگردیم به همون صفر...حتی اگه رفتیم یکم سمت مثبت:یعنی یقین یا رفتیم سمت منفی:یعنی شک. البته نه اون مثبته مطلقه و نه اون منفیه.... جواب همون صفر هست.... باید روی لبه ی صفر گام گذاشت...گاهی میل کرد سمت شک...تا به گفته ی جمله ی اولم بتونیم شک رو از خودمون برهانیم با کمی میل به یقین ها و دست بندازیم تو باورهای و دنبال جواب بگردیم یا اینکه باورهامون رو افزایش بدیم..ارتقا بدیم که از سکون خارج شن...... والا میل می کنیم سمت منفی بی نهایت.... جواب پیدا نکنیم..می رسیم به دوستان پوچ گرا..که ناتوان از جواب...صورت مسئله رو پاک می کنن.... که البته نظرات اون دوستان هم برای خودشون محترم هست..و من کمترین اصطحکاکی باهاشون ندارم.. بلکه فقط ندانم که چه دانند!.. البته دانم..ولی دانی که زنم به ندانستن..چون آگاهی ها متفاوت است.. و از آگاهی درونی من..تا آگاهی بیرونی آنها..فاصله از مولاناست تا به هاروکی موراکامی..... . . . می دانی چرا نشر نمی دهم این افکار مشوش را سجاد جان.... چون در قالب بحث های نظری که در کنار دوستان داشتم....متوجه شدم..آخر سر می فهمیم که هر دو الکن هستیم! بخوان سجاد جان... پیـــرکی لال سـحـــرگـــاه بـــه طـفـلــی اَلــکَــن می شنیدم کـــه بدین نـــوع همی راند ســـخـــن: “کـــای ززلفت صُصُصُبحـم شاشاشـامِ تـــاریک وی ز چــهــرت شـاشـاشــامم صُصُصبــحِ روشـن تـتـتــــریـــــاکـیـَـم و از شَــشَــشــَهــدِ لــَلــَـبــَت صـَـصــَصــَبــــر و تــاتــاتــابـم رَرَرفـــت از تــَتـَـتــن.” طــفـــل گـفــتـا: “مَمَمـن را توتو تـقـلـیـد مـکـن گــُگــُگــــم شــــو ز بـــَــرَم ای کـَـکَــکـَـمــتــر از زن مـی مـی خـواهـی مُمُشتی بـه کَـکَـلـت بـزنـم کـــه بــیــفــتــد مــمــمــغـــزت مـیـمـیـان ددهـــن.” پـیـر گـفــتـا: “ووولله کــه مـعــلــوم است ایــن کـــه کـــه زادم مــــن بــیــچــــاره ز مــــادر اَلــکــن هههفـتـاد و ههشتـاد و سه سال است فزون گــگــگـــنــــگ و لالالالــــــم بـــبـــخــــلاق زمـــــن.” طــفــل گـفــتـا: “خخـدا را صصصد بـار ششکر کـــه بـــرستم بــــه جــهــان از مـمــلال و مـمـحـن مـمـمـــن هـــــم گـگـگـنـگــم مـمـمــثـــل توتوتو توتوتو هــــــم گـگـگــنــگــی مممـــثــل مـمـمـــن.” البته این در مورد من و شما نیست دوست خوبم.. غالب بحث های فلسفی می انجامد به این پایان... البته نه پایان تلخ... بلکه می فهمیم هر آنچه می دانیم برای خودمان است...و هر انچه نمی دانیم برای دیگران.... آنچه نمی دانیم دیگران مانور می کنند...و آنچه دیگران نمی دانند ما مانور می دهیم.... اگر بچه ی زرنگی باشم...در بحث های عدی وسعت مانورهامون بر ندانست هامون هم افزایش پیدا می کند.. اما چه سود که ندانست ها همیشه بر دانسته ها پیشی دارند و این سیکل در عمر انسانی هیچ گاه تراز مثبت نخواهد داشت... برای همین دوستان سعی می کنن با هم نظرهای خود بنیشینند به بحث.... و تایید کنند و خوش باشند از این تایید.... وگرنه در صورت مباحثه به نظر مخالف...همان شود که گفتم...مانور دانستن ها و ندانستن ها.... حالا دانستی که چرا به قول حضرت شما: خسته ام؟! البته خوشبختانه من در دام مباحثه های مجازی نیافتاده ام هیچ گاه.... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده