.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ چرا انقد مهربون شدی . .!!؟؟؟ :JC_thinking: (شکلک شرمندگی . . .!) من از اول مهربون بودم 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم «بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه *** سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه *** دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون بمون براي کوچهاي که بي تو لبريزه غمه ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه *** بمون واسه خونهاي که محتاج عطر تن توست بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست! :jawdrop::jawdrop::jawdrop: 3 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ شکسته تموم بال و پر من مرده تموم خیال و باور من این سکوت سرد و مبهم شده تنها یادگار همسفر من قصه ی من از کجا شروع شد مردن چرا همیشه شد سهم آخر من :jawdrop::jawdrop::jawdrop: 1 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه كردم در بي كسيم براي تو كه همه كسم بودي گريه كردم در حال خنديدن بودم كه به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه كردم در حين دويدن در كوچه هاي زندگي بودم كه ناگاه به ياد لحظه هايي كه بودي و اكنون نيستي ايستادم و آرام گريه كردم ولي اكنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي كه به خاطرت اشك هايم را قرباني كردم 1 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ چکه های خاطره از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را... دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا به لای انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلالی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم. می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی. به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلاب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد. نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی... تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت... حالا از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است! و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لایشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی. لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید... :icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): 1 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غزق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است فردا به چشم اما امشب دلم گرفته :ws21: 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ واییییییییییییییییییییی...............مرسییییییییییییییییییی:icon_gol::icon_gol: 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ بي تو اينجا نا تمام افتاده ام پخته اي بودم که خام افتاده ام گفته بودي تا که عاقلتر شوم آه ، مي خواهي مگر کافر شوم من سري دارم که مي خواهد کمند حالتي دارم که محتاجم به بند کاشکي در گردنم زنجير بود کاشکي دست تو دامنگيربود عقل ما سرمايه دردسر است من جهان را زير وبالا کرده ام عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام من دگر از هر چه جز دل خسته ام عهد ياري با دل دل بسته ام بر لب تو خنده مجنوني ام خنده تو رنگي از دلخونيم :ws44: 3 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ واییییییییییییییییییییی...............مرسییییییییییییییییییی:icon_gol::icon_gol: جان خوشت اومد :jawdrop::jawdrop::jawdrop: 1 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ پاییز را دوست دارم... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش بخاطر شب های سرد و طولانی اش بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام بخاطر پیاده روی های شبانه ام بخاطر بغض های سنگین انتظار بخاطر اشک های بی صدایم بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام بخاطر معصومیت کودکی ام بخاطر نشاط نوجوانی ام بخاطر تنهایی جوانی ام بخاطر اولین نفس هایم بخاطر اولین گریه هایم بخاطر اولین خنده هایم بخاطر دوباره متولد شدن بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز و من عاشقانه پاییز را دوست دارم... :ws44: گریه ام گرفت 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ جان خوشت اومد :jawdrop::jawdrop::jawdrop: آرهههههههههههههه................ نیاد؟ 1 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم من ایمین را از کودکان معصوم آموختم و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ آرهههههههههههههه................نیاد؟ خوب بیاد من چی کار کنم:ws3: 1 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم من ایمین را از کودکان معصوم آموختم و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم :aghosh: 1 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ آتش و دریا من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود. هنگامی لب به زمزمه گشودم ، که مخاطبی نداشتم. و هنگامی تشنه ی آتش شدم ، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.... « دکتر علی شریعتی » 3 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ شگفتا ! وقتی که بود نمی دیدم وقتی که می خواند نمی شنیدم . وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخواند . چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ، تو تشنه آتش باشی و نه آب و چشمه که خشکید ؛ چشمه ، از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت ، و آتش کویر را در خود تافت و گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان بارید ؛ تو تشنه آب گردی و نه آتش . و بعد عمری گداختن در غم نبودن کسی که تا بود ، در غم نبودن تو می گداخت .. 3 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت. هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟ هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟ می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟ اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟ تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است. می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟! « دکترعلی شریعتی » ( هبوط در کویر ) 1 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ فردا خیلی دیر است همیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد که فرصت نیست و هرگز سخنی را که میشود امروز گفت ، کاری را که میشود امروز کرد نباید به فردا گذاشت زیرا همیشه دیر است. بر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند هنوز زود است،من می گویم که همیشه دیر است. هر کاری را که می خواهیم بکنیم کاری است که لااقل باید صدها سال پیش می کردیم. بنابر این دیر شده هر کار که باشد ، این است که فرصت نیست کار امروز را به فردا بیافکنیم. این روایت که فرموده اند : « برای دنیایت آنچنان کار کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرتت آنچنان که گویی فردا می میری » چقدر عالی است . به این معنا است که برای کارهای زندگی فردی و مادی و شخصی ات فکر کن که همیشه وقت هست اما برای کار مردم و آنچه که درمسیر اصالت کار و مسئولیت انسانی است - کار برای دیگران و جامعه و انسانیت - دستپاچه باش ، همیشه بیاندیش فردا دیگر نیستی. این است که من همیشه حرف آخر را اول می زنم چون نگرانم اگر از اول شروع کنم و به مقدمه چینی و امثال اینها بپردازم دیگر به حرف آخر نرسم. «دکتر علی شریعتی » 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 خرداد، ۱۳۸۹ سکوت آغاز شنیدن است و واژه ابتدای سکوت... و چشمهای تو که صادقانه ترین شعر را توی گلویم می ریزد و تو می شنوی از دستهایی که هیچ گاه سخن نگفته است... و می گذری...از نقطه چین قلبی که شبها تلخ ترین سکوت دنیا بارانی اش می کند... هوای رجعت عشقم به سر بُوَد اما ، چه خواب هاست که هرگز نمی شود تعبیر... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده