Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۳ چند سالی می شود من خاطرم آزرده است یک نفر قلب مرا دزدید و با خود برده است خانه غمگین، قاب خالی، ساعتی درگیر خواب روی قالی تک تکِ گل هایمان پژمرده است غصه خوردن را رها کردم ولی این روزها ذره ذره گم شدم، چون غصه من را خورده است بی خیالم، بی خیالِ بی خیال از رفتنت ظاهرا شادم ولیکن باطنم افسرده است "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" دیر کردی، شهریارِ قصه هایت مرده است احسان نصری 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده