Hanaaneh 28,167 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۳ چند سالی می شود من خاطرم آزرده است یک نفر قلب مرا دزدید و با خود برده است خانه غمگین، قاب خالی، ساعتی درگیر خواب روی قالی تک تکِ گل هایمان پژمرده است غصه خوردن را رها کردم ولی این روزها ذره ذره گم شدم، چون غصه من را خورده است بی خیالم، بی خیالِ بی خیال از رفتنت ظاهرا شادم ولیکن باطنم افسرده است "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" دیر کردی، شهریارِ قصه هایت مرده است احسان نصری 4 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .