fanous 11130 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ در تاريخ فلسفه تحليلى از جرج ادوارد مور(۱۹۵۸-۱۸۷۳) در كنار برتراند راسل و گوتلوب فرگه به عنوان مخالف سرسخت ايدئاليسم و روانشناسى گرايى ياد مى شود. وى در اين مقاله كوتاه كه در سال ۱۸۹۹ نوشته است (چاپ شده در سال ۲-۱۹۰۱) از سويى حكم و باور را به عنوان كنش هاى ذهن از گزاره به عنوان متعلق حكم و نيز موجودى غيرذهنى، عينى (در معناى افلاطونى آن) و يكسر مستقل از باور متمايز مى كند از سوى ديگر دو رهيافت رايج روزگارش به صدق، مطابقت و هماهنگى، را نقد مى كند. اين كه واقعيت ها صرفاً گزاره هاى صادق اند، نه امورى مجزا و متمايز كه گزاره ها را با آنها محك بزنيم، و اين سخن كه شناخت، امرى مستقل از ذهن شناسنده است و در كنش حكم يا باوركردن گزاره كاملاً از ذهن مستقل است، همه و همه در خدمت اين نكته مور (و همچنين فرگه) است كه«صدق» مفهومى است ساده و بى نياز به تعريف؛ ما آن را بى واسطه مى شناسيم. «صدق» و«كذب» دو معنا دارند: (۱) باورمان به يك گزاره ممكن است صادق يا كاذب باشد و (۲) خود گزاره اى كه بدان باور داريم ممكن است صادق يا كاذب باشد. باور صادق يا كاذب را مى توان باور به گزاره هايى صادق يا كاذب تعريف كرد. در اين صورت خطا عبارت است از باورى كاذب. افزون بر اين گزاره هاى صادق يا كاذب را به ترتيب حقيقت يا خطا نيز مى توان ناميد. با اين حال كاذب بودن يا كذب، و نه خطا، ويژگى گزاره كاذبى است كه به دليل همين ويژگى كذبش خطا خوانده مى شود. وقتى از«صدق» و«كذب» گزاره ها صحبت مى كنيم درباره ويژگى هاى گزار ه هايى سخن مى گوييم كه چنان به هم ارتباط دارند كه از سويى هر كدام يا صادق اند يا كاذب و از سويى ديگر هر گزاره صادقى مابه ازايى كاذب و هر گزاره كاذبى مابه ازايى صادق دارد. بر خلاف خطا كه درجه دارد و مى توان خطايى را بر حسب تعداد گزاره هاى صادقى كه از آن نتيجه مى شود صادق تر يا خطاتر از يك خطاى ديگر شمرد، صادق و كاذب بودن به معناى دقيق كلمه درجه ندارند. تعريف هايى را از صدق و كذب خواهيم آورد كه هم به دليل اقبال عمومى به آنها شايسته توجه ويژه اند و هم با كمك آنها مى توان ويژگى هاى مورد دلالت دو اصطلاح صدق و كذب را بهتر دريافت. 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ ۱- بسيار شنيده ايم كه صدق گزاره يعنى رابطه داشتن آن با واقعيت و كذب آن يعنى فقدان اين ارتباط. اين رابطه را عموماً«مطابقت» (correspondence) يا«توافق» (agreement) خوانده اند و از آن شباهت نسبى (partial similiarity) را مراد كرده اند. نكته مهمى كه بايد همواره به ياد داشت اين است كه تنها گزاره ها را، به دليل شباهت نسبى شان با چيزى ديگر، است كه مى توان صادق خواند و بنابراين ضرورى است كه در يك نظريه، صدق به نحوى از واقعيتى كه گزاره را صادق مى نمايد متفاوت باشد، مگر آن كه واقعيت، خودش يك گزاره باشد. درست به اين دليل كه نشان دادن چنين تمايزى ميان يك حقيقت و واقعيتى كه بايد با آن مطابقت نمايد ناممكن است اين نظريه رد مى شود، زيرا كه: الف) امروزه همه قبول دارند كه تمايز در اين نيست كه احياناً گزاره صرفاً جمله اى دستورى يا تركيبى از واژه ها باشد. دليل تمايز اين است كه صادق يا كاذب خواندن گزاره در معناى متعارف صرفاً در اين حقيقت ريشه دارد كه آنچه گزاره بدان دلالت مى كند ممكن است واقعيت داشته باشد. ب) با اين حال همگان پذيرفته اند كه تمايز در آن است كه گزاره«تصور» يا«نسخه ذهنى»اى از واقعيت است. به نظر مى رسد چنين نگاهى تنها از اين كژفهمى متداول نشأت گرفته باشد كه متعلق (object) يك باور يا تصور، رويكرد(attitude) يا محتواى آن باور است. كافى است بدانيم چنين برداشتى نافى وجود آن رابطه يگانه اى است كه از شناختن مراد مى كنيم و به همين دليل نمى توان هم آن را پذيرفت و هم در عين حال سازگار و بى تناقض باقى ماند. آنان كه بر اين نظراند راهى ندارند جز آنكه تمايز صدقِ اطلاق شده بر باور از صدقِ اسناد يافته به متعلق باور[يعنى گزاره] را رد كنند، تمايزى كه اتفاقاً در عمل نمى توانند ناديده اش بگيرند و بگذرند. سخن سازگارى نگفته ايم اگر ادعا كنيم وقتى مى گوييم دو تن از يك حقيقت خبر دارند تمام منظورمان اين است بگوييم اين دو فرد حالت هاى ذهنى يكسانى دارند. پ) كافى است بپذيريم كه گزاره به يك متعلق باور دلالت مى كند نه خود باور يا يك رشته كلمه. ديگر روشن است كه حقيقت به هيچ روى با واقعيتى كه صرفاً قرار بوده است با آن حقيقت مطابقت نمايد فرقى ندارد. اين حقيقت كه من وجود دارم به هيچ نحوى با واقعيت مطابق با آن يعنى وجود داشتن من فرق نمى كند. به اين ترتيب با تعريف كردن حقيقت به كمك واقعيت مى يابيم كه واقعيت را نيز جز با حقيقت نمى توان تعريف نمود چرا كه حقيقت دقيقاً به آن ويژگى تركيبى (complex) از دو شىء (entity) و رابطه شان با هم اشاره مى كند كه بنا بر آن اگر شىء محمول واقع شده وجود داشته باشد تركيب را واقعى مى خوانيم. به سخن ديگر تنها با اذعان به اين كه رابطه مورد بحث حقيقتاً و واقعاً ميان دو شىء برقرار است مى توان ويژگى [حقيقت] را بيان كرد. 1 لینک به دیدگاه
fanous 11130 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ ۲- بسيارى معتقدند كه صدق يك گزاره عبارت است از رابطه آن گزاره با ديگر گزاره ها و به تعبيرى«سازگار شدن گزاره با يك نظام». معتقدان به اين برداشت بر اين حقيقت چشم مى بندند كه هر رابطه منطقى اى كه ميان مجموعه اى از گزاره هاى صادق برقرار باشد مى تواند ميان مجموعه اى از گزاره هاى كاذب نيز برقرار باشد. به بيانى ديگر يگانه نظامى كه گزاره صادق مى تواند با آن چفت و جور شود، و گزاره كاذب امكانى براى سازگارى با آن ندارد، نظامى از گزاره هاى صادق است و بس. باور به سازگارى توجيهش را صرفاً از اين واقعيت مى گيرد كه نظام هاى برساخته از گزاره هاى مورد نظر، نظام هايى هستند كه چنان به آنها خو كرده ايم كه به جاى آن كه تناقض هايشان را به سادگى به معناى كاذب بودنشان بگيريم [راه را دور مى كنيم و] به معناى متناقض بودنشان با خودشان تلقى مى كنيم. دو اصطلاح«صادق» و«كاذب» در زبان هاى يونانى و لاتين برابرهايى دارند، همين طور هم«خطا»، اما«كاذب بودن» به عنوان اصطلاحى كه به ويژگى يك گزاره كاذب اشاره دارد هيچ نام انتزاعى معادلى در يونانى و لاتين ندارد. دليل اين كه براى اين اصطلاح، تاريخى نمى توانيم بيابيم تنها اين است كه پيشتر در فلسفه و آن هم در معنايى كمابيش همانند با معناى امروزى آن به كار نرفته است. اين كه صدق عبارت است از ارتباط كلام با آنچه بدان دلالت مى كند يا حتى ارتباط ميان خود سخنان با هم، مسئله اى است كه بارها و بارها در تاريخ طرح شده است و بدان پرداخته اند. به نظر مى رسد اين كه ديگر به ندرت بحثى در اين باره پيش مى آيد نشانگر پيشرفتى مهم در فهم اين اصطلاح ها باشد. گرايش عمومى به تعريف صدق به ارتباط درون يك نظام ريشه در«نظريه تجربه» كانت دارد، نظريه اى كه از سويى مى گويد عينيتِ حكم را ارتباط فاعل شناساى (subject) آن با ديگر فاعل هاى شناسا شكل مى دهد و از سويى ديگر تمايز روشنى ميان عينيت و صدق براى مخاطبش ترسيم نمى كند. بايد دقت كرد كه [فيلسوفان] غالباً باور خطا و كاذب را نه به عنوان آگاهى به چيزى متفاوت با حقيقت بلكه صرفاً به عنوان نبود آگاهى به حقيقت يا تمامى حقيقت تعريف كرده اند. نگاهى كه يكى از نتايج طبيعى دو مقدمه«كذب همان نه ـ صدق است» و«آگاهى به صدق همان آگاهى صادق است» مى باشد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده