رفتن به مطلب

تاریخ نگاری فمینیستی


masi eng

ارسال های توصیه شده

تاريخ نگاري فمينيستي آغاز عصر مدرنيته

لورا چاندلر

ترجمه نرگس صاحبي

 

 

يکي از عرصه هاي جديد براي پژوهش هاي تاريخي بررسي وضعيت زنان در تاريخ است. پيدايي اين عرصه جديد را مي توان نتيجه تغيير در روش هاي کلاسيک تاريخ نگاري دانست. به هر صورت توجه به جايگاه زنان در تاريخ، امروزه حوزه اي ميان رشته ايست که هم از طرف مورخان و هم از طرف پژوهشگران مطالعات زنان مورد توجه قرار گرفته است. اين مقاله نشان مي دهد که اگر در بررسي گذشته تاريخي متوجه شرايط زنان به عنوان نيمي از فاعلان تاريخ باشيم، چقدر نتايج تاريخي ما متفاوت خواهد بود.

 

 

مکتب تاريخ نگاري فمينيستي در اصل از اوائل دهه1960 و در پي گسترش جنبش زنان آغاز شد. از آن زمان به بعد، تاريخ نگاري فمينيستي مشروعيت و اعتباري نزد جامعه دانشگاهي يافته است. مورخان فمينيست با استفاده از ديدگاه خاص خود بخش هاي زيادي از تاريخ را روشن ساخته اند. اين مقاله بر پيشرفت هاي موثر نظريه هاي تاريخي فمينيستي و کاربرد آن ها در مطالعه زندگي زنان اروپايي آغاز عصر مدرنيته تمرکز کرده است. اين نوع تاريخ نگاري شاخص مناسب و با ارزشي براي تحقيقات تاريخي درباره زندگي زنان اروپايي آغاز عصر مدرنيته بوده و هست. مورخان فمينيست دانش سنتي در اين زمينه را به چالش مي کشند تا از اين رهگذر طبيعت زندگي زنان را آشکار سازند و مقولات تاريخ را زير سوال برده و آن ها را دوباره بازسازي کنند. اين مقاله برخي از بزرگ ترين پيشرفت هاي مطالعات فمينيستي درباره زنان اروپايي آغاز عصر مدرنيته و نيز برخي از تحليل هاي نظريه فمينيست را بررسي خواهد کرد.

 

مورخان فمينيست خيلي زود فهميدند که بيشتر تاريخ اروپاي آغاز عصر مدرنيته (در واقع در هر زمان و هر مکاني!) درباره تجربيات مردان است و از ديدگاه مردانه نوشته شده است. آن ها دريافتند که زنان عملاً " حذف شده از تاريخ اند". بدين ترتيب اولين هدف مورخان فمينيست آشکارکردن نقش زنان درتاريخ بود. آن ها مي گفتند زنان توسط تاريخ نويسان فراموش شده اند چراکه در اتفاقات مهم و تاريخي اجتماعشان مانند سياست خارجي، پيشرفت اقتصادي يا سياست دخيل نبوده اند و به اين جهت مکاتب تاريخي موجود از پذيرش سهم آن ها در تاريخ و رشد اجتماع سر باز مي زنند. بنابراين اولين کار مورخان فمينيست، بررسي و کنکاش تاريخ و تبديل زنان به عناصري موثر و فعال در تاريخ بود و جون کلي گودال (1976) براي بازگرداندن زنان به عرصه تاريخ دست به چنين کاري زد. اولين تاثير بزرگ تئوري فمينيسم بر مطالعه شرايط زنان آغاز عصر مدرنيته، توجه به اين زنان به عنوان موضوع مشخص و باارزشي براي تحقيق و قائل شدن ارزش و اعتبار براي زندگي آنان بود.

مورخان فمينيست هر مدرک کهنه و نويي را زير و رو کردند تا توانستند شيوه هاي زندگي زنان اروپايي آغاز عصر مدرنيته را از نو به تصوير کشند. تا اين جاي کار، حوزه هاي کشف نشده زندگي زنان براي اولين بار مورد مطالعه قرار گرفته بود. مثلاً يکي از حوزه هايي که پيش از اين درخور مطالعه آکادميک به نظر نمي آمد، کار خانه و زندگي زنان خانه دار بود. تاريخ زنان خانه دار اولين بار توسط کاترين هال در 1973 نوشته شد. او در اين کتاب از مفاهيمي نظير طبقه بندي جنسيتي نيروي کار، خانه به عنوان جايگاه توليد بي مزد و مظلوميت زنان در ايدئولوژي حاکم بر جامعه بهره برد. اين مطالعه هال، درباره زنان خانه دار مثالي اوليه از کار مهم مورخان فمينيست است که براي روشن ساختن ابعاد فراموش شده زندگي زنان در تاريخ، تلاش مي کردند. کنکاش تاريخي هميشه به دنبال بازيافت دانش از دست رفته است و اين مسئله در تاريخ نگاري فمينيست در دوره آغاز عصر مدرنيته به خوبي مشهود است .

فمينيسم ديدگاهي است که تفسير مرد محور سنتي از تاريخ را به چالش مي کشد. نظريه فمينيسم محقق را به نو کردن ديدگاهش فرا مي خواند. اين ديدگاه نو، سئوالات متفاوتي درباره شواهد و مدارک ايجاد مي کند. يکي از اهداف پژوهش فمينيستي، طرح اين سئوالات متزلزل کننده است که ما را به بازنگري مضامين تاريخي وادار مي کند. اين در حالي است که روابط زن و مرد معمولاً از ديدگاه مردانه بررسي مي شود. جين هاوارد (1994) در مطالعه خود درباره تئاتر انگلستان آغاز عصر مدرن تفسيري جديد و سئوالاتي چالش برانگيز مطرح کرد. او در مطالعه ادبيات ضدتئاتري قرن شانزدهم، به بازخواني يک متن ضدتئاتري نوشته شده توسط گاسون مي پردازد. گاسون در اين اثر معتقد است، زنان نجيب نبايد به تئاتر بروند، زيرا بدين وسيله به اشيائي بي ارزش براي چشم چراني و شهوت راني تماشاگران مرد آنهم از همه طبقات اجتماع تبديل مي شوند. اين استدلال گاسون درباره سعادت زنان رويکردي پدر مآبانه دارد. هاوارد با سوالاتي زن محور عميق ترين معاني اين نوشته را کشف مي کند:

"اما چه مي شد اگر کسي اين وضعيت را فارغ از ايدئولوژي مردگرايانه بررسي مي کرد و چنين مي پرسيد که آيا ممکن نبود زنان قدرتمندتر شوند و در وضعيت جديد تئاتر ديگر به اين سادگي قرباني نباشند؟... آيا قدرت به تمامي در دست مردان تماشاگر است؟"

اين پرسش ها از ديدگاه ديگري نشات مي گيرند، يعني از ديدگاهي زنانه. هاوارد اشاره مي کند که با طرح اين پرسش ها موقعيت زنان در تاريخ از نو تعريف مي شود. اين بار زنان به جاي بازيچه ميل مردانه بودن، تبديل به شرکايي قدرتمند و فعال در عرصه تئاتر مي شوند و از نگاه مطلوب خودشان منتقدانه به مردان مي نگرند. اين مفهوم سازي، نشانگر تنشي در اين نوشته است. بر اين اساس زنان اهل تئاتر ديگر به سادگي گرفتار مقوله پدرسالارانه بازيچه بودن نخواهند بود. هاوارد معتقد بود نوشته هاي ضد تئاتري در واقع عکس العملي در جهت ترس از زنان در فضايي است که قادر نيست رفتار آن ها را کنترل کند. بدين طريق يک معنا و هدف نهفته ديگر براي اين متون تشخيص داده شد. او توانست با استفاده از ديدگاه متفاوت فمينيستي به درک بيشتري از نوشته هاي ضد تئاتري دست يابد. اين چالش مورخان فمينيست با ديدگاه ها و مفاهيم مرد محور، فرصتي فراهم آورد تا شواهد و مدارک از نو ارزيابي شوند و بينش جديدي درباره تجربيات زنان در اروپاي آغاز عصر مدرن به دست آيد.

يکي از پايه هاي پژوهش فمينيستي تاريخ، استفاده از مفهوم پدرسالاري در تحليل شواهد و مدارک است. اين مفهوم را جنبش زنان براي درک و تشريح فرمانبرداري نظام يافته زنان از مردان در جامعه به کار گرفته بود و مورخان فمينيست از آن به عنوان ابزاري مفهومي براي رديابي پيدايش تاريخي اين فرمانبرداري بهره جستند و بدين ترتيب مفهوم پدرسالاري تبديل به ملاکي براي تحليل وضعيت زنان شد. آغاز عصر مدرن در اروپا به "زمان پيروزي پدرسالاري" معروف است. در آن زمان تحقيقات زيادي درباره تقويت نظام پدرسالاري خصوصاً در حيطه خصوصي خانواده انجام شده بود. اين تحقيقات نشان مي داد خانواده ها به واسطه تغييرات قانوني، اجتماعي و عرفي بيشتر تحت تسلط مردانه قرار گرفته اند. اين مسئله، بينشي حياتي براي فمينيست ها به ارمغان آورد. بررسي روند گسترش پدرسالاري، مورخان و فعالان فمينيست را قادر ساخت تا اين ديدگاه کهنه را که ساختار پدرسالاري را ساختار طبيعي جامعه و داراي صورتي ثابت در تجربيات انساني سراسر تاريخ مي انگاشت، به چالش بکشانند. حال اگر مورخان فمينيست بتوانند اثبات کنند که فرمانبرداري زنان نظامي برآمده از اجتماع است، برچيدن اين نظام در جامعه کنوني موجه تر مي نمايد. از اين لحاظ ارتباط متقابل مطالعات تاريخي و جنبش هاي سياسي معاصر، بعدي مهم از تاريخ نگاري فمينيستي است که اهميت تاريخ در جامعه امروز را نشان مي دهد.

لینک به دیدگاه

تاريخ نگاري فمينيستي از طريق چالش هاي انتقادي تر با تاريخ سنتي رشد کرد. نظريه فمينيسم پژوهشگران را ترغيب مي کند تا حقايق مفروض رايج را به چالش کشيده، نظريه هاي بزرگ را ساختار شکني کرده و درک کلي تاريخ را بازسازي کنند. با ساختار شکني فمينيستي حقايق تاريخي رايج، دانشي آشکار مي شود که تا کنون ناچيز شمرده مي شد. اين دانش، نادرستي آن حقايق تاريخي را نشان خواهد داد و مورخ فمينيست را قادر مي سازد فرضيات مهم سنت هاي تاريخي رايج را زير سوال ببرد. يکي از بزرگترين چالش هايي که مورخان فمينيست براي تاريخ سنتي ايجاد کرده اند، ارزيابي مجدد دوران بندي هاي تاريخي رايج است. جون کلي گودال در نوشته خود که به "مقاله پيشرو" معروف شد، اظهار داشت با بررسي شرايط آزادي يا سرکوب زنان در جريان تغييرات اجتماعي، مي توان نظريه هاي رايج کنوني درباره دوره هاي بزرگ تاريخي را زير سوال برد. به عبارت ديگر دوره هاي تاريخ بر اساس تجربه مردانه تعيين شده اند و وقتي جنبش هاي پيشرو تاريخ را با نگاهي زنانه بررسي کنيم، نيازمند ارزيابي مجدد اين دوره ها خواهيم شد. در اين ميان دوره رنسانس به شدت نياز به ارزيابي مجدد دارد. دانش تاريخي به طور سنتي از برابري زنان و مردان در دوره رنسانس دفاع کرده بود اما جون کلي گودال در مقاله اش با نام " آيا زنان هم رنسانسي داشتند؟" اين ديدگاه تاريخ سنتي را به چالش کشيد. او تجربه زنانه از رنسانس را در مقايسه با تجربه مردانه بررسي کرد و نشان داد که حق انتخاب فردي و اجتماعي زنان در دوره رنسانس تنزل يافته است. او دريافت که آداب مربوط به جايگاه جنسي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي زنان و طرز تفکر آن دوره نسبت به آن ها، در هنر و ادبيات آن دوره منعکس شده است. جون کلي گودال همچنين زن دوره رنسانس را با بانوي قرون وسطايي مقايسه کرده است. اين مقايسه، تنزل مشخص و واضح قدرت سياسي و فرهنگي زنان در دوره رنسانس را نشان مي دهد. زنان دوره رنسانس رفته رفته از موقعيت هاي جمعي کنار گذاشته شدند و کاملا زير قدرت فردي شوهران و يا بستگان مردشان قرار گرفتند. نتيجه اي که جون کلي گودال مي گيرد چنين است: رنسانسي براي زنان رخ نداده است. مقايسه محدوديت آزادي و حق انتخاب اندک زنان در مقابل وسعت آزادي و حق انتخاب مردان، آشکارا نشان مي دهد که واژه "رنسانس" نمي تواند به تجربه زنان به عنوان يک گروه (در اجتماع آن دوره) اطلاق شود. به تعبير ديگر رنسانس به معني واقعي کلمه (نوزايي) فقط براي بخشي از جامعه رخ داده است. اين مسئله چالشي اساسي براي ديدگاه سنتي راجع به رنسانس است که آن را پيشرفتي براي همه جامعه قلمداد مي کند. همچنين اين مسئله محققين را به ارزيابي مجدد دانسته هايشان از دوره آغاز عصر مدرن فرامي خواند. ارزيابي مجدد و بازسازي تحولات اجتماعي بزرگ در اروپاي آغاز عصر مدرن پيشرفتي به شدت قابل توجه در مطالعه زندگي زنان آن دوره است. بدين طريق جون کلي گودال آشکارا اهميت چالش فمينيستي درباره تاريخ سنتي را نشان مي دهد. به نظر او، بي ترديد يکي از اهداف اصلي پژوهش تاريخي، آشکار کردن حقيقت يا حقايق تاريخ است.

 

اين جنبه از کار جون کلي گودال بر ديگر مورخان فمينيست بسيار تاثيرگذار بود و آن ها را تشويق کرد تا زندگي زنان در دوره رنسانس را بر اساس اين چارچوب تحليلي بررسي کنند. بر اين اساس شواهد بي شماري گردآوري شد که فرضيه او مبني بر عدم پيشرفت زنان در دوره رنسانس را تاييد مي کند. براي مثال مري وينزر (1986)کشف کرد که حقوق زنان در صنعت نساجي و پوشاک، در بازه(؟) زماني آغاز عصر مدرن کاهش يافته است. وينزر صنعت لباس و پوشاک را از آن جهت براي بررسي انتخاب کرد که کار در اين صنعت به طور سنتي مخصوص زنان بوده و بنابراين محروميت زنان در اين حيطه مشخص تر و چشمگيرتر است. او نشان داد که محدوديت هاي کاري زنان اين صنعت در آلمان و در قرن شانزدهم تشديد شده است، به طوري که زنان به موقعيت هاي کاري پايين تر و غيرحرفه اي تر مانند نخ ريسي رانده شده و دستمزدهاي کمتري نيز گرفته اند. بررسي اين شواهد توسط وينزر ، فرضيه کلي گودال را تاييد مي کند. او معتقد است امتيازات و حقوق مردان در دوره رنسانس براساس کاهش حقوق زنان و تنزل کار و سهم آن ها در جامعه به وجود آمده است. محققيني که مطالعات کلي گودال را دنبال مي کنند، مي توانند حقايق تاريخي پذيرفته شده را به چالش بکشند و اين حقايق را از نو بنا کنند. آن ها اين حقيقت را آشکار مي کنند که بسياري از استنتاج هاي تاريخي گذشته مرد محور هستند و در حالي که ادعاي کليت دارند تجربه زنان را در بر نمي گيرند. تعميم دادن اين ديدگاه به دوره هاي تاريخي مختلف، درک ما را هم از تاريخ و هم از چگونگي تاثير تغيير اجتماعي بر زندگي افراد يک جامعه افزايش مي دهد.

 

جون کلي گودال در مقاله مشابهي نظريه رنسانس جهاني را به چالش مي کشد و روشي براي تشخيص مرز قلمروي خصوصي و عمومي در رابطه با وضعيت زنان در جامعه مطرح مي کند. او نظريه اي انسان شناسانه مطرح مي کند مبني بر اينکه وقتي جوامع براساس دو معيار تمايز يا ترکيب کارهاي عمومي و خصوصي درجه بندي مي شوند، آن گاه الگوي درستي از وضعيت زنان پديدار مي شود. اين الگو نشان مي دهد که هر چه حوزه هاي عمومي و خصوصي بيشتر از يکديگر متمايز شوند، حقوق و ارزش زنان در جامعه کاهش بيشتري مي يابد. کلي گودال با تطبيق اين نظريه انسان شناسانه بر تحليل تاريخي، روشي براي بررسي مرزهاي بين زندگي عمومي و خصوصي و نيز کارکرد آن ها مطرح کرد. اين اثر براي مورخان فمينيست بعدي بسيار کارآمد بود، زيرا از يک طرف مورخان فمينيست از جدايي بين فضاي عمومي و خصوصي براي فهم تنزل موقعيت زنان در دروره آغاز عصر مدرنيته استفاده کردند و از طرف ديگر فمينيست ها اين دو گانگي غلط (عمومي- خصوصي) را به چالش کشيدند و اثبات کردند آن گونه که کلي گودال مي گويد، فضاي عمومي و خصوصي در اروپاي آغاز عصر مدرنيته، کاملاً متمايز از هم نبوده اند. ويلن در مقاله اي با عنوان "زنان در عرصه عمومي انگلستان آغاز مدرنيته: مصداق فقراي شاغل شهري" فرضيات کلي گودال درباره دوگانگي فضاهاي عمومي و خصوصي را در دوره آغاز عصر مدرنيته به چالش کشيد. ويلن با مطالعه شرايط زندگي زنان کارمند دولت که از سطح رفاه ناچيزي برخوردار بودند، اظهار داشت که فضاهاي عمومي و خصوصي بمراتب بهم پيوسته تر از آن چيزيست که کلي گودال مي گويد. شواهدي که ويلن آشکار کرد، نشان مي دهد مراکز قدرت محلي و زنان فقير شاغل رابطه بهم پيوسته نزديکي با هم داشته اند، يعني بخش قابل توجهي از خدمات رفاهي دولتي، تحت عنوان سرپرستي کودکان بي سرپرست يا پرستاري در بيمارستان هاي بخش هاي فقير نشين، را زنان فقير انجام مي داده اند. ويلن مفهوم فضاي عمومي را از نو تعريف کرد و اين تعريف جديد آن کارهاي عمومي را شامل مي شد که لزوما معترض ساختار پدرسالاري نبودند، بلکه مکمل آن بودند. بدين ترتيب باوجود اينکه زنان از احراز مقامهاي اجتماعي محروم بودند، هنوز مي توانستند در فضاي عمومي و پدرسالار سهيم باشند. ويلن بار ديگر جدايي مطلق فضاي عمومي و خصوصي را در نوشته اي تحت عنوان "زنان مومن در انگلستان آغاز عصر مدرنيته : پيوريتانتيسم(پاک ديني) و جنسيت" مورد انتقاد قرار داد. ويلن معتقد است رابطه دوطرفه و قوي زنان مومن با روحانيون، به آن ها اجازه داد تا بر جامعه پاک دينان و به تبع آن بر فضاي عمومي نفوذ داشته باشند. بار ديگر ويلن مشارکت در فضاي عمومي را از نو تعريف کرد. او در اين نوشته معتقد است موقعيت زنان درجايگاه صاحبان قدرت مذهبي و مشاور روحانيون، نقشي اجتماعي براي آنان ايجاد کرده و روابط خصوصي آن ها با اعضاي جامعه روحانيون، منجر به نفوذ عمومي زنان در جامعه شده است. ويلن اين دوگانگي غلط (فضاي عمومي- خصوصي) را با بازتعريف دو فضا نقد کرده و ثابت مي کند اين دو فضا با هم پيوستگي دارند. ويلن در مقاله اش مدل خود از بهم پيوستگي فضاي عمومي و خصوصي را با نظر کلي گودال مقايسه مي کند. درست است که ويلن از تعريفي جديد براي "فضاي عمومي" استفاده مي کند، اما بنيان کار او بر همان مطالعات کلي گودال است. اين موضوع تاثير کلي گودال بر تاريخ نگاري زنان آغاز عصر مدرنيته را آشکار مي کند. اين مفهوم سازي او درباره تمايز زندگي خصوصي و عمومي چارچوب بسيار قابل استفاده و روشنگري براي پژوهش مورخان درباره زندگي زنان آغاز عصر مدرنيته فراهم آورده و گام مهمي در توسعه تاريخ نگاري فمينيستي محسوب مي شود.

لینک به دیدگاه

پيشرفت جديد و کاملاً تاثيرگذار ديگري در عرصه مطالعه فمينيستي تاريخ در دوره آغاز عصر مدرن، تبديل مفهموم جنسيت به يک مقوله مطالعاتي است. جون والک اسکات در مقاله تاثيرگذارش با عنوان "جنسيت و سياست هاي تاريخ" مفهوم جنسيت را به ابزاري تحليلي براي تاريخ نگاران فمينيست تبديل مي کند. او معتقد است استفاده از مفهوم جنسيت، به جاي مفهوم زن، براي مطالعه کل تاريخ بسيار مفيد است، زيرا نه تنها براي مطالعه زندگي زنان، بلکه براي مطالعه کل روابط انساني و ساختارهاي اجتماعي قابل استفاده است. مفهوم جنسيت به عنوان آگاهي خاص تاريخي براي بيان تفاوت هاي جنسي مطرح شده و همچون محصولي اجتماعي قابل درک است. اين مفهوم نه تنها به زنان، بلکه به همان اندازه به مردان نيز ارتباط دارد و بنابراين براي درک ساير ابعاد تاريخي اعم از روابط دو جنس نيز قابل استفاده است. توجه به اين مسئله که هويت جنسيتي محصولي اجتماعي است مي تواند روابط مردم، گروه ها و نهادها را نيز مشخص کند، همچنين مي تواند براي درک تجربه هر روزه انسان از زنانگي يا مردانگي و انتظارات برآمده از آن ها، به محققان ياري رساند. با اين نگاه آغاز عصر مدرن زماني است که مسئله جنسيت متحمل تغييرات بسياري شده است. در اين زمان روند تمايل به يک پدرسالاري قوي تر، با دگرگوني در هويت جنسيتي همراه شد. ليندال روپر، قرن شانزدهم را زمان بحران جنسيتي آلمان توصيف مي کند که به يک ساختار به شدت پدرسالار منجر شد. مورخان فمينيست، معتقدند براي درک بهتر تغييرات دراز مدت روابط دو جنس و تاثير آن بر تغييرات تاريخي، مفهوم جنسيت بايد به عنوان يک مقوله در تحليل تاريخي تلقي گردد. اگر جنسيت به عنوان يک عامل قابل توجه اجتماعي شناخته شود، آن گاه مطالعه آن بيش از آنکه براي شناخت روابط زن و مرد توسط مورخان به کار آيد، مي تواند در تحقيقات وسيع تر تاريخي به کار گرفته شود.

 

ديان ويلن از مفهوم جنسيت براي تحليل رابطه متقابل بين جنسيت و پيوريتانيسم (پاک ديني) استفاده مي کند. او با کمک اين مفهوم نشان مي دهد که چگونه روابط جنسيتي و تکاليف ديني بر يکديگر تاثير متقابل دارند، يعني تغيير عادات سنتي جنسيتي بر تکاليف ديني تاثير مي گذارد و برعکس. بر اساس تحقيقات ويلن، تکاليف ديني بستري به وجود مي آورد که در آن، محدوديت بيشتر نقش هاي جنسيتي نه مناسب شناخته مي شد و نه توانايي تحقق آن وجود داشت. روابط ديرپا، بسيار طولاني و گسترده زنان و روحانيون جامعه پاک دينان که ويلن به آن معتقد است، ذاتاً دوطرفه بود و از طريق آن زنان توانستند بر روحانيت تاثير بگذارند. مفهوم دينداري بيش از مفهوم جنسيت اعضاي جامعه پاک دينان را مستحق هدايت الهي مي کرد و بنابراين تکاليف ديني بر نقش هاي جنسيتي تاثيرگذار بود. اين دگرگوني در نقش هاي جنسيتي، باعث شد زنان بتوانند ديدگاه مختص خود را با جامعه پاک دينان سهيم شوند. ويلن ثابت مي کند که ساختارهاي مذهبي و جنسيتي مي توانند بر يکديگر تاثير بگذارند و يکديگر را تغيير دهند. اين تحقيق ويلن، کارآمدي مفهوم جنسيت را در بررسي هاي تاريخي نشان مي دهد. بررسي ساختار اجتماعي نقش هاي جنسيتي، مي تواند بينش جديدي براي همه ساختارها (مانند تکاليف ديني) پديد آورد.

 

يکي از دشواري هاي تحليل تاثير تاريخ نگاري فمينيستي بر زمينه هايي خاص اين است که تئوري فمينيستي يگانه اي وجود ندارد. فمينيسم در بهترين حالت چشم اندازي براي دست يابي به شواهد است، نه کتاب قانوني براي چگونگي تحليل موضوعات. در اين رابطه اذعان به طبيعت ميان رشته اي بررسي فمينيستي تاريخ بسيار مهم است چرا که هر يک از مکاتب فکري ديگر چيزهاي زيادي به اين حوزه وارد کرده اند. فمينيست ها غالبا از مکاتب فکري موجود استفاده کرده و آن ها را با ديدگاه خاص خود به کار مي گيرند. براي مثال بسياري از فمينيست ها از تئوري مارکسيسم براي تحليل هاي خود بهره جسته اند. فمينيست هاي مارکسيست اختلاف جنسيت را محصول نيروهاي مادي و اقتصادي مي دانند. به نظر آن ها پدرسالاري چيزي است که با تغيير شکل توليد رشد کرده است. لوئيز تيلي و جون والک اسکات از مقوله توليد به عنوان چارچوبي براي تحليل زندگي خانوادگي و زندگي کاري زنان فرانسوي و انگليسي در آغاز عصر مدرنيته استفاده کرده اند. تيلي و والک اسکات کار زنان را با تلقي خانواده به عنوان يک واحد اقتصادي، بررسي مي کنند و آن را تابع استراتژي اقتصادي خانواده براي تحمل تغييرها و بحران ها بر مي شمارند. تيلي و والک اسکات ازدواج را توافقي اقتصادي و شروع يک سرمايه گذاري اقتصادي جديد براي بهره کشي از همسر(زن) تعريف مي کنند. زنان در اين سرمايه گذاري حضور خود را حفظ مي کنند چرا که اين سرمايه گذاري آن ها را بر کنترل اقتصادي امور مالي خانواده قادر مي سازد. شوهر مدير خانواده است اما مسئوليت تهيه غذاي خانواده به زن امکان مي دهد که کنترل مالي درصد زيادي از بودجه خانواده را در دست گيرد. بنابراين، قدرت در خانواده آغاز عصر مدرنيته منابع بسياري دارد. شوهر قدرت فيزيکي و قانوني خانواده است، در حالي که زن قدرت مالي را در دست دارد. تيلي و والک اسکات معتقدند که نقش همسران زن به عنوان تامين کننده غذاي خانواده، به آن ها کمک مي کند تا در امور سياسي و عمومي شرکت کنند. شورش ها و اعتراضات عمومي بر سر قيمت غذا، مخصوصاً نان، غالبا زنان انجام مي دادند. اين نقش اقتصادي همسر زن در خانواده، او را هم براي نظارت مالي و هم براي اظهار نظر سياسي آماده کرد. اين تفسير از زندگي زنان در دوره آغاز عصر مدرن، به شدت به تحليل موقعيت اقتصادي و نقش توليدي آن ها در خانواده، متکي است و بدين ترتيب ترکيب ديدگاه فمينيسم با مکتب مارکسيسم، برهاني قدرتمند براي تحليل و تفسير ايجاد مي کند.

 

در چند دهه گذشته، تاريخ نگاران فمينيست پيکره بسيار جامعي از دانش درباره زنان در آغاز عصر مدرن به وجود آورده اند. به دليل مطالعات اين مورخان فمينيست که يادآور شدند تاريخ زنان را فراموش کرده است، شرايط زندگي زنان در آغاز عصر مدرنيته تا حد زيادي آشکار شده است. ديدگاه فمينيست، ديدگاه هاي مردمحور از تاريخ را به چالش کشيده و سئوالات جديدي را درباره حقايق رايج پديد آورده است. اين مطالعات، پدرسالاري را ساختار اجتماعي متغير و در حال گسترش معرفي کرده تعريفي که براي جنبشهاي فمينيست جامعه معاصر ما بسيار کارآمد است. حال ديگر طبيعت ميان رشته اي بررسي فمينيستي، مورد قبول واقع شده است. از سوي ديگر فمينيسم به عنوان يک ديدگاه، مي تواند با چارچوب هاي نظري مکمل مانند مارکسيسم ترکيب شده و در تحليل بسيار قدرتمند شود. کار جون کلي گودال در تاريخ نگاري فمينيستي بسيار تاثيرگذار بوده و ديدگاه سنتي موجود درباره دوره رنسانس و دوره بندي هاي متداول تاريخي را به چالش کشيده است. تحقيق او درباره قلمرو هاي عمومي و خصوصي زندگي همچنان براي مورخان فمينيست قابل استفاده است. اخيرًا مفهوم جنسيت با تلاش مورخيني نظير جون والک اسکات به عنوان مقوله اي معتبر از تاريخ شناخته شده و اين مفهوم بيش از آنکه تنها بر مقوله زنان متمرکز باشد، کاربرد وسيعي براي مطالعات تاريخي دارد، به يقين تاريخ نگاري فمينيستي آغاز عصر مدرنيته، اعتبار اين ديدگاه را در نقد تجربيات تاريخي سنتي نشان داده و پهنه تاريخ را گسترش داده است.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...