رفتن به مطلب

برو در پناه حق...


Hanaaneh

ارسال های توصیه شده

ساعت دو ِ شب است که با چشم بی رمق

چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق

 

چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زر ورق

 

هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی

هر وقت مینشست به پیشانی ات عرق

 

من با زبان شاعری ام حرف میزنم

با این ردیف و قافیه های اجق وجق

 

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

 

من رفتنی شدم ، تو زبان باز کرده ای

آن هم فقط همین که : " برو در پناه حق "

 

{ نجمه زارع }

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...