Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۳ ساعت دو ِ شب است که با چشم بی رمق چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای جز با زبان شاخه گل و جلد زر ورق هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی هر وقت مینشست به پیشانی ات عرق من با زبان شاعری ام حرف میزنم با این ردیف و قافیه های اجق وجق این بار از زبان غزل کاش بشنوی دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق من رفتنی شدم ، تو زبان باز کرده ای آن هم فقط همین که : " برو در پناه حق " { نجمه زارع } لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده