رفتن به مطلب

گاهی خودم...


ارسال های توصیه شده

خیلی دوست دارم فکر کنم که خدا هوامو داره

که خودم رو قانع کنم که کتب علی نفسه الرحمة است.

اما چرا واسه بعضیا نبوده؟

مگه خدای من خدای همونا نیست؟

چرا باید هوای منو داشته باشه وقتی گذاشته بنده‌های خیلی بهتر از من، خیلی بدتر از من سرشون بیاد؟

 

اما خب خوبی کارِ خدا اینه که خیلی جاها با استدلال نمیشه رفت جلو، بیشتر وقتا امید کار خودش رو میکنه. شاید یه جور تو رودروایسی گذاشتن خدا. که آهای خدا میدونم حواست بهم هست ها! و بعد تو محظور گذاشتنش که حواسش بهت باشه.

 

آهای خدا، میدونم حواست بهم هست ها!

 

 

 

امشب ۸ اردیبهشت ۹۵

ساعت ۱۰:۰۵ شب

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 159
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ترم دوم دانشگاه بودم که کلاس زبان می‌رفتم. اونجا با یکی از بچه‌های هم‌دانشگاهی آشنا شدم که بر خلاف تصورم، حقوق می‌خوند. هیچ شباهتی به دانشجوی حقوق با ظاهر عموما خشک و رسمی نداشت. می‌گفت که می‌خواد تغییر رشته بده و ادبیات بخونه و همینم شد. بار دومی که دیدمش ترم هفتم دانشگاه بودم و اون حقوق رو نیمه کاره رها کرده بودم و دانشجوی ادبیات شده بود. میگفت یه کار غیر مرتبط با رشته‌اش میکرده اما راضی نبوده و بی‌خیالش شده.

بار سوم، تو کتابخونه مرکزی دیدمش. دست از ادبیات هم کشیده بود و می‌خواست ارشد کارگردانی سینما بخونه. در حالی که دو ماه به کنکور ارشد باقی مونده بود.

حالا هر بار که به سرنوشتم فکر می‌کنم فقط آرزو می‌کنم که به این اندازه برای پیدا کردن راه اصلی به آزمون و خطا دچار نشم.

 

 

 

امروز ۲۰ اردیبهشت ۹۵

ساعت ۳:۴۷ بعد از ظهر

  • Like 6
لینک به دیدگاه

امروز راه رفتم و راه رفتم و راه رفتم

و با خودم فکر کردم

که لازم نیست مدام از خودم بپرسم من چه چیزی به این دنیا اضافه کردم؟

واقعا لازم نیست انقدر خودم را برای جواب این سوال شکنجه بدم.

چون هنوز به اون مرحله‌ای نرسیدم که بخابم چیزی بیارم

من هنوز در حال به دست آوردنم

در حال یاد گرفتن

در حال بزرگ شدن

در حال «آباد شدن»

هر وقت ظرف وجودم از چیزهایی که جمع کردم و به دست آوردم پر شد، سرریز می‌کنم و می‌بخشم.

شاید اون موقع بتونم گرهی از گره‌های این دنیا باز کنم

شاید بتونم به زیبایی جهان اضافه کنم

و از زشتی‌اش کم کنم.

 

اما الان موظف نیستم که هر روز و هر شب از خودم بپرسم

تو برای تمام بدبختی‌هایی که دور و برت دیدی چه کردی؟

فقط میدونم که دارم تلاشم رو می‌کنم.

حداقل دارم سعی می‌کنم آدم بهتری باشم.

به خودم قول میدم شادتر باشم.

قول میدم:)

 

 

 

امروز ۲۳ اردیبهشت ۹۵

ساعت ۴:۲۸ بعد از ظهر

  • Like 9
لینک به دیدگاه

باید اعتراف کنم که این مدته خیلی چیزا رو اعصابم رژه رفتن.

کوچیکترینش همین آزمون مرحله دوم خودمون

هم استرس دارم

هم اینکه چون میدونم دستم خیلی روون نیست دست و دلم به کار نمیره

و چون دست و دلم هم به کار نمیره هی استاده میگه تو چرا کار نمیکنی

بعد بار روانی این سرکوفت‌های استاده بدتر اعصابمو می‌ریزه به هم

باعث میشه که دیگه اصلا سمتش نرم:4564:

 

خدایا خودت میدونی من واسه مرحله یک زحمت کشیدم

یه کاری کن که واسه این مرحله دوم هم انگیزه پیدا کنم و شروع کنم. باشه؟

مرسی :*

 

پ.ن: تصمیم گرفتم راحت‌تر و بدون سانسورتر اینجا بنویسم.:ws3: والا، من که با کسی صحبت نمی‌کنم. اینجا هم بخوام هی با تعارف و کنایه و .. حرف بزنم خو می‌پوسم:ws3:

 

 

 

امروز ۲۳ اردیبهشت ۹۵

ساعت ۴:۳۹ بعد از ظهر

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

خیلی جالبه که چندین قرن از حضور آدمیزاد روی کره‌ی زمین می‌گذره ولی هنوزم مهمترین طبقه‌بندی آدم‌ها بر حسب جنسیتشونه و پایان همه‌ی بحث‌های آدمها با هم، باز به کشمکش دائمی دو جنس، ختم میشه :)))

 

پ.ن: برای تویی که اینجا رو نمی‌خونی: (دیروز یه جا می‌خوندم که رابطه‌ها هم مثل یه موجود جاندار نیاز به رسیدگی و توجه و وقت گذاشتن دارند. باید ازشون مراقبت کرد. نباید به امون خدا رهاشون کرد و با این فکر که این آدم، مناسب من نبود یا قدر منو نمی‌دونست خیز برداشت به طرف رابطه‌ی بعدی. اصولا چنین مفهوم مطلقی وجود نداره و حتی اگه در رابطه با بهترین آدم دنیا هم از حال خوبتون مراقبت نکنی، با او هم به شکست میخوری)

 

بیش از حد دوست دارم و به خودم و خودت قول میدم که برای بقا، تداوم و رشد رابطه‌مون تلاش کنم :)

 

 

 

امروز ۳۱ اردیبهشت ۹۵

ساعت ۴:۴۸ عصر

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چرا دوستام فقط وقتی ناراحتن و می‌خوان یکی دلداریشون بده میان سراغم؟

این به نفسه مشکلی نداره.

مساله اینه که چون ظرف وجودیم خیلی کوچیکه، اونها رو که دلداری میدم بعدش خودم دلم می‌گیره.

 

اما مریم تو قول دادی شاد باشی.

باور کن شادی هیچ ربطی به اتفاقای دور و بر نداره که وجودش رو مشروط به شرایط بیرونی کنی. صرفا یه احساسه که فقط خودت میتونی در خودت ایجاد کنی.

شاد باش چون دیگه هیچ‌وقت بیست و دو سالگیت تکرار نمیشه:)

 

 

 

امشب ۲ خرداد ۹۵

ساعت ۱۰:۴۷ شب

  • Like 8
لینک به دیدگاه

«گاهی خودمِ» کوچک و نوپای من قد کشید و بزرگ شد، حالا یک همراه پیدا کرده و تبدیل شده به

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
تا از این به بعد در کنار او بنویسد. از روزمرگی‌ها، از احساسات آنی یک روح ناآرام، از لحظه‌ لحظه‌ی بودن در کنار او.

 

 

پ.ن: باز هم اینجا خواهم نوشت.

 

 

 

امشب ۶ خرداد ۹۵

ساعت ۱۱:۵۸ شب

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

وضعیت اعصاب من ارتباط مستقیمی با مرتب بودن اطرافم داره. آشفتگی از هر نوعی که باشه باعث به هم ریختن ذهن و روح و روانم میشه.

به همون اندازه هم جمع و جور کردن خونه برام کار انرژی بخش و پر انرژی ایه.

یادم باشه، در مواقع ناراحتی اول از تمیز بودن اطرافم اطمینان حاصل کنم:دی

گام‌های بعدی هم انجام دادن چیزیه که واقعا بهش علاقه دارم مثل موسیقی یا کار دستی. برای بقیه‌ی کارهای باقی مونده بعدا هم وقتی پیدا میشه ایشالا:)))

 

+باشد که برای دفعه‌های بعد یادم بمونه.

 

 

 

امشب ۲۱ خرداد ۹۵

۴ رمضان المبارک

ساعت ۱۱:۵۵ دقیقه

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

احساس می‌کنم تقدس خیلی از چیزها داره زیر سوال میره.

نه فقط برای من

یا برای هم نسلای من

که حتی برای کسایی که خودشون این آموزه‌های مقدس رو یادمون دادن.

انگار خوب و بدی دیگه فقط با یک مرز مشخص و تعریف شده از هم جدا نمیشن.

«خوبی» و «بدی» دو سر یه طیفن که بازه‌ای از رفتارها رو در برمی‌گیرن. بازه‌‌ی خوبی‌ها و بدی‌هایی که هر روز در حال منبسط شدن و رقیق‌تر شدنه.

 

خیلی از کارهایی که قبلا برای تبدیل شدن به یه آدم خوب «لازم» بودن دیگه ملاک تعیین کننده محسوب نمیشن.

خیلی از شخصیت‌هایی که قبلا هاله‌ای از معصومیت احاطه‌شون کرده بود، از آسمون به زمین اومدن. نقص دانش‌شون، خود‌بینی تو رفتارشون و اشتباهات بزرگشون دیگه قابل انکار کردن نیست.

 

جبر زمانه ما رو مجبور کرده که تو ملاک‌هامون بازنگری کنیم. وقتی اکثریت یه جامعه با خط کش یک قانون مجرم یا کافر تشخیص داده میشن شاید مشکل از آدما نباشه، شاید مشکل از معیاره.

نمی‌دونم.

مثل مردمی که بعد سال‌ها فهمیدن که نه تنها کره‌ی خاکی‌شون مرکز هستی نیست، که در مقیاس اجرام آسمانی ذره‌ای بیش نیست و خودش هم گرد چیز دیگری می‌گرده. این وسط، دست و پا زدن عده‌ای برای حفظ عقاید قبلی تو گردباد دنیای امروز مضحک به نظر می‌رسه.

واقعا که عصر ما، عصر تردیده. تردید در پایه‌ای ترین چیزهایی که زندگیت رو بر اساسشون بنا کردی. تردیدی که نمی‌دونی اگر بهش اجازه ظهور و بروز بدی، بعد از این طوفان سهمگین که همه چیز رو با خودش میشوره و می‌بره، چه چیزی برات باقی می‌مونه.

 

 

 

امروز ۵ تیر ۹۵

۱۹ رمضان المبارک

ساعت ۴:۳۴ عصر

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آدم به طرز بسیار غم انگیزی تو این دنیا تنهاست.

[...گریه...]

 

 

 

امروز ۱۲ تیر ۹۵

۲۶ رمضان المبارک

ساعت ۵:۰۸ صبح

  • Like 6
لینک به دیدگاه

«... نوشتن و داستان، مانند نیازی به جبران آنچه از دست رفته بود، بعدا به وجود آمد. حال که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌گویم: ریشه‌هایی بودند که جستجو می‌کردم. به دنبال منطقه امنی می‌گشتم تا بتوانم با خودم ببرم، جایی که ریشه‌هایم را در آن بکارم، مانند یک گلدان خاک که خودم را در آن جای دهم. و آن نوشتن بود؛ در آن‌جا خاطره‌ها را کاشته‌ام، یادها، افکار؛ همه‌ی آنچه که به عنوان یک انسان هستم را به آن صفحاتی که می‌نویسم انتقال داده‌ام.

 

 

همیشه می‌گویم که نوشتن برای من تمرین بقا است. چیزی است که من را گاهی از دیوانگی، گاهی از افسردگی و گاهی هم از خودکشی نجات می‌دهد.»

 

ایزابل آلنده

۱۴ داستان از نویسندگان زن آمریکای لاتین

 

 

 

همان

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

میدونی این آیه: «ان الله یا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» فقط برای قوم و اجتماعات نیست، تو بعد فردی هم صدق می‌کنه.

 

باید اراده کنی تا حالت بهتر بشه، تا خدا هم کمکت کنه. تا وقتی که دوست داری مدام بدبختی‌ات رو به بقیه نشون بدی تا برات ترحم کنند، هیچ تغییری حاصل نمیشه.

 

حالم خوبه. اصلا چرا باید بد باشم؟

 

تصمیم گرفتم که زندگی‌ام رو بکنم، و بخاطر هیچ‌چیزی مثل کنکور یا روزه یا هر چیز دیگه، زندگی کردن رو به تعویق نندازم :)

اون روزی که دیگه هیچ دغدغه‌ای نداشته باشم تا بخوام با خیال راحت اولین صفحه‌ی خوشبختی رو ورق برنم احتمالا هیچ‌وقت فرا نمی‌رسه!

 

 

 

امروز ۲۳ تیر ۹۵

ساعت ۱:۳۳ نصف شب

  • Like 6
لینک به دیدگاه

z69drtnsp70n3ctvlpf.jpg

 

جالبه. کاری رو که انجام میدم نه دوست دارم، نه توش حرفه‌ای ام، نه واسش پول می‌گیرم و نه دنیا بهش نیاز داره.:hanghead:

 

الان دقیقا تو این وضعیتم که باید بگم فاک اوری تینگ تا یه کم حالم جا بیاد. :w16:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

پست‌های من، اینجا یکی در میون امیدوار و ناامید کننده است.

خب چی کار کنم؟ :hanghead:

نمی‌تونم فیلم بازی کنم که حالم خوبه. وقتی که نیست.

واقعا تو این کشور باید به چی دلخوش کرد؟

 

به این که چند سال دیگه مشغول به کار میشی و نتیجه‌ی زحماتت رو می‌بینی؟ در حالی که سیل تحصیل‌کرده‌های بیکار و یا حداکثر به قول خودشون نتورکر فت و فراوون همه جا ریخته؟

 

به این که ارشد دانشگاه مورد علاقه‌ات قبول میشی؟ در حالی که فارغ التحصیلای همون دانشگاه از قبل بهت گفتن ارشد خوندن اشتباه محضه؟ که تصویر زیبایی که از تحصیلات تکمیلی تو ذهنت داری روز اول ورود به دانشگاه در هم می‌شکنه؟

 

به این‌ امید داشته باشی که درسته الان وضعیت خوب نیست ولی حداقل داره بهتر میشه؟

به این که یه مشت احمق دارن به ما حکمروایی می‌کنن که هر روز افق‌های جدیدی از حماقت‌شون معلوم میشه؟

 

 

واقعا باید به چی دلخوش کرد؟

 

 

پ.ن۱: باید همه‌ی اینا رو می‌نوشتم تا خالی می‌شدم.

پ.ن۲: با همه‌ی این شرایط دم دست ترین راهی که به ذهن هر کسی می‌زسه، ناامید شدنه. و عموما راه‌های آسون، راه‌ خطا هستن. یادم باشه!

 

 

 

امروز ۲۵ تیر ۹۵

ساعت ۸:۳۸ شب

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

کاش میشد برم یه جا، که هیچ کس ازم نپرسه چی و چرا؟ همه اشکامو بریزم و راحت شم.

این جوری که هر تیکه اش رو یه جا، جا گذاشته ام، همه‌ی خیابون‌ها، خونه‌ها و گوشه‌های دنج مورد علاقه‌ام رو با خاطرات اشک آلود خیس کردم.

...

فقط دلم می‌خواد بمیرم. همین

  • Like 5
لینک به دیدگاه

این یکی دو روزه برنامه‌ی دقیقم به این صورته که صبح میرم باشگاه، از باشگاه میرم آرایشگاه، از آرایشگاه میرم پاساژ، از پاساژ میرم سینما، از سینما میرم خونه الی جون اینا:))

الان تازه می‌فهمم چرا نود درصد هم‌سنای من هر روز همین برنامه رو اجرا میکنن!

خب واقعا حال میده!!!

 

یعنی واقعا لازمه گاهی وقتا خودتو وارد فضاهایی بکنی که دغدغه شون اینه که مثلا روی موی زیتونی با بیس خرمایی چه رنگی بزنم که بعد از پنج بار شستن برای روز عروسی دختر‌خاله‌ی نوه‌ی عمه‌ی شوهرم فندقی با هایلایت شرابی در بیاد

یا مثلا بشینی با دوستت راجع به سیماجون با اون شوهر زاغارتش صحبت کنی در حالی که یه کاسه چیپس و ماست گذاشتی جلوت و بی‌خیال اینکه تمام تلاش باشگاهتو از بین بردی، با لذت بخوری.

 

حالا هی با خودت بگو این لذت‌های پست و دنی دردی از آدم دوا نمی‌کنه ببینم به کجا می‌رسی! والا!

 

 

 

۱۸ مرداد ۹۵

ساعت ۱۲:۲۰ ظهر

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یه کانال موسیقی تو تلگرام پیدا کردم که دقیقا فازش فاز منه:)

میتونی با خیال راحت از بالا تا پایین رو گوش بدی و مطمئن باشی که همه مطابق سلیقه‌ات ه.

قدح‌های نهانی

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

 

امروز ۲۸ مرداد ۹۵

ساعت ۱۰:۲۸ شب

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مثل یه کابوسه که یه دفعه از خواب می‌پری

و

 

ادامه‌اش رو می‌بینی

...

 

 

listening to Olafur arnalds - Erla's waltz

 

 

 

امشب ۳۱ مرداد ۹۵

ساعت ۱۲:۳۳

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

باشد که همیشه آویزه‌ی گوشت باشد مریم!

 

هر که دوست دارد عمرش طولانی و روزی‌اش زیاد شود به مادر خود محبت کند.

پیامبر مهربانی(ص)

 

 

 

امروز ۱۴ شهریور ۹۵

ساعت ۱۲:۱۸ نصف شب

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...