spow 44198 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 هوا بس ناجوانمردانه سرد است! آآآآيیی! مرا درياب! مرا درياب اي همسايه ، اي همدل! آآآآيیی! اي خنده بر لب ، در غم آتش به جانيهاي من مرا سرماي جانفرسا ز پا افکند در حالــيکه آتش ، تار و پودم را ز هم بگسست! ميفهمي چه ميگويم!؟ آنچه حاصل کرده بودم روزها و ماهها و سالها در نگاهي دادمش از کف آآآآيیی! ميفهمي چه ميگويم!؟ من گناهم ، بيگناهي بود اما نيک ميدانم که منظور مرا هم از گناه و بيگناهي باز کج ميفهمي و فرياد بر ميداري و بار دگر آتش و سردی ، بجان خسته و رنجور من داري آآآآيیی! اينکه من در دام سرمايي گرفتارم شگفتي نيست! هوا سرد ، آسمان سرد و زمانه بیجهت سرد است دو دستانم کرخت و خشک ميکاود اما در نمييابد بجز سرما سرماي بيرحمي که ميسوزاندم هر روز تناقض در تناقض اين تمام زندگي و رمز و رازم شد! به هر که دردي از دل مينگارم باز میدارم که در آتش ، ز سرما منجمد گشتم! نمیفهمد! فقط با زهرخندی گرم و سردیهاي جانم را مضاعف میکند ، صد بار پس چرا اين داستان را باز بنويسم؟! در آنحاليکه من خود نيک ميدانم نميخواني نميماني نميفهمي آآآآيیی! ميفهمي چه ميگويم!؟ 12
spow 44198 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2010 وحکایت ما افتادن از چاهی به چاهی بود ودرسقوطمان... درارزوی چاله ای شاید! 3
spow 44198 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2010 سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید... نتواند که ره تاریک و لغزانست وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس ... کز گرمگاه سینه میآید برون... ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس کاینست... پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین! هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی... دمت گرم و سرت خوش باد ! سلامم را تو پاسخ گوی...در بگشای! منم من...میهمان هر شبت ... لولی وش مغموم. منم من... سنگ تیپا خورده ئ رنجور. منم ... دشنام پست آفرینش... نغمه ئ ناجور. نه از رومم نه از زنگم ،همان بي رنگ بي رنگم . بيا بگشاي در،بگشاي،دلتنگم. حريفا!ميزبانا! ميهمان سال وماهت پشت در چون موج مي لرزد. تگرگي نيست ، مرگي نيست،. صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است . من امشب آمدستم وام بگذارم . حسابت را کنار جام بگذارم . چه میگویی که بیگه شد...سحر شد... بامداد آمد؟ فریبت میدهد ...بر آسمان این سرخی بعد تر سحرگه نیست. حریفا ! گوش سرما برده است این...یادگار سیلی سرد زمستان است. و قندیل سپهر تنگ میدان ..مرده یا زنده... به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود...پنهان است. حریفا! رو چراغ باده را بفروز ... شب باروز یکسان نیست. سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر..درها بسته ...سرها در گریبان...دستها پنهان... نفسها ابر...دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلورآجین زمین دلمرده ...سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است.... 7
VINA 31339 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 چرا نمیزاری تو قسمت ادبیت که صاحب نظرا بیان نظر بدن هان:w00: راستی یادم رفت بگم خیلی گلی اما به داداشت بگو اینو انتقال بده به ادبیات تا حفظ بشه و گرنه میکشمت:banel_smiley_52: 2
spow 44198 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2010 چرا نمیزاری تو قسمت ادبیت که صاحب نظرا بیان نظر بدن هان:w00: راستی یادم رفت بگم خیلی گلی اما به داداشت بگو اینو انتقال بده به ادبیات تا حفظ بشه و گرنه میکشمت:banel_smiley_52: نمیخوام گل هم خودتی بیا اینم خودت اینهمه بحث تو این شعر هست بفرستیمش تالار ادبیات؟ بی تربیت! 2
ooraman 22216 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 هوا بس ناجوانمردانه سردست. حریفا! رو چراغ باده را بفروز ... شب باروز یکسان نیست. سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر..درها بسته ...سرها در گریبان...دستها پنهان... نفسها ابر...دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلورآجین زمین دلمرده ...سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است.... زمستان است....زمستان است 4
//\// 1806 ارسال شده در 30 مرداد، 2010 جوانه که بزنی تا بهار راهی راهی نیست یک قدم می ماند و عشق ... ! 4
fakur1 10128 ارسال شده در 9 خرداد، 2015 نمیخوامگل هم خودتی بیا اینم خودت اینهمه بحث تو این شعر هست بفرستیمش تالار ادبیات؟ بی تربیت! یادت گرامی همشهری سربلند. 2
ارسال های توصیه شده