رفتن به مطلب

دردهای استاد کسایی


ارسال های توصیه شده

41.jpg

یک روز قبل از ظهر آقای تاج گفتند که امروز من و شما جایی مهمان هستیم . من احساس کردم که باید به خاطر آقای تاج به این مهمانی بروم . رفتم و بالاخره مدعوین ساعت دو و نیم بعد از ظهر از بازار آمدند و تا ناهار را خوردیم ساعت سه و نیم بعدازظهر بود . بعد از صرف ناهار ، صاحبخانه گفت : ”آقای تاج بخوانید“ . آقای تاج هم زیر چشمی به من نگاهی کردند و من که از بی ادبی میزبان تعجب کرده بودم ، به آقای تاج گفتم چشم . نی را برداشتم و شروع کردم به نواختن . آقای تاج هم مثل همیشه آواز دلنشینی خواندند . وقتی که در اوج قدرت صدا ، تحریر میدادند ، دیدیم که یکی از مدعوین به حالت نشسته ، سرش کج شده و در خواب عمیق است و مشغول خرناس کشیدن ! در این موقع آقای تاج نگاهی به من کردند و با آن نگاه به من گفتند : چه باید کرد ؟ و من با خودم تکرار کردم : راستی چه باید کرد ؟ با این همه ذوق ، عمرمان را برای چه اشخاص بی فرهنگی زحمت کشیدیم و هنر ناب عرضه کردیم : راستی چه باید کرد؟! ... براي رسيدن به اين مختصر ، خون دل‌ها خورده‌ام ، سختي‌ها كشيده‌ام و سرزنش‌ها شنيده‌ام . درنوجواني و جواني گاهي شب‌ها كنار نهرهاي اصفهان ، دربيشه‌ها و دنبال رودخانه ی زاينده رود تا سپيده ی صبح با صداي بلند ، ني مي‌زدم و انعكاس صدايش را مي‌شنيدم . گاهي هم درِ خانه‌اي باز مي‌شد، آقا يا خانمي با حالت پرخاش سرزنشم مي‌كرد و از آنجا مي‌راندم. چقدر خاك ارّه خوردن ، چقدر تحمل بوي ني سوخته ، چقدر دميدن در ني ، چقدر مرارت ، چقدر انديشيدن روي لحظه لحظه ی موسيقي ؟... شايد اگر فوت‌هايي كه در ني كرده‌ام ، يك‌جا جمع شود (يعني شصت سال فوت كردن درني) ، اصفهان را باد ببرد! اما آن زحمات در ني و سه تار و حفظ كردن شخصيت هنري ،‌ امروز براي من درجامعه ی خودمان و حتي در خارج از كشور ، احترام و اعتباري خاص به ارمغان آورده كه برايم پاداشي بس گرانبهاست و به قول حافظ : گریه ی شام و سحر شکر که ضایع نگشت / قطره ی باران ما گوهر یکدانه شد...

روح استاد بزرگ کسایی شاد.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...