masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ الف آب ژاول: یکی از مهمترین کلرورهای رنگبر است که از تأثیر گاز کلر در محلول سود حاصل میشود. آب لاباراک: یکی از انواع کلرورهای رنگبر است که از تأثر گاز کلر بر محلول پتاس حاصل میگردد. آجام: جمع اَجَمه به معنی نیستان، نیزار و بیشه آقطی: خمان کبیر، Sambacus ebelus آلْگ: جلبک، Algue ابرد: سردتر اتّداع: آرمیدن، استراحت کردن اثقل: سنگینتر احتواء: گرد کردن، جمع شدن احرّ: گرمتر اختناق: خفگی، گرفته شدن گلو اخفّ: سبکتر ادهان: جمع دهن، روغنها ارتماس: فرو رفتن در آب أرجو: امیدوارم استسقاء: آماس کردن شکم و غیر آن از اعضاء استلقاء: به پشت خوابیدن استناره: روشن شدن، طلب روشنایی کردن اسکریم: فریاد زدن، جیغ زدن، Scream اسمراللّون: گندمگون، سبزه، سیاه رنگ اَسنان: جمع سن، هم به معنی سنها و سنین است و هم به معنی دندانها اشربه: جمع شراب، نوشیدنیها اضائت: روشن شدن، روشن کردن اَضغاث احلام: خوابهای پریشان و آشفته که تعبیر درست نداشته باشند. اطراف سافله: اندام تحتانی، پاها اعیاء: خستگی، درماندگی، به رنج و تعب افتادن افتقار: ناتوانی، فقر، عجز افسنتین: اپسنتین، Artemisia absinthium اُفقاً: به شکل افقی افیون: تریاک، شیره منجمد خشخاش، Opium اقونیطون: خانقالنمر، خانقالذئب، گیاهی است مخدّر و مسکّن، Aconitum Napellus التوائات موجعه: پیچخوردگیهای دردناک عضلات امانیاک: آمونیاک، جسمی بخاری و فرار، دارای بویی تند ونافذ و طعمی حاد و سوزان که از زغال سنگ به دست میآید. امتصاص: مکیدن انتقاض: ویران شدن، تباه شدن انتیمون مقیی: عبارتست از طرطرات پتاسیم و انتیمون. انتیمون: انتیموان، عنصری دارای خواص فلزی و شبه فلزی با علامت اختصاری Sb، Antimoine انخفاض: فرو رفتن، ضد ارتفاع اندراس: کهنه شدن، پاره پاره شدن انضغاط پذیر: قابل فشرده شدن اَنکَنار: انگنار، کنگر فرنگی اوجاع: جمع وجع، دردها اورام: جمع ورم ایذاء: آزردن، رنجانیدن 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ب بادی: آغاز، ابتدا باذل: بخشنده و سخی باذنجان فرنگی: گوجه فرنگی باقل: نوجوان تازه ریش برآورده بانقراس: پانکراس، لوزالمعده بزرالبنج: تخم گیاه بنگ که از مخدرهای قوی است. بشره: روی پوست، لایة بیرونی پوست بطانه: صفاق، پوست درونی شکم، آستر بُطوء: کندی، آهستگی بَطیء: آهسته، کند بعینها: عیناً بُقول: جمع بقل، تره و سبزی و هر سبز مأکول بلادانه: بِلّادُن، شابیزک، گیاهی است سمی از طایفه سلانه که از آن، جوهر سمّی موسوم به آتروپین میگیرند. بولاغ اوتی: آبتره، شاهی آبی بولالدّم: خونشاش، ادرار خونی، هماچوری بیاض البیض: سپیدی تخم مرغ بیتالخلا: مستراح، پایخانه بیطر: فارسینویسِ واژة انگلیسیِ bitter به معنی تلخ، تند، تیز، نوعی آبجو و ... . لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ پ پئین: پِهِن، فضلة چهارپایان پیپ: پیت، چلیک پیت: چلیک، تنکه، ظرف فلزی برای نفت و روغن و امثال آن لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ت تاتوله: تاتوره، جوزماثل، گیاهی و درختی است زهرناک و از خانواده سلانه. تاجریزی: عنبالثعلب، سگانگور تب آجامی: نوعی تب تبوّل قندی: وجود قند در ادرار تجفیف: خشک کردن تخمُّر: منظور همان تخمیر است. تَرید: تریت، ریزه کردن نان در شیر و دوغ و غیره تسخین: گرم کردن، ضد تبرید تشمّس: زیر آفتاب ایستادن و نشستن، آفتابزدگی تشمّع: شمعی شدن، چرب شدن تضیُّق: تنگ شدن تعریض: در معرض قرار دادن، در معرض بودن تعضیض: گزیدن، گاز گرفتن تعقید: بستن، گره انداختن، پوشیده سخن گفتن تعیُّش: زندگی کردن، اسباب معیشت ساختن تفریخ: نوگیاه برآمدن از ریشة درخت، تکثیر شدن، جوجه برآوردن تفصّی: خلاص شدن، رهایی یافتن تفمُّم: دهان به دهان گذاردن تقرُّح: ریش شدن، زخم شدن تقوُّس: کج گردیدن تلقیح: آبستن کردن، آبله کوبیدن، واکسیناسیون تمریخ: روغنمالی، چرب کردن تمیز: جدا کردن، فرق گذاشتن، تشخیص دادن تنبوشه: لوله سفالین که برای آبراهه به کار برند. تندُّب: التیام یافتن، پوست آوردن زخم تنور بدن: تمام بدن بجز دستها و پاها و سر، تنه توابل: جمع تابَل و تابِل و توبَل، اسم اصطلاحی ادویه خشکی است که به غذا اضافه میکنند مانند گشنیز و زیره و مثل آن. تورُّک: بر سرین نشستن توشک: تُشَک، دُشک تهبُّج: تورم، آماس لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ث ثِخَن: قُطر، حجم، غلظت ثُقَب: جمع ثقبه ثُقبه: سوراخ کوچک، روزنِ خانه ثُمْن: یک هشتم لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ج جائیدن: جویدن جُدران: دیوارها، دیوارهها جُدَری: آبله جدیدالولادة: نوزاد جَراب: انبان، غلاف، چاه جَراب جلد: زیر پوست، داخل پوست جلد: پوست جلیّ: بلند، آشکار، درشت جلیدیّه: طبقهای است از طبقات چشم و آن عبارت است از عدسی الاستیک چشم است و میان عنبیّه و زجاجیّه قرار دارد. جُمَل: جمع جمله، عبارات جوع بقری: گرسنگی بسیار زیاد، بیماری که در آن فرد احساس سیری نمیکند. لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ چ چرخ الماس: وسیلهای بوده برای تولید جریان الکتریسیته چلیک: پیپ، پیت چنبره: حلقه مانندی از پارچه که طبقکشان روی سر میگذاشتند. چیت: نوعی پارچه پنبهای نازک، پارچه نخی لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ح حبّالقرع: کرم کدو حبّالملوک: ماهودانه حبس طمث: بند آمدن خون حیض، آمنوره حِذق: آموختن، نیکو دریافتن، استادی حرقة: سوزش، سوختن حرقةالبول: سوزش ادرار، Disuria حَشوی: منسوب به احشاء حصات: سنگریزه، سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید. حلّاج: پنبهزند، ندّاف حلیة: زیور، پیرایه حُمرة: سرخی، قرمزی حُمّیٰ: تب حنظل: هندوانه ابوجهل، هندوانه تلخ حویج: املای قدیم هویج است. حویصله: حوصله، چینهدان مرغان، در این کتاب به معنی کیسة زهر آمده است. حیّات: جمه حَیّه، مارها حَیَویّه: حیاتی لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ خ خانقالنّمر: اقونیطُن، نوعی گیاه سمّی خبط دماغ: سرگشتگی، جنون خدارت: سست شدن، سنگین شدن خُراج: ورمی که چرک کند. خنازیر: آماس غدهای شکل در بغل و کشاله ران و زیر گلو لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ د داء افرنجیه: بیماری فرنگی، سیفلیس داءالفیل: پیل پایی، الفانتیازیس داراشکنه: سمی است قتال و مصنوع از زیبق و سمالفار... که در مصر آن را دواءالشعث خوانند. دساتیر: جمع دستور دُسوم: جمع دسمه و دسم، چربیها دُسومات: جمع دسومة، چربیها دغدغه: خارش کردن، خاراندن دلّالهزن: صفت نامناسب برای زنان، زنی که دیگر زنان را بدراه کند. دمامیل: جمع دمل دنبلان: نوعی قارچ خوراکی بدون ساقه و ریشه که در زیر زمین پدید میآید، شحمالارض دوابّ: جمع دابّة، چهارپایان دوار: سرگیجه دیژیتال: گل انگشتانهای، گلهای آن ارغوانی و به شکل انگشتان دستکش است. (فرانسوی) دیژیتالین: آلکالوئیدی که از دیژیتال گیرند و در امراض قلبی به کار میرود زیرا اثر تقویت و تنظیم بر روی انقباضات قلب دارد و از سوی دیگر چون دارای اثر منقبضکننده عروق میباشد فشار شریانی را بالا میبرد. (فرانسوی) لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ذ ذائب: ذوب کننده، گدازنده ذوسنطاریا: دیسانتری، اسهال خونی ذَهَب: طلا، زر ذیابیطس: مرض قند، دیابت لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ر ربط: محکم بستن رخوْ: نرم، سست ردائت: تباهی و فساد، بدی ردّاد: مجبر، شکستهبند رَشّ: آب ریختن، آب پاشیدن رُشوه: کود، کوت، زِبْل رضاعت: شیرخوارگی کودک رضیع: کودک شیرخواره رُعاف: خونی که از بینی برآید، خوندماغ رُقعه: نوشته کوتاه، نامه رُهاق: ابتدای بلوغ لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ز زفیر: بازدم صدادار و عمیق، برآوردن نفس زفیریّه: دَمی، مربوط به دَم (نفس) زُکریّات: زکری به معنی بسیار سرخ است و احتمالاً منظور از زکریّات، گویچههای سرخ خون است. زنخ: چانه، ذقن زیبَق: جیوه، سیماب لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ژ ژابُراندی: ژابوراندی، گیاهی است از طایفة سداب و بومی برزیل، معرّق و مدرّ لعاب. (فرانسه) لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ س ساد: مخفف ساده، بینقش سُبات: خواب طولانی غیرطبیعی مفرط که فرد به دشواری بیدار شود. سباحت: شنا کردن سَحَره: جمع ساحر، جادوگران سَحق: کوفتن، ریزه ریزه کردن، کشتن سخونت: گرم بودن سفیدآب شیخ: سفیدآب قلع سقوط: افتادن، Faint سمالفار: ارسنیک، مرگ موش سَمَن: چاقی، فربهی سمین: چاق، فربه سوءالقنیه: ضعف و تحلیل رفتن بدن سُورت: تیزی، حدّت، شدّت سَهَر: بیدار ماندن، بیخواب شدن لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ش شراسیف: جمع شرسوف، سرهای استخوانهای پهلو که سوی شکم باشند. شَریٰ: بثورات ریزة سرخ که بر بدن آدمی برآید و به فارسی مخملک گویند. شظیّه: استخوان نازکنی، فیبولا شُعَب قصبه: شعب قصبةالریه، نایژهها شُکُلاء: شکلات شُهوق: بلندی، ارتفاع شهیق: دم صدادار و عمیق، فروبردن نفس شیخوخیّت: شیخوخت، پیری شیسط: روغن شیست، نفت مصنوعی لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ص صاروج: معرب ساروج، آهک آمیخته به خاکستر و جز آن صبّ: ریختن صبوت: کودکی صُداع: سردرد صُفَّة: دالان لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ض ضاغط: نگاهبان ضریر: آسیب، گزند ضِعف: دو برابر ضُغطه: سختی، فشار، ضربه ضفدَع: غوک، قورباغه، وزغ ضُمور: لاغر شدن لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ط طُحلُب: سبزابه، خزه، جُلوزغ، جلبک طرّار: جیببُر، دزد طمث: حیض، خون قاعدگی طِوال: طولانی لینک به دیدگاه
masi eng 47044 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد، ۱۳۹۳ ع عُشْر: یک دهم عَشَرة امثال: ده برابر عضّ: گزیدن، به دندان گرفتن عظام: استخوانها علل جلدیّه: بیماریهای پوستی عمّا قریب: به زودی عُنُُق: گردن عنیف: شدید، سخت، خشن لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده