am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ سلام و درود!!!!!!! خدمت همه هم استانیای عزیز خوب منظور از کاسلند (پی اند سی) این هستش نام ایرانی «کاسپی» در دانش جغرافیای جهانی به عنوان نام اصلی دریای شمال ایران شناخته شدهاست.کاسپین خود از نام قوم آریایی کاسپی (یا کاسّی) گرفته شدهاست که ابتدا در کرانههای غربی تا جنوب غربی آن ساکن بودهاند و به تدریج تا کرانههای جنوبی آمدند. پژوهشهای جدیدی که دربارهٔ ژنتیک مردمان ساکن جنوب این دریا شده، گواهی بر این ادعاست که مازندرانیها و گیلانیها (که جوامع مردمشناسی در جهان ایشان را به نام کاسپین میشناسند) از نوادگان مردمی هستند که از غرب این دریا آمدهاند . کاسها که به نوعی مادر-قوم مردمان جنوبی و غربی این دریا محسوب میشوند، خود به دو دستهٔ کاسسیها و کاسپیها تقسیم میشدند. «سی» در زبان گیلکی به معنی صخره (مثال: در سیپورد و سیبون و...) و «پی» به معنی جلگهاست و به این صورت کاسهای ساکن جلگه کاسپیها نام گرفتهاند. وجود شهری به نام دروازهٔ کاسپین (یا دربند) در باب ورودی مملکت باستانی تبرستان (که هم اکنون در استان تهران قرار دارد) گواهی دیگر بر این ادعاست. نامهای کاشان و قزوین نیز مؤید این موضوع اند.در زبان گیلکی، واژههای پایانیافته با حرف /i/ با آوای /en/ جمع بسته میشوند و از این جهت، کاسهای ساکن در جلگه در زبان گیلکی به صورت کاسپیئن (käspien)تبدیل میشود.در واقع، واژهٔ کاسپین، برخلاف تصوراتی که آن را نامی انگلیسی یا صورت یونانی شدهٔ «کشوین» میدانند، نامی گیلکی میباشد. برتولت - یکی از بزرگترین خاورشناسان جهان - در نوشتههایش، «کاسپ» را جمع «کاس» خوانده و نوشتهاست، اسم این قوم «کاس» بودهاست. در گیلان هنوز هم این نام مانند «کاس آقاً و»کاس خانوم«برای افراد سفیدرو وجود دارد. این اصطلاح هنوز در گیلکی وجود دارد. همچنین در متون جغرافیایی جهان در نوشتههای استرابو، هرودت و دیگران، نام هیرکانیها و کاسپی وجود دارد. در بررسیها و مطالعات انجامشده، به این نتیجه رسیدم که نام»هیرکانیهاً را مردمی که در شرق این دریا زندگی میکردند، بیشتر بهکار میبردند و مردمی که در غرب این دریا زندگی میکردند، نام «کاسپی» را بیشتر استفاده میکردند. به همین دلیل، در متون دوره اشکانی - از جمله نوشته استرابو - هر دو نام «هیرکانیهاً و»کاسپی" دیده میشود و در عین حال، نقشههای جغرافیایی این را نشان میدهند. به اعتقاد عنایتالله رضا نام «کاسپی» یا دیگر نامهای قدیمی دریای شمال ایران به دریای خزر یا دریای مازندران توسط برخی مترجمان به اشتباه به فارسی ترجمه شدهاست. او میگوید: «در ترجمه فارسی تعدادی از کتابها و نوشتهها، در برخی کتابها وقتی به نام مازندران برخورد میکنیم، با مراجعه به منبع اصلی متوجه میشویم، مترجم نام مازندران یا خزر را بهجای نام کاسپی، طبرستان یا هیرکانی آوردهاست. درحالی که در هزاره دوم پیش از میلاد اصلاً خزرها وجود خارجی نداشتند. وقتی قومی وجود خارجی ندارد، به چه دلیلی کاسپی، خزر نوشته میشود؟ این کار سبب گمراهی خواننده میشود.» به اعتقاد او «کاسپین»، اصطلاحی است که فرانسویها و انگلیسیها برای دریای شمال ایران بهکار میبرند و ایرانیان نیز به غلط آن را «کاسپین» مینامند. «کاسپین» چون با پسوند توسط انگلیسیها و فرانسویها گفته میشود، «کاسپین» بیان میشود، درحالی که اگر بخواهیم با پسوند فارسی «کاس» را تلفظ کنیم، به دلیل گرفتن «یای نسبت» باید «کاسپی» بگوییم، همانگونه که بقیه کشورها این دریا را با پسوند خود بیان میکنند. به گفته او، نام دریای «کاسپی» در زبان یونانی Kaspia Thalassa، لاتینی Mare Caspitum و انگلیسی Caspian Sea است. او با بررسیهایی که انجام داده، به این نتیجه رسیدهاست که بهطور کلی دو نام «هیرکانیهاً و»کاسپی«را باید اساس بگیرد. رضا وسیع نبودن گستره اقوام شرقی ایران برای نگهداشتن نام»هیرکانیهاً و تبدیل این نام در عربی به «جرجانیه» را از دلایل متروک شدن نام «هیرکانی» در متون جغرافیایی غربی میداند و معتقد است به همین دلیل، نام «هیرکانی» جای خود را به نام اصلی دریای شمال ایران، یعنی «کاسپی» داد. حالا بریم دنبال ادامه کار!!!!!!! من (و کلا هرکی علاقه داره)اینجا قصدمون معرفی استان زیبامون هست!!!!!! اگه استقبال بشه قول میدم عکسای زیبایی که خودم گرفتم رو هم بزارم واستون!!!!!!! 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ با آغاز صده بیست میلادی اماکن باستانی در گیلان مانند تپه مارلیک نزدیکی دره گوهر دشت مورد توجه ویژه باستان شناسان قرار گرفت. در حفاریهای تپه مارلیک (که قدمتی ۳۰۰۰ ساله دارد) ظروف سفالین، مجسمههای کوچک از طلا، نقره و برنز و اسلحههای برنزی کشف شد. همچنین کاوشهای گروه عزت نگهبان در سالهای ۱۹۶۱-۱۹۶۲ به کشف آرامگاه پادشاهی از همان دوران انجامید. گورستان پادشاهان در بالای دره گوهر دشت و گورستان مردمان عادی در پایین آن قرار گرفتهاست. کلکسیون قابل توجهی از جواهرات نیز از این آرامگاهها به دست آمد. طرز ساخت این اشیا و وفور طلا و نقره در این آثار باستانی خبر از خبرگی سازندگان و ثروتمندی مردمان این فرهنگ میدهد. اسکندر نتوانست گیلان را فتح کند. (من حال میکنم کلا گیلان در طول تاریخ فتح نشده، از اون اسکندر و مغولا و عربای خرفت بگیر تا این روسا و انگلیسا) 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ به نظر میرسد که گیلهها حدود ۲۰۰۰ سال پیش وارد ساحل جنوبی دریای خزر شدند و همراه با دیلمانیها در خاور سفید رود سکنی گزیدند. در هجوم عربها گیلان به اشغال آنان در نیامد. هر چند که منابع خلفا عباسی خبر از پرداختن مالیات از سوی گیلانیها میدهد به نظر میرسد که ایشان مردمان باختر سفید رود بودهاند و مردم خاور سفید رود هیچگاه زیر کنترل آنها نبودهاند. تغییر دین به اسلام پس از ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال از ورود آن به ایران آغاز شد. همچنین دودمان بوییان در سده چهارم از لاهیجان بر خواستند که نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ گیلان به طور سنتی از سوی مردم بومی به عنوان سرزمینی شامل دو منطقه مجزا که به وسیله سفیدرود از هم جدا میشوند شناخته میشود. نویسنده حدودالعالم از مردم دو منطقه با عنوان این سوی رودیان و آن سوی رودیان نام میبرد و روی شخصیت ستیزه جوی مردان اش تاکید میکند، که در نبردهای بین روستاها که تا زمانی که سن بالا، آنان را به متعصبانی مذهبی تبدیل کند، تنها پیشه انهاست، ظاهر میشود. منابع جدیدتر عمدتاً به لغتهای محلی بیه پیش و بیه پس اشاره میکنند. (واژه گیلکی بیه به معنای آب، بازماندهای از لغت قدیمی ایرانی آو است( مناطق عمده حاکمان خود شان را داشتند که اغلب در حال جنگ با همدیگر بودند اما با هم همکاری میکردند تا از نزدیکی به قدرتهای خارجی دوری کنند. کوههای بلند با گذرگاههای باریک پرپیچ و خم، جنگلهای غیر قابل تسخیر، بارانهای فراوان، و اقلیم نامناسب، موجب میشد فاتحان قدرتمند، خیال کنند عاقلانهاست تا به یک نشانه اتحاد (مثلاً بازدید از بارگاه)، و پرداخت منظم خراج، قناعت کنند. بنابراین تا زمانی که موفق میشد یک حکومت خودمختار بماند، منطقهای شد مطلوب پناهندگان سیاسی, از جمله شاه اسماعیل صفوی که در جوانی و پیش از رسیدن به قدرت به مدت ۶ سال در گیلان پناهنده شد. گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که در دوره حکومت مغول، وقتی همه کشور واقعاً مستقل مانده بود و حتی پس از اشغال پرهزینه آن توسط الجایتو همان طور باقی ماند. هیچ حاکم مغولی به گیلان فرستاده نشد، در عوض؛ ایلخان به فرمانروای بیه پیش اجازه داد کل منطقه را زیر فرمان خود در آورد و به نشانه حسن نیت یک دختر مغول به او داد. در اواخر سده ۱۵ و اوایل سده ۱۶ میلادی، گیلان تحت سلطه اعضای دو خاندان محلی بود. بیه پس (به مرکزیت فومن؛ و بعداً رشت) یک منطقه سنی، که توسط امیره دباج شفیعی از خاندان دباج/عشقوند اداره میشد، که اصل و نسب اش را به پادشاهان ساسانی و پیش از آن میرساند، و در همان زمان، ادعای تبار از اسحاق نبی میکرد. بیه پیش (به مرکزیت لاهیجان)، عموماً شیعه، و تحت فرمان کارکیا میرزا علی، سیدی از خاندان شیعه زیدی امیرکیایی، خانوادهای از نسبتاً نوپادشاهان، بود، گرچه حتی یکی از اعضای آن هم در داشتن ادعای اصل و نسب ساسانی شک نداشت. شاه اسماعیل صفوی جوان، بنیانگذار سلسله صفوی، به گیلان پناه آورد، جایی که در آن شش سال (و به گفته لاهیجی هشت سال) ماند، قبل از این که فروپاشی امپراطوری آق قویونلو، که به او فرصتی که دنبال اش بود تا تخت پادشاهی ایران را در سال ۹۰۵ شمسی تصاحب کند را داد. اسماعیل از ماندن نزد امیره اسحاق، فرمانورای رشت، که توسط مشاوران برای او تعیین شدن اجتناب کرد، احتمالاً به خاطر این که نمیتوانست به یک سنی اعتماد کند. به هر حال، او به آسانی، دعوت حاکم عالی مقام وقت گیلان، کیا میرزا علی شیعه از لاهیجان را، که با آق قویونلو بارها جنگیده بود، پذیرفت. او با محفل صفوی مرتبط بود. رستم بیگ شاهزاده آق قویونلو بارها روشهای صلح آمیز را همانند روشهای نظامی، برای تسلیم کردن اسماعیل آزمود، ولی میرزا علی هرگز تسلیم نشد. فرمانروایان بیه پیش و بیه پس، جدا از روابط خانوادگی و اتحاد گهگاه شان، اغلب در حال جنگ بودند. بیه پیش در زمان میرزا علی، که قدرت برتر اش اغلب عملاً توسط فرمانروای بیه پس و غرب مازندران تصدیق میشد، به اوج خود رسید. میرزا علی به امیره اسحاق، که خواهر اش را به ازدواج او درآورده بود، علاقه ویژهای ابراز میکرد. به هرحال، اولین تخم دشمنی بین دو فرمانروای بیه پیش و بیه پس در سال ۸۹۹ شمسی کاشته شد، وقتی امیره اسحاق، که در ظاهر روابط دوستانهای با الوند بیگ، شاهزاده آق قویونلو داشت، شاه آینده اسماعیل را در راه اش از گیلان به اردبیلبدزدد. در سال ۹۰۷، میرزا علی از امیره اسحاق خواست که عباس، فرمانده ارتش اش را، که میرزا علی به او به خاطر ریاکاری اش در جریان محاصره ساری، داشتن عقاید افراطی سنی، و ترتیب دادن معاهده صلح بین امیره اسحاق و الوند بیگ آق قویونلو مشکوک بود، برکنار کند. به هر حال، به نظر میرسد دلیل اصلی، توانایی اثبات شده عباس و برادران اش به عنوان رهبران نظامی ممتازی بود که میرزا علی نمیتوانست بر آنان چیره شود. امیره اسحاق، از اجابت کردن سر باز زد و در نبرد سفیدرود، نیروهای بیه پیش تار و مار شدند و بر اساس مفاد یک معاهده صلح در همان سال، کوچصفهان، به امیره اسحاق حاکم بیه پس در فومن واگذار شد. از ۹۰۷، کوچصفهان، که بر سر اش جنگهای بسیاری انجام گرفت که همه گیلان را ویران کرد، مایه دودستگی بین این دو شد. جیهان و رحمت آباد هم بعد از یک شکست دیگر در سال ۸۰۹ از دست رفتند، شکستی که در آن به خصوص لاهیجان به شدت آسیب دید. عباس سر فرمانده بیه پیش را برای مراد خان آق قویونلو فرستاد، و زنان و کودکان بیه پیش را به بیه پس اخراج کرد، جایی که آنها تا پایان معاهده صلح نگه داشته شدند، زمانی که او آنها را به بهای بازار بردهها، به شوهران و پدران شان فروخت. امیره اسحاق در همان سال درگذشت، و پسر و جانشین اش امیره علاء الدین، که علی الظاهر از قضیه دردناک کوچصفهان آگاه بود، که امرای بیه پیش آن را دارایی با ارزش خود میدانستند، و سعی میکردند تا آن را به میرزا علی برگردانند، ولی او قبل از این که مقدمات بتواند آماده شود کشته شد. میرزا علی بیه پیش را به اوج قدرت اش رهبری کرد، و چندین ستیزه بر سر قزوین علیه آق قویونلو را برد، و قلمرو اش را به تهران و شهریار گستراند، و در زمانهایی تا جاهایی به دوری ساوه در جنوب، رخنه کرد. او معتقد بود یک نمایش نیرو همراه با اصول حکومت مؤثر است به رحم چندانی علیه دشمن اعتقاد نداشت. اردوکشیهای بی پایان که اغلب همراه با چپاول، آتش زدن، ویران کردن و... بود، کل منطقه را ویران کرد و همه منابع بیه پیش را تا جایی تهی کرد که لشت نشا دیگر قادر به تحمل مخارج حاکم نبود و همه بیه پیش قادر به فرستادن دو هزار تومان خراج تقاضا شده توسط شاه اسماعیل به عنوان مشتلق پیروزی اش بر ازبکها در خراسان را نبود. میرزا علی طی یک کودتای بدون خونریزی در رانکوه توسط برادرش کارکیا سلطان حسن، حاکم لشت نشا، که به یک توافق مخفیانه با حسام الدین، فرمانروای فومن کرده بود، برکنار شد. حسام الدین به هر حال، حاضر نشد به تعهد اش عمل کند و در عوض خواست که میرزا علی به عنوان گروگان به سوی او فرستاده شود. وقتی خواسته او رد شد، او رانکوه را تاراج کرد. سلطان حسن همچنین موفق نشد حمایت برادران اش، به خصوص سلطان هاسم که نامزدی اش توسط میرزا علی برای جانشینی او دلیل اصلی کودتا بود را، به دست آورد. نا امید از ایستادگی خصمانه و مخالفت آمیز حسام الدین، و با احساس نا امنی از حکومت خود، سلطان حسن، دو بار فرزند خود، سلطان احمد را برای شفاعت به بارگاه فرستاد. شاه اسماعیل اول یک امیر با ارتش را برای نشاندن بحثها فرستاد، ولی حضور ارتش صفوی مشکلات بیشتری ایجاد کرد. وقتی فرستاده دوم شاه اسماعیل به حسام الدین هم دست خالی برگشت، پادشاه به شیخ نجم الدین مسعود رشتی، فرمانده جدید خود، دستور داد تا بین این دو حکمیت کند. نماینده شیخ نجم الدین و نماینده حسن با هم به فومن رسیدند و هر دو به فرمان حسام الدین دستگیر شدند. شاه اسماعیل، خشمگین از تمرد حسام الدین که به نظر میرسید خراج منظم را هم نپرداخته بود، تصمیم گرفت او را مجازات کند. یک ارتش صفوی از گیلان عبور کرد و شروع به تاراج این دیار کرد.گسکر و کوچصفهان فتح شدند، و ارتش وانمود کرد به سوی رشت حرکت میکند. شاه شخصاً به نیروها در کوچصفهان پیوست. حسام الدین، که به خوبی از بی رحمی شاه اسماعیل در مجازات دشمنان شکست خورده آگاه بود، که تلاش کرد تا شاه را راضی کند، از شیخ نجم الدین که در عین حال از حسام الدین هدایای باارزشی گرفته بود و هم دیگر توان تحمل بارانهای پیوسته را نداشت، خواست تا اردوکشی را خاتمه دهد. او ناگهان ترک کرد، ارتش را باقی گذاشت و به شیخ نجم الدین اجازه داد مساله را بین این دو را طبق صلاحدید خودش فرونشاند. در همین زمان، میرزا علی که از وفاداری سلطان حسن مطمئن نبود، طی پیمانی مخفیانه با برادران اش، و مسئولان سابق دربار اش، سلطان حسن را کشت، ولی روز بعد خودش توسط اشراف وفادار به سلطان حسن کشته شد. پسر حسن، کار کیا احمد، که آن زمان در اردوگاه بود، فقط برای استفاده از تواناییهای خود به عنوان یک رییس بی نفوذ به لاهیجان برگشت. قدرت حقیقی توسط وزیر سدید اداره میشد، کسی که شاهزاده جوان را به طرزی روشمند با حذف هواداران اش و برگماشتن خویشان و شرکای خود بر مناصب کلیدی، ایزوله کرده بود. او برای پیمودن راه خود برای قدرت خودش به عنوان فرمانروای مطلق، فرستادهای به سوی حسام الدین فرستاد و به او قول صلح را داد تا همکاری با او برای حذف سلطان احمد به نفع خودش را تضمین کند. علاوه بر این، او همچنین رابطهای دوستانه با محرم اسرار قدرتمند شاه، شیخ نجم الدین برقرار کرد، و از طریق او یک فرمان سلطنتی به دست آورد که به او اجازه میداد به دلخواه خود بکشد. سدید به شیخ نجم الدین وقتی برای حکمیت آمد، از پیمان خود با حسام الدین اطلاع داد. شیخ نجم الدین، که اهل بیه پس بود و بنا بر گفته لاهیجی، به خاطر جان خودش میترسید، به همه خواستههای حسام الدین تسلیم شد، و حتی قول لشت نشا، زادبوم سنتی سلطان احمد را به او داد. احمد خان چارهای جز پذیرفتن نداشت زیرا پیمان صلح تصریح میکرد که سدید تنها نماینده دربار در صورت هر نوع عدم توافق بین او و سدید بود. سلطان احمد در نهایت موفق شد در سال ۹۱۲ سدید را وقتی او در حال خواب بود بکشد. مرگ سدید خصومت نجم الدین، که تصمیم گرفته بود سلطان احمد را با تقاضای خراج، فرستادن او به بارگاه و تلاش برای مخالف ساختن شاه اسماعیل با او، مجازات کند، را بر انگیخت. موارد متعددی فرمانهای سلطنتی به دست دو طرف رسید که یکی یا دیگری را به حکومت لشت نشا تعیین میکرد، و در همین زمان، لشت نشا توسط حسام الدین ویران شد. مرگ شیخ نجم الدین در سال ۹۱۵ حسام الدین را از متحد قدرتمند اش محروم کرد. سال بعد، سلطان احمد با هدایایی گرانقیمت برای شاه اسماعیل، به بارگاه رفت که در نتیجه او را به عنوان فرماندار کل ناحیه خزر از آستارا تا استرآباد منصوب کرد. امیره دباج، جانشین پدرش حسام الدین شد. او احتمالاً در واکنش به روابط خوب سلطان احمد خان، ولی به احتمال بیشتر چون در توافق مخفیانه با دربار عثمانی بود، خود را آن قدر قوی مییافت که ملزومات وفاداری به شاه اسماعیل را به جا نیاورد. (دم از استعداد و استقلال میزد و لوازم اطاعت و انقیاد به عمل نمیآورد، اینالچیک به گیلان به عنوان یک استان مرزی خودمختار در امپراطوری عثمانی اشاره میکند). در ۹۲۵، شاه اسماعیل به احمد خان و برخی از حکام محلی مازندران و رستم دار، از جمله دورمش خان، و زینال خان شاملو، دستور داد بیه پس را فتح کنند. امیره دباج، تصمیم گرفت به جای مواجهه به تنهایی با سپاه صفوی، هدایایی به دربار بفرستد، و تقاضای بخشایندگی کند و در همان زمان از احمد خان که در آن زمان در اردوگاه سلطنتی بود خواهش کند، تا پادرمیانی کند. شاه اسماعیل که هیچگاه از شکست در چالدران بهبود نیافت، و احتمالاً از روابط دباج با سلطان سلیم آگاه نبود، او را بخشید. امیره دباج سکههایی به نام شاه اسماعیل زد و یک سال بعد از دربار بازدید کرد، که در آن موقع لقب مظفر سلطان را دریافت کرد و دختر شاه اسماعیل به همسری او در آمد. در ۹۳۵ خان احمد خان به قزوین، پایتخت، رفت تا تابعیت خود را به شاه طهماسب جوان اعلام کند. به ترغیب شاه طهماسب، او مذهب زیدی خود را ترک کرد و شیعه اثنی عشری را پذیرفت، مذهبی که او تلاش کرد پس از بازگشت اش به گیلان، بر رعایای اش تحمیل کند. پس از یک دوره حکومت سی سال و دو ماهه، احمد خان در شعبان ۹۴۰ درگذشت. جانشین او کارکیا حسن بود، که در ۹۴۳ بر اثر طاعون درگذشت. پسر حسن، احمد، که بعدها به عنوان خان احمد خان (۹۴۴ - ۱۰۰۰) شناخته شد، که در زمان مرگ پدرش فقط یک سال داشت، توسط امیره عباس، یکی از اعیان محلی که در آن زمان در قدرت بود، فرمانروای بیه پیش اعلام شده بود. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ رشتهکوه البرز، با ارتفاع متوسط ۳۰۰۰ متر، همانند دیواری در باختر و جنوب آن کشیده شدهاست. بلند مرتبه ترین ارتفاع گیلان، کوه سماموس، واقع در شهرستان رودسر است که پس از کوه دماوند، مرتفعترین کوه رشته کوه البرز است.گیلان، جز از طریق دره منجیل، راه زمینی دیگری به فلات ایران ندارد. گیلان، از طریق چابکسر با استان مازندران و از طریق آستارا باجمهوری آذربایجان، راه زمینی دارد. در قاسم آباد، فاصله دریا با کوه، به کمترین حد خود میرسد. این منطقه، از شمال با دریای خزر و کشورهای مستقل قفقاز، از غرب با استان اردبیل، از جنوب با استانهای زنجان و قزوین و از شرق با استان مازندران همجوار است. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ یک سال پس از تصویب متمم قانون اساسی یعنی در سال ۱۳۲۵ هجری قمری تشکیل ایالات و ولایات به تصویب دومین دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی رسید. در این قانون ولایت چنین تعریف شدهاست: قسمتی از مملکت که دارای یک شهر حاکمنشین و توابع باشد اعم از اینکه حکومت آن تابع پایتخت یا تابع مرکز ایالتی باشد. در آن زمان گیلان جز ۱۲ ولایت ایران بود. پس از این قانون اولین قانون مدون تقسیمات کشوری در آبان ماه ۱۳۱۶ تهیه و تصویب شد. بر اساس این قانون ایران به استانهای شمال، غرب، جنوب، شمال غرب، شمال شرق و مکران تقسیم شد. بر طبق این تقسیمبندی شهرستان گیلان از توابع استان شمال بود و شامل مناطق زیر بود: ۱- حومه فومنات، صومعهسرا، لشتنشا، کوچصفهان مرکز: کوچصفهان ۲- پهلوی، چهار فریضه، خمام، عسگر مرکز: بندر پهلوی ۳- لاهیجان، رانکو، دهشال مرکز: لاهیجان ۴- گرکانرود، اسالم، توالش مرکز: گرکانرود این تقسیمبندی هم چند ماه بیشتر دوام نیاورد و در ۱۹ دی ماه همان سال مصوبه قبلی اصلاح شد و استانهای ایران به استانهای یکم تا دهم تغییر پیدا کردند. گیلان جز شهرستانهای استان یکم بود. و شامل هشت بخش رشت، فومنات، رودبار، لاهیجان، بندر پهلوی، توالش و لنگرود بود. از ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۳۹ با توجه به مادهٔ ۱۳ قانون وظایف و اختیارات استانداران) دولت مکلف است با توجه به سابقه تاریخی نام استانها را تعیین و اعلام کند) نام استان یکم به استان گیلانتبدیل شد. در ۷ بهمن سال ۱۳۴۰ شهرستان اراک از استان گیلان جدا شد و به استان تهران ملحق شد. شهرستان زنجان نیز که تا تاریخ ۶ مرداد سال ۱۳۴۸ از توابع استان گیلان بود، از گیلان جدا شد. بر طبق آخرین تغییرات استان گیلان ۱۶ شهرستان، ۴۹شهر، ۴۲ بخش و ۵۱۶ دهستان و ۳۰۴۳ آبادی) روستا، مزرعه، مکان (دارد. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ آب و هوای گیلان، معتدل مدیترانه ای و ناشی از آب و هوای کوهستانی البرز و دریای خزر است. همچنین، به علت فراوانی نزولات جوی در گیلان، شهر رشت را شهر باران های نقره ای مینامند. آب و هوای این استان، از رطوبت زیادی برخوردار است 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ جاذبههای طبیعی گیلان را میتوان به شش بخش تقسیم کرد: ۱. سواحل دریا: شهرهای رودسر، آستارا، بندر انزلی، کلاچای، چابکسر و کیاشهر، در کنار دریا قرار دارند. طول ساحل دریا، در استان گیلان به ۲۲۰ میرسد. ۲. تالابها: تالاب انزلی، از جمله زیباترین مناظر آبی ایران است. در داخل این تالاب، جزایر زیبایی وجود دارد. تالاب انزلی، از مهم ترینتالابهای جهان محسوب میشود که بهمین دلیل، کنوانسیون بینالمللی تالابها، در این شهر مورد تصویب واقع شدهاست. این تالاب، طی ۳ سال اخیر (۱۳۸۴ خورشیدی به بعد) در حال نابودی قرار گرفتهاست. ۳.رودها: بستر رودهای گیلان عمدتاً در مسیر درههای کوهستانی و کوهپایهای که از جنگلهای سرسبز و انبوه پوشیده شدهاند قرار گرفتهاست. جنگل گیلان ۴.جنگلها: جنگلهای لنگرود در لیلا کوه، جنگلهای تالش، جنگلهای لاهیجان و جنگلهای دیلمان از جمله جنگلهای زیبا و دیدنی گیلان است. ۵.آبهای معدنی: چشمهٔ آب گاز سنگرود؛ در روستای سنگرود از توابع دهستان عمارلو شهرستان رودبار قرار دارد. چشمه کلشتر رودبار؛ این چشمه حدود یک کیلومتر پایینتر از سد سفیدرود در فاصله پانصدمتری جاده اصلی قزوین به رشت قرار دارد. چشمه آب معدنی ماسوله؛ در ابتدای ورودی شهر تاریخی ماسوله در کنار پارک شهر قرار دارد. چشمه چشماگل؛ در روستای طالم از توابع سنگر قرار دارد. چشمه ماستخور؛ در روستای ماستخور نزدیک رودبار در جبهه غربی سد منجیل قرار دارد. چشمه آب معدنی سجیران؛ در اشکور بالا، نزدیکی روستای سجیران واقع است. ۶. دریاچه ها: بزرگترین دریاچه جهان (دریاچه کاسپین)، در شمال این استان واقع شدهاست. در جنوب شهر آستارا نیز یکی از دریاچههای زیبای ساحلی گیلان در مساحتی کوچک قرار دارد. همچنین دریاچه اصلی سد سفیدرود که در درههای جنوبی و غربی بخش منجیل از شهرستان رودبار تشکیل شدهاست، نخستین منظره آبی برای مسافرینی است که از جاده قزوین وارد گیلان میشوند. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ مناطق ییلاقی گیلان که در حال حاضر بسیار مورد استفاده قرار میگیرند، عبارت اند از: نواحی ییلاقی جواهردشت؛ در ارتفاعات شرق گیلان، منطقه شمالی کوه زیبای سماموس قرار دارد و ییلاقِ نواحی چابکسر، قاسم آباد، واجارگاه، کلاچای ورحیمآباد به شمار میروند. این ییلاق، از زیباترین نقاط جغرافیائی ایران محسوب میشود که متاسفانه، با مهاجرت گسترده و ساخت و ساز ساکنین شهرهای کلاچای و چابکسر و رحیمآباد، در سالهای اخیر در شرف تغییر جدی قرار گرفتهاست. ییلاقهای واقع در مسیر دره رودخانه پل رود شهر کلاچای؛ دره بسیار زیبای پل رود، پس از گذشت از روستای دیماین به نواحی ییلاقی این ناحیه میرسد. دره پل رود به دو شاخه تقسیم میشود و هر یک به ییلاقهای واقع در مسیر خود میرسد. ییلاقهای دیلمان و اسپیلی؛ ییلاقهای این ناحیه، هم از نظر چشمانداز و هم از نظر آثار تاریخی و فرهنگی دارای اهمیت بسیار است. ییلاقهای نواحی رودبار؛ این ییلاقها را میتوان به دو قسمت تقسیم کرد: نخست ییلاقهای واقع در شرق سفیدرود که عمدتاً در عمارلو، توتکابن و برهسر قرار دارند. ییلاقهای تالش و آستارا؛ ماسوله جنوبیترین ییلاق تالش است و پس از آن ییلاق های ماسال و شاندرمن قرار دارند. ییلاق تالش دولاب، ییلاق مریان، ییلاق سوباتان در این منطقه از این زمرهاند. شهر آستارا از طریق گردنه حیران به نواحی ییلاقی آستارا مربوط میشود. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ گیلان، بدلیل آب و هوای مناسبش، دارای کشاورزی و دامپروری غنی، در سرزمین ایران، است. نامدارترین فراوردههای کشاورزی گیلان عبارتند از: برنج، مرکبات، چای، فندق، بادام زمینی، سیب زمینی، خاویار، پیله ابریشم، کدو، زیتون و... 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ نخستین گام روزنامه نویسی در گیلان، به سال ۱۳۲۵ ه. ق.، برابر یکم مرداد ۱۲۸۶ خورشیدی باز میگردد. در این سال، روزنامه خیرالکلام، به صاحب امتیازی و مدیر مسئولی میرزا ابولقاسم خان افصح المتکلمین در رشت انتشار یافت. پیک سعادت نسوان نخستین نشریه با گرایش چپ در ایران در سال ۱۳۰۶ به صاحب امتیازی روشنک نوعدوست در رشت منتشر میشد. در حال حاضر، حدود ۱۰۰ نشریه در گیلان، مجوز انتشار دارند که بیش از ۲۰٪ آنها در شهرستانهای استان گیلان (خارج از مرکز) منتشر میشوند ؛ ۹ روزنامه، ۲۵ هفته نامه، ۶ دوهفته نامه، ۳۰ماهنامه، ۴ دوماهنامه، ۱۳ فصلنامه و تعدادی دوفصلنامه از آن جمله هستند. ۵۸ نشریه محلی، ۱۷ نشریه سراسری (کشوری) و ۵ نشریه بین المللی در گیلان منتشر میشود. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ اولین تئاتر به شکل کلاسیک و در سالن در شهر رشت شروع به کار کرد. اکبر رادی پدر نمایشنامه نویسی ایران در شهر رشت متولد شد و تا سن ده سالگی در گیلان زندگی کرد. حال و هوای طبیعت شمال، زندگی ارباب و رعیتی و طبع شاعرانه گیل مردان و گیل زنان در آثار او جریان دارد. از جمله معروفترین آثار او می توان به پلکان، هاملت با سالاد فصل و لبخند با شکوه آقای گیل اشاره کرد. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ ابراهیم مرادی نخستین فیلمساز ایرانی، در سال ۱۲۷۸ خورشیدی در بندر انزلی در گیلان متولد شد. مرادی در سال ۱۳۰۹ کار فیلمبرداری برای ساخت فیلم بلندی که بعدها «انتقام برادر» یا «روح و جسم» نام گرفت را در انزلی، آغاز کرد. ویژگی مهم این فیلم ساخت مستقل آن از جریان جاری سینمای آن زمان ایران است که در تهران و هند متمرکز بود. مرادی ساخت و فیلمبرداری این فیلم را همزمان با فیلمبرداری «آبی و رابی» توسط رابی اوگانیانس، آغاز کرد. اما از آنجا که سینما در ایران هنری ناشناخته بود، هیچ کس حاضر به کمک مالی به او نشد و او نتوانست در آن سال بیش از هفتصد متر آن را بگیرد. چون روند تولید فیلم به شکلی نسبتاً کامل تا سال ۱۳۱۰ طول کشید، فیلم «انتقام برادر» سومین فیلم داستانی ایرانی است که در تهران به نمایش درآمد و از آنجا که تاریخ نویسان سینما زمان نمایش یک فیلم را در پایتخت ملاک داوری تاریخی خود قرار میدهند، نوشتهاند مرادی سومین فیلم بلند سینمایی ایران را ساختهاست که نادرست است. نخستینلوکیشن (محل فیلمبرداری) در تاریخ سینمای ایران هم با این حساب در گیلان خواهد بود. همچنین نخستین بازیگران زن تاریخ سینمای ایران، خانمها لیدا ماطاوسیان و ژاسمن ژوزف، از ارامنهٔ ساکن بندر انزلی، نخستین زنانی هستند که در یک فیلم ایرانی نقش آفرینی کردهاند. در آن سالها، خانمهای ارمنی برخلاف خانمهای مسلمان حق داشتند که بدون حجاب و با کلاههای جور واجور در خیابانها ظاهر شوند و به همین دلیل حضور آنها در نمایشنامههای مختلف و نیز در فیلمها سر و صدایی به وجود نمیآورد. مرادی یا توجه به آشناییاش با تئاتر از این موضوع در آن زمان استفاده کرده بود. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ زبان گفتاری بیشینهٔ مردم گیلان، گیلکی است. حدود سه میلیون نفر گیلکی را به عنوان زبان اول یا دوم گپمیزنند. نواحی باختری و شمال باختری گیلان، تالشی زبان است و گویش رودباری در جنوب گیلان (به ویژه در شهرستان رودبار) گپ زده میشوند. از زبانهای دیگری که تکلم میشود، میتوان که به تاتی و کردی اشاره نمود. علاوه بر زبانهای مذکور، در این استان، گویشورانی به زبان کولیها نیز وجود دارند. همچنین کرمانجی که از گویشهای کردیست در فاراب و کرمانج عمارلو به ان گفتوگو میشود. گیلکی حدود سه میلیون نفر در گیلان گیلکی را به عنوان زبان اول یا دوم گپ میزنند. گیلکی دارای دو گویش عمده خاوری و باختری است که سفیدرود مرز بین متکلمان این دو گویش است. گیلکی از نظر زبانشناسی، به شاخه شمال غربی زبانهای ایرانی تعلق دارد. در میان اشعار گویندگان بعد از اسلام به آثاری برمیخوریم که به مازندرانی و گیلکی کنونی نزدیک است. همچنین در گذشته کسانی را که ترانههای گیلکی میخواندند پهلویخوان مینامیدند. ۱. گیلکی خود سه گونهٔ عمده دارد. الف. گونهٔ گیلکی شرق گیلان (بیهپیش) در منطقهای محدود از شمال به دریای خزر، از جنوب به بلندیهای سیاهکل، از غرب به آستانه اشرفیه و حسنکیاده تا مرزهای کوچصفهان و از شرق به لنگرود و رودسر که به تدریج به گویش مازندرانی میآمیزد. ب. گونهٔ گیلکی رشت (بیهپس) که در رشت،بندر پهلوی (انزلی) ، فومن و شفت به آن سخن میگویند. ج. گونهٔ گالشی. گونهٔ دیگری از گونههای گیلکی است که مردم نواحی کوهستانی شرق گیلان و غرب مازندران، به آن سخن میگویند. در استان گیلان انتشارات و رسانههای جمعی متعددی به گیلکی وجود دارد. از نظر دستور زبان تفاوتهای زیادی بین گیلکی و فارسی استاندارد وجود دارد مانند نحوه قرار گرفتن موصوف و صفت که در گیلکی بر خلاف فارسی صفت پیش از موصوف قرار میگیرد. رودباری، تالشی و تاتی گویش تاتی، در گیلان، مشابه تاتهای طارم علیا در شمال استان زنجان میباشد. گویش تالشی نیز، خود به سه گروه شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم میشود که نوع جنوبی آن به تاتی نزدیک تر است. تاتی و تالشی، با همدیگر، به خانواده بزرگ تری از زبانها بنام زبانهای تاتی تبار (تاتیک) تعلق دارند. رودباری نیز، احتمالاً که نوعی زبان تاتی تبار میباشد که ساختاری گیلکی یافتهاست. اکثر اهالی مناطق مذکور (منجمله رودبار الموت، رودبار قصران، طالقان، بومیان کرج، کوههای سمنان، ساوجبلاغ...) زبان را «تاتی» می شناسند و از دیدگاه علمی نزدیک ترین به تالشی است و بر پایه شواهد همان زبان آذری که با توجه به گویش گاه های آن همان زبان مادی یا دست کم شاخه اصلی آن است. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ بازی آهو چره تا حدود بیست سال پیش در منطقه شرق گیلان در شمار بازیها و نمایشهای مقدمه نوروز انجام میشد.در گروه آهو چره كه شامل سه نفر، بازیگر نقش آهو،شعرخوان وتوبره كش میباشد محوربازی ،اهو است كه با وسایل مختلف, چیزی شبیه سر آهو یا بز درست می كردند. برایش شاخ و با مهره شیشهای چشم می گذاشتند. زنگوله به آن می آویختند و آن را به سر چوبی قرار میدادند. بازیگر نقش آهو كیسه یا گونی پارچه روی سر می كشید، تا بدنش پیدا نشود و از داخل آن كله آهو را كه روی چوبی قرار داشته ،بیرون میآورد. چنانكه به هیات حیوانی در آمده و با آن چوب می توانست سرش را حركت بدهد. نفر دوم شعر می خواند و با چوبی كه در دست داشته ،نمایش را هدایت می كرد. نفر سوم تو بركش بود كه هر سه با هم كوچه به كوچه، به خانههای ده رفته و نمایش را اجرا می كردند و هدایایی از مردم میگرفتند.شعری كه معمولاً خوانده میشد از اینقرار بود: آهو چره, آهو چره, ببین چقدر خوب می چره. آهو از باغ آمده, چریده و چاق آمده. آهو مرغانه خوره, صدتا به كمتر نخوره. به اینجا كه میرسید آهو غش می كرد و تا تخم مرغ یا چیز دیگری ازصاحبخانه نمیگرفت حالش جا نمی آمد.بعد از خواندن هربند, همان قسمت اول{آهوچره,آهوچره,ببین چقدر خوب می چره} به صورت واگرد{ترجیع بند} تكرار میشد. سپس خواننده بند دیگری را تكرار می كرد. با این كارها از صاحبخانه چیزهایی چون: برنج, تخم مرغ و شیرینی میگرفتند. این گروه كارشان را از غروب آغاز می كردند و درچند روستاو آبادی نزدیك را می گشتند. این نمایش از شرق ترین نقاط گیلان تا حدود تنكابن و روستای اطرف آن معمول بوده و امروز نیز كم وبیش معمول است. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ ورزا به گويشهاي محلي گيلان به گاونر گفته ميشود البته گاونري كه براي جنگ استفاده ميشود از ويژگيهاي خاصي برخوردار است. نمايش ورزا جنگ عمدتاً در نواحي جلگهاي گيلان در شهرستانهاي فومن، انزلي، صومعه سرا، رشت، لاهيجان، سياهكل و رودسر انجام ميگيرد. در هنگام جنگ پس از آمادگيهاي اوليه، گاوهاي نر را براي نبرد با يكديگر به ميدان ميفرستند و صاحبان آنها از مردم پول جمع ميكنند، برخي برسر اين بازي شرط بندي ميكنند كه همين كار باعث شد تا محدوديتهايي در اجراي اين نمايش فرهنگي اعمال شود. پاييز و اوايل زمستان بهترين موقع ورزا جنگ است چون در اين زمان گاوها از قدرت جسماني كافي برخوردار هستند. اين نمايش محلي ريشه در باورها و اعتقادات مردم گيلان داشته و با نوع نگرش و شيوه زندگي اجداد و نياكان ما پيوند عميق دارد. گاو نر را بز بان گيلگي ورزا گويند ، ورزا جنگ از گذشته هاي دور به هنگام فر اغت از كار هاي زراعت و كشاورزي و مناسبتهاي مختلف تر تيب داده شده است ، قبل از مسابق گاو هاي نر را براي مسابقه آ ماده مي كردند و براي اينكار سير خام را به شاخ هاي گاو مي آلودند تا ضربات شاخ موثر تر و تيز تر گردد، صاحبان ورزاها دقت زيادي نسبت به اين حيوانات بكار ميبردند ، البته براي دور ماندن ورزا از چشم زخم مرغي را روي پيشاني حيوان ميشكنند تا از چشم زخم بد انديشان در امان بماند و پس از آرايش دادن ورزا را با طناب دور گردن حيوان حلقه شده و بميدان مبارزه مي آوردند با بگردش در آوردن ورزاها حمله ورمي شدند ، ويكديگر را ميفشاردند ،گاوداران نزديك آنها قرار گرفته و گاوهاي جنگي را باچماقهاي كلفت و ضخيم خود تحريك ميكنند و جنگ انقدر ادامه دارد تا انكه يكي از ان ورزاها فرار كند ، يا بيفتد ويا اينكه شديدا مجروح يا مقتول شود امروزه بعضي از نقاط گيلان بصورت مخفيانه انجام ميشود. 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۸۹ سنت كشتی گرفتن و پهلوانی در همه حوزههای فرهنگی ایران پیشهای كهن دارد كه درهرجای جغرفیایی با نام و شیوهای خاص اجرا میشود.از قبیل؛ كشتی چوخه خراسانی, كشتی مازندران و كشتی گیله مردی. در كتاب فتوت نامه سلطانی ،از متون قرن نهم هجری آمده است: « اگر پرسند كه كشتی چند نوع است؛ بگو دو نوع : اول قبض, دوم اضطرار. اگر پرسند كه هر یك چگونه است: بگو: قبض، كشتی گرفتن اهل خراسان و عراق است كه آن را شهری وار گویند و اضطرار،كشتی گیلان و شیروان و بعضی از آذربایجان است و آن را دیلم وار خوانند.» . آنچه در این متن كشتی« اضطرار» یا « دیلم وار» نامیده شده ، همان كشتی گیله مردی است و قدیمی ترین خبرآن دركتاب « احسن التقاسیم فی معرفته الا قالیم »، تالیف مقدسی، درقرن چهارم هجری است. این ورزش سنتی در گیلان در هفته بازارها و در مراسم عروسی های سنتی و در كنار روستاها و شهرهای كوچك برگزار میشود. میدان مصف پهلوانان فضای وسیعی است كه « سبزه میدان » یا « سیمبر» نیز نامیده می شوند. كشتی گیله مردی همانند سایر كشتی ها مراتبی دارد ودارای فنون و قوانین خاص و آداب و رسمهایی است. تازه كاران را « نوچه» و به اصطلاح محلی « تنگوله» می نامند و كشتی گیران میدان دیده و كار آزموده را « پهلوان» خطاب می كنند و درهرمحله و روستا نیز یكی از پهلوانان پیش كسوت, عنوان « سر پهلوان» را دارد. برگزاری كشتی روز وزمان مشخص ندارد. معمولاً كشتی گیران هر محل ،با نظر سر پهلوان تصمیم به زور آزمایی میگیرند كه در این صورت به شهرها و آبادی های نزدیك خبر میدهند وكشتی گیران آن نقاط را برای انجام مسابقه دعوت می كنند. مراسم آغاز و نحوه اجرا: این مراسم دارای آغازی بسیار زیبا و دیدنی است با صدای ساز و نقاره همه اهالی محل را با خبر می كنند و جمعیت بسیاری دور میدان كشتی گرد میآیند و كشتی گیران هر محل در قسمتی از میدان در كنار هم قرار میگیرند كه به طورمنظم و مرتب پهلوانان میزبان و مهمان دور میدان حركت می كنند و درجلوی هردسته از مهمانان بنا به رسم، روی زانوی چپ خم شده و سر انگشتان دست را به خاك می سایند و می بوسند و بر پیشانی می نهند. آغاز مصف كشتی گیران گیلان با رجزخوانی كه در اصطلاح محلی«خزومما» یا« فوز ما» نامیده میشود همراه است تعیین هماورد به طور آزاد با قبول دعوت به نبرد میباشد. پایان كشتی وقتی است كه یكی ازدوطرف جز كف پا, نقطه دیگری از تنش با زمین تماس پیدا كند ،كه در این صورت شكست خورده و پهلوان پیروز با جست و خیز میدان را طی می كند و گاهی درمیان جمعیت دوران میزند وپول جمع می كند و معمولاً دوباره به میدان میآید و حریف می طلبد. جامه مخصوص كشتی, شلواری پارچه ای و تنگ و چسبان است كه «لاسپاره» نامیده میشود. جایزه كشتی گیران « برم » است و شامل : پارچه, آینه, كیف پول, دستكش, جوراب, هن, سیب و نارنج و. . .می باشد. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده