رفتن به مطلب

مامان وینا


ارسال های توصیه شده

بهونه استارت این تاپیک پیدا کردن یه دفترچه قدیمیه:hanghead:

یه دفترچه که توش خاطره های سال 83 تا 87 رو نوشته بودم ؛ از چهارده سالگی تا هفده سالگی

زیر یه نوشته برای مهر 87 نوشته شده بود:

یعنی الان به آرزوهات رسیدی؟

امضا

خودکارمو برداشتم و زیرش نوشتم:

 

اره دختر کوچولو...من قبول شدم ؛ مهندسی صنایع خواجه نصیر.

اما دختر کوچولو کاش این ارزو رو نداشتی ؛ میدونی من چقدر سختی کشیدم ؟؟ دختر کوچولو خیلی جاها له شدم خیلی جاها تحقیر شدم اما برای داشتن این مدرک موندم و دم نزدم

دختر کوچولو من هنوز گریه هام رو الاچیغ های بام تهران یادمه ؛ شب امتحان مقاومت

دختر کوچولو سعی کن آرزوهات لهت نکنه ؛ چون جای شادی زخمای عمیقی رو روحت میزاره

  • Like 33
لینک به دیدگاه

یکی بود ؛ یکی نبود

یه روز یه پسری اومد زیر گوش یه دختر از خوشبختی که میخواد براش بسازه میخونه ؛ از خونه سی متری که میخواد بشه قصر دختر قصه و پرایدی که میخواد بشه کالسکه شاه قصه

از علاقش میگه از عشقش میگه از تلاشش برای ساختن یه زندگی خوب برای دختر قصه میگه ..

فقط شاه قصه دانشجوهه زمان میخواد ..دختر قصه باید تحمل کنه

دختر قصه هم از مشکلات بهش میگه ؛ خونوادت ؟عقایدتت؟

پسر قصه همه جا مطمئنش میکنه

سالها میگذره حالا پسر دانشجوی دیروز سربازیشو رفته کارم داره همه چی مثل سابقه جز یه تار موی سفید دختر قصه

حالا نه اون دختر 23 ساله قصه اس نه پسر ؛ پسر خام دیروز

پسر شاد و خندون میگه وقتشه میرم به خونوادم میگم

دیگه خوشی خوشی دیروز نیست رویای 5 سالشون تو یه شب خراب شد ..خونواده پسر مخالفن

هق هق دختر و دستای گرم پسر که درستش میکنم بازم بمون

 

سه سال دیگه میمونن دختر قصه گاهی پشت پنجره میشینه به 8 سال زمان رفته به 8 سال انتظار نگاه میکنه به امید درست شدن

 

مادر پسر مشکلش با خودش مشخص نیست ؛ حجابش خوب نیست قدش فلانه ؛ اندامش بساره ....

تموم میشه بعد 8 سال تموم میشه !!!

حالا یکی بود یکی نبود!!!

 

 

دل نوشت:

وقتی خوندم از پشت صفحه مانیتور لرزیدم خشک شدم چند قطره ابی که کیبورم خودنمایی میکرد نشون میداد اشکام داره میاد

شماره محمد رو میگیرم چی شده زهرا چی میگه؟؟ و در کمال تعجب میگه من نمیتونم رو حرف مادرم حرف بزنم

تو دلم فریاد میزنم: آره شما حق داری ,شما میتونی زیر حرف خودت بزنی شما میتونی آرزوها یکی رو خراب کنی شما میتونی بهترین روزای عمر یکی رو به انتظار سپری کنی شما میتونی دنیای شاد دخترونشو خراب کنی ولی نمیتونی دل مادرت رو بشکونی شما نمیتونی از مادرت دلیل منطقی بخوای شما نمیتونی هیچ کاری کنی جز دادن وعده های دروغ .... فقط تو جواب میگم متاسفم محمد

گوشی رو قطع میکنم و میگم: چرا این مردا اولش فکر این جاهاشو نمیکنن؟؟خدا نگذره ازشون که اینجوری با سرنوشت یکی بازی میکنن:hanghead:

مرد نماهای کشور من نقاب مردانگی را هر چه محکم تر به صورت فشار میدهند تا قالب صورتشان شود

 

 

 

bcf53812b49863dd359a88e38b86926f-425

 

 

 

 

 

 

  • Like 28
لینک به دیدگاه

44122287016442165221.jpg

 

 

کنارم بمان

 

نگذار زندگی کوتاهمان

کوتاهتر شود

 

 

 

 

دخترم وینا هر وقت مردی قصد ترکت رو داشت حتی عاشقشم بودی گریه نکن ؛نگو بی تو نمیتونم ؛ بزار بره چون اگه دوستت داشت نمیزاشت بره

دخترم میدونم درد داره ، میدونم قلبت عین یه تیکه اهن گداخته میشه میدونم چشمات عین ابر اسمون میشه ، حتی مادر لرزش دست و پاهاتم میدونم ، مادر من مرحله تهوع های عصبیشم کشیدم مادر ؛ مادر ارامبخس خوردناتم میدونم .میدونم مادر همشو میدونم همشو درک میکنم ؛ مادر بی فروغی چشمای سیاهتم از الان میدونم

مادر ولی بزار بره ، مادر نجنگ ...جنگ برای کسی که نمیخواتت فایده نداره

مادر اگه میجنگی بدون اگه باختی همه چیو باختی اما اگه بردی جای زخمای دلت هیچ وقت پاک نمیشه ؛ مادر ببین بردن واسه کی اخه؟؟

مادر هر وقت دستات تنها شد خودم دستاتو میگیرم ؛ هر وقت چشمات ابری شد و صورت قشنگتو خیس کرد خودم صورت نازتو پاک میکنم... مادر ول کن تا میتونی از دنیای مردا فاصله بگیر

دنیای مردا مثل دنیای ما زنا سرشار از احساس نیست مردا بنده عقلشونن نه بنده احساس

مادر وقتی خواست بره روتو برنگردون با چشمای باز رفتنشو ببین مادر چشماشو نگاه نکن فقط دستاشو ببین چطور دستاتو ول کردنوومادر بارها بارها این تصویرو تو ذهنت نگه دار

بعد اون بشین گریه کن جیع بزن حتی به دل خودت بد بیراه بگو ولی فکر برگشتشو نکن ، کسی که یبار تنهات بزاره بازم میزاره مادر

 

 

دخترم فکر نکن راحته ناراحتیتو ببینم مادر ؛ ولی باید بدونی ....دنیا بی رحمه مادر ...دنیا مثل کاکتوسه ..واسه همینم هست من کاکتوس دوس دارم چون زندگی خودمم مثل کاکتوسه:hanghead:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

نامه هایی برای دخترم:

مادر فدات شه میخوام گنجینه تجربیاتمو در اختیارت بگذرام:w127:

دخترم یاد بگیر هیچ وقت عضو انجمن این محمد آدمین نشی از که هر اعتیادی بدتره ، آدمو از شوهرم میندازه والا بوخدا:w768:

حالا اگه خبطی کردی و شدی ؛ که الهی ناخن انگشت سبابه دستت بشکنه که نصیحتای منو جدی نمیگیری سعی کن همزمان برنجم نزاری که ابکش شه :(2310):، مادر جان حواست پرت میشه دیر میای سر برنج و کته میشه و نرم میشه:w821:

مادر جان اگه اینجور شد ریلکسی خودتو حفظ کن و سعی کن در قابلمه برنجو برداری و شعله هم کم کنی خودش خشک میشه:evilsmile: برای نشون ندادن قدش هم یکم شوید قاتی برنج کن یه ماهی هم سر خ کن بزار تنگش ؛ خطای دید ایجاد شه :ws50:

اصلا هم به روت نیار چه گندی زدی و هی صحبت کن که چشم همه بتو باشه و کمتر ظرفو نگاه کنن:179:

فقط مرتبا تکرار کن امروز خیلی سرم درد میکنه که احیانا بقیه غر نزنن:w888:

میدونم مادر این جماعت مرد همش منتظر ایرادن و گرنه تو آشپزیت مثل مادرت عالیه :4chsmu1:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

دخترم من همیشه دوست دارم باابات یه خواهر داشته باشه همسن من

میگی مگه دیوونم نه خترم اگه یه خواهر شوهرم داشتم بابات میومد میگفت:

 

-میناااااا پولا رو چی کردی

_با خواهرت رفتیم خرید ، واسه خواهرت شام خریدم(اصن نمیگم خودم یه عالم ات اشغال خریدم فقط اون پول شامو تاکید میکنم:ws3:)

-مگه من نگفتم فست فود نخور

_خواهرت گشنش بود خو:sad0:

 

 

ولی دخترم یه خواهر شوهر نداریم که باهاش باباتو بچزونیم:ws3:اصن گاهی میگم خدایا پس من با کی کل کل کنم:w02:

 

دخترم خواهر شوهر نمک فامیله ، نباشه حوصلت سر میره:icon_razz:

اصن حالیم نمیشه بابات باید یه خواهر پیدا کنه واسه خودش؛ من بچزونمش:4564:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

دخترم زندگی و آدماش خیلی وقتا وفق مراد نیستن !!!

نجنگ دخترم

اعصابتو خراب نکن

فقط یه لبخند بزن و بلند بگو به جهنم

مادر ضعفاتو جلوی آدمها نگو !

خیلیا میگن منطقی باش حرف بزن مشکلاتو حل کن ؛ مادر امروز فهمیدم با آدم مریض نباید حرف زد . آدمو مریضو فقط باید نگاه کرد و یه پوزخند زد و بگی مطمئنی ؟:w02:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

00pkk1m6io48vme6o5ze.jpg

 

 

 

 

 

من مطمئنم تو این شکلی میشی

وقتی این عکسو دیدم قلبم محکم زد

مطمئنم:hapydancsmil:

قربونت بشم:hapydancsmil:

  • Like 23
لینک به دیدگاه

یه وقتایی میرم اون خونه!

تک و تنها وسط حیاط میشینم و زار زار گریه میکنم

اینقد گریه میکنم که نفسم بالا نمیاد و بعدش میرم در کمدو باز میکنم و میارمش بیرون !!! هی بوش میکنم و هی گریه میکنم

بعدش صورتمو میشورم و بر میگردم خونه!

و هیچ کس نمی فهمه پشت این چهره شاد چه خبره :w16:

 

 

 

 

 

 

 

+این روزا زندگی داره بد میتازونه ، خیلی بد و بی رحم .. ولی باز میخندم ؛ همه چی درست میشه فقط یکم مونده تا همه چی درست شه؛ این روزا از عزیزانم ناراحتم این روزا از تهمت ها خسته شدم ولی بازم میگم بیخیال درست میشه همه چی حل میشه:hapydancsmil:

 

 

 

++ دخترم عشق درد داره ؛مسئولیت داره ؛ هر وقت تونستی اینقدر قوی باشی که مسئولیتاشم قبول کنی عاشق شو؛ ممکنه من با عشقت مخالفت کنم ممکنه بخاطرش سیلی بخوری ولی از همین حالا میگم اگه حس کردی و مطمئنی ارزششو داره ؛ بجنگ مادر ؛ شاید من اون روز گریه کنم اما مطمئن باش وقتی خوشبختیتو میبینم میخندم ؛ مادر خوشبختی تو ماشین شاسی بلند نیست خوشبختی تو خونه هزار متری نیست خوشبختی تو دل خوشه ؛ هر وقت دست عشقتو گرفتی و باهاش اروم راه رفتی و حس کردی هیچکس نمیتونه ناراحتت کنه بدون خوشبختی ؛ وقتی مقصر بودی و بازم بغلت کرد و گفت بسه گریه نکن همه اشتباه میکنن تازه تو کاری نکردی بدون خوشبختی و.... مادر آدم باید با دلش خوشبخت بشه نه با جیبش

 

 

 

++ خدایا برای همه نعمت هایی که بهم دادی همه چیزایی که دوسشون داشتم ازم گرفتی شکر

  • Like 19
لینک به دیدگاه

دخترم شوما لطف کن یه سری کارای هنری یاد بگیر تا فانتزیای من به حقیقت بپیونده:girl_yes2:

مثلا من دوست داشتم واسه عشقم شال گردن ببافم یه جوری هم باشه اسمشو یه لاتین کنارش در بیارم ولی حیف که استعدادی تو کار هنری ندارم شوما بباف من بهش بدم اتفاقا اون موقع هم پیره بدردش میخوره:shame:

خیاطی بلد باشم واسش بلوز بدوزم بعد همکاراش بگن چه خوش دوخته اوونم بگه خانوممممممم دوخته برام؛ اما دریغ از یه دکمه دوختن:w768:

هر چند روز یبار یه نامه بنویسم و توش ازش بایت تموم کارای خوبش تشکر کنم و نامه ها رو تو یه جعبه جمع کنم روز مرد با یه بسته جوراب بهش بدم البته یکی دو بار نوشتم اما نمیدونم چرا تا مینوسیم بعدش یه مسئله بوجود میاد و دعوا میشه :JC_thinking:یعنی من خودم چشم میزنم و گند میخوره به زندگیمون:1111:

واسش کیک درست کنم بزارم تو کیفش ؛ سر کار گشنش شد برداره بخوره :th_scratchhead:

 

حالا مادر شوما لطف کن خیاطی و بافتنی رو یاد بگیر خودم بقیه فانتزیامو انجام میدم:spiteful:

 

 

 

+ راستی مادر تو سگا یه بازی به اسم کمباد بود یه زنه موهاش خیلی خیلی بلند بود بعد یه حرکت فینیشین داشت با موهاش میزد تو صورت مرد؛ اینو از دوستات بپرس چیکار کنم با موهام بخوابونم تو گوش بابات ؛ بعدشم بگم باد زد من نبودم:banel_smiley_52:

  • Like 22
لینک به دیدگاه

همه حسای دنیا فقط یک بار اتفاق می افته

تولد مرگ ، عشق و ....

و اما عشق !

یا بهش میرسیم یا دستای روزگار قلبتو تو چنگش میگیره و فشار میده ؛ اینقدر فشار میده که جونت در آد

هم تو رسیدنش درد هم نرسیدنش

مبادا برسی و ببینی دلت اشتباه تپیده ، چشمات اشتباه اشکین شده ولی باز یه حس حسرتو تو دلت قلقلکت نمیده

و نرسیدنش !

سپیدی تارای موت ؛ درد معدت ؛ عصبی شدنای بی دلیلت ؛ بی انگیزه شدنت ؛ عادت کردن به تنهایی دقیقا تنهایی؛ تنهایی خرید کردن تنهایی کافه رفتن تنهایی با خود خودت حرف زدن همه برای نرسیدنته!

تو نرسیدنه که یاد میگیری فقط خودتی ، خود خود لعنتیت !

تو نرسیدنه که میفهمی مشاورا چرت و پرت گویان طبیعتند و فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی

 

 

 

این شبا دعا میکنم هیچ کس طعم گس نرسیدن رو نچشه!

خدایا این شبا سر افطار دعا میکنم وفاداری تو قلبامون و تو دستامون زیاد بشه تو این شبا دعا میکنم بی منطقی کسایی که ادعا میکنن ما ثمره زندگیشونیم برای رسیدن به کسی که دوست داریم از بین بره !

خدایا عشق رو تو دل تک تک بنده هات بکار!

آمین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+الهی کچل بشه هر کی این شبا برام دعا نکنه

  • Like 20
لینک به دیدگاه

%D9%85%D8%A7%D8%B1_%D9%88_%D9%BE%D9%84%D9%87.jpg

 

 

دیشب بارون بود منم دقیقا پشت پنجره و یه حس گنگ

ترس ؛ خستگی ؛ نا امیدی همش چاشنی هم شده بود تهش یه تصمیم

شاید بزرگترین و وحشتناک ترین تصمیم عمرم

سیزدهم تیر :hanghead:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

ساعت شش صبح میرم باغ رضوان

همیشه قدم زدن میون قبرا بهم آرامش میده

اینجا بر عکس بهشت زهرا همه قبرا هم سطح نیستن

بعضیا بلندترن بعضیا همکفن

گاهی باید بپری

میرم میرم میرم تا میرسم به یه قبر دو نبش

قبر آدینا

دوستی منو آدینا ؛ بعد زندگیش تو دنیا شروع شد

داشتم میون قبرا میرفتم که یه پرده زرد توجهمو جلب کرد

تک ستاره ی زندگیمان ؛ آدینا جان هرگز فراموشت نخواهیم کرد

رفتم رو خاکش

دیگه باهاش دوست شدم

اتفاقی یه روز تو راه رشت تهران ، فهمیدم آدینا دانشجوی ادبیات بوده ؛ تو راه رشت تهران تصادف میکنه ماشینش اتیش میگیره و آدینا میمیره ؛ مامانش دبیره و باباش دقیقا یادم نیست

 

بر عکس دفعه های قبل که رفتم و ساکت موندم امروز درد دل کردم ؛ دیگه اشکی نمی اومد ؛ این چند روز به اندازه کافی گریه کرده بودم ؛ فقط گلوم میسوخت ؛ یه چیزی قلمبه شده بود تو گلوم

دیگه مثل دفعه های قبل میون اون همه قبر سبک نبودم فقط سرشار از نفرت بودم ؛ دیگه دوسش ندارم فقط ازش متنفرم ؛ دیگه دلم نمیخواد خوشبخت شه دلم میخواد بدبخت شه نه نه نه دلم نمیخواد بد بخت شه؛ فقط نمی بخشمش ؛ من گفته بودم و ... مثل آدم خوبا هم نمیگم ایراد نداره ؛ ایراد داره احساس من ارزش داشت تاوان داره ؛ تاوانشم من نمیتونم ازت بگیرم ؛ ولی امیدوارم خدا بگیره:hanghead:

بازم گفتم نه من دوست ندارم خار تو پاش بره ؛ من تحمل دیدن اذیت شدنشو ندارم تا میام نفرین کنم دوباره دلم میلرزه ؛ گاهی به سنگ قبرا نگاه میکردم و میگفتم به نظرتون من احمق ترین آدم دنیام آره؟

من حتی عرضه نفرین کردنم ندارم!

پا شدم و آروم آروم میون قبرا راه رفتم

یه صدا میشنوم که میگه ببخشید خانوم ؛ خدا چشمای شما رو سفارشی ساخته؟

پوزخند میزنم و میگم آره سفارشی ساخته برای گریه کردن و غصه خوردن

ساکت میشه و رد میشم

سر کوچه میرسم یادم میاد برگردم تو نقش آدم خوشبختا

وقتی زنگ در خونه رومیزنم و میام بالا دیگه میخندم دیگه ادای آدمای خوشبخت و بی خیال در می آرم آره من خیلی خوشبختم همه چی خوبه همه چی حل میشه

  • Like 18
لینک به دیدگاه

برای پسرم

پسرم امروز برنامه احسان و سولماز پخش شد

پسری که پای عشق قطع نخاع خودش موند

 

پسرم تو روزگار من ؛ مردا تابلو نیاز ج ن س ی و نیاز روحیشون همیشه جلوتر از تابلو انسانیتشونه

پسرم تو روزگار من عشق بی ارزش ترین کلمه ی دنیاس و از خود گذشتگی برای عشقم خنده دار ترین واژه ممکن؛ افتخار مردای روزگار من تعداد شماره های سیو شده دخترایی فریب داده شده تو گوشیشونه و شرط بندی سر فریب یه دختر یا به اصطلاح منو و هم دوره ای هام مخ زدن

پسرم اگه امروز احسانی ثابت کرد که هنوز مردونگی و عشق زندس

فردا تو این کارو کن

پسرم اگه زنی رو دوست داشتی و گفتی باهام بمون

مسئولی

مسئول تک تک اشکاش ؛ تک تک گریه هاش

پسرم زنا شکننده ان

اگه زنی رو برای خودش خواستی نه برای جسمش ؛ مطمئن باش اونم تو رو برای خودت میخواد خود خودت ولی اگه برای جسمش خواستی و دلت برای چشم رنگی و پوست سفیدش لرزید توقع نداشت باش اونم تو رو برای خودت بخواد

پسرم من مطمئنم بابای تو وفادار ترین مرد دنیاس ؛ تو هم وفادار باش بزار وقتی اسمت میاد چشمای زنت برق بزنه

بزار وقی ازش پرسیدن خوشبختی بگه یه چیزی فراتر از خوشبختی

تو پسر منی؛ مرد کوچولو من به مادرت قول بده دستای کوچولوی امروزت ؛ پناه ابدی یه زن باشه

 

 

 

 

+خدایا احسان های دنیا رو زیاد کن

آمین

 

 

 

116410_132.jpg

  • Like 22
لینک به دیدگاه

من , عرفان , حسین , بهار

پارک رسالت پایین تر از سید خندان

 

 

چهار نفری رو نیمکتا نشستیم و سوالای شبیه سازی رو میخونیم ؛ گه گاهی حسین رو خفت میکنیم که توضیح بده

ساندویچای نصفه و نیمه و استرس امتحان

گیر دادنای یه دختر بچه برای خرید گل و خریدن گل از طرف عرفان

بعد تموم شدن درس ساعت 8 غروب

من رو بچه ها:

بچه ها نظرتون چیه حسین این گل رو به یه دختری تو این پارک بده

-خوبه عالیه

_من نمیبرممممم

بعد بحثای طولانی و خواهش کردنای منو بهار

حسین:خانوم میشه این گل رو از من بگیری

-نه نمیشه مزاحم نشو اقا

حسین :خانوم خوواهش میکنم

-خفه شو

 

 

تکرار چندین باره این پروسه و ضایع شد حسن و خنده های ما, شرط بندی که حسین میتونه یا نه

موفق شدن حسین بعد 45 دقیقه و دادن گل به یه خانوم خوب و مهربون زیر پل سید خندان

 

 

نکته اخلاقی:پسرم تو هم یاد بگیر اولین دختر گل نگرفت بری سراغ بقیه و دوستاتو شاد کنی:whistle: من میدونم این بلاها سر شماها میاد بس که من ملتو اذیت کردم:w02:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

دختر گلم مادر به فدای دو چشم سیاهت

میدونم وقتی روزه ای گشنه ات میشه

میدونم منتظر افطاری

ولی مادر؛ افطار که شد تو یه ربع

یه چایی و نصف بربری لقمه نون کوکو و یه پیش دستی ماکارونی و یه پارچ آب طالبی نخور

مادر عاقبش مثل مادرت دل درد میگیری و تازه یه زیر دستی هلو چشمک میزنه که نمیتونیش بخوری

و معلوم نیست انجمن ممد آدمینی باشه که بیای تجربه هاتو برای دخترت بنویسی:4564:

نخور مادر نخور؛ این وامونده معده اس حداقل آروم آروم بخور از تجربه های مادرت استفاده کن:w000:

  • Like 20
لینک به دیدگاه

شب های قدر معمولا زودتر از هر شب دیگه ای خوابم میبرد

یه سال این طلسم و شکوندم رفتیم مهدیه

اون شب از خدا یه چیزی خواستم

داد که کاش نمیداد

زندگیم بهم ریخت

هر وقت میخواستم گله کنم یادم می اومد خودم خواستم خودم همش گفتم خدایا من همه چی دارم جز.....

دیگه یادگرفتم چیزی نخوام که نمیدونم به نفعمه یا نه

 

خدایا اون چیزی رو بده که به صلاحمونه

 

خدایا آدمیت دادی ؛ انسانیتم بده

 

 

خدایا به قلبامون عشق و سخاوت به دستامون بخشندگی ؛ به زبونمون حرفای خوب ؛ به چشمامون حیا و به وجودمون عفت بده

 

 

آمین

  • Like 20
لینک به دیدگاه

دخترم گاهی باید نبخشید!

امروز یه دوست قدیمی برگشت اما دیگر نه من آن آدم سابق بودم نه دل و دماغی داشتم

دیشب تا صبح فکر کردم

با بعضی خاطره ها یه لبخند گنده می اومد رو لبم

با بعضی هم یه چیز تلخ تو گلوم که گاها گلوو میسوزوند فکر کنم همان بغضی باشد که تو قصه ها زیاده

در جواب همه فکرام فقط گفتم بعد اون روز من خیلی اشتباها کردم خیلی اشتباها که برای هر کدومش دارم زجر میکشم بعضی اشتباها باعث تحقیرم شد و چرا من باید الان طعم گس خیلی چیزا رو بچشم

میتونی منو برگردونی که اشتباهاتم پاک کنم؟

نمیتونی

پس بی خیال

دخترم گاهی نبخش, نبخش کسایی رو که باعث خراب شدن بخشی از زندگیت شدن :hanghead:

هر زمان از زندگیت فرصت تجربه ی جدیدیه و چه بد که اون زمانو از دست بدی ؛ اون فرد میتونه برادرت باشه عشقت باشه دوستت باشه و ...

دخترم زیای که ببخشی زیادی که کوتاه بیای برچسب هالو بودنت پررنگ تر از خانوم بودنت میشه نگذار هالو بشی هالوها همیشه میبخشن همیشه بزرگوارانه رفتار میکنن و ته قصه سزاوار هر بدبختی ؛ درروزگار من در کتاب ها و جملات قصار بعنوان ساده یاد میشوند و سطرها در باب ستایشش مینویسن اما در خیابان ها و اداره ها همان پخمه ها و سزاوار خنده و بازیچه شدن؛ هالو بودن قلب بزرگ میخواهد قلب بزرگ نداشته باش ؛ قلب بزرگ یعنی عشق بزرگ یعنی آدمهای بزرگ و اافسوس در دوره من نه عشق بزرگی وجود دارد و نه آدم بزرگی:icon_gol:

 

 

 

 

 

+حالا دخترم رو پسر سهند فکر کن از نظر من داماد برازنده ای؛برد پیت عصر خودش میشه ببین من کی گفتم:w000:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

دخترم

یه وقتایی پیش میاد خسته ای

یه وقتایی پیش میاد میشینیو میگی خدایا هستی؟

هی گوشاتو تیز میکنی هی چشماتو تنگ میکنی شاید دیدیش ولی نمیبینیش

تهش بالشو میندازی رو سرت و میگی میدونم نیستی اگه هم باشی منو نمیبینی

بعدش میگی خو برم روزمو بشکنم خدا که نیست من چرا روزه باشم یه حسی میگی بشین بینیم باووو

خسته میشی

گریه میکنی

اما بعدش باز میری صورتتو میشوری و میگی خدایا توکل به تو

گاهی مادر خیلی تنها میشی اصلا خدا هم نگات نمیکنه ؛ نمیدونم چی کنی اصلا نمیدونم راهش چیه ؛ فقط بدون این حسا هست نترس:banel_smiley_4:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

-lمن همیشه فکر میکردم تو از اون مرفه های بی دردی

همه همین فکرو میکنن تو اولین نفر نیستی

*آره ، مینا در کل استایلش اینجوریه معمولانم هم از مشکلاتش نمیگه

چرا بابا ؛ من به (ا) همه چیزو میگم یه آبم بخورم میگم با بهار و میلادم تقریبا همینجوری هستم

با شوخی و خنده صحبتامون تموم میشه

 

 

 

 

 

دخترم

5 سالم بود که همه فامیل خونمون بودن

شاید همشون اومده بودن منو برای آخرین بار ببینن

شایدم برای تسلی بابا و مامان اومده بودن

ولی یادمه پچ پچ ها و در گوشی حرف زدن ها رو ؛ حتی آخی گفتن ها رو

هنوز یادمه زن دایی مامانو بغل میکرد و میگفت (س )جان گریه نکن سرطان درمان میشه و مامان میگفت مینا(منظور خالمه)همین جوری مرد و دوباره با گریه میگفت من دیگه طاقت ندارم بچمم بره

هنوز یادمه داییم سر مامانم داد میزد که مگه نگفتم اسمشو مینا نزار دیدی؛ راحت شدی شومی زندگی مینای خدا بیامرز رو سر این طفل معصوم افتاد

و من دومین مینای خونواده بودم که مشکوک به سرطان بودم با تفاوت اینکه اون مینا 29 سالش بود و من فقط 5 سالم

دخترم از گرسنگی های سه روزه برای کندسکوپی ؛ اتاق عملای پی در پی و ... بگذرم هیچ وقت از مرگ بابک نمیتونم بگذرم!

دو نفره رفتیم اتاق عمل و یه نفره برگشتم!

بابک اولین دوستم بود.. یه پسر کرجی که مبتلا به سرطان بدخیم بود . همه کتابامو میبردم و با هم رنگ امیزی میکردیم ؛ وقتی نوک مداد رنگیام میشکت و گریه میکردم با یه چاقو میتراشیدش و دوباره پروسه رنگ آمیزیو شکستن ؛ شاید همونجا بود که یاد گرفتیم بارها باید بشکنیم و زمونه صیقلمون بده و دوباره احیا شیم

مادر یکی از خوشیای اون دوره من بردن قطار کوکیم به اتاق عطا بود ! نمیدونم مشکلش چی بود ولی نباید با بچه های دیگه قاتی میشد اما اینقد پشت در اتاقش سر صدا میکردیم که از لای در نگامون میکرد و ما با فاصله قطارو کوک میکردیم و میفرستادیم سمتش و اونم کوک میکرد و میفرستاد سمت ما

مادر دو سال منو بابک با هم دوست بودیم هر وقت از شیمی درمانی درش می اوردن قایمکی میرفتم تو اتاقش و بالای سرش مینشتم و حرف میزدم حتی چند بار بهش قول دادم بزرگ شدم زنش بشم:ws3:ولی عمرش بدنیا نبود:sigh:

بعد تموم شدن این ماجرا , کما رفتن مامان شوکمون کرد

باور کن مادر ؛ خیلی سخته 8 سالت باشه دست داداش 6 سالتو بگیری و بری پشت شیشه ها با مامانت خداحافظی کنی؛ باورکن خیلی سخته داداش کوچیکتو بغل کنی و بگی ناراحت نباش خودم مامانت میشم

مادر همه این روزا گذشت

ولی مادر هیچ کدوم از اینا باعث نشد من راهمو پیدا نکنم

هیچ کدوم باعث نشد من عین افسرده ها یه گوشه بشینم

هیچ وقت قبول نداشتم خدا بدترین سرنوشت ها رو تو تقدیرم گذاشت

قبول دارم خیلی جاها خسته شدم و گریه کردم ؛ خیلی جاها سر خدا داد زدم که بسه تمومش کن دیگه چقدر زجرم میدی ولی مادر بعد هر بار افتادن دوباره بلند شدم

مادر اون نقاب خوشبختی که رو صورتم جا خوش کرده و روزگار نزاشته ؛ خودم گذاشتم ... دخترم تو هم نقاب خوشبختیتو خودت بساز با زندگی بجنگ و بخند :hapydancsmil:

دوستت دارم دخترم ؛ قول میدم ضعیف بارت نیارم:ws37:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

دخترم:

صبح با دوستم رفتیم پارک ؛ دوچرخه سواری:shad:

همین جوری که تند تند رکاب میزدم و خیلی خوشحال بودم ؛ فکر میکردم حتما بیام برات بنویسم که دخترم دوچرخه سواری رو یاد بگیر و با دوستت برو دوچرخه سواری ؛ باباتم گیر داد که زن نباید دوچرخه سوار شه خودم میزنم لهش میکنم:w589:

تو همین فکرا بودم که یهو ، بووووووووووووووووووووووووم:imoksmiley:

بله دخترم چیزی نبود جز تو تیر برق رفتن من:imoksmiley:

بدشانسی رو همین دستی افتادم که قبلا شکسته بود:obm:

با آخ و وای دستم بلند شدم ولی همچنان درد دارم

عین مظلوما همون جوری نشستم تا دوستم رسید و گفت چرا یهو تند رفتی ناپدید شدی چی شده و من توهم زدم که اینا هم مثل بابات نازمو میکشن سریع لبارو ورچیدم و گفتم:

(با نشون دادن ته دستام که چند تا خراش از چیدن گلای باغچه روش مونده بود و زیاد کردن پیاز داغ:evilsmile::evilsmile:) آی دستم داغون شد :4564:

_اخی خیلی درد میکنه؟

منم بقول بابام انگارکه تیر خوردم آرههههههههه خیلی :4564:

_بریم؟

نههههههههههههههههههههههه من هنوز کم سوار شدم و بدو بدو بلند شدم و دوباره چند دوری سوار شدم:hapydancsmil:

 

 

 

موقع برگشت به خونه:

 

_خوبی؟

نه دستم درد میکنه

_چیزی میخوای؟

دستم درد میکنه بریم یه آب طالبی میخورم:4chsmu1:

با اومدن به خونه تازه فهمیدم دستم چقد درد میکنه ؛ مادر دور از سوسول بودنم من دستم خیلی درد میکنه:4564:

مادرجان عزیزم دیگه موقع تفریح نیا تو فکرم که من برم تو تیری جایی:4564:آخی مادر جان چرا اینقد میای تو فکرم:ws38:

  • Like 11
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...