رفتن به مطلب

راهنمایی برای شوهر کردن آقایون نیایین تو


ENG.SAHAND

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 476
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

رو وان بخندی میبینی دخترارو انداختی تو جون من من بچه سر به زیری بودم:shame::shame:

 

آره عزیزم گفتی یه تنه حریفی ........ میبینم بکس و باد میکنی بفرما این بود :imoksmiley: حالا خوبی؟

 

من کسی تو جون کسی ننداختم:ws3:من هشدار دادم داش من :6404:

لینک به دیدگاه
آره عزیزم گفتی یه تنه حریفی ........ میبینم بکس و باد میکنی بفرما این بود :imoksmiley: حالا خوبی؟

 

من کسی تو جون کسی ننداختم:ws3:من هشدار دادم داش من :6404:

 

بنده :ws42:

لینک به دیدگاه
زود پرچم بردی بالا :w02: این تاپیک بازم جای کار داشت :ws3:

 

هنوزم دیر نشده هاااااااااااااااااااااا :spiteful:

 

بذار تاپیک بره پایین :icon_razz:تا شمارو دارم غم ندارم:hanghead:

لینک به دیدگاه

اینم آموزنده است

گرش و رفتار خود رای و خودسرانه مانند نورافکن های غول پیکر عمل می کند ، تمامی ویژگی های شما را برجسته می کند.این توجیه می کند که چرا نوشته ای که در مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی به چاپ رسید ثابت می کند که مردان از زنانی که رفتاری با اعتماد به نفس بیشتر از خود نشان می دهند خوششان آمده و جذب آنها می شوند. 44a50f07b4bdc57740901280f9eddaf5.jpg

8ce4b16b22b58894aa86c421e8759df3.jpg

سرنوشت تان را خود کنترل کنید

زمانیکه شما در صندلی راننده نشسته اید و تصمیم گیری میکنید ، خیلی خوشحال هستید که خودتان می توانید شادی را به خودتان هدیه دهید و نیازمند هیچ مردی نیستید که این کار را برای شما انجام دهد. برای مثال ، اگر همیشه خواسته اید که خانه خودتان را داشته باشید ، نیازی نیست صبر کنید تا یک خانه با گاراژی با ظرفیت دو ماشنی پیدا کنید. طبق موسسه ملی ریلتورز ۲۱ درصد از خریداران خانه اکنون زنان مجرد هستند پس شما باید به کمپانی خوبی مراجعه کنید تا نیاز شما را مرتفع سازد. خط زیری:بر عهده گرفتن مسئولیت خود و زندگی تان و خود شایستگی در زندگی شما ضروری است. اگر قبل این نیاز را در خودتان ارضا نموده اید ، مرد شما نمی تواند به شما فخر بفروشد که تنها نکته مثبت زندگی شماست. چه کسی از این نوع فشارهای عصبی می خواهد؟

اعتماد به نفس بیشتر

نگرش و رفتار خود رای و خودسرانه مانند نورافکن های غول پیکر عمل می کند ، تمامی ویژگی های شما را برجسته می کند.این توجیه می کند که چرا نوشته ای که در مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی به چاپ رسید ثابت می کند که مردان از زنانی که رفتاری با اعتماد به نفس بیشتر از خود نشان می دهند خوششان آمده و جذب آنها می شوند.

eccbc87e4b5ce2fe28308fd9f2a7baf31.jpg

 

اعتماد به نفس زمانی متولد می شود که شما به تصویری بزرگتر فکر می کنید.اگر شما به اعتماد هب نفس خود اجازه دهید که بر عوامل و فاکتورهای بیرونی متکی باشد ، درست نیست و کسی به شما بخاطر پیشرفت تان تبریک نخواهد گفت.شما دفاع کردن از خودتان را بخاطر دیگران باید به پایان برسانید.زمانیکه شما از خودتان دیدگاهی دارید ، خیلی راحت است که بتوانید نظرات منفی دیگران را نادیده بگیرید که می تواند دیدگاه شما را نسبت به خودتان خراب کند.

اگر وسوسه شده اید که دیدگاه های ناراضی کننده از خودتان داشته باشید و این کار اعتماد به نفس شما را می گیرد این کار را با خودتان نکنید. پاخرین تحقیقات مغزی نشان داده که زمانیکه مردم دیدگاه های منفی در مورد خودشان بیان می کنند حتی در ذهن شان ، ناخودآگاه آنها را باور می کنند.

 

 

 

بگو cheese!

نگرش خوب بسیار جذب کننده است اما جالب اینجاست که هنوز بسیاری از زنان به این واقف نیستند که وقتی کسی را می بینند باید لبخند بزنند..!

 

دکتر ریچل دی نرو می گوید. البته این تقصیر آنها نیست.اگر در گذشته ضربه ای خورده اید و یا اگر مکالمه ای بوده ناگهان برای تان خسته کننده شده این مسئله بسیار طبیعی است. اما احساسی نظیر یک بیچاره چند لحظه بعد به شما دست داده و زمانیکه لبخندی زده اید تمام تلاش هایتان را نقش بر آب کرده است.تحقیقات نشان داده که انعطاف ماهیچه های صورت که لبخند به کمک آنها بوجود می آید حالت و روحیه شما را عوض می کنند.

 

 

8f14e45fceea167a5a36dedd4bea2543.jpg

 

 

در زمان حال تمرکز کنید

زمانیکه شما یک مرد عالی را ملاقات می کنید ، توجه به این نصیحت بسیار مهم است که:عجله نکنید و فکر نکنید که این شخص فرد ایده آل شماست و نقطه عطفی در زندگی شما محسوب می شود. مردها دوست ندارند زنها در وهله اول به آنها زیادی وابسته باشند و دوست ندارند که فقط مردی باشند که شما با آنها به خرید میروید و به خودش هیچ احساسی ندارید و به وی توجه نمیکنید.در عوض ، در مورد جنبه هایی از زندگی تان با وی صحبت کنید – شغل تان ، ورزش کردن ، آشپزی هر چه دوست دارید. در مورد چیزهایی که برای تان در زندگی مهم است صحبت کنید . در این صورت مطمئن باشدی که وی به شما نزدیک تر خواهد شد.

1679091c5a880faf6fb5e6087eb1b2dc1.jpg

لینک به دیدگاه

این روشا هیچ کدوم ج نمیده ، بهترین روش همون محل ندادن بهشونه:whistle:

هر وقت دیدید یکی خیلی به خودش رسیده اصن محلش ندید ببینید چجوری خودشو به آب آتیش میزنه:ws3:

لینک به دیدگاه
این روشا هیچ کدوم ج نمیده ، بهترین روش همون محل ندادن بهشونه:whistle:

هر وقت دیدید یکی خیلی به خودش رسیده اصن محلش ندید ببینید چجوری خودشو به آب آتیش میزنه:ws3:

 

آفرین اما خوب تودلت به هر چی فکر میکنی اونو بگو:gnugghender::icon_gol::w02:

لینک به دیدگاه
آفرین اما خوب تودلت به هر چی فکر میکنی اونو بگو:gnugghender::icon_gol::w02:

 

فکر ؟ما قبلا فکرامونو کردیم

 

ولی به کسایی که فکر نمیکنی اونا بهت فکر میکنن که یکی از همونا همون شاهزاده سوار بر الاغ میشه

 

 

یه چیز دیگه هم که من خیلی دیدم هر کی میگی داداش طرف یه نظری بهت داره هر کی رو داداش ندونی اون تو رو خواهر خودش میدونه ..اصن من موندم:banel_smiley_4:

 

 

ما که شاهزاده سوار بر الاغمونو یافتیم باشد که بقیه دوستان هم بیابند:-"

لینک به دیدگاه
یه هندونه 4 کیلویی تنهایی :w58: بعد از دادگاه حتما یه آزمایش بده :w02:

مسترو میخوای به خاطر استفاده از مواد نیرو زا غیر مجاز یه پرونده دیگه براش درست کنی :ws28:

نه بابا همش یه قاچ بود:ws28:

ایول فکر خوبیه حواسمو جمع کنم:w02:

به خدا قسم اگر"سبد کالا"در دست راستم و"سهام عدالت"را در دست چپم قرار دهند هرگز از دریافت یارانه انصراف نخواهم داد

 

اینارو هم داشته باشین:ws3:

1-روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و یه دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y و….(کمترین احتمال)

2)روش اشرف خانومی: در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید. شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ و …

3)روش پلاستیکی: در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و یه دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل و…

4)روش جاده ای: در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه. شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه و….

5)روش کوهی: در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده “من شیرینم” کجایی پس؟ شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم) و…

(6روش شگفت انگیز: در این روش شما از شارژ شگفت انگیز ایرانسل استفاده کرده و در قرعه کشی ایرانسل برنده یک دستگاه پورشه میشوید و صاحب میلیونها خواستگار می شوید !

:ws3:چقدر فکر این دخترام خدا می دونه:ws3:

:banel_smiley_4::banel_smiley_4:صبر کن سرم خلوت شه یه بار به فکر شما آقایون میوفتم:gnugghender::whistles::vahidrk::icon_redface:

 

بنده :ws42:

خدایا شکرت:ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه
نه بابا همش یه قاچ بود:ws28:

ایول فکر خوبیه حواسمو جمع کنم:w02:

 

:banel_smiley_4::banel_smiley_4:صبر کن سرم خلوت شه یه بار به فکر شما آقایون میوفتم:gnugghender::whistles::vahidrk::icon_redface:

 

 

خدایا شکرت:ws28::ws28::ws28:

 

دختر ها مانند ویروس است اگر وارد زندگی ات شد حافظه ات را SEARCH میکنه عقل و هوشت را DELETE میکنه خانواده ات را EDITE میکنه ارتبات را با دوستانت CUT میکنه خوشیهايت را CANCEL ميکنه آخرس هم خودت را FORMAT میکنه بهتر است که دور باشي .....هاهاهاwhistle.gif:ws3:

لینک به دیدگاه

با باز شدن در ساختمان شرکت، نوشین که گوشه سالن پشت میز نشسته بود و

مشغول تایپ نامه‌ای بود، از گوشه چشم نگاه مختصری به سمت در انداخت و دوباره

به کار خود ادامه داد. اما ناگهان مثل جن گرفته‌ها از جا پرید و به سمت زن میانسالی

که در آستانه در ایستاده بود

 

با آشفتگی گفت: عمه‌جان! شما اینجا چه کار می‌کنین؟

 

 

عمه‌جان که مانتوی بلند و گشاد بر تن داشت و روسری کوچکی را زیر گلویش گره

 

زده بود، در حالی که با لبخند به سمت نوشین می‌آمد با خوشرویی گفت: خب

 

معلومه، اومدم، محل کار برادرزاده‌ام رو ببینم!

 

نوشین با نگرانی نگاهی به سمت اتاق رئیس شرکت انداخت و بعد به عمه گفت:

 

ولی شما که دیده بودین! مگه من بچه‌ام؟

 

 

عمه‌جان روی مبل راحتی که رو به روی میز کار نوشین بود، نشست و با خونسردی

 

گفت: همچین زیاد هم بزرگ نیستی! تازه تو امانتی دست من. این چند ماهی که

 

دانشگاه قبول شدی و از شهرستان اومدی، مثل تخم چشمم از تو مراقبـت کردم،

 

حالا که کار پیدا کردی و بر خلاف میل من…

 

نوشین با گستاخی حرف عمه‌اش را قطع کرد و گفت: سرکار اومدن من با رضایت

 

بابام بوده. بنابراین فکر نمی‌کنم که کسی حق اظهار نظر داشته باشه.

 

عمه‌جان نگاهی به نوشین انداخت و بعد در حالی که با دست راست، پشت دست

 

چپش را به آرامی می‌مالید از روی خوش قلبی گفت: ولی من فکر می‌کنم تا وقتی

 

که با من زندگی می‌کنی، مسئولیت تو به عهده منه، من هم حق دارم که در مورد

 

سرنوشت تو نگران باشم. تازه من فکر نمی‌کنم بابات بدونه که تو می‌یای، سرکار.

 

 

و نگاه نافذ خود را به چهره برافروخته نوشین دوخت که یک شال سبز رنگ روی

 

سرش گذاشته بود.نوشین که با شنیدن این حرف تا بنا گوش سرخ شده بود در

 

حالی که سعی می‌کرد خشم خود را پنهان کند، با لحن نیشداری گفت: ما داریم تو

 

یه دوره و زمونه دیگه زندگی می‌کنیم عمه خانوم! الان خیلی از مـعیارها و ملاک‌ها

 

تغییر کردن. حتی آدم‌های فسیل شده هم اینو می‌فهمن!

 

عمه‌جان سری تکان داد و گفت: اما دخترجان! من فکر نمی‌کنم حتی آدم‌های فسیل

 

شده هم منکر وقار و نجابت و شخصیت برای یه دختر جوون باشن!

 

 

نوشین می‌خواست چیزی بگوید که ناگهان در شرکت باز شد و مرد جوان خوش تیپی

 

که کیف سامسونت در دست داشت، وارد شد. نوشین که با دیدن مرد جوان آشکارا

 

دستپاچه شده بود، با دستپاچگی با او سلام و احوالپرسی کرد. مرد جوان در حالی

 

که به طرف اتاق رئیس شرکت می‌رفت، پرسید: پدر هستند دیگه، نه؟

 

نوشین جواب داد: بله! بله! تشریف دارن.

 

وقتی مرد جوان وارد اتاق شد و در را پشت سرخودش بست، نوشین هیپنوتیزم شده

 

روی صندلی خود نشست. عمه‌جان در حالی که با لبخند معنا داری نوشین را نگاه

 

می‌کرد، به آهستگی گفت: آهان! پس ماجرا اینه!

 

نوشین با لحن بی‌‌اعتنایی گفت: چی اینه؟

 

عمه‌جان سرش را جلو آورد و با مهربانی گفت: ببین دخترجان! ازدواج خوبه! ازدواج با

 

یه آدم پولدار خیلی خوبه! ازدواج با یه آدم پولدار باشخصیت که دیگه نورعلی نوره! اما

 

هر کاری راهی داره. با رنگ و لعاب و قر و اطوار که آدم نمی‌تونه شریک آینده زندگیش

 

رو پیدا کنه. می‌تونه؟

 

نوشین با دلخوری و لحن تندی گفت: منظورتون چیه؟

 

عمه‌جان با صداقت گفت: منظورم اینه که پسر آقای رئیس خیلی جوان برازنده و

 

شایسته‌ای به نظر میاد، اما فکر نمی‌کنم از اون دست جوونایی باشه که گول ظاهر

 

افراد رو می‌خورن و بر اساس اون تصمیم می‌گیرن.

 

نوشین که دوباره مثل لبو قرمز شده بود، خشم‌آلود گفت: عمه دیگه دارین شورشو در

 

میارین. من هر کاری می‌کنم به خودم مربوطه. شما هم…

 

اما در همین هنگام در اتاق آقای رئیس باز شد. نوشین با عجله از جا جهید و در

 

حالی که به در اتاق چشم دوخته بود، با لحنی که هم التماس آمیز بود و هم آمرانه به

 

عمه‌اش گفت: برین عمه! برین! تو رو خدا! زود باشین.

 

عمه خانم اخمی کرد و گفت: وا! چه بی‌تربیت! مگه من طاعون دارم بچه؟!

 

نوشین که با نگرانی از در اتاق چشم بر نمی‌داشت، دوباره گفت: عمه! بحث نکن! برو.

 

عمه گفت: نکنه روت نمیشه که آقای رئیس و پسرش منو با تو ببینند ‌هان؟ به کلاس

 

خانوم نمی‌خورم؟

 

و بعد رویش را به سمت دیگر برگرداند و با سماجت گفت: اصلا حالا که اینطور شد از

 

جام تکون نمی‌خورم. دختره بی‌حیا! دو ترم درس خونده واسه من چه حرفهایی

 

می‌زنه!

 

آقای رئیس و پسرش صحبت کنان از اتاق خارج شدند و چند لحظه بعد پسر جوان از

 

پیرمرد خداحافظی کرد و به دنبال کاری رفت. آقای رئیس موقع بازگشت به اتاقش

 

متوجه حضور عمه‌جان شد. لبخند زنان جلو آمد و مؤدبانه سلام و احوالپرسی کرد.

 

نوشین به اجبار، عمه‌اش را به آقای رییس معرفی کرد. عمه‌جان و آقای رئیس

 

مشغول صحبت با هم شدند و به نظر می‌رسید که از صحبت‌هایشان لذت می‌برند.

 

بالاخره عمه خانم خداحافظی کرد و خواست برود که ناگهان گویا چیزی یادش آمده

 

باشد، در حالی که زیپ ساکش را باز می‌کرد، به نوشین گفت: داشت یادم می‌رفت.

 

کوفته درست کرده بودم. گفتم برات بیارم. دلم نمی‌خواد هله هوله بیرون رو به جای

 

ناهار بخوری. شدی یه مشت استخون!

 

نوشین بی‌دلیل خجالت کشید و سرخ شد. آقای رئیس با شنیدن اسم کوفته

 

بی‌اختیار خنده کنان گفت: وای! کوفته! خانوم غفوری من سال‌هاست کوفته نخوردم.

 

عمه‌جان با شنــیدن این حرف با خوشحالی گفت: لطفا شما هم میــل کنین. تعداد

 

کوفته‌ها زیاده. خوشحال میشم. باورکنین دستپختم بد نیست.

 

آقای رئیس با رضایت خاطر گفت: خیلی ممنون! چرا که نه! با کمال میل.

 

 

با رفتن عمه‌جان، نوشین نفس راحتی کشید. نصف بیشتر کوفته‌ها را گرم کرد و برای

 

آقای رئیس برد. آقای رئیس با ولع کوفته‌ها را می‌خورد و به به و چه چه می‌کرد.

 

نوشین هم قند توی دلش آب می‌شد و از این‌که عمه جانش توانسته بود دل پدر

 

شوهر آینده‌اش را به دست بیاورد، خیلی خوشحال بود.

 

 

در واقع از آن روز به بعد رفتار آقای رئیس با نوشین روز به روز مهربانانه‌تر و صمیمی‌تر

 

می‌شد. پسرش هم از آن حالت بی‌‌اعتنایی بیرون آمده بود و با گرمی و صمیمیت با

 

نوشین برخورد می‌کرد. نوشین حتی حس می‌کرد که نـگاه پدر و پسر تغییر کرده

 

است و در چشمانشان دوست داشتن عجیــبی موج می‌زند. دل توی دل نوشین نبود

 

و هر شب با رویاهای شیرین به خواب می‌رفت او دلش می‌خواست وقتی وصلت سر

 

می‌گیرد دماغ عمه جانش را به خاک بمالد و به او بفهماند که بزک دوزک او بی‌فایده

 

نبوده است. عمه‌جان بیشتر اوقات به محل کار او می‌آمد و برایش ناهار می‌آورد. البته

 

نوشین دیگر ناراحت نمی‌شد. چون پدر شوهر آینده‌اش و حتی پسرش ظاهرا خیلی

 

از آن غذاها خوششان می‌آمد و این برای نوشین یک موفقیت بزرگ بود. فقط باید هر

 

بار به نصیحت‌های عمه‌اش درباره شخصیت و وقار و متانت گوش می‌داد که برایش ا

 

رزشی نداشت و همیشه توی دلش می‌گفت: عمه خانوم! تو چی حالیته. تو اگه

 

لالایی بلد بودی پس چرا خودت خوابت نبرد. اینجوری عزب اوقلی موندی!

 

تا این‌که سرانجام یک روز آقای رئیس، نوشین را به دفتر خودش فرا خواند. قلب

 

نوشین تند می‌زد و احساسی مرموز به او می‌گفت که بالاخره روز موعود فرا رسیده

 

است. آقای رئیس با مهربانی از هر دری صحبت می‌کرد. اما نوشین بی‌‌صبرانه منتظر

 

بود تا حرف اصلی را از دهان او بشنود. توی دلش چهره عمه‌اش را تصور می‌کرد که با

 

شنیدن خبر خواستگاری چه جوری می‌شود و از این تصور با بدجنسی خنده‌اش

 

می‌گرفت. تا این‌که سرانجام آقای رئیس گفت: می‌دونی عزیزم هیچ چیزی به اندازه

 

یه ازدواج خوب نمی‌تونه آدم رو خوشبخت کنه.

 

نوشین با شادی توی دلش گفت: می‌دونم! می‌دونم! حرفت رو بزن! طفره نرو.

 

آقای رئیس آهی کشید و گفت: بعد از فوت همسرم، من و پسرم واقعا خیلی تنهایی

کشیدیم. سال‌های بدی رو پشت سر گذاشتیم.

 

نوشین سعی می‌کرد خودش را آرام و خونسرد نشان بدهد اما در درونش غوغا به پا

 

بود و دلش می‌خواست به هوا بپرد. آقـــای رئیـــس ادامه داد: حضور یه زن خوب

 

می‌تونه به زندگی ما رنگ و روی تازه‌ای بده. در واقع یه ازدواج موفق می‌تونه برای هر

 

دو نفر ما کمک بزرگی باشه.

 

نوشین می‌خواست از خوشحالی غش کند. آقای رئیس کمی خودش را جلو کشید و

 

لبخندی زد و ادامه داد: راستش ما خیلی راجع به این موضوع فکر کردیم. چطور بگم

 

حرف امر خیره.

 

نوشین به زور چهره یک دختر خجالت‌زده معصوم را به خودش گرفته بود ولی در واقع از

 

این‌که می‌دید بالاخره تیرش به هدف خورده است می‌خواست پرواز کند. آقای رئیس

 

سرفه‌ای کرد و گفت: من چند بار عمه‌خانم شما رو اینجا ملاقات کردم. زن بسیار

 

معـــقول ، متــین، کامل و باسوادیه. از این زن‌هــا دیگه کمتر پیدا می‌شن. هم من و

 

هم پسرم فکر می‌کنیم که اون برای همسری من بسیار شایسته و مناسبه. البته

 

من اصلا قصد ازدواج نداشتم ولی دیدن عمه شما…

 

 

نوشین دیگر چیزی نمی‌شنید. گویا یک دفعه یک پارچ آب یخ روی سرش خالی کرده

 

باشند. وسط اتاق ایستاده بود و ‌هاج و واج با دهان نیمه باز به دهان آقای رئیس که

 

باز و بسته می‌شد نگاه می‌کرد و عمه‌جان را می‌دید که مثل یک پروانه دور آقای

 

رئیس بال بال می‌زند و در حالی که انگشت اشاره‌اش را به طرفش تکان تکان

 

می‌دهد، می‌‌گوید: حالا دیدی حق با من بود! دیدی حق با من بود!:ws3:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید

 

 

ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!

 

حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!

 

تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !

 

....

 

تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!

 

 

توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره

 

تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرش

 

از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه

 

می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه

 

لینک به دیدگاه
فکر ؟ما قبلا فکرامونو کردیم

 

ولی به کسایی که فکر نمیکنی اونا بهت فکر میکنن که یکی از همونا همون شاهزاده سوار بر الاغ میشه

 

 

یه چیز دیگه هم که من خیلی دیدم هر کی میگی داداش طرف یه نظری بهت داره هر کی رو داداش ندونی اون تو رو خواهر خودش میدونه ..اصن من موندم:banel_smiley_4:

 

 

ما که شاهزاده سوار بر الاغمونو یافتیم باشد که بقیه دوستان هم بیابند:-"

 

بله تجربه اتون به لحاظ علمی ثابت شده ست :coffee: یادمه یه آقایی می گفت از پسری که ادعای داداش بودن داره بر حذر باشین :ws46: یه جمله ای هم از یه نفر خوندم اسمش یادم نیست گفته بود احمقانه ترین حرف دنیا اینه که مردی بگه زنی رو برادروارانه دوست دارم :ws38:

لینک به دیدگاه
به خدا قسم اگر"سبد کالا"در دست راستم و"سهام عدالت"را در دست چپم قرار دهند هرگز از دریافت یارانه انصراف نخواهم داد

 

اینارو هم داشته باشین:ws3:

1-روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و یه دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y و….(کمترین احتمال)

2)روش اشرف خانومی: در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید. شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ و …

3)روش پلاستیکی: در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و یه دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل و…

4)روش جاده ای: در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه. شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه و….

5)روش کوهی: در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده “من شیرینم” کجایی پس؟ شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم) و…

(6روش شگفت انگیز: در این روش شما از شارژ شگفت انگیز ایرانسل استفاده کرده و در قرعه کشی ایرانسل برنده یک دستگاه پورشه میشوید و صاحب میلیونها خواستگار می شوید !

:ws3:چقدر فکر این دخترام خدا می دونه:ws3:

 

در مورد شماره 6 فکر کنم جدیدا همراه اول هم برای رقابت یه همچین امکاناتی رو فراهم کرده :ws3:

 

چقدر این آقایون مهربونن بهشت علاوه بر مادران باید زیر پای شما نوعدوستان هم قرار می گرفت :biggrin:

لینک به دیدگاه
در مورد شماره 6 فکر کنم جدیدا همراه اول هم برای رقابت یه همچین امکاناتی رو فراهم کرده :ws3:

 

چقدر این آقایون مهربونن بهشت علاوه بر مادران باید زیر پای شما نوعدوستان هم قرار می گرفت :biggrin:

 

آفرین:ws28:

لینک به دیدگاه
بله تجربه اتون به لحاظ علمی ثابت شده ست :coffee: یادمه یه آقایی می گفت از پسری که ادعای داداش بودن داره بر حذر باشین :ws46: یه جمله ای هم از یه نفر خوندم اسمش یادم نیست گفته بود احمقانه ترین حرف دنیا اینه که مردی بگه زنی رو برادروارانه دوست دارم :ws38:

من موندم اون لفظ داداش چیه

خو عین آدم بگو دوستمه اما احساس خاصی نسبت بهم نداریم یه دوست معمولی

اینم آموزنده است

گرش و رفتار خود رای و خودسرانه مانند نورافکن های غول پیکر عمل می کند ، تمامی ویژگی های شما را برجسته می کند.این توجیه می کند که چرا نوشته ای که در مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی به چاپ رسید ثابت می کند که مردان از زنانی که رفتاری با اعتماد به نفس بیشتر از خود نشان می دهند خوششان آمده و جذب آنها می شوند. 44a50f07b4bdc57740901280f9eddaf5.jpg

 

 

 

بگو cheese!

نگرش خوب بسیار جذب کننده است اما جالب اینجاست که هنوز بسیاری از زنان به این واقف نیستند که وقتی کسی را می بینند باید لبخند بزنند..!

 

دکتر ریچل دی نرو می گوید. البته این تقصیر آنها نیست.اگر در گذشته ضربه ای خورده اید و یا اگر مکالمه ای بوده ناگهان برای تان خسته کننده شده این مسئله بسیار طبیعی است. اما احساسی نظیر یک بیچاره چند لحظه بعد به شما دست داده و زمانیکه لبخندی زده اید تمام تلاش هایتان را نقش بر آب کرده است.تحقیقات نشان داده که انعطاف ماهیچه های صورت که لبخند به کمک آنها بوجود می آید حالت و روحیه شما را عوض می کنند.

 

 

8f14e45fceea167a5a36dedd4bea2543.jpg

 

 

د1679091c5a880faf6fb5e6087eb1b2dc1.jpg

 

ا

پسرای این دوره تا یکی میخنده میگه هی فلانی یارو داره آمار میده

 

این دختره زانو زده مدل هست ؟ چه هیکل خوبی داره

 

با باز شدن در ساختمان شرکت، نوشین که گوشه سالن پشت میز نشسته بود و

مشغول تایپ نامه‌ای بود، از گوشه چشم نگاه مختصری به سمت در انداخت و دوباره

به کار خود ادامه داد. اما ناگهان مثل جن گرفته‌ها از جا پرید و به سمت زن میانسالی

که در آستانه در ایستاده بود

 

با آشفتگی گفت: عمه‌جان! شما اینجا چه کار می‌کنین؟

 

 

عمه‌جان که مانتوی بلند و گشاد بر تن داشت و روسری کوچکی را زیر گلویش گره

 

زده بود، در حالی که با لبخند به سمت نوشین می‌آمد با خوشرویی گفت: خب

 

معلومه، اومدم، محل کار برادرزاده‌ام رو ببینم!

 

نوشین با نگرانی نگاهی به سمت اتاق رئیس شرکت انداخت و بعد به عمه گفت:

 

ولی شما که دیده بودین! مگه من بچه‌ام؟

 

 

عمه‌جان روی مبل راحتی که رو به روی میز کار نوشین بود، نشست و با خونسردی

 

گفت: همچین زیاد هم بزرگ نیستی! تازه تو امانتی دست من. این چند ماهی که

 

دانشگاه قبول شدی و از شهرستان اومدی، مثل تخم چشمم از تو مراقبـت کردم،

 

حالا که کار پیدا کردی و بر خلاف میل من…

 

نوشین با گستاخی حرف عمه‌اش را قطع کرد و گفت: سرکار اومدن من با رضایت

 

بابام بوده. بنابراین فکر نمی‌کنم که کسی حق اظهار نظر داشته باشه.

 

عمه‌جان نگاهی به نوشین انداخت و بعد در حالی که با دست راست، پشت دست

 

چپش را به آرامی می‌مالید از روی خوش قلبی گفت: ولی من فکر می‌کنم تا وقتی

 

که با من زندگی می‌کنی، مسئولیت تو به عهده منه، من هم حق دارم که در مورد

 

سرنوشت تو نگران باشم. تازه من فکر نمی‌کنم بابات بدونه که تو می‌یای، سرکار.

 

 

و نگاه نافذ خود را به چهره برافروخته نوشین دوخت که یک شال سبز رنگ روی

 

سرش گذاشته بود.نوشین که با شنیدن این حرف تا بنا گوش سرخ شده بود در

 

حالی که سعی می‌کرد خشم خود را پنهان کند، با لحن نیشداری گفت: ما داریم تو

 

یه دوره و زمونه دیگه زندگی می‌کنیم عمه خانوم! الان خیلی از مـعیارها و ملاک‌ها

 

تغییر کردن. حتی آدم‌های فسیل شده هم اینو می‌فهمن!

 

عمه‌جان سری تکان داد و گفت: اما دخترجان! من فکر نمی‌کنم حتی آدم‌های فسیل

 

شده هم منکر وقار و نجابت و شخصیت برای یه دختر جوون باشن!

 

 

نوشین می‌خواست چیزی بگوید که ناگهان در شرکت باز شد و مرد جوان خوش تیپی

 

که کیف سامسونت در دست داشت، وارد شد. نوشین که با دیدن مرد جوان آشکارا

 

دستپاچه شده بود، با دستپاچگی با او سلام و احوالپرسی کرد. مرد جوان در حالی

 

که به طرف اتاق رئیس شرکت می‌رفت، پرسید: پدر هستند دیگه، نه؟

 

نوشین جواب داد: بله! بله! تشریف دارن.

 

وقتی مرد جوان وارد اتاق شد و در را پشت سرخودش بست، نوشین هیپنوتیزم شده

 

روی صندلی خود نشست. عمه‌جان در حالی که با لبخند معنا داری نوشین را نگاه

 

می‌کرد، به آهستگی گفت: آهان! پس ماجرا اینه!

 

نوشین با لحن بی‌‌اعتنایی گفت: چی اینه؟

 

عمه‌جان سرش را جلو آورد و با مهربانی گفت: ببین دخترجان! ازدواج خوبه! ازدواج با

 

یه آدم پولدار خیلی خوبه! ازدواج با یه آدم پولدار باشخصیت که دیگه نورعلی نوره! اما

 

هر کاری راهی داره. با رنگ و لعاب و قر و اطوار که آدم نمی‌تونه شریک آینده زندگیش

 

رو پیدا کنه. می‌تونه؟

 

نوشین با دلخوری و لحن تندی گفت: منظورتون چیه؟

 

عمه‌جان با صداقت گفت: منظورم اینه که پسر آقای رئیس خیلی جوان برازنده و

 

شایسته‌ای به نظر میاد، اما فکر نمی‌کنم از اون دست جوونایی باشه که گول ظاهر

 

افراد رو می‌خورن و بر اساس اون تصمیم می‌گیرن.

 

نوشین که دوباره مثل لبو قرمز شده بود، خشم‌آلود گفت: عمه دیگه دارین شورشو در

 

میارین. من هر کاری می‌کنم به خودم مربوطه. شما هم…

 

اما در همین هنگام در اتاق آقای رئیس باز شد. نوشین با عجله از جا جهید و در

 

حالی که به در اتاق چشم دوخته بود، با لحنی که هم التماس آمیز بود و هم آمرانه به

 

عمه‌اش گفت: برین عمه! برین! تو رو خدا! زود باشین.

 

عمه خانم اخمی کرد و گفت: وا! چه بی‌تربیت! مگه من طاعون دارم بچه؟!

 

نوشین که با نگرانی از در اتاق چشم بر نمی‌داشت، دوباره گفت: عمه! بحث نکن! برو.

 

عمه گفت: نکنه روت نمیشه که آقای رئیس و پسرش منو با تو ببینند ‌هان؟ به کلاس

 

خانوم نمی‌خورم؟

 

و بعد رویش را به سمت دیگر برگرداند و با سماجت گفت: اصلا حالا که اینطور شد از

 

جام تکون نمی‌خورم. دختره بی‌حیا! دو ترم درس خونده واسه من چه حرفهایی

 

می‌زنه!

 

آقای رئیس و پسرش صحبت کنان از اتاق خارج شدند و چند لحظه بعد پسر جوان از

 

پیرمرد خداحافظی کرد و به دنبال کاری رفت. آقای رئیس موقع بازگشت به اتاقش

 

متوجه حضور عمه‌جان شد. لبخند زنان جلو آمد و مؤدبانه سلام و احوالپرسی کرد.

 

نوشین به اجبار، عمه‌اش را به آقای رییس معرفی کرد. عمه‌جان و آقای رئیس

 

مشغول صحبت با هم شدند و به نظر می‌رسید که از صحبت‌هایشان لذت می‌برند.

 

بالاخره عمه خانم خداحافظی کرد و خواست برود که ناگهان گویا چیزی یادش آمده

 

باشد، در حالی که زیپ ساکش را باز می‌کرد، به نوشین گفت: داشت یادم می‌رفت.

 

کوفته درست کرده بودم. گفتم برات بیارم. دلم نمی‌خواد هله هوله بیرون رو به جای

 

ناهار بخوری. شدی یه مشت استخون!

 

نوشین بی‌دلیل خجالت کشید و سرخ شد. آقای رئیس با شنیدن اسم کوفته

 

بی‌اختیار خنده کنان گفت: وای! کوفته! خانوم غفوری من سال‌هاست کوفته نخوردم.

 

عمه‌جان با شنــیدن این حرف با خوشحالی گفت: لطفا شما هم میــل کنین. تعداد

 

کوفته‌ها زیاده. خوشحال میشم. باورکنین دستپختم بد نیست.

 

آقای رئیس با رضایت خاطر گفت: خیلی ممنون! چرا که نه! با کمال میل.

 

 

با رفتن عمه‌جان، نوشین نفس راحتی کشید. نصف بیشتر کوفته‌ها را گرم کرد و برای

 

آقای رئیس برد. آقای رئیس با ولع کوفته‌ها را می‌خورد و به به و چه چه می‌کرد.

 

نوشین هم قند توی دلش آب می‌شد و از این‌که عمه جانش توانسته بود دل پدر

 

شوهر آینده‌اش را به دست بیاورد، خیلی خوشحال بود.

 

 

در واقع از آن روز به بعد رفتار آقای رئیس با نوشین روز به روز مهربانانه‌تر و صمیمی‌تر

 

می‌شد. پسرش هم از آن حالت بی‌‌اعتنایی بیرون آمده بود و با گرمی و صمیمیت با

 

نوشین برخورد می‌کرد. نوشین حتی حس می‌کرد که نـگاه پدر و پسر تغییر کرده

 

است و در چشمانشان دوست داشتن عجیــبی موج می‌زند. دل توی دل نوشین نبود

 

و هر شب با رویاهای شیرین به خواب می‌رفت او دلش می‌خواست وقتی وصلت سر

 

می‌گیرد دماغ عمه جانش را به خاک بمالد و به او بفهماند که بزک دوزک او بی‌فایده

 

نبوده است. عمه‌جان بیشتر اوقات به محل کار او می‌آمد و برایش ناهار می‌آورد. البته

 

نوشین دیگر ناراحت نمی‌شد. چون پدر شوهر آینده‌اش و حتی پسرش ظاهرا خیلی

 

از آن غذاها خوششان می‌آمد و این برای نوشین یک موفقیت بزرگ بود. فقط باید هر

 

بار به نصیحت‌های عمه‌اش درباره شخصیت و وقار و متانت گوش می‌داد که برایش ا

 

رزشی نداشت و همیشه توی دلش می‌گفت: عمه خانوم! تو چی حالیته. تو اگه

 

لالایی بلد بودی پس چرا خودت خوابت نبرد. اینجوری عزب اوقلی موندی!

 

تا این‌که سرانجام یک روز آقای رئیس، نوشین را به دفتر خودش فرا خواند. قلب

 

نوشین تند می‌زد و احساسی مرموز به او می‌گفت که بالاخره روز موعود فرا رسیده

 

است. آقای رئیس با مهربانی از هر دری صحبت می‌کرد. اما نوشین بی‌‌صبرانه منتظر

 

بود تا حرف اصلی را از دهان او بشنود. توی دلش چهره عمه‌اش را تصور می‌کرد که با

 

شنیدن خبر خواستگاری چه جوری می‌شود و از این تصور با بدجنسی خنده‌اش

 

می‌گرفت. تا این‌که سرانجام آقای رئیس گفت: می‌دونی عزیزم هیچ چیزی به اندازه

 

یه ازدواج خوب نمی‌تونه آدم رو خوشبخت کنه.

 

نوشین با شادی توی دلش گفت: می‌دونم! می‌دونم! حرفت رو بزن! طفره نرو.

 

آقای رئیس آهی کشید و گفت: بعد از فوت همسرم، من و پسرم واقعا خیلی تنهایی

کشیدیم. سال‌های بدی رو پشت سر گذاشتیم.

 

نوشین سعی می‌کرد خودش را آرام و خونسرد نشان بدهد اما در درونش غوغا به پا

 

بود و دلش می‌خواست به هوا بپرد. آقـــای رئیـــس ادامه داد: حضور یه زن خوب

 

می‌تونه به زندگی ما رنگ و روی تازه‌ای بده. در واقع یه ازدواج موفق می‌تونه برای هر

 

دو نفر ما کمک بزرگی باشه.

 

نوشین می‌خواست از خوشحالی غش کند. آقای رئیس کمی خودش را جلو کشید و

 

لبخندی زد و ادامه داد: راستش ما خیلی راجع به این موضوع فکر کردیم. چطور بگم

 

حرف امر خیره.

 

نوشین به زور چهره یک دختر خجالت‌زده معصوم را به خودش گرفته بود ولی در واقع از

 

این‌که می‌دید بالاخره تیرش به هدف خورده است می‌خواست پرواز کند. آقای رئیس

 

سرفه‌ای کرد و گفت: من چند بار عمه‌خانم شما رو اینجا ملاقات کردم. زن بسیار

 

معـــقول ، متــین، کامل و باسوادیه. از این زن‌هــا دیگه کمتر پیدا می‌شن. هم من و

 

هم پسرم فکر می‌کنیم که اون برای همسری من بسیار شایسته و مناسبه. البته

 

من اصلا قصد ازدواج نداشتم ولی دیدن عمه شما…

 

 

نوشین دیگر چیزی نمی‌شنید. گویا یک دفعه یک پارچ آب یخ روی سرش خالی کرده

 

باشند. وسط اتاق ایستاده بود و ‌هاج و واج با دهان نیمه باز به دهان آقای رئیس که

 

باز و بسته می‌شد نگاه می‌کرد و عمه‌جان را می‌دید که مثل یک پروانه دور آقای

 

رئیس بال بال می‌زند و در حالی که انگشت اشاره‌اش را به طرفش تکان تکان

 

می‌دهد، می‌‌گوید: حالا دیدی حق با من بود! دیدی حق با من بود!:ws3:

عجب!!!

 

عمه زرنگی بوده

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...