Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۳ زندگينامه كارن هورناي او بیان کرد که مردان در اثر "غبطه رحم" برانگیخته میشوند. یعنی مردان به سبب ناتوانیشان در زاییدن فرزند به زنان غبطه میخورند. خانم کارن هورنای، در سال 1885 در هامبورگ آلمان متولد شد. پدرش، برنت، كاپيتان كشتي و يك پروتستان سرسخت و کجخلق بود. او از مادرش که زنی روشنفکر و سرزنده بود چندین سال مسنتر بود. مادرش این موضوع را نزد کارن فاش ساخته بود که آرزوی مرگ شوهرش را دارد، زیرا از ترس این که مبادا بیشوهر بماند با وی ازدواج کرده بود. کودکی هورنای، اصلا تعریفی نداشت.مادرش او را طرد میکرد و برادر بزرگترش را بیشتر دوست میداشت. به همین خاطر، کارن به پسر بودن او حسادت میورزید. پدرش نیز قیافه و هوش او را پیوسته تحقیر میکرد و در او احساس حقارت، بیارزشی و خصومت به وجود میآورد. این فقدان محبت پدر – مادری، چیزی را که بعدها "اضطراب اساسی" نامید در او پرورش داد که این نمود، نفوذ تجارب شخصی او بر نظریه شخصیتش میباشد. با آغاز 14 سالگی، هورنای چند بار عاشق شدن را تجربه کرد و برای رسیدن به عشق و پذیرندگی که در خانواده نداشت بسیار تلاش کرد و نشر روزنامهای را آغاز کرد که آن را "سازمان بکر برای ابر باکرهها" نامید. والدين او در سال 1904 از هم طلاق گرفتند و دو سال بعد كارن كه بسيار جاهطلب و باهوش بود وارد دانشكده پزشكي دانشگاه برلين شد. هورنای با وجود مخالفتهای پدرش وارد دانشکده پزشکی دانشگاه برلین شد .و در سال 1913 دکتری پزشکی خود را دریافت کرد. او خيلي زود با دكتر اسكار هورناي معروف، ازدواج كرد و از او صاحب سه فرزند دختر شد. هورنای از 1914 تا 1918 در انستیتوی روانکاوی برلین به تحصیل در روانکاوی سنتی پرداخت. او در سال 1919 طبابت خصوصیاش را آغاز کرد و به عضویت هیأت علمی انستیتو درآمد. او مقالات زیادی درباره مسائل شخصیتی زنان نوشت و در آنها با برخی از مفاهیم فرویدی مخالفت کرد. او یک دوره طولانی آشفتگی هیجانی را پشت سر گذاشت. در این مدت او به شدت ناخشنود و افسرده بود و از ناراحتی معده رنج میبرد. او در روابط جن س ی با همسرش دچار مشکل بود و درگیر چند ماجرای عشقی شده بود. او در سال 1927 از همسرش جدا شد و تا پایان عمر برای پذیرفته شدن تلاش میکرد. طولانیترین و گرمترین رابطه عشقی هورنای با اریک فروم روانکاو بود. وقتی این رابطه به هم ریخت او در هم شکست. برای درمان افسردگی و مشکلات جن س یاش تحت روانکاوی قرار گرفت. در طول درمان، روانکاو فرویدیاش به او گفت که تلاش وی برای عشق و میل شدیدش به مردان نیرومند از تمایلات ادیپی دوران کودکی او نسبت به پدر مقتدرش ناشی شده است. در سال 1932 به عنوان مدیر وابسته انستیتوی روانکاوی شیکاگو به ایالات متحده آمریکا رفت و ضمن اشتغال به طبابت در انستیتوی روانکاوی نیویورک به تدریس پرداخت اما نارضایتی فزاینده او از نظریه سنتی فرویدی او را بر آن داشت که از این گروه جدا شود. او انستیتوی روانکاوی آمریکا را در نیویورک تأسیس کرد و تا پایان عمر نیز بر ریاست آن باقی ماند. در نيويورك و در مؤسسه روانكاوي نيويورك از همنشيني با ساير روشنفكران اروپايي از جمله اريك فروم كه رابطه عاشقانه با او برقرار كرده بود لذت ميبرد. كتاب او با عنوان «راههاي نو در روانكاوي» كه فرويد را به نقد ميكشد باعث شد كه مجبور شود از اين مؤسسه استعفا بدهد و مؤسسه روانكاوي خود را با عنوان مؤسسه روانكاوي آمريكا تاسيس كند. هورناي در كتاب «شخصيت عصبي زمانه ما»، به عوامل اجتماعي و فرهنگي روانشناسي اشاره ميكند. ساير كتابهاي او عبارتند از «خودكاوي»، كتاب «عصبيت و رشد آدمي»، هورنای یکی از طرفداران اولیه نهضت آزادی زنان است و دیدگاههای او در این زمینه با دیدگاههای معاصر پیوندی قوی دارد. او نخستین زنی بود که در کنگره بین المللی روانکاوی مقالهای درباره روانشناسی زن ارائه داد. در سالهای دهه 1930 هورنای بین زن سنتی که هویت خود را در ازدواج و مادر شدن جستجو میکند و زن امروزی که از طریق حرفه به جستجوی هویت خویش میگردد تمایز قائل شد. او برای این که زنان دارای حق رأی باشند و بتوانند بر محدودیتهای جامعه مردسالار غلبه کنند با تمام نیرو مبارزه کرد.[1] هورناي تا زمان فوتش در سال 1952 به تدريس و كار به عنوان يك درمانگر ادامه داد. كتاب «روانشناسي زنان» كه مجموعه مقالاتي است كه بعد از مرگ او منتشر شدند باعث شد مردم علاقه تازهاي به آثار او پيدا كنند. نظریه هورنای هورنای بر خلاف فروید، نقش برتر عوامل جنسی را انکار کرده و از اعتبار نظریه ادیپی او انتقاد میکرد. او مفهوم لیبیدو و ساختار شخصیت فرویدی را کنار گذاشت. او بیان کرد که مردان در اثر "غبطه رحم" برانگیخته میشوند. یعنی مردان به سبب ناتوانیشان در زاییدن فرزند به زنان غبطه میخورند. این غبطه رحم در مردان به صورت ناهشیار و از طریق رفتارهایی چون تحقیر زنان، کم بها دادن به زنان و پایین نگه داشتن پایگاه آنها جلوهگر میشود. به عقیده هورنای، مردان با انکار تساوی حقوق زن و مرد و به حداقل رساندن فرصتهای آنان برای خدمت به جامعه و پیشرفت میکوشند تا برتری خود را حفظ کنند و زمینهساز اینگونه رفتارهای آنها احساس حقارت ناشی از غبطه رحم است. هورنای بر خلاف فروید، انسان را محکوم به رنج بردن و ویرانگری نمیدانست. به عقیده او بشر استعداد این را دارد که قابلیتهایش را رشد دهد و به انسانی شایسته تبدیل شود. او در نظریهاش الگویی از شخصیت را مبتنی بر عوامل اجتماعی معرفی کرد که تأثیر عوامل مادرزادی در آن بسیار اندک بود. هورنای معتقد بود اگر در خانواده کودک تفاهم، احساس ایمنی، محبت، گرمی و صمیمیت وجود داشته باشد از پیدایش روانرنجوری پیشگیری میشود. در اینجا به چند مفهوم اصلی در نظریه هورنای اشاره میکنیم.[2] اضطراب اساسی مفهوم بنیادی نظریه هورنای "اضطراب اساسی" است که به صورت "احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومتگر است" تعریف میکنند. به عقیده وی هر چیزی که رابطه مطمئن بین کودک و والدین را مختل کند میتواند اضطراب ایجاد کند. بنابراین اضطراب اساسی مادرزادی نیست و تحت تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی همچون نگرش سلطهگرانه، فقدان حمایت، فقدان محبت و رفتارهای متغیر میباشد. کودک درمانده در دنیای تهدید کننده در جستجوی امنیت خاطر است و تنها نیروی محرک رفتار انسان نیاز به سلامت، امنیت و رهایی از ترس است. به نظر هورنای، شخصیت میتواند در سراسر عمر تغییر کند و هیچ چیز در رشد کودک کلیت ندارد. او بر شیوه رفتار والدین و پرستاران با کودک در حال رشد توجه میکند و بیان میدارد که هر گونه گرایش کودک نتیجه رفتارهای اطرافیان است و همه چیز به عوامل محیطی و اجتماعی وابسته است. نیازهای روان رنجوری اضطراب اساسی، از رابطه والدین – کودک به وجود میآید. هنگامی که این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط ظاهر میگردد کودک تعدادی از راهبردهای رفتاری را برای مقابله با احساس ناامنی و درماندگی در خود پرورش میدهد. اگر هر یک از این راهبردهای رفتاری به صورت بخش تثبیت شده شخصیت او درآید یک نیاز روان رنجوری یا نوروتیک نامیده میشود که در واقع یک شیوه دفاع در برابر اضطراب است. او نیازهای روان رنجوری را در سه طبقه دستهبندی کرد: 1. شخصیت تسلطگر: نیاز به حرکت به سوی مردم، نیاز به تأیید و محبت و نیاز به مونس غالب از مشخصه این دسته است. حرکت به سوی مردم با قبول درماندگی و کوشش برای جلب محبت دیگران میسر میشود. 2. شخصیت جداشده: دوری جستن از مردم، استقلال و کمال از جمله نیازهای اوست. دوری جستن از مردم مستلزم دور ماندن از دیگران و اجتناب از هرگونه موقعیت وابستگی است. 3. شخصیت پرخاشگر: حرکت علیه مردم، ابراز نیاز برای رسیدن به قدرت، استثمار دیگران، کسب حیثیت، برخورداری از تحسین و پیشرفت از جمله نیازهای او به شمار میرود. لازمه حرکت بر علیه مردم خصومت، طغیان و پرخاشگری است. خودپنداره آرمانی[3] خودپنداره آرمانی، تصویر غلطی از شخصیت آدمی را ارائه میدهد و مانند نقاب ناکامل و گمراه کنندهای است که مانع از آن میشود که افراد روانرنجور، خود واقعیاش را شناخته و آن را بپذیرند. روانرنجوران با زدن این نقاب بر چهره وجود تعارضات درونی خود را انکار کرده و خود را برتر از آن میبینند که واقعا هستند.[4] هورناي معتقد بود كه انسان هميشه مجبور نيست اسير افكار ناخودآگاه يا گذشته خود باشد و از اين نظر با فرويد اختلاف عقيده داشت. او به دنبال پيدا كردن ريشه مشكلات رواني بود ولي اساسا اين مشكلات را مربوط به زمان حال و قابل درمان ميدانست. توضيحات او در مورد انواع رواننژندي كه بسيار ساده و زيركانه بود در روشهاي رواندرماني مدرن تاثير بسيار زيادي داشته است. تاكيدي كه او روي نشان دادن «من حقيقي» و قابليتهاي عظيم آن داشت، تاثير زيادي روي روانشناسي انساني كارل راجرز و آبراهام مازلو گذاشت. سرانجام اينكه هورناي ميخواست فرايند تحليل را تا اندازهاي قابل فهم كند كه هركسي بتواند خودش را تحليل كند. اين آغاز روش درماني شناختي و نهضت خودياري بود. به نظر هورناي تمام علائم رواننژندي نشاندهنده تضادهاي دروني عميقتر هستند. با اينكه اين علائم مشكلاتي را در زندگي براي شخص ايجاد ميكنند در واقع اين تضاد است كه افسردگي، اضطراب، سستي و وابستگي بيش از اندازه ايجاد ميكند. تضاد شامل ناسازگاريهايي ميشود كه فرد نسبت به آنها بيتوجه است. براي مثال: كسي كه به شدت احساس ميكند به او توهين شده است در صورتي كه هيچ توهيني وجود نداشته است. كسي كه در ظاهر براي دوستي ديگران ارزش قائل است، ولي از آنها دزدي ميكند. زني كه مدعي است خودش را فداي فرزندانش كرده است، در صورتي كه روز تولد آنها را فراموش ميكند. دختري كه بزرگترين آرزوي او ازدواج است، در صورتي كه از برقراري ارتباط با مردان اجتناب ميكند. شخصي كه در برابر ديگران بسيار با گذشت و صبور است ولي نسبت به خودش خيلي سختگير است. هورناي معتقد است كه تضادهاي دروني ما به اين دليل ايجاد ميشوند كه ما دقيقا نميدانيم چه ميخواهيم. migna.ir به عنوان مثال بچههايي كه در يك محيط خصومتآميز بزرگ ميشوند مثل هر كس ديگري طالب محبت هستند ولي براي اينكه خودشان را با محيط سازگار كنند احساس ميكنند كه مجبورند پرخاشگر و خشن باشند. وقتي اين بچهها بزرگ ميشوند اين نيازهاي اساسي با نياز رواننژندانه به كنترل محيط و اطرافيان، در تضاد قرار ميگيرند. شخصيتي كه به دليل رواننژندي ميخواهند داشته باشند هرگز نيازهايشان را تامين نميكند. در نتيجه رفتاري كه آنها در پيش ميگيرند به شخصيتشان تبديل ميشود ولي اين شخصيت، دوگانه است. نظريه هورناي در مورد شخص «قاطع و كامل» كه با من اصيل يا حقيقي خود پيوند كاملي دارد با تعبير آبراهام مازلو از خودشكوفايي فردي يا ايده هنر انسان شدن كارل راجرز تفاوتي ندارد. هورناي فلسفه خود را با نقل قولي از روانشناسي به نام جان مك ماري خلاصه ميكند: «وجود ما چه ارزشي بالاتر از اين ميتواند داشته باشد كه كاملا خودمان باشيم؟» هورناي معتقد بود كه همه ما انسانهاي قدرتمندي هستيم و گرايشات رواننژندانه ما صرفا نقابي است كه به منظور مخفي كردن خود حقيقيمان به چهره ميزنيم ولي در اكثر موارد اين كار ضرورتي ندارد. با كنار گذاشتن رفتارهايي كه فكر ميكنيم در برابر آسيبهاي خيالي از ما حمايت ميكنند ميتوانيم شخصيت حقيقيمان را به دست بياوريم. اگرچه هورناي ريشه تضادهاي دروني را در كودكي ميدانست در عين حال مردم را وادار ميكرد تا ابعاد فعلي تمايلات يا عقدههاي رواننژندانه خود را بپذيرند زيرا نميخواست مردم براي رفتارهاي رواننژندانهشان اين بهانه را بياورند كه در كودكي اين اتفاق برايشان افتاده است و پس هيچ تقصيري ندارند. او از طريق مواجه كردن بسياري از خوانندگان خود با چنين حقايقي، آنها را با علت ريشهاي مشكلاتشان آشنا كرد. گردآوری از منابع گوناگون : میگنا -------------------------------------------------------------------------------- برخی مطالب فوق از سایت پژوهشگاه باقرالعلوم است [1] . شولتز، دوان پی وشولتز، سیدنی الن؛ تاریخ روان شناسی نوین، علی اکبر سیف و همکاران، تهران، نشر دوران، 1384، چاپ سوم، ص 506. [2] . شکرکن، حسین و همکاران؛ مکتبهای روانشناسی و نقد آن، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تهران، سمت، 1385، چاپ پنجم، ص 392. [3] .Idealized Self-image [4] . تاریخ روانشناسی نوین،ص 507 تا 510. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده