ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۲ به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.. به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری، اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر جهان است. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی. و بالاخره همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود " هست. -یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " هست. -قدری احساسات پشت"به من چه اصلا " هست. -مقداری خرد پشت " چه بدونم" هست. -و اندکی درد پشت" اشکالی نداره" هست. 10 لینک به دیدگاه
bande khoda 899 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۲ همیشه اون قسمت اتفاق رو که ما میبینیم همه اون چیزی نیست که اتفاق افتاده... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده