رفتن به مطلب

ایــــنـــتـــــرو...


ارسال های توصیه شده

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

 

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

 

با هشیاری غصه ی هرچیز خوریم

 

چون مست شدیم، هرچه بادا بادا

 

آخر تو شبی رحمی نکنی

 

بر نوحه و این چشم تر من

 

تازه شد از او باغ و بر من

 

شاخ گل من نیلوفر من

 

رحمی نکند چشم خوش تو

 

بر نوحه و این چشم تر من

 

تو سرو و گلی من سایه تو

 

من کشته تو تو حیدر من

 

مائیم که از باده‌ی بی‌جام خوشیم

 

هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

 

گویند سرانجام ندارید شما

 

مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

 

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

 

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

 

با هشیاری غصه ی هرچیز خوریم

 

چون مست شدیم، هرچه بادا بادا

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 47
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

 

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

 

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

 

به همان زل زدن از فاصله دور به هم

یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

 

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو

به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

 

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

 

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

 

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

 

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

 

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

بر سر روح من افتاده و آوار شده

 

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

 

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

 

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

 

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

 

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

 

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

 

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

 

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشاگه این خیل تماشا شده است

 

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

لینک به دیدگاه

من ، خالی از عاطفه و خشم

خالی از خویشی و غربت

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

عشق (عشق) ، آخرین همسفر من

مثل تو منو رها کرد

حالا دستام مونده و تنهایی من

 

ای دریغ از من ، که بی خود مثل تو گمشدم ، گمشدم تو ظلمت تن

ای دریغ از تو ، که مثل عکس عشق ، هنوزم داد می زنی تو آینه ی من

 

آه ، گریمون هیچ ، خندمون هیچ

باخته و برندمون هیچ

تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ

ای (ای)، ای مثل من تک و تنها (تک و تنها)

دستامو بگیر که عمر رفت

همه چی تویی ، زمین و آسمون هیچ

 

بی تو می میرم (می میرم)

همه بود و نبود

بیا پر کن منو ای خورشید دل سرد

بی تو می میرم مثل قلب چراغ

نور تو بودی ، کی منو از تو جدا کرد

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

24.gifنه بسته ام به کس دل

نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج

رها رها رها من

 

ز من هر آن که او دور

چو دل به سينه نزديک

به من هر آنکه نزديک

از او جدا جدا من

 

نه چشم دل به سويي

نه باده در سبويي

که تر کنم گلويي

به ياد آشنا من

 

ستاره ها نهفته

در آسمان ابري

دلم گرفته اي دوست

هواي گريه با من

هواي گريه با من24.gif

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

نه به ابر،نه به آب،

 

نه به برگ،

 

نه به اين آبي آرام بلند،

 

نه به اين خلوت خاموش كبوترها،

 

نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام،

 

من به اين جمله نمي انديشم.

 

من، مناجات درختان را، هنگام سحر،

 

رقص عطر گل يخ را با باد،

 

نفس پاك شقايق را در سينه ي كوه،

 

صحبت چلچله ها را با صبح،

 

نبض پاينده ي هستي را در گندم زار،

 

گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل،

 

همه را مي شنوم، مي بينم.

 

من به اين جمله نمي انديشم!

 

به تو مي انديشم

 

اي سراپا همه خوبي،

 

تك و تنها به تو مي انديشم.

 

همه وقت،

 

همه جا،

 

من به هر حال كه باشم، به تو مي انديشم.

 

تو بدان اين را، تنها تو بدان!

 

تو بيا

 

تو بمان با من، تنها تو بمان!

 

جاي مهتاب به تاريكي شب ها تو بتاب

 

من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.

 

اينك اين من كه به پاي تو در افتادم باز

 

ريسماني كن از آن موي دراز،

 

تو بگير،

 

تو ببند!

 

تو بخواه

 

پاسخ چلچله ها را، تو بگو!

 

قصه ابر هوا را، تو بخوان!

 

تو بمان با من، تنها تو بمان!

 

در دل ساغر هستي تو بجوش!

 

من همين يك نفس از جرعه جانم باقي ست،

 

آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش!

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
Nikos Kazantzakis تعريف مي كند كه در كودكي پيله كرم ابريشمي را روي درخت مي يابد. درست زماني كه پروانه خود را آماده مي كرد تا از پيله خارج بشود كمي منتظر مي ماند اما سرانجام – چون خروج پروانه طول ميكشد - تصميم مي گيرد به اين فرايند شتاب ببخشد. با حرارت دهانش پيله را گرم مي كند تا پروانه خروج خود را آغاز مي كند. اما بالهايش هنوز بسته اند و كمي بعد مي ميرد. كازانتزاكيس مي گويد: بلوغي صبورانه با ياري خورشيد لازم بود، اما من انتظار كشيدن نمي دانستم. آن جنازه كوچك تا به امروز يكي از سنگين ترين بارها بر وجودم بوده. اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه فقط يك گناه كبيره حقيقي وجود دارد. فشار آوردن بر قوانين بزرگ کيهان.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...