seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ اینا یعنی من من یعنی کم یعنی دقیقا دوستی که غریبم سکوت کن دیگه روی سادگی ندو...سکوت کن میفهمی واقعیتو اخم کن بهش لمس کن بِچِش تلخیشو وقتی که دست خورد بهش بازم این منم...یه عابری که همه لحظه هاش... راه رفت...میگذرم زیر پامم صدا برگ باز بازم این منم...یه عابری که همه لحظه هاش...میـــگـــذرم جا نـــمونی که دوری ســـهــم ماســت [h=5] [/h] 13 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ دوباره بارید از آسمون شهر برف زوده ولی پاییز نیومده در رفت میان پایین از بالا دونه های برف الهی شكر همه چی روبراهه مــرد همون که روزی بود اونقدی که روزی بود راضی بود بسش بود دنیا توی دستش بود زیر پاش لغزش شد ، دنیاش بی ارزش شد طرد شد ، سرد شد توی مشکل غرق شد شدش یه نرده مرده بین زنده ها همیشه تك و تنها دور از اجتماع دیر اومد و زود رفت غــرورشــو خــورد كرد امروز و فرداهاش از دیروزش پوچ تر تكوندم شونه هامو اشك روی گونه هامو واسادم رو جفت پاهامو زیر پرچـــم خــدام كندم كلا از همه این آدمای مسخره حتی شهرم پر تنش هر روزش یه جور پر مسئله همینه ساز زندگی و غم با مسیر تارش میمونه با من با پای پیاده 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ بیدار مثه یه بغضم و بیمار از همه خسته و بیزار خیره به عکس رو دیوار بی رحم پر از درد و کینه است دلی که عاشق و بی ترس می ره به جنگ ولی بی کس 10 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ منو یه جعبه ســیگار وقتی درو دیوار همه ی شب تا صبح رفیق من بود من بازم وایسادم دنیامو پاس دادم با همه سختیاش 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۲ خدا میدونه که تو دلم چیه میدونه میپرم از رو پرچینش میدونم میگیره دستم یه روز و میکشه پرده از رو تصویرش لخ و لخ پات روی خش و خش برگا فصل هر وکره رفت و باز رسیده سرما همه چی خاص تو یه روز عادی یه روت احساس و یه روی مادی 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۲ صـدا ، صدا کـه مـرهـم فریاد بـود زخـم مـرا بــه پیــش درد عــزیــز دلــم خـــجــل مــانده از دست عزیزان چه بگویـــم گـــلهای نیــست گــرهم گلهای هــست دگـــر حوصلهای نیست ســرگــرم بــه خــود زخم زدن در همه عمرم هر لحظه، هر لحظه جز این دست مرا مشغـلهای نیست دیریســت کـه از خـانه خــرابان جهـانـم بر سقف فروریختهام چلچلهای نیست، چلچلهای نیست 7 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۲ روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردن فراموشت میکنند... 7 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۲ نه از افسانه می ترسم نه از شیطان نه از کفر و نه از ایمان نه از آتش نه از حرمان نه از فردا نه از مردن نه از پیمانه می خوردن خدا را می شناسم از شما بهتر شما را از خدا بهتر خدا از هرچه پندارم جدا باشد خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد هراس از وی ندارم من هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من در عالم بیم از آن دارم مبادا رهگذاری را بیازارم نه جنگی با کسی دارم نه کس با من ... 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۲ اگر من ترک ارباب وفا کردم پشيمانم ... اگر اينگونه بـا ساقي جفـا کردم پشيمانم من از عمـري کـه بـا زاهــد فنــا کردم.... من از جوري که در راه خدا کردم پشيمانم من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم.... کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم بــه هـر جـا پـا گـذارم کينـــه هـا بينم.... هــــــزاران چهـــــره در آئينــــه هـــا بينـــم چه جايي خوش تر از ميخانه بگـزينم ....مــن اينجــــــا مـــست و حيـــــــــرانــــــــم من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم.... کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم در اينجـــا هـر کـه در دل بـــاوري دارد.... در اينجــا هــر غمــــي خنيــــاگــــري دارد کـه در ميخانه حتي دشمنت بـا خود.... بجــاي دشنـــه دستــش ساغـــــري دارد من امشب گوشه ميخانـه مي مـانم ....کــــــه داد از سـاغـــر و پيـمانــه بستــانـم در اينجا جز به کوي يار راهي نيست ....در اينجـا جــز مهيـن دلدار شاهـي نيست در اينجا پادشاه عـاشقان ساقيست.... که او هم گاه گاهي هست گاهي نيست در اينجا خون مردم خفته در خون نيست در اينجـــا چهــره آزادگــــــي گـــم نيست در اينجا تخت شاهي دوش مردم نيست به نام عشق میخوانم من امشب گوشه میخانه می مانم 6 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۲ کودکی بودم و دنبال خدا در بیابان در دشت در دل جنگل سبز همه جا میگشتم کلبهای در گذرم بود پر از نور که خورشید دگرگونه بر آن میتابید پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جرعه شراب به خدا گفت : سپاس آری احساس من این بود خدا آنجا بود من خدا را دیدم من شنیدم که خدا گفت : بنوش گوارای وجود 8 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۲ هیچکی از رفتن من غصه نخورد هیچکی با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون خوب میدونم مهتابی بود دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و نا شناخته بود اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود چهره هیچ کسی پژمرده نبود گلا اما همه پژمرده بودن کسائیکه واسشون مهم بودم همه شاید یه جوری مرده بودن 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۲ چه فازه سنگینی همه چی سفید سیاه چیزی رنگی نی بازم منو یه جسم لشو بی حال دوباره رنگه پوسته شده کچه دیوار وای انقد کشیدم که نمیگیره خندم با چشمام قفلم به این آتیشه رو فندک یه اتاق تاریک با بوی دود گاری چه بخت گندی داری تو جیب خالی نگو که هستیم رنگ مشابه من یه عمره رو صورتم خنده قاچاقه من مردم پسر یه عقدم که سر تا پای مسیرو همیشه خوردم به سنگ اگه که مردم و حلال کنید اما آره تا الان ساختم ولی الان بریدم از خودم از همه از میزه محکمه از فکره فرداها که روی مغزمه من مردم یا زندم دقیق نمیدونم یه زمین خورده خاکی از دنیا بدورم بی خی زندگی شدم که پره پیچو خمه رسیدم تهش کشیدم بیرون کل زیرو بمش اونقد بالائم که نمیتونم حرفی بزنم اونقد میکشم تا بمیرم دل نمیکنم گوشت نشد به تنم اونکه تا حالا خوردم باختم هموناییم که تا حالا بردم ببین قانونشه فرصتاتو پشت سر می زاری اونوقتی که تو رویاهات داری چشماتو میمالی ولش کن بابا بزا یه بارم دنیا ببره قبل اینکه یکی تو رو 3 تا گلوم بزنه حسرت جفت پاهام واسه صاف وایسادن ببین چیه با وجدان خودم داستان دارم این رسمه روزگاره مثله تنه ماره میپیچه دورتو دست تو زندگیت ادامه داره 7 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۲ گوینـــد کـــــه دوزخـی بـــــود عــــــــاشـق و مـست گویند کسان بهشت با حور خوشست من می گویم که آب انگور خوشست این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشند؟ یکدسته به نابودی نامش کوشند آنان که بر عاشقان حرامش کردند خود خلوت از آن پیاله ها مینوشند آن عاشق دیوانه که مستی را ساخت پیمانه و جام و می پرستی را ساخت بی شک قدحی باده بنوشید و از آن ... سرمست شد این جهان هستی را ساخت 7 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، ۱۳۹۳ دوباره منمو من جلومون در وروردیه حسم مث تنهایی بعد شلوغیه هم خوبه هم بد صبورو تک پر 10 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۳ عاشقم عاشق اون بالا سَری اون که تنها با ما پرید و هرزگی نکرد واسه منی که بندگی نکرد 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 خرداد، ۱۳۹۳ راضیم از خودم یاغی نیستم... لشم لاشی نیستم... بد دهنم بی ادب نیستم... وحشی ام بی رحم نیستم... تک پرم مغرور نیستم... خودخواهم پرتوقع نیستم... رکم دروغگو نیستم... ساکتم لال نیستم... کله خرم بیشعور نیستم... خلاصه زمین خوردتیم ولی ضعیف نیستم... 6 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 خرداد، ۱۳۹۳ Yaram ne kanar ne kabuk baglar giden unutur kalan hep yanar Kaçsam kaçamam her yerde kokun var 5 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 خرداد، ۱۳۹۳ شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من بغضی میان حنجره جا مانده بود و من در خانه ای که آیینه حسی سه گانه داشت ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من هم آب توبه بود در آن خانه و هم شراب اخلاص در کنار ریا مانده بود و من آنگه که پلک پنجره را خواب برده بود انبوه گیسوان رها مانده بود و من ابلیس با خدا به تفاهم نمیرسید تردیدها و دغدغه ها مانده بود و من فردا که آن برهنه معصوم رفته بود ابلیس با هزار چرا مانده بود و من ... 5 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۳ [h=2][/h]روزگاریست که کَس را به کسی یاری نیست جز دل آزاری و نیرنگ و ریا گاری نیست هرچه غم بود به دوش دل مردم شد بار گوئیا قسمت ما غیر گران باری نیست ای بسا حامی مستغنی خوش خفته به ناز زانکه معیار دگر دانش و بیداری نیست گمرهانند به بازار طمع رهسپار غافل از آنکه شرف جنس خریداری نیست 6 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۳ هیچکس در دل تاریکی شب با چراغی بسراغم نرسید هیچکس موقع پژمردن فصل با گلی تازه بباغم نرسید هیچکس هیچکس بازو ببازویم نداد ای روزگار گل پریشان شد زمستان شد بهار از جوانی نیست چیزی یادگار هیچکس اینروزها همدرد و همرازم نشد آگه از درد من و دلسردی سازم نشد باد زیر بال پروازم نشد هیچکس هیچکس در دل تاریکی شب با چراغی بسراغم نرسید هیچکس موقع پژمردن فصل با گلی تازه بباغم نرسید هیچکس .. هیچکس .. هیچکس 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده