bar☻☻n 5895 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۲ روزی جنگجوی مغول -چنگیزخان- و ملازمانش به شکار رفتند؛ اما آن روز بر خلاف شور و اشتیاق، شکاری پیدا نکردند. چنگیز خان برای پنهان کردن یأس خود از گروه جدا شد تا به تنهایی قدمی بزند. آن ها بیشتر از حد انتظار در آنجا مانده بودند و خان تشنه و خسته بود؛ گرمای تابستان تمام نهرها را خشکانده بود و ابی برای نوشیدن پیدا نمی کرد! امّا بعد در کمال شگفتی متوجه باریکه ی آبی شد که از پشت صخره ای در مقابلش جاری می شد. شاهین شکاری اش را از روی بازویش برداشت و جام نقره ای را که همیشه همراهش داشت را بیرون آورد. از آنجایی که جریان آب بسیار کم بود مدت زیادی طول کشید تا جام پر شد و درست هنگامی که خان جام را بلند کرد تا بنوشد شاهین به پرواز درآمد و جام را از دست های او ربود و به زمین انداخت. چنگیز خان عصبانی شد اما به شاهین علاقه داشت و فکر کرد شاید او هم تشنه است. جام را برداشت و بار دیگر در آن آب ریخت اما این بار جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین به آن حمله ور شد و آب را بر زمین ریخت! چنگیز خان این پرنده را ستایش می کرد امّا حاضر نبود تحت هیچ شرایطی بی احترامی را تحمّل کند و ممکن بود کسی از دور این منظره را ببیند و بعد ها به جنگجویانش بگوید این مبارز بزرگ از عهده ی یک پرنده هم بر نمی آید! این بار شمشیر را از غلاف کشید و در حالی که یک چشمش به آب بود و چشم دیگرش به شاهین، مشغول پر کردن جام شد. به محض این که جام پر شد و خواست آن را بنوشد، شاهین بار دیگر به سمتش به پرواز درآمد و خان با یک ضربه سینه ی پرنده را شکافت. باریکه ی آب خشک شده بود امّا خان تصمیم گرفت آبی برای نوشیدن پیدا کند. از صخره بالا رفت تا به سر چشمه رسید. در کمال شگفتی چشمه ای را یافت که در میانش یکی از سمّی ترین مارهای آن منطقه مرده بود و اگر از آن آب نوشیده بود، بدون تردید جان می داد. خان در حالی که شاهین مرده را در دست داشت به اردو بازگشت. فرمان داد مجسمه ای زرّین از آن پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند : اگر دوستی کاری کند که دوست ندارید، باز هم دوست شماست. و روی بال دیگرش حک کنند: هر عملی که به واسطه ی خشم باشد، محکوم به شکست است! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده