Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۲ تورا که دیده زخواب و خمار باز نباشد ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی اگر دیده باشید گاهی در مجادلات سیاسی ، خبر می رسد که در کشوری ده ها نفر کشته و صدها نفر مجروح شده اند. مجری اخبار این خبر را با همان لحن و آرامش می خواند که مثلا خبر قبولی صدها نفر را در آزمون دانشگاه ها اعلام می کند. انگار کشته شدن ده ها انسان و موفقیت علمی ده ها نفر دیگر باهم تفاوتی ندارند. از این عجیب تر آن که ، گاهی میان رقیبان سیاسی مجادله بر سر اعداد است؛ این یکی می گوید که ده ها نفر کشته ، دروغ است و چندین نفر صحیح است و آن دیگری می گوید که ما عدد را کم کرده ایم و اگر نه صدها نفر صحیح تر است. ویا مثلا ارتش متجاوز فلان ابرقدرت با افتخار اعلام می کند که ما موفق به فتح پایتخت دشمن شدیم و در این عملیات خوشبختانه! فقط پنجاه نفر تلفات ما بوده است. این بی تفاوتی عاطفی در برابر انسان ها و سرنوشت آن ها ، نظیر واکنش نوجوانانی است که در بازی های رایانه ای، می جنگند و فتح می کنند و شکست می خورند و تلفات می دهند ، می کشند و کشته می شوند و در نهایت دستگاه را خاموش می کنند و به سراغ زندگی واقعی شان می روند. در زندگی واقعی اما حکایت مجروح شدن و مرگ به این سادگی نیست، هم چنین است ماجرای دوستی و دشمنی و پیروزی و شکست و تمام رخدادهای ریز و درشت زندگی، از گرسنگی و تشنگی تا عشق و حرمان وشادی و اندوه و هر آن چه به انسان پیوسته است. اگر همان کسی که بر سر ارقام کشته ها و مجروحان چانه می زند، خبردار شود که فرزندش هنگام بازی در مدرسه آسیبی مختصر دیده است ، چه حالی پیدا می کند؟ چه رسد به آن که احتمال بدهد یکی از عزیزانش در میان همان کشته هایی است که او دارد بر سر تعدادشان مجادله می کند. پس از این تمثیل طولانی ، به این نکته می رسیم که شاعر، از هر موضوعی که سخن می گوید، نه در مقام گویندۀ خبر است و نه در موضع مجادلات خونسردانه دربارۀ سرنوشت و مرگ و زندگی انسان های دیگر، شاعر با هر کشته ای می میرد و با هر مجروحی ، زخمی می شود و رنج می کشد و با هر شادی انسانی به وجد می آید ، شاعر شریک رنج و شادی های انسان و حتی تمامی موجودات جهان است؛ /چیزهایی هست که نمی دانم/ می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مُرد/ باری در این روزگار با انبوهی از شعرها مواجهیم که در ظاهر از موضوعی به شدت عاطفی و انسانی سخن می گویند اما نشانی از تأثیر عاطفی در آن ها نیست. انگار شاعر از پشت شیشۀ تلویزیون یا کامپیوتر به تماشای انسان و جهان نشسته است و با بی تفاوتی از آن چه می بیند گزارش می دهد. نه همدرد اندوه دیگران است و نه همراه شادی و شوق انسان هاست. گونه ای از این شعرهای بی عاطفه و گزارشی که به موضوع عشق و فراق و وصال می پردازد، مضحک تر از گونه های دیگر است ، انگار معشوق این شعرها موجودی فانتزی است که هیچ ویژگی متمایزی ندارد و فقط بهانه ای است برای مضمون پردازی و شعر سازی و سوز گدازهای ساختگی و تکراری، از این سوز و گدازهای ساختگی در شعرهایی با موضوع مذهبی هم دیده می شود که جای تأمل و بحث فراوان دارد. 13 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۲ كاملاً با حرفت موافقم، و به عقيده ي من در تمام ادوار تاريخي گذشته هم عده ي زيادي شاعر با عواطف و اشعار مصنوعي حضور داشتند، و بعد از ما هم وجود خواهند داشت، منتهي هميشه اين «زمان» بوده كه با سپري شدن نقشِ (شايد) منصفانه ترين داور رو بازي كرده ؛ و به همين دليله كه اون قبيل شعرها هيچ گاه به عنوان يك شعرِ خوش ماندگار نشدند، و به احتمال قريب به يقين بايد گفت اين اشعارِ بدون عاطفه ي امروز هم در روزگار بعد از ما از ياد خواهند رفت. البته، تلاشِ يك شاعر حتي اگر در ابتداي راه با حالت هاي تصنعي و حرف هاي تكراري همراه باشه ايرادي نداره، اما نبايد فراموش كرد كه احساسات بدلي زود در محك روزگار خودشون رو نشون خواهند داد. گاهي هم مشكل اينه كه ما فكر مي كنيم، يعني از خودمون انتظار داريم كه "بايد" «يك چيزي» بگيم. و حالا هرچقدر هم اين «چيز» پيچيده تر و سخت فهم تر باشه احساس خوشايندتري مي كنيم. در حالي كه اينطور نيست، و به موقع، وقتي حرفي براي گفتن بود، زبانِ بيانش هم به همراهش خواهد اومد. چه اينكه اون مطلب رو به ساده ترين صورت روي كاغذ بياريم و به دل ها بنشينه. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده