Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۲ دوستان داستان طولانیه اما فوق العاده ست خودم چند بار خوندمش روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند . سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند . بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند . روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت . روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد . شادی خاصی کلاس را فرا گرفت . معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ” واقعا ؟ “ “من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! “ “من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . “ دیگر صحبتی از آن برگه ها نشد . معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود . آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد . او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید . کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند .. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : ” آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ “ معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : ” چرا” سرباز ادامه داد : ” مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . “پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند . پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :”ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . “او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد . خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود . مادر مارک گفت : ” از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . “ همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند . چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : ” من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . “ همسر چاک گفت : ” چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . “ مارلین گفت : ” من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . “ سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :” این همیشه با منه . … . . ” . ” من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد .. “ معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد . سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد . بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد. اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟ هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود . بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید 22 لینک به دیدگاه
m@f 1923 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۲ ممنون از دعوتت خیلی قشنگ بود...:ag2f893eg0ja83qr8q: 9 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۲ داستان بسیار قشنگیه. وواقعا هم همینطوره.. ممنونم راضیه جون.... 8 لینک به دیدگاه
JU JU 7193 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۲ ولی خیلی هم قشنگه که طرف مقابل هم قدر تلاشهایی رو که براش انجام میدی بدونه، و همینطور، طرف مقابل هم اونقدر برای تو ارزش قایل باشه که برای بهبود روابط و سایر، مثل تو تلاش کنه گاه، هر چقدر تو بیشتر برای بهبود روابط تلاش میکنی، طرف مقابلت، بیشتر تلاشهای تو رو به سخره میگیره و به نوعی، با قیچی، تار و پودهای بافته شده رو پاره میکنه حواستون باشه برای کی، تلاش میکنید 8 لینک به دیدگاه
f.r20 659 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۲ همه چیز تکرار میشود مثل تکرار همیشگی فصل ها تنها لحظات ساده ی خوشبختی اند که هرگز تکرار نمی شوند....... 5 لینک به دیدگاه
onia1423 25 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۲ داستان زیبایی بود و این فرهنگ امریکایی هست در صورتی که در ایران به دلیل کوته نگری و فکرهای بسته فقط از بدی های همدیگه میگیم Sent from my Lotus TS3II using Tapatalk 6 لینک به دیدگاه
bar☻☻n 5895 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۲ ولی خیلی هم قشنگه که طرف مقابل هم قدر تلاشهایی رو که براش انجام میدی بدونه، و همینطور، طرف مقابل هم اونقدر برای تو ارزش قایل باشه که برای بهبود روابط و سایر، مثل تو تلاش کنهگاه، هر چقدر تو بیشتر برای بهبود روابط تلاش میکنی، طرف مقابلت، بیشتر تلاشهای تو رو به سخره میگیره و به نوعی، با قیچی، تار و پودهای بافته شده رو پاره میکنه حواستون باشه برای کی، تلاش میکنید گاهی آخر جاده می فهمیم راه رو اشتباه اومدیم. امّا با نیّت خوب که پیش بریم شاید خدای جاده ها یه شاهراه برامون تدارک دیده باشه. امیددد... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده