رفتن به مطلب

نشان لیاقت عشق


ارسال های توصیه شده

فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.

فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟

سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.

فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟

سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!

فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.

سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟

همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟

همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!:icon_gol:

  • Like 28
لینک به دیدگاه
قشنگ بود:ws37:

فقط ....

قصه بود یا واقعیت؟:hanghead:

خب ژاله جون بستگی داره

بنظرم نمیشه قطعا گفت چنین چیزایی راسته اما محبت میتونه حتی بیشتر از این اوج بگیره عزیزم:w16:

به هر دو طرف بستگی داره دیگه

پ.ن:شد مشاوره:ws3:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
خب ژاله جون بستگی داره

بنظرم نمیشه قطعا گفت چنین چیزایی راسته اما محبت میتونه حتی بیشتر از این اوج بگیره عزیزم:w16:

به هر دو طرف بستگی داره دیگه

پ.ن:شد مشاوره:ws3:

به نظرم وقتی عشق توی خونواده باشه زن و شوهر هر دو حاضرند جونشون رو برای هم بدند

و اگه بچه داشته باشند هردو شون راضی اند جونشون رو برای بچه هاشون بدند

مهم وجود عشق واقعیه:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...