bar☻☻n 5895 ارسال شده در 23 اسفند، 2013 پادشاهی در زمستان به یکی از نگهبانان گفت: سردت نیست؟ گفت: عادت دارم. گفت: می گویم برایت لباس گرم بیاورند. امّا فراموش کرد. صبح جنازه ی نگهبان را ديدند كه روی دیوار نوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعـده ی لباس گرمت مرا ویــران کرد. اینجاست که میگن شاید امید تنها چیزی باشه که یک نفر داره.:icon_razz: و سهم ما تو این ماجراها چقدر بزرگه! 4
ارسال های توصیه شده