pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ دیشب داشتم توی نت دنبال یه مطلبی میگشتم، یهو اتفاقی رفتم تو سایت بهشت زهرا. دیدم یه نرمافزار جالبی طراحی کردن که در عین کارآمدی خیلی هم سادهست، اسم متوفی مورد نظرت رو سرچ میکنی، بعد آدرس دقیق محل دفنش رو بهت میده. اومدم تستش کنم اسم چند تا از مردههای فامیل به ذهنم رسید، سرچ کردم و آدرس داد، دیدم درست کار میکنه. یهو به سرم زد اسم خودم رو سرچ کنم، سرچ کردم و چند تا مورد پیدا شد با آدرسهای مختلف. یه ذره به اسمم و شماره قطعهها نگاه کردم بعد تازه یادم افتاد که عِههه اینا مُردن ها. اسم منه که، نکنه منم مُردهام، بعد گفتم نه بابا، ولی خب حالا دیر یا زود که میمیرم. بعد اسمم میره اونجا، یکی میاد سرچ میکنه، یه کم اسم منو نگاه میکنه بعد میبینه خب پس نرمافزار درست کار میکنه، میره سراغ اسم بعدی. به همین راحتی… پروندهمون بسته میشه... اون روز که باید بریم دیگه مهم نیست چقدر پول داری، مهم نیست چقدر کار داری. دیگه مهم نیست کی هستی، چقدر تو زندگیت موفقیت داشتی، چه مدرکی داشتی. مهم نیست چه سفرهایی رفتی، دیگه مهم نیست چه عنوانهایی رو یدک میکشیدی. دکتر، مهندس، دیپلمات، بازیگر، خواننده و... باید جمع کنی بری، هیچ کدوم از داشتههات رو هم با خودت نمیبری. همه چیزایی که یه عمر ساختی رو ازت میگیرن، لباسهات رو هم دیگه صاحب نیستی، حتی بدنت رو هم اجازه نداری ببری. همین دستت، همین لب و دهن و صورتت، حتی همین انگشتها (که الان دارم باهاشون تایپ میکنم) رو هم اجازه نداری ببری. یه بار پشت گیت آخر، تو فرودگاه مجبور شدم یه اُدکلنِ گرون فیمت رو بندازم تو سطل آشغال (چون اجازه نمیدن مایعات رو وارد هواپیما کنی) یادمه حس بدی داشتم، خیلی زور داشت. حالا فکر کن پشت یه گیت بهت میگن وسایلت رو بذار کنار، لباسهاتو هم در بیار، بیزحمت اون تنت رو هم در بیار، آهان حالا بیا توُ. وای... با چی میخواییم بریم توُ؟ قدم زنان بریم توُ بگیم سلام، ما اومدیم؟ حالا اونطرف و اینکه همه چی تموم میشه (و مثلاً یه صفحه سیاه تا ابد میاد جلوی چشممون) یا نه، هر دین و آیینی و سیستمی یه داستان تعریف میکنه رو ولش کن، این ور چی میمونه؟ یه چند روز گریه زاری که خب هیچی، طبیعیه. به جز مادر آدم، همه بعد یه هفته یا نهایتاً چهل روز یادشون میره. هر چی ساختی کشک، پولها هم که تقسیم میشه. اون چیزی که تو دیروز صاحبش بودی به حساب یکی دیگه واریز میشه و میشه جزء داراییهای اون، حالا میخواد برادر خواهرت باشه یا غریبه. دیگه واسه هیچکس مهم نیست خدمتت 2 سال طول کشیده بوده یا معاف شده بودی، مهم نیست ویزا، اقامت یا سیتیزن شیپ کدوم کشور رو داشتی، مهم نیست دیپلمردی بودی یا نه، دکتری رو تو سن 30 سالگی با سطح A گرفتی یا تو سن 40 سالگی با سطح Z یا اصلاً گرفتی یا نه، مهم نیست این، مهم نیست اون، کلاً تو دیگه مهم نیستی. یه تایمی در اختیارت گذاشتن که بیای، ببینی، حس کنی، تجربه کنی، یاد بگیری، لذت ببری، زجر بکشی، به یه نتیجهای برسی، یه تأثیری بذاری و بری... مهم اینه که وقتی داری میری آگاه بری، و تو این مسیر یه چیزایی یاد گرفته باشی. یعنی وقتی داری میری از وقتی که داشتی میاومدی بیشتر حالیت باشه، کلاً مهم اینه که داستان رو گرفته باشی. البته این حرفها رو همهمون بارها شنیدیم، خیلی هم تکراری به نظر میان اما اینکه یهو نصف شب به اسم خودت وسط اسم مردهها زل بزنی و همه اینا یادت بیاد یه حس دیگهای داره. گفتم اینا رو بگم شاید این حس، بینمون مشترک باشه. بیاین آدمهای خوبی باشیم، فاصلهی امروز تا اون روز که دارن دورمون پارچه میپیچن زیاد نیست. شاید همین فردا، شاید ده روز دیگه، شاید ده سال دیگه، ولی بالأخره میرسه و ازش گریزی نیست. منظورم از این آدم خوب بودن، اون مفهوم کلیشهای مدرسهها نیست که دست به سینه بشینیم تا اسممون رو تو بدها ننویسن، نه؛ بیاین به خاطر پول، به خاطر موقعیت، به خاطر اسم، به خاطر به دست آوردن چیزایی که یه روز باید بذاریم و بریم به هم دروغ نگیم، سر هم کلاه نذاریم، به هم خیانت نکنیم. کسی رو نصیحت نمیکنم ها، در واقع دارم بلند بلند به خودم میگم؛ آقا سیامک حواست رو جمع کن، دور نیست اون روزی که بگن فلانی خدابیامرز... سیامک عباسی 1392/09/28 این مطلب تو فیس بوک سیامک عباسی خواننده خوش صدای وطنی دیدم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 13 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ این که نامش زندگیست من را کشت! مانده ام آنکه نامش مرگ است با من چه می کند؟ 4 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ امروز داشتم به همین فکر میکردم به چیزایی که برام باارزشن یا فکر میکنم داشتنشون باعث تمایزم از بقیه شده یه لحظه فکر کردم یه روز همشونو از دست میدم و همیشگی نیستن خیلی عالی بود بعضی وقتا لازمه حرفای تکراری بشنویم همه مون بهش نیاز داریم 4 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ میگم مینا .... سرچ کنیم چهار ص میادیعنی تابلوتر از من اسم ندیدم همه جا هست همینجا هم یکی دیدم به همین اسم 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ میگم امید مینا یوسفی سرچ کنیم چهار ص میادیعنی تابلوتر از من اسم ندیدم همه جا هست همینجا هم یکی دیدم به همین اسم مینا جونم ما رو که تو بهشت زهرا خاک نمیکنن البته دور از جون ما هر کی تو شهرش دیگه 4 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ مینا جونم ما رو که تو بهشت زهرا خاک نمیکنن البته دور از جون ماهر کی تو شهرش دیگه خدا رو چه دیدی شوهر کردیم رفتیم اونجا 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ خدا رو چه دیدی شوهر کردیم رفتیم اونجا اوه اوه اون که خودش مرگ آدمو جلو میندازه عزراییل سیاره 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ اوه اوه اون که خودش مرگ آدمو جلو میندازه عزراییل سیاره تجربه ثابت کرده ما دقشون میدیدم:gnugghender:دقشون میدیم کچلشون میکنیم بعدم میکشیمشون میشینیم اموالشونو میخوریم:gnugghender: 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ تجربه ثابت کرده ما دقشون میدیدم:gnugghender:دقشون میدیم کچلشون میکنیم بعدم میکشیمشون میشینیم اموالشونو میخوریم:gnugghender: خوشم میاد افکارت شیطانیه:hapydancsmil: لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ خوشم میاد افکارت شیطانیه:hapydancsmil: درستش همینهماشینی که نمیدادن سوار شیم و سوار میشیم میکوبیم به دیوار حالشو میبریمخیراتم غذایی که دوست ندارن میدیم 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ و چقدر که قراره من جا بذارم وبرم 3 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۲ خدایا شکر یک روز دیگر بودم وباز شکرت که یک روز به وعدگامون نزدیک شدم 3 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۲ خدایا شکر یک روز دیگر بودم وباز شکرت که یک روز به وعدگامون نزدیک شدم نمیترسی 3 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۲ نمیترسی راه رفتنیو باید رفت یک کمی میترسم ولی نمیشه که فرار کرد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده