رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

1 ـ زمینه گرایی (contextualism) و منطقه گرایی (regionalism) هردو واژه هایی هستند که برای نخستین بار در غرب جعل و تفسیر شده اند. بنابراین باید ریشه ی آنها را در زبان ِ آنجا جست. به تعبیر دیگر، باید در آغاز به زبان گوش فراداد تا دانست این واژه ها از خود چه می گویند، چه چیزی را نشان می دهند، و از چه حکایت می کنند.

 

ـ کانتکست (context) از واژه ی لاتین contextus ریشه گرفته که اشاره به ارتباط میان کلمات و انسجام میان آنها دارد. فعل آن contexere است که به معنای درهم بافتن و در هم تافتن است. بنابراین، context در اصل به هم تافتن و مرتبط ساختن کلمات و جملات به منظور ساختن یک سخن یا گفته است. از این رو، context مشار به ارتباط، اتصال، هم نشینی و هم بافی میان اجزاست. در بستر شهر، به گونه ای قیاسی، می توان context را اتصال و هم نشینی میان بناها خواند. با توجه به این ریشه شناسی، شاید برگردان درست تر context بافت یا همبافت باشد، اگر چه بافت را اغلب در مقابل fabric قرار می دهیم. بنابراین، contextual به تعبیر درست تر "هم بافت" است و نه زمینه. بدین سان، بهتر است تا contextualism را "همبافت گرایی" بخوانیم و نه زمینه گرایی. زمینه بیشتر دلالتی دوبعدی و سطحی دارد و اشاره به بستر میکند، در حالی که بافت و بافتن کنشی سه بعدی و فضایی است. با این وجود، فعلا از این جدل می گذریم و همان زمینه گرایی را در برابر contextualism می پذیریم، در همان حال که مفهوم اصیل آن را همواره مد نظر نگه می داریم.

 

ـ اما region در اصل و ریشه ی خود به معنای خط، جهت و نیز ناحیه و بخش است، و فعل آن regre به معنای جهت دادن و جهت بخشیدن بوده است.از دیگر سو این واژه با regere مرتبط است که به معنای حکم راندن و اداره کردن بوده است. این واژه اساسا مفهومی جغرافیایی به خود گرفته و به معنای یک منطقه ی اداری، بخش مشخصی از جهان، قلمرو پادشاهی، کشور و قلمرو بوده است. اما آنچه مشخصه ی region است داشتن خصلت و خصوصیتی است مبتنی بر مکان که آن را ویژه و مستحق region بودن می کند، و در مقابل دیگرregion ها متمایز می سازد. بنا براین regional هر آنچیزی است که خصلت ِ ویژه ی منطقه را داراست.

 

2 ـ در دانشنانه ی معماری قرن بیستم ذیل واژه ی زمینه گرایی چنین شرح داده می شود که آرمان های برنامه ریزی شهری مدرن تنها پس از جنگ دوم جهانی بود که توانست در مقیاس شهر به اجرا درآید، و از این رو بود که ایجاد بناهای پیش ساخته ی قوطی مانند در فضاهای خطی، باز و یک بعدی نیازمند تخریب شهر و بافت موجود بود. از این رو یادمان های تاریخی و مراکز شهر سنتی عملکرد خود را در مقام نقاط فرهنگی از دست دادند. از جمله منابعی که به زمینه گرایی معماری توجه ویژه داشته می توان به "شهر کولاژ" اثر کوین رو و فرد کوتر اشاره کرد. این رویکرد های نظری معتقد به چندبعدی بودگی شهر بوده و مفاهیم تعصب آلود و نفی ای مدرنیستی را رد می کردند. در این بین، زمینه گرایی به عنوان روشی در برنامه ریزی معماری بر آن بود تا به میراث معمارانه احترام بگذارد و آن را درون چهارچوب شهری تفسیر کند. در "شهر کولاژ" حتی یادمان های معماری مدرن و بناهای تجاری بومی بخشی از شبکه ی فعال و زنده ای هستند که می بایست منبع الهام فرایند هویت بخشی قرار گیرند. زمینه گرایی از دهه ی 1960 تبدیل به پارادایمی مهم در تفکر شهری و معماری گردید.

 

3 ـ زمینه گرایی یکی از برجسته ترین شعارها و آمال معماری پسامدرن است. اما به گمان من، همزمان، پسامدرنیسم زمینه را به نازل ترین وجه آن فرومی کاهد. زمینه، برای اکثر پسامدرنیست ها، من جمله ونتوری، استرن، گریوز و گاه مور و استرلینگ به معنای نزول اثر تا حد برداشت ها و تقلید های هزلی و کپی کاری های سطحی و صوری همراه با اشارات تاریخی صریح، هماهنگی و تطابق های ساده انگارانه و به تعبیر دیگر صحنه ساختی است.

هتل دلفین در دیزنی لند، مایکل گریوز

 

89wzn0z95ynr4k1p1fnp.jpg

 

j9wu3lsng27jfswsnpe.jpg

 

ax2klrmvsh6ur85mmg6.jpg

 

2uxawlutdpjhj8fd86sa.jpg

لینک به دیدگاه

بنابراین پسامدرنیسم که به درستی درد معماری مدرن را دریافته بود، برای درمان آن به ورد و دعا متوسل شد و به ورطه ای درافتاد که گاه دچار افسون سرمایه (استرن و گریوز) و گاه مفتون پوپولیسم (ونتوری) و گاه ارجاعات ارتجاعی و التقاطی (پورتوگزی) گردید. بحث و شرح این وجه صحنه ساختی البته مجالی دیگر می طلبد. خلاصه این که، زمینه در معماری پسامدرن در سطح می ماند و در تطابق بنا از نظر رنگ و شکل و تزیین با همسایگی های خود خلاصه می شود.

خانه آنا ونتوری، اثر رابرت ونتوری

 

3hm8dlchww0oht7kwd9n.jpg

 

venq3l5ayp0uh693edh9.jpg

 

zpir72oze8cvc043ki.jpg

4 ـ برای دیکانستراکتیویست ها زمینه البته موضوعی بحث برانگیز است. آنها اغلب رویکردی چالشی و گاه نفی ای به آن دارند و "در نظر آوردن زمینه" برای آنها نه هماهنگی و آوردن کدها و نشانه هایی بصری از آن، که به چالش خواندن زمینه ی موجود، نفی آن، و از شکل انداختن و تغییر شکل دادن آن است. در این میان، زمینه اغلب در سطح همسایگی و محله می ماند و هرگز به منطقه گرایی نمی رسد. به تعبیر دیگر، روح مکان و خصوصیات منطقه ای به عنوان ویژه گی ای که باید به آن گوش فراداد و به تعاملی آرام و گفتگویی سکوت آمیز با آن پرداخت هرگز مورد نظر نیست. از منظری دیگر، "زمینه" گاه به "زمین" فرو می کاهد، یعنی به توپوگرافی و عوارض آن. توجه به زمین، و از شکل انداختن آن، یکی از نتایج توجه به "فولد" است.

یادمان هولوکاست، برلین، پیتر آیزنمن

 

zygbndjxuivoyblshp01.jpg

 

v2inbyybssiu5skdv2th.jpg

لینک به دیدگاه

برای مثال، زمینه ی شهری در یادمان هولوکاست آیزنمن غایب است و بستر کار در فراز و نشیب بستر زمین ـ توپوگرافی مصنوع ـ شکل می گیرد. وی بر آن است تا از هرگونه ارجاع ویژه به یهودیت یا خشونت نازی ها بپرهیزد و اثری فاقد معنا بیافریند، و این کار به واسطه ی سطح پایه های متعددی صورت می پذیرد که "در صدد زمینه زدایی هولوکاست اند."

پروژه ربشتاک فرانکفورت، آیزنمن

 

9nyvynrn5zrfdir9dkoz.jpg

 

jfp402kfolgkbuibjt9.jpg

 

0gvo8bdp7z7iep87bx32.jpg

 

ppzim52hjmgm4jgjazis.jpg

 

n01n7ahfoxypb6re363c.jpg

 

jlf3hjb14v3wlnih6uru.jpg

 

3e1u4q9majderxuw9i11.jpg

 

ze4dcoi0ftpi2kijag4o.jpg

 

wnhhnkum5vu02a4fffw7.jpg

لینک به دیدگاه

آیزنمن ایده ی فولد را در ترکیب با بستر و پیکره در پروژه ی ربشتاک به اجرا در می آورد. او رویکرد خود به زمینه و بستر را چنین شرح می دهد: " کاربرد فولد در ربشتاک وضعیت‌های دیگری را که همواره در بافت شهری فرانکفورت نهفته بوده‌اند، آشکار می‌سازد. وضعیت‌هایی از یکتایی که در قالب جذر و مد زمان بیان شده و می‌تواند ساختارهای موجود را دوباره قالب‌بندی نماید. ایدة فولد، چونان یک رویداد زمانی، نه در پی مداخله‌ای اساسی در قلمرو ربشتاک، و نه در صدد بازگشت به حس غربت (nostalgia) زمینة آن می‌باشد، بلکه چیزی است که زمینة موجود را در زمان بسط و امتداد می‌دهد تا در این امتداد امکان یکتایی را فراهم آورد. به علت وانموده‌های (simulacra) الگوی الکترونیکی که در همه جا حضور دارد، مکانِ محدود به زمان (time-bound) دیگر مکانیت (placeness) خود را از دست داده است، و به سمت یک نوع وضعیت بی‌مکان و بی‌زمان سوق می‌یابد. فولد بر آن نیست تا به زمان و مکان منطبق بر انگاشت‌های گذشته بازگردد بلکه بر آن است تا آنها را در معرض فولد و چین‌خودگی قرار دهد." به اعتقاد جیمز ویلیامز، "آیزنمن پایه‌های تقابل پیکره ـ بستر را از طریق محو و تار نمودن تمایز (distinction) سست می‌گرداند. او عمل تا شدن را در عرض و طول خطوط به کار می‌گیرد تا بی‌ثباتی را در مرزهای سایت ربشتاک و همچنین در درون فضاهایی که ساختمانهای منفرد مشخص کنندة آنند، ارائه نماید. رابطة میان پیکره‌ها و بسترهای کهنه و نو، آنجا که تاهای (فولدهای) پلان، نما و روابط پیکره ـ بستر، روابط کهن و همچنین روابط نو را به خاطر می‌آورد، روشن و آشکار می‌گردد. ( برای مثال مرزهای کهنه و نوی سایت، در درون خود سایت توسعه می‌یابند)." [3]

 

3 ـ برای مطالعه بیشتر مراجعه شود به:

آیزنمن، دلوز و شدن در معماری، ترجمه و تدوین محمد رضا شیرازی، مجله معماری و فرهنگ، 1383

 

مدل شهر فرهنگی گالیسیا، آیزنمن

 

b0andex55z94lycc4hqk.jpg

90utc6xqavx16a5be9rj.jpg

meq9jsqjbqymij04oeq9.jpg

شاید بارزترین نمونه در کارهای وی که زمینه درآن "زمین" و توپوگرافی است پروژه ی شهر فرهنگ گالیسیا باشد. وی چنین توضیح می دهد که در سانتیاگو، "ایده‌ی من قرار دادن شبکه‌ی دکارتی بر روی شبکه‌ی موجود ارگانیک و قرون وسطایی، و تاب دادن یا تغییر شکل دادن آن‌ها با شبکه‌ی توپولوژیکی‌ای است که به سمت بیرون افکنده می‌شود. این امر خطوطی از نیرو را ایجاد می‌کند که هرگز جزیی از هندسه‌ی مطرح شده نبودند. آن نیروها در بعد سوم تغییر شکل ایجاد می‌کنند و این تغییر شکل تأثیری قدرتمند بر روی سطح بستر دارد. این نوعی پرداختن به بستر نه به عنوان یک بنیاد و شالوده و نه چونان چیزی ثابت و پایدار است، که ارزش شمایلی آن را بر هم زده، و آن را تبدیل به یک نمایه می‌کند."

لینک به دیدگاه

5 ـ اما برخی طرح ها هستند که برخوردی دیگر با زمینه دارند. این رویکرد نه درصدد تعامل و گوش فرادادن به زمینه است، و نه در صدد به چالش کشیدن و از شکل انداختن آن، بلکه می توان گفت درصدد چشم پوشی کردن و یا صرفنظر کردن زمینه است. برای نمونه می توان به ژرژ پمپیدو اشاره کرد که همچون یک "شیء" و "ابژه" در بستر کار نشسته و ساز و آوازی "مخالف" و "متمایز" سر می دهد. این اثر زمینه را رد می کند، و مغرور و بی توجه، به محله و اطراف وقعی نمی نهد، قد برمیافرازد، سر بالا می کند، و حتی برای خود "زمینه" می سازد. آنچه این بنا را "جذاب" کرده جسارت آن در نفی و رد زمینه است.

 

 

مرکز ژرژپمپیدو

 

416d6wge52sppkqdiyp.jpg

6 ـ با نگاهی اجمالی به نظریه های زمینه گرا و منطقه گرا به وجوه مشابه و هم آوایی برمی خوریم که همسانی نیت و خواست را می رسانند. آنچه این دو را از هم جدا می کند، تا آنجا که "نام" متمایز بر آن می نهیم، مقیاس آنهاست. بنابراین، می توان این دو "مفهوم" را با توجه "همسانی هایشان" به هم مرتبط کرده و به نگاهی جامع تر رسید.

 

 

واحد زمینه گرایی ساختمان و بنا نیست، بلکه محله است. از این رواست که معماری زمینه گرا بلافاصله با شهر می پیوندد، از معماری صرف فاصله می گیرد، و به معماری شهری تبدیل می شود. به تعبیر دیگر، زمینه گرایی مفهومی اساسا شهری است تا صرف معماری، چرا که زمینه گرایی در مقیاس شهر بسط می یابد. اما از دیگر سو این گونه هم نیست که زمینه گرایی به درون معماری نرود و "پشت در" بماند. زمینه گرایی اگرچه از شهر و محله می آغازد، اما به درون بنا هم می رود و آن را متاثر می سازد. اگر زمینه چیزی از محیط می کوید، این گفتمان باید به درون فضا هم بخزد.

 

بدین سان معماری زمینه گرا تنها همسایه را در نظر نمی گیرد، بلکه به واحد همسایگی یا به محله و ناحیه توجه دارد. یک بنای زمینه گرا، بنایی نیست که خود را با بنای همسایه یا ساختمان روبرو مواجه کند، بلکه باید کمی پیش برود و به بنای انتهای خیابان، یا به یادمانی که از فراسو دیده می شود نیز توجه کند. بنابراین، زمینه گرایی از محله می آغازد، به ناحیه و بخش های شهری می رود، و در سطح شهر مطرح می شود. اما آنسان که پا از شهر فراتر می نهد، تبدیل به منطقه گرایی می شود. منطقه گرایی مقیاسی کلان و برون شهری است، و از منطقه ای جغرافیایی حکایت دارد که شهر و حومه و حتی شهرها و روستاهای همجوار جزو آنند. اما خود منطقه گرایی نیز، به زعم خیلی از منتقدان و نظریه پردازانش، همزمان واجد وجهی منطقه ای و جهانی است. پس منطقه گرایی در نهایت وجهی تعدیل یافته از جهانی گری را در خود نهفته دارد.

 

در معنایی کلی می توان گفت که آغاز زمینه گرایی محله است، اما زمینه گرایی در دو جهت خرد و کلان بسط می یابد. زمینه گرایی در مقیاس کلان به منطقه گرایی می رسد، و در مقیاس خرد به حال و هوای درونی بنا. اما وجه جهانی منطقه گرایی نیز از حد منطقه فراتر رفته، و بعدی جهانی می یابد. در اینجاست که زمینه گرایی و منطقه گرایی نه امری متمایزاند، که اساسا و ذاتا می توانند مکمل هم باشند. بدین سان، معماری زمینه گرا خود را اگر چه عمیقا "در مکان" فرو می برد، اما "حضور" خود را تا دوردست ها، تا شهرها و کشورها، تا جهان و کیهان بر می افرازد. این حضور از جنس "گفتمان" و "سخن" است، یعنی حضوری معنایی و نه صرفا نحوی. و از این رواست که شاید بتوان گفت زمینه گرایی همان منطقه گرایی همان زمینه گرایی است.

 

 

منبع: طرح سوم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...