رفتن به مطلب

داستانک / قدر گل های شمعدانی خود را بدانید...


ارسال های توصیه شده

 

توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلّات مُدی که همسرم همیشه می خرید نگاه می کردم. چه مانکن هایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنّابرانگیز!

همسرم داشت با گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت؛ شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد.

 

از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه ی لبم پیدا شد، از مقایسه ی او با دخترهای توی مجلّه خنده ام گرفته بود. او ناگهان آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت! گل های شمعدانی هرگز به زیبایی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟

بعد، بدون اینکه منتظر پاسخم باشد، اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت: اینجا! تفاوت اینجاست! در ریشه هایی که توی خاکند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.

 

چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه اش

را بوسیدم. این لذّتبخش ترین بوسه ای بود که بر گونه ی یک گل شمعدانی زدم. ( : قدر گل های شمعدانی خود را بدانید...

 

:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...