رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

 

1332228836365304_large.jpg

 

 

 

به سر آستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب...

 

نخند!

 

به پسرک سمجی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری...

 

نخند!

 

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند...

 

نخند!

 

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده...

 

نخند!

 

 

 

به دستان پدرت...

 

به جاروکردن مادرت...

 

به همسایه ای که هر صبح نان سنگک می گیرد...

 

به راننده ی چاق اتوبوس...

 

به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سر دارد...

 

به راننده ی آژانسی که چرت می زند...

 

به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد می زند...

 

به مجری نیمه شب رادیو...

 

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد...

 

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و درکوچه ها جار می زند...

 

به بازاریابی که نمونه ی اجناسش را روی میزت می ریزد...

 

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

 

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان...

 

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده...

 

به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده...

 

به مسافری که سوار تاکسی می شود و بلند سلام می گوید...

 

به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه وسبزی...

 

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته...

 

به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی...

 

….نخند!

 

 

نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابه جای آدمها بخندی!

 

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!

 

آدم هایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کس اند!

آدم هایی که به خاطر روزی شان تقلا می کنند؛

 

بار می برند؛

 

بی خوابی می کشند؛

 

کهنه می پوشند؛

 

جار می زنند؛

 

سرما و گرما می کشند؛

 

 

و گاهی خجالت هم می کشند! خیلی ساده...

 

:icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...