mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود و وز لابلای برگ چناران دیرسال جز نیزه های نور نمی تابید و سوت کارخانه یعنی که وقت کار شبانه آغاز می شود آنجا که رنج هست ولی دسترنج نیست م............... 1 لینک به دیدگاه
mosalman 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ وز لابلای برگ چناران دیرسال جز نیزه های نور نمی تابید و سوت کارخانه یعنی که وقت کار شبانه آغاز می شود آنجا که رنج هست ولی دسترنج نیست م............... ***منی چون بپوست با کردگار...شکست اندر اورد و برگشت کار ***چه گفت ان سخنگوی با فر و هوش...چو خسرو شدی بندگی را بکوش 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ ***منی چون بپوست با کردگار...شکست اندر اورد و برگشت کار***چه گفت ان سخنگوی با فر و هوش...چو خسرو شدی بندگی را بکوش شادمانیهاست از حسن و جوانی درسرت شکر آنرا یک نظر در حال نا شادی بکن هر شبی ماییم و تنهایی و زندان فراق گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن م............. 1 لینک به دیدگاه
mosalman 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ ***من از بیگانگان هرگز ننالم...که با من هر چه کرد ان اشنا کردخ... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ ***من از بیگانگان هرگز ننالم...که با من هر چه کرد ان اشنا کردخ... خورشید تفته بود باریده بود بارانی ابری که رفته بود هنگامه جنون بود از انعکاس شعله خورشید در غروب زاینده رود غرقه به خون بود م.......... 1 لینک به دیدگاه
mosalman 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ خورشید تفته بود باریده بود بارانیابری که رفته بودهنگامه جنون بوداز انعکاس شعله خورشید در غروبزاینده رود غرقه به خون بودم..........***من مست زلف و بوی یارم...مرا با باده خمره چکارم*** ل... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ ***من مست زلف و بوی یارم...مرا با باده خمره چکارمل... گویی که خدا چون دل بدخواه خداوند در طینت تو تخم وفا هیچ نکشته است آن کس که به دل مهر خداوند ندارد بالله که علاجی به جز از بند ندارد ا.......... 1 لینک به دیدگاه
mosalman 294 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۲ گویی که خدا چون دل بدخواه خداونددر طینت تو تخم وفا هیچ نکشته است آن کس که به دل مهر خداوند نداردبالله که علاجی به جز از بند نداردا..........این کوزه چو من عاشق زاری بوده است...در بند سر زلف نگاری بوده است...این دسته که بر گردن او میبینی...دستی است که بر گردن یاری بوده است...................................................ج... 1 لینک به دیدگاه
زوپیر71 92 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۳ جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۳ دانی که چرا راز نهان با تو نگویم طوطی صفتی طاقت اسرار نداری با ح 2 لینک به دیدگاه
زوپیر71 92 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۳ یار دوست دارد این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی 1 لینک به دیدگاه
bar☻☻n 5895 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 خرداد، ۱۳۹۴ حوّای خوبم چیدن یک سیب که هیچ من پشت ردّت تو دل آتیش میرم حس می کنم آدم به دنیا اومدم تا این سیبو از دستای تو عیدی بگیرم __ط__ 1 لینک به دیدگاه
Samira Naderi 386 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۴ طی نگشته روزگار کودکی ، پیری رسید از کتاب عمر ما فصل شَباب افتاده است ش لینک به دیدگاه
زوپیر71 92 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۵ شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی خ لینک به دیدگاه
P-230 67 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۶ شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی خ خیزید و خزارید که هنگام خزانست باد خنک ز جانب خوارزم وزانست ر بده لینک به دیدگاه
moham@d 172 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۸ رحم کن بر دل بی طاقت ما ای قاصد ناامیدی خبری نیست، که یکبار آری صائب تبریزی چ لینک به دیدگاه
زوپیر71 92 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۹ چو دیدم خوار خود را از در آن بی وفا رفتم رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم ح لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده