moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ چنان آواره کن ما را به صحرای جنون ای غم که غیر از سایه ما کس نیابد منزل ما را ا ... 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ آنی که گر آسمان کند دست با کین تو در کمر چو اعدا خ ... 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ خانم ! سلام و شکر که سبز است حالتان کم باد و گم از آینه زنگ ملالتان نیت به روشنایی چشم شما خوش است چندان که آفتاب تمام است فالتان... ل.... 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ لب فـروبند از طـعـام و از شـراب سوي خوان آسماني كن شتاب ر ... 1 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۱ روزگارم گله مندی شده است من بگریم تو بخندی شده است از دلم یادی نکردی شاید عشق هم سهمیه بندی شده است و.... 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ وصال روی تو بعد از فراق دانی چیست؟ صباح معتدلی، در پی شب ستمی چ ... 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک شب پره ی ساحل نزدیک دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه. شب پره ی ساحل نزدیک! در تلاش تو چه مقصودی است؟ از اطاق من چه می خواهی؟ شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می گوید: " چه فراوان روشنایی در اطاق توست! باز کن در بر من خستگی آورده شب در من." به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک هر تنی را می تواند برد هر راهی راه سوی عافیتگاهی وز پس هر روشنی ره بر مفری هست. چوک و چوک!... در این دل شب کازو این رنج می زاید پس چرا هر کس به راه من نمی آید...؟ نیما یوشیج خ... 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ خدایا به نور صراحی و جام به آن می که خصم است با ننگ و نام که شادی ما از غم خویش کن زعصیان ما مغفرت بیش کن د ... 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر خویش را از ساحل افکندم در آب لیک از ژرفای دریای بی خبر بر تن دیوارها طرح شکست کس دگر رنگی در این سامان ندید چشم می دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید تا بدین منزل پا نهادم پای را از درای کاروان بگسسته ام گر چه می سوزم از این آتش به جان لیک بر این سوختن دل بسته ام تیرگی پا می کشد از بام ها صبح می خندد به راه شهرمن دود می خیزد هنوز از خلوتم با درون سوخته دارم سخن سهراب عزیز... ذال 2 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد زین آتش نهانی ث ... 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ بهلههههه ثنا خوانی کجا رفت آن تماشایی چه شد ای که تنها مانده یی با خاطرات خویشتن آنکه میبردی هزاران دل به تنهایی چه شد آن خرامان رفتن و آن سرگرانی ها کجاست کار عشاقت که سر میزد به رسوایی چه شد ای بسا شبهای رویایی که بودی شمع جمع اینک ای تنها بگو شبهای رویایی چه شد نوبت پیری زمان ناتوانی ها رسد آن جوانی ها کجا رفت آن توانایی چه شد مهدی سهیلی ث... 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ ثانیه ها در پی هم میروند نیست کسی در پی آنها رود ظ ... :icon_pf (34): 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ ظهر تابستان است سایه ها می دانند که چه تابستانی است سایه هایی بی لک گوشه ای روشن و پاک کودکان احساس! جای بازی اینجاست زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا می خواند سهراب عزیز ظ.... 4 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ ظل ممدود خم ظلف تو ام بر سر باد کاندران سایه قرار دل شیدا باشد ض ... 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ چرا تو این موقعیت آدم رو قرار می دین ضمیر خاک و نای مرغ حق می رسد به گوش ها صدای کیست ؟ استاد کدکنی........ ض 4 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ ... ضعیفان خار وخاشاکند سیلاب حوادث را که از شمع آتش اول در نهاد رسیمان گیرد گ ... سحرگاهتون بخیر 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ گرفتم که فریاد برداشتم یکی تیغ در جان شب کاشتم مرا تیغ فریاد، برنده نیست در آن مرده آباد که ش زنده نیست.... شادروان شاملو واو مرحمت بفرمایید 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۱ وقتی خوش است به جمع بتان ماهرو اگر کز کینه دور باشی و دل با صفا کنی چ ... 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۱ چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب دارم غزال چشم سیه می چرانمت ب ... 3 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۹۱ بردرگه دوست هرکه صادق برود تا حشر زخاطرش علایق برود صد ساله نماز عابد صومعه دار قربان سرنیاز عاشق برود ق ... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده