رفتن به مطلب

دانه ی خودخواه


ارسال های توصیه شده

 

در روزگاران دور یکی از دانه های شانه ایی از دوست جادوگرش خواست که قد او را از بقیه دانه های شانه بلندتر کند .

جادوگر ابتدا مخالفت کرد اما با اصرار دانه خودخواه پذیرفت و قدش را از دیگر دانه ها بلندتر کرد.

 

هنگامی که صاحب شانه خواست موهایش را شانه کند احساس کرد خاری بر سرش فرو می رود. شانه را که خوب نگاه کرد شگفت زده شد زیرا دانه ایی را می دید که از دیگر دانه ها بلندتر شده. چاره ایی نبود یا شانه را باید دور می انداخت و یا آن دانه بلند را کوتاه می ساخت. تصمیمش را گرفت.

چاقوی تیزی آورد و بر گلوی دانه خودخواه نهاد. دانه شانه مرگ را در زیر گلوی خویش حس کرد. خودش را بخاطر آرزویش نفرین و سرزنش کرد، ناله ها کرد، فریادها کشید و جیغی از ته دل، اما...

هیچ کدام دوای دردش نشد و سرش را از دست داد.

 

دیگر هیچ دانه ی شانه چنین آرزویی نداشت. همه ی دانه ها می دانند که در کنار هم، امنیت دارند.:icon_pf (17):

 

 

 

زیبا تبریزی

:icon_gol:

 

 

دونه ها با هم باشیم.19.gif

 

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...