مجید 1357 459 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۲ [ATTACH=CONFIG]14775[/ATTACH] واقعا درد اوره 7 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۲ اوضاع خیلی خوبه پسره ۲۷ سالش بود ۶ سال بود نامزد بود یکی رو میخواست بهش کار ندادن بابای دختره داد به یه نفر دیگه پسر دایم خودشو کشت پدر بزرگش سالی ۲بار مکه میره ولی یه بار نیومد دست نوه اش رو بگیره. داداشی اوضاع خیلی عالیه دختره با نامزدش تا دم دانشگاه میره داخل دانشگاه با n نفر دیگه هم هست داداش جونم اوضاع حرف نداره داداش اوضاع یک یکه مدیر عامل باشگاه به بازیکناشون هواپیما میخواد بده داداش اوضاع از این بهتر نمیشه پسرای سرزمینت ابروهاشونو برمیدارن مثل دخترا داداش اوضاع خیلی قشنگه داداش این مرد با سنش به خاطر اینکه پیش زن و بچه اش شرمنده نشه شبا هم کار میکنه داداش شما رشادت کردین ولی جومونگ شد سنبل رشادت….. داداش قویترین مرد جهان رو یه نوجوان ۱۷ ساله کشت..داداش یه مـــــــادر چندتا بچه رو نگه میداره آخ نمیگه اما چندتا بچه یه مـــــــادر رو نگه نمیدارن.. داداش دختر سرزمینت تو سن کم داره کار میکنه که شما به خاطر آسایش اینا از خودتون گذشتین داداش سالی چند تا از این حادثه ها داریم… یه مرد زن و بچه اش رو تو اسید سوزوند چشمای زنش جفتش از کاسه دراومد. داداش تو مصرف مواد مخدر اول شدیم… داداش این بچه تو سرما خوابش برد میبینی شهر چقدر ساکته؟؟؟ هیچکی توجه نمیکنه…. داداش اوضاع خیلی بهتر از ایناست به قول اون خواننده …>… داداش به خدا خسته شدم از این شهر و هوای آلودش 5 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۲ خيابانهاي سرد پر حوصله شدند براي گامهاي تکراري و خشم نمي گيرند سنگفرشها يخ زده به پيرزني که نقاشي مي فروشد براي خريد نان شب ...آري خيابانها پر از حوصله شدند 5 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۲ یک چرخهت میارزد به تمام دوچرخههای لوکس بچه مایهدارهای تمام عالم بازی کن کوچولو بازی کن با همون یه چرخت، شاید اون صندوق صدقات پشت سرت از خجالت آب بشه!!! 4 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۲ اینا واسم غم نیستن دردن ... تا چند لحظه پیش همش تو فکر این بودم که چقدر بدبختی دارم الان میگم خدایا چقد بقیه درد دارن من عین خیالم نیست خدایا ازت خجالت میکشم .... 4 لینک به دیدگاه
z.b 6335 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۲ به انسان بودنت شک کن اگر مستضعفی دیدی ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی به انسان بودنت شک کن اگر چادر به سر داری ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی به انسان بودنت شک کن اگر قاری قرآنی ولی در درک آیاتش دچار شک و تردیدی به انسان بودنت شک کن اگر گفتی خدا ترسی ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی به انسان بودنت شک کن اگر هر ساله در حجی ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسیدی به انسان بودنت شک کن اگر مرگ مرا دیدی ولی قدر سری سوزن ز جای خود نجنبیدی ... 4 لینک به دیدگاه
مجید 1357 459 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۳ وکجایی سهراب ؟اب را گل کردندچشم هارا بستند و چه با دل کردند.وای سهراب کجایی اخر؟زخم ها بر دل عاشق کردند.خون به چشمان شقایق کردند.تو کجایی سهراب؟که همین نزدیکی عشق را دار زدند.همه جا سایه ی دیوار زدند.وای سهراب کجایی ببینی حالا دل خوش مثقالیست.دل خوش سیری چند؟صبر کن ای سهراب وقایقت جا دارد؟؟؟؟؟؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۳ هرچی ازش میپرسیدی در جوابت میگفت :: آرهگفتم منو میشناسی؟ گفت آره گفتم اینجا راحتی؟ گفت آره گفتم خوشحالی که اینجایی؟ گفت آره گفتم میخوای بریم بیرون یه دوری بزنیم دلت واشه؟؟؟ یه دفه جیغ و داد و فریاد کرد و گفت :: نه!! نه!! و رفت یه گوشه پشتش روکرد بهم و شروع کرد به گریه کردن.. دلیلش رو پرستار آسایشگاه میگه :: آخه با همین بهونه گولش زدن و آوردنش خونه سالمندان .. و این سوالو نباید میپرسیدی.. 6 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 تیر، ۱۳۹۳ معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )) دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت … اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم … معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا … و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد … 5 لینک به دیدگاه
محمد2014 1323 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ واقعا هیچ چیزی یادم نیومد جز اینکه بگم اللهم عجل لولیک الفرج بچه اگه کاری رو نیتونیم برا اینا انجام بدیم لا اقل میتونیم برا روزی که حضرت مهدی (ع)پشت به خانه کعبه وایمیسته ومیگه" الا ای اهل عالم انا بقیه الله"دعا کنیم دعا 3 لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43111 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۳ نوش جون همه تون!!! این جا هم پدره نمیخوره تا بچه هاش سیر بشن!! عزیزم زیاد خیره نشو چون چیزی نیس تواین وسط چی میگی حتما دوست پسرت ولت کرده اءءءء ببخشید تو که واسه خودت یه پاء مردی!!! دمت گرم لوتی واقعا اسم خودتو گذاشتی مرد خسته نباشی!! همون بهتره که خری چیزی نمیفهمی وگرنه ما انسان هارو بهتر میشناختی!! خر عزیز نیازی به شناختن نیس همه چی واضح هس که چی هستیم سرتو بالا کن چون انسان بودن به لباس و ظاهر نیس عزیزم میشه گریه نکنی چون قرار همه چی درست بشه!! 4 لینک به دیدگاه
مجید 1357 459 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۴ :sigh: ادم وقتی فکر میکنه میبینه ادم نیست 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده