رفتن به مطلب

شهرهای تاریخی جهان اسلام


ارسال های توصیه شده

قزوین (بخش اول)

 

شهرهای ایران است که درحدود 150 کیلومتری/90 مایلی غربِ شمال غربی تهرانِ پایتخت قرار دارد. این شهر در عرض جغرافیایی 36 درجه و 16 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 50 درجه و صفر دقیقه ی شرقی، در دشت آبرفتی وسیع جنوب بخش غربی رشته کوههای البرز، بر راه تاریخی که شهرهای ایرانی شمال رِی و سپس تهران را به آذربایجان مرتبط می سازد، واقع شده است. شهر همچنین به قسمت شمالی ساحل کاسپیان در رشت و بندر انزلی و بخشهای جنوب غربی همدان و مسیر عراق دسترسی دارد. بر طبق سنتهای باستانی که توسط حمداله مستوفی در تاریخ گزیده ی وی - به ویراستاری براون و نیکلسون، لیدن و لندن 13-1910، 830، ترجمه به فارسی توسط آ. سی. باربیر دمینارد، تاریخ توصیفی روستای قزوین شرح تاریخی شهر قزوین در Ja، سری 5، vol. x [1857], 257–308- ارائه شده، شهر مدرن و اسلامی قزوین بر محل شهری بنا شده که توسط امپراطور ساسانی شاپور دوم ساخته شد، این شهر نیز بر جایگاه شهر قبلی بنیانگذاری شد که بوسیله ی شاپور اول پسر اردشیر بنا شده بود.

 

h46ntb2n9vlz2fezjqfg.png

 

1.جغرافیا و تاریخ

قزوین با جهت دهی مسیرها از طریق طبرستان به رشت و دریای خزر، حائل راههای شمال کشور بوده و در تقاطع جاده های رشت-تهران و تبریز-تهران واقع شده است. همچنین قزوین نقطه ی آغازین مسیرهایی است که به همدان و قم منتهی می شوند. در قرن 19 چهار راه قزوین-تهران وجود داشت، سه مسیر مورد استفاده ی قاطرچی ها بود و راه دیگر از سوی چاپارها و در واقع ایستگاههای واسط مخابراتی مورد استفاده قرار می گرفت. آب و هوا معتدل است، حداکثر میانگین درجه حرارت در تابستان 34.5 درجه سلسیوس و حداکثر میانگین دما در زمستان 5.4- درجه ی سلسیوس است. بارش باران سالانه 339.1 میلی متر بوده و بارش برف در ماههای ژانویه و فوریه متداول است. با وجود موقعیت ارتباطی مناسب طی قرون وسطی، قزوین هرگز قادر به رقابت با ری، نیشابور یا اصفهان نبود. این امر تا حدی به دلیل فقدان آب بود که محدودیت زیادی را برای پیشرفت شهر ایجاد می کرد. الاستخری بیان می کند که قزوین آب کافی فقط برای نوشیدن داشت؛ این منبع آبی هم از طریق بارش باران و یک قنات تأمین می شد. تا سالهای اخیر دشت قزوین به طور کامل بوسیله ی قناتها و چهار نهر کوچک آبیاری می شد. مستوفی عنوان می کند که این جویها در فصل بهار جریان داشتند و در یک سال خوب آب آنها برای آبیاری باغهای قزوین کفایت می کرد، اما به ندرت در فصل تابستان به شهر می رسید، آب بوسیله ی املاکی که در بالای نهر استقرار داشتند مورد استفاده قرار می گرفت. در سال 1963 مرجع توسعه ی قزوین شکل گرفت تا منابع آبی و کشاورزی ناحیه را گسترش دهد (نگاه کنید لمبتون، اصلاحات ارضی در ایران 1966-1962, آکسفورد 1962، 281).

قزوین بر کمربند زلزله قرار گرفته و به همین دلیل چندین مرتبه متحمل خسارت شده است. زلزله در سالهای 4-863/249، 970/360، 20-1119/1120/514 رخ داده است و هنگامیکه جیمز موریر در سال 1809 از شهر گذر کرد بیان داشت که شهر به طور گسترده به خاطر زلزله ای که اخیرا اتفاق افتاده، ویران شده است (سفری از طریق ایران، ارمنستان و آسیای صغیر به استانبول، لندن 1812، 254). زلزله ها خسارات شدیدی را برای طالقان در سال 5-1484/889، رودبار در 50-1549/956 و بخش جنوبی قزوین در سال 8-1557/965 و مجددا در 1-1850/1267، به بار آورد. شیوع طاعون در سال 6-1635/1045 ثبت شده است، وبا نیز چندین بار در قرن 19 و 20 شیوع پیدا کرد.

حمدالله مستوفی عنوان می کند که باغها، باغستان ها و تاکستان های وسیعی شهر را فرا گرفته بودند که محصولشان انگور، بادام و پسته ی عالی تولید بود. مقادیر زیادی کشمش صادر می شد. خربزه و هندوانه پس از اینکه زمین یک بار طوفان زده شد، کشت شدند و بدین ترتیب بدون آبیاری محصول خوبی به بار دادند. مقادیر زیادی گندم و حبوبات نیز کاشته می شود. مراتع مناسبی در همسایگی شهر وجود دارد. مستوفی اظهار می کند که این مراتع برای شترها بهتر هستند و شتر قزوین به نسبت سایر استانها گران قیمت تر است. در حال حاضر گوسفندهای مرغوبی در شال، روستایی در جنوب غربی شهر قزوین، و نواحی همسایه ی آن پرورش داده می شوند. از قرون اولیه ی اسلام تا دوران مدرن، در قزوین به پارچه بافی پرداخته می شود، اما این محصولات با نظیر خود در مراکز مشهورتر همچون اصفهان، کاشان یا کرمان قابل مقایسه نیستند.

سرحدات قزوین از زمانی به زمان دیگر متفاوت است. طی دوران اسلامی شهر ابتدا توسط هارون الرشید به عنوان یک استان (شهر) شکل گرفت و مناطق بشاریات و بخش دشتابی (که قبلا به همدان تعلق داشتند)، ابهررود و بخش قاقازان به آن افزوده شد. در سال 8-897/284 خرقان قسمتی از قزوین شد، از این پس قزوین متشکل از 765 روستا بود و در ناحیه ی المعتصم، نَسا و سولقانرود از همدان نیز به این شهر واگذار شدند. در قرن 14/8 قزوین فقط متشکل از 300 روستا بود و به 8 منطقه یا ناحیه تقسیم می شد؛ نوشته ی دان جان در سال 3-1602 بیانگر این است که 20 شهر محصور در دیوار و 1000 روستای باز در استان قزوین وجود داشت (دان جان در ایران، ترجمه و تألیف ج. لی استرنج، لندن 1926، 40).در سال 1884 قزوین شامل 12 بلوک، دودانگه، کوهپایه، ابهررود، بشاریات، اقبال، فشکلدره، دشتابی (دشتبی)، قاقازان، رامند و افشاریه بود؛ در حالیکه رودبار (که الموت در آن استقرار یافته) یکی از بخشهای غیر مستقل آن محسوب می شد. در دوران مدرن، قزوین متشکل از یک شهرستان 6 بخشی بود، بدین معنی که یک بخش مرکزی شهر، آبیک متشکل از زیر بخشها یا دهستانهای فشکلدره، کوهپایه و بشاریات)؛ معلم کلایه (دهستانهای رودبار و الموت)؛ دیه آباد (دهستانهای قاقزان و دودانگه)؛ آویج (زیربخشهای خراقان شرقی و غربی و افشاریه)؛ و بوئین (زیر بخشهای زهرا،دشتابی و رامند) را در بر می گرفت.

جمعیت قزوین در حال حاضر عمدتا ترک زبان هستند، ورود قبایل ترک به این منطقه از زمان مغولها اتفاق افتاده است. در ناحیه ی زهرا مردم به زبان تاتی صحبت می کنند. قبایل مختلف که بسیاری از آنان تا سالهای اخیر نیمه چادرنشین بودند، در مناطق گوناگون قزوین قابل رویت هستند. از جمله این قبایل اینانلو و بغدادی شاهسونهستند که به طور مشخص در انتهای قرن 18 به خرقان و ساوه آمدند و توسط آقا محمد خان قاجار در محل فعلی خود مستقر شدند. مناطق زمستانی اینانلو بین ساوجبلاغ، زرند و زهرا، و محلهای تابستانی آنان در خرقان واقع بود. ایل بغدادی شاهسون زمستان را در همسایگی تهران و در منطقه ای میان قم و سلطان آباد (اراک)، ساوه و تهران به سر می بردند و تابستان را در خرقان و خلجستان (همدان) تا سرحدات ایل خمسه می گذراندند. لک، چگینی، غیاثوند، جلیلوند، رشوند، مافی بهتوئی، چموشگزک (Chumushgazak) و کلهر، از دیگر قبایل منطقه ی قزوین هستند. در سال 1932 رضا شاه مهاجرت را قدغن کرد، اما پس از استعفای وی این قانون از سر گرفته شد. برخی از شاهسونی ها اکنون در رامند، زهرا، خراقان و افشاریه سکنی گزیده اند و به افزایش سرمایه و کشاورزی مشغول هستند.

در زمان ساسانیان قزوین یک شهر مرزی بود که پادگان آن حملات دیلمیان را دفع می کرد. در قرون اولیه ی اسلام این وضعیت ادامه یافت و یا اینکه تکرار شد. احتمالااین شرایط تا اندازه ای در تضاد با تبدیل شدن آن به یک مرکز فرهنگی و تجاری قرار داشت.با این وجود المقدیسی از قزوین به عنوان پایگاه فقه و حکمت یاد می کند. در سال 644/24 طی خلافت عمربن خطاب، مسلمانان توسط البراء ابن عزیب و زید ابن جبل الطائی قزوین را تصرف کردند. هنگامیکه البراء قلعه ی قزوین را محاصره کرد مردم شهر تقاضای معاهده ی صلح کرده و همان شروطی که مردم ابهر ارائه داده بودند را عرضه داشتند. هر چند آنان تمایلی به پرداخت جزیه نداشتند ولی اسلام را پذیرفتند. البراء جهت پشتیبانی از سربازان خود متعاقبا مقرری های منطقه ی طلیحه الاسدیرا مشخص کرد. آنها املاکی را که برای نیاکانشان حفظ کرده بودند را تکثیر کردند، بر طبق گفته ی ابن فقیه این نیاکان تا حدود 200 سال بعد این املاک را نگه داشتند و از سوی حکومت برای این دارایی ها سندهای کنیه ای دریافت کرده بودند. البراء حمله هایی را از قزوین به دیلمو گیلان ترتیب داد و همچنین زنجان را به تصرف خود درآورد. سعد ابن عاص که به عنوان حاکم کوفه جانشین ولید ابن عقبه شد نیز یورش هایی را به سمت دیلم انجام داد و یک شهر در قزوین بنا کرد. پس از اینکه حجاج از طرف بنی امیه حاکم بیشترین بخشهای ایران شد، پسر خود محمد را والی نواحی مرزی کرد. حبیب ابن مهلب، قتیبه ابن مسلم و نصر ابن سیار نیز به عنوان حاکمان قزوین منصوب شدند، عباسیان نیز در ابتدای حکومتبدین شیوه عمل کردند.

دومین شهر قزوین توسط موسی الهادی در کنار شهری که بوسیله ی سعد ابن العاص بنا گردید، ساخته شد و مدینه موسی نام گرفت. وی رستم آباد واقع در نزدیکی شهر را خرید و برای آن یک وقف جهت منفعت شهر ایجاد کرد. مبارک ترک، آزاد شده ی الهادی، نیز در سال 3-792/176 شهر دیگری در قزوین ساخت وآن را مبارک آباد نامید.

زمانیکه هارون الرشید در مسیر خود به خراسان از قزوین گذر کرد، هم تحت تأثیر سختی هایی قرار گرفت که مردم محلی به خاطر دیلمی ها متحمل می شدند و هم تلاشهایی که برای مقابله با آنها انجام می دادند. از این رو وی خراجهای شهر را بخشید و در عوض یک درآمد ماهانه 10،000 درهمی برای آنان در نظر گرفت و دستور داد دیواری در اطراف مدینه موسی و مبارک آباد ساخته شود. اگرچه این دیوار تا زمان خلیفه المعتز تکمیل نشد و موسی ابن بغا آن را در سال 868/254 به اتمام رساند. هارون الرشید همچنین یک مسجد جمعه در قزوین ساخت و کاروانسراهای مختلف و بناهای دیگری را تأسیس و به نفع این مسجد وقف کرد. به نظر در زمان حکومت قاسم ابن الرشید بر قزوین، جرجان و طبرستان، تعداد زمینهای تحت مالکیت دولت افزایش یافت، شماری از زمین داران محلی با قرار داد تلجیعه ( (talji'aاملاک خود را تحت حفاظت قاسم قرار دارند، بر طبق این قرار داد آنها یک عشر به خزانه ی عمومی و یک عشر به قاسم برای محافظتش، پرداخت می کردند . بدین ترتیب آنها تصرف بر املاک خود را ابقا کردند، در حالیکه مالکیت به حکومت منتقلمی شد. در مجمل التواریخ (نام مستعار تخلصی) آمده است که شورشی توسط کوکبی، یک علوی، به وقوع پیوست که بوسیله ی موسی ابن بغا طی حکومت المعتز سرکوب شد.

جمعیت شهر در این زمان را عمدتا اعراب تشکیل می دادند. پس از اینکه موسی ابن بغا دیوار را تکمیل کرد، جمعیت افزایش یافت. جمعیت ترکیبی از قبایل یا خانواده های مختلف بود که خاستگاه آنان در اغلب موارد به اولین ساکنین عرب بازمی گشت. در این بین اکثریت جمعیت را سادات تشکیل می دادند که بر طبق گفته ی حمدالله مستوفی ویژگی اصلی آنان تواضع، دانش، پارسایی و ادب بود. وی عنوان می کند که سادات از طریق فعالیت خود خانواده شان را تحت پوشش قرار می دادند و تقاضایی برای مستمری نداشتند، بنابراین اینگونه برمی آید که آنها از قدرت دنیوی کناره گیری کرده و استقلال خود را حفظ کرده بودند. خواندمیر بعدها می نویسد مردم قزوین به خاطر جوانمردی و انسانیت خود مورد توجه قرار گرفتند.

طی نزاع بین خلیفه و علویان، قزوین اهمیت خود به عنوان شهری مرزی در میان استانهای کاسپیان را ابقا کرد. زمانیکه المعتصم به مقام خلافت رسید مقرر داشت که دیلمیان را تحت استیلای خود درآورد. فخرالدوله (چنانچه در کتاب مستوفی آمده) ابو منصور کوفی که توسط المعتصم به حاکمیت قزوین منصوب شد به همراه پسرش از سال 838/223 برای حدود 20 سال بر علیه دیلمیان فعالیت کرد. فخرالدوله در کل نزدیک به 40 سال در مقام حکومتی خود باقی ماند، به استثنای دو سال که وی به نیابت از حسن ابن الباکر علوی که ملک قزوین را در سال 6-865/251 تصاحب کرد، به حکومت پرداخت. قزوین برای مدت کوتاهی زمانیکه الیاس ابن احمد در سال 6-905/293 به حکومت رسید، تحت کنترل سامانی ها درآمد. هر چند سال بعد فخرالدوله ابو علی، جدّ حمد الله مستوفی، به نیابت از خلیفه برای 27 سال حاکم شهر شد، اگرچه در سال 14-913/301 قزوین به همراه ری، دیناور، زنجان، ابهر و طارم در تصدی کامل علی ابن المقتدر قرار گرفت. در سال 17-916/304 یوسف ابن ابی الساج تلاش بی ثمری برای تصاحب قزوین داشت، اما توسط اسفار ابن شیرویه، که خود را فرمانروای قزوین ساخته و این شهر را از طبرستان و گرگان تا قم و همدان گسترش بخشید، مجبور به عقب نشینی شد. در سال 8-927/315 اسفار ارتشی را که توسط المقتدر بر علیه وی فرستاده شده بود را بیرون از قزوین به طور کامل شکست داد، اگرچه این پیروزی با یاری مردم شهر بدست آمد. اسفار سپس قلعه را تصرف کرد، شمار زیادی از ساکنین را کشت، خسارات فراوانی به شهر وارد کرد و هزینه ی بسیار سنگینی را بر ساکنین شهر تحمیل کرد. وی بعد از این واقعه توسط مرداویج از قدرت خلع و کشته شد. قزوین متعاقبا به رکن الدوله انتقال یافت و منطقه برای صد سال در حکومت بویه ای ها باقی ماند. طی سال 9-968/358 آشوب و بی نظمی در شهر بوجود آمد و ابوالفتح علی ابن محمد ابن حسین، وزیر رکن الدوله، که برای فرونشاندن آشوب فرستاده شده بود، غرامت 1،200،000 درهمی را برای مردم وضع کرد.

قزوین در سال 1030/421 به دست غزنویان افتاد. تا این زمان اجداد مستوفی هنوز به طور مشخص بر شهر حاکم بودند، اما در این برهه هیچیک از اعضای خانوداه برای مقام حکمرانی مناسب نبودند و آنان در عوض خاندان مستوفی ها را شکل دادند. در حدود سال 4-1033/424 ابو علی محمد جعفر به حکومت رسید، او و پسرانش برای حدود 60 سال حاکمیت را در دست داشتند. فخرالمعالی علی شرفشاه ابن جعفر که آخرین حکمران به شمار می آمد، بسیار ثروتمند بود و پیروان او دارایی های بسیاری در نواحی همسایه داشتند. وی در سال 2-1091/484 از دنیا رفت.

به نظر می رسد اولین تماس بین قزوین و ترکمن های غز در سال 9-1038/430 اتفاق افتاده باشد، در این زمان ساکنین شهر با پرداخت 7000 دینار با غزها و فنا خسرو، دیلمی ای که ری را در سال 1037/428 تصرف کرده و بسیاری از ساکنین آن را قتل عام کرده بود، مصالحه کردند. ناصر خسرو که در سال 1046/438 از قزوین دیدن کرد، شهر را اینگونه توصیف می کند: "قزوین باغهای بسیاری داشت، بدون دیوار یا پرچین های خاردار یا هر گونه مانعی که از ورود به آنها جلوگیری کند. من قزوین را شهری خوب دیدم. شهر دیوار و صف آرایی جنگی مستحکمی داشت. بازارها بسیار مطلوب بودند، به جز اینکه آب اندکی از یک قنات دریافت می کردند ... رئیس شهر یک علوی بود. در میان تمامی پیشه وران شهر، کفاشان مشهورترین بودند" (سفرنامه، ویرایش سی. شفر، پاریس 1881، متن، 4).

با وجود نزدیکی قزوین به قلعه ی نظامی اسماعیلی الموت، به نظر نمی رسد که سلجوقی ها آن را به عنوان مرکز حکومتی مهم که به امیر یا مالک صاحب قدرت سپرده شود، در نظر گیرند. به زودی هنگامیکه اسماعیلی ها در الموت مستقر شدند، ابوالمحاسن رویانی قزوینی ها را متقاعد ساخت تا فرمان قتل هر کسی که از سمت الموت می آید را صادر کنند، مباد که ممزوج شدن با اسماعیلی ها سبب افزایش نارضایتی در قزوین شود (م.جی. هادسون، فرمان قتل، لاهه 1955، 123). همچنین تعداد زیادی قلعه در کوهستانهای رودبار وجود داشت که در اختیار اسماعیلی ها بود، از آنجاکه آنان قادر بودند هر زمانی به قزوینی ها آزار و اذیت برسانند، چنانچه در سال 1129/523 نیز چنین کاری را انجام دادند، زمانیکه در حدود 400 نفر را به خونخواهی یک مأمور اسماعیلی که برای ملاقات محمود ابن محمد به اصفهان رفته بود و در این شهر بدون محاکمه کشته شد، به قتل رساندند. در طول دورانی که محمد ابن بزرگ امید،رئیس بزرگبود (62-1138/57-532) حملات و ضد حملاتی از جانب قلعه های نظامی اسماعیلی بر علیه قزوین ترتیب داده شد. اگرچه بعدها در سال 1165/560 اسماعیلی های رودبار دژی را در کنار قزوین ساختند که تقریبا قادر بودند از آن شهر را تحت محاصره ی خود درآورند.

 

آ. لمبتون، هیلن برند ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

قزوین (بخش دوم)

 

در اواخر دوره ی سلجوقی، بین مالک ها و امیرهای مختلف از جمله طغرل ابن محمد، که سنجر شهر را به او واگذار کرده بود، بر سر حاکمیت قزوین نزاع و درگیری بود. در زمان حکومت خوارزم شاه حملات مجددی از قزوین به جانب اسماعیلی ها شکل گرفت. در این زمان جلال الدین حسن به عنوان رئیس بزرگ اسماعیلی، در سال 1210/607 جانشین پدرش محمد شد، وی به اسلام تعهد یافت و جلال الدین نومسلمان لقب گرفت. تمامی مردم قزوین که به خوبی از تزویرها و نیرنگ های اسماعیلیان آگاه بودند، از پذیرش تعهد مسلمانی وی ناخشنود بوده و خواهان اثبات این ادعا بودند. وی برای مدت زمان طولانی تلاش کرد تا مردم را به سمت خود جذب کرده و آنان را تهییج کند که برخی از رهبران خود در قزوین را به الموت فرستاده و آثار اسماعیلیان را در زمان عدم حضورشان بسوزانند.

 

5uubicz8ptnkcpxlyb44.jpg

 

طی جنگ میان خوارزمشاهیان و مغولها، قدرت در قزوین چندین بار تعویض شد تا اینکه سرانجام خوارزمشاهیان شکست خوردند. گفته می شود که مغولها در سال 1220/617 مردم قزوین را قتل عام کردند. در سال 4-1253/651 منگو قاعان، افتخارالدین محمد بخاری را به حاکمیت منصوب کرد. او و برادرش امام الدین یحیی تا سال 9-1278/677 اداره ی امور را در دست داشتند. نقل است که افتخارالدین زبان مغولی را فرا گرفته و کلیله و دمنه را به این زبان ترجمه کرده است. در بی نظمی هایی که قبل از حکومت غازان خان (1304-1296/703-694) وجود داشت، قزوین نیز همچون دیگر بخشهای امپراطوری ایلخانی به دلیل اخاذی ایلچی ها و دیگران، از فساد رنج می برد. شمار زیادی از مردم شهر را ترک کردند، تا جاییکه حمدالله مستوفی بیان می کند که نمازگزاران جمعه نمی توانستند صفهای نماز را تشکیل دهند. وی همچنین به غصب زمین وقفی فشکلدره توسط مغولها اشاره می کند. در پایان حکومت الجایتو (16-1304/16-703)، حاکمیت بر قزوین به حسام الدین امیر عمر شیرازی و حاجی فخرالدین احمد مستوفی، انتقال یافت. ابوسعید بهادر (35-1316/36-716)، در ابتدای حکومتش قزوین را به مخارج اهل بیت مادرش تخصیص داد.

در زمان مغول و نه سلجوقیان بود که جمعیت استان قزوین بواسطه ی شمار قابل توجهی از قبایل ترک به طور عمیق تغییر یافت، اگرچه بدون شک برخی از این قبایل در زمان سلجوقیان ساکن منطقه شدند. با این وجود به نظر می رسد هنوز هم بسیاری از خانواده های بزرگ قزوین، هنگامیکه مستوفی مشغول نوشتن کتاب خود بوده، خاستگاهشان را در نیاکان عرب دنبال می کنند و بسیاری از آنان از دارایی های وسیعی برخوردارند. از جمله خانواده هایی که وی از آنان یاد می کند، خانواده ی شیرزادیان است که به "طبقه ی متوسط" تعلق دارد، اجداد آنها چوپان بوده اند. هرچند تغییرات قطعی اتفاق می افتاد و تعدادی از خانواده های ترکی خود را مستقر ساخته بودند. خانواده ی اول قراولان، دارایی های بسیاری آوردند، اما هنگامیکه حمدالله مستوفی در حال کتابت بود، تقریبا جایگاه خود را از دست داده بودند. خانواده ی دیگر بولاتموریان (Bulatmuriyan) بود که اولین آنها امیر تکش در زمان اگدی به عنوان شحنه به قزوین آمد. مذهب غالب شافعی بود ولی شمار کمی حنفی و شیعه نیز در قزوین حضور داشتند.

پس از تجزیه ی امپراطوری ایلخانی، قزوین که برای مدتها ویژگی خود به عنوان یک شهر مرزی را از دست داده بود، تا دوره ی صفویه نیز تاریخ بی حادثه ای را پشت سر گذاشت. در زمان حکومت شاه اسماعیل اول (24-1502/30-907)، که با مسئله ی حفظ مرزهای عثمانی و ازبک مواجه بود، قزوین که بر جاده ی اصلی از آذربایجان تا خراسان واقع شده بود، اهمیت تازه ای را کسب کرد. هنگامیکه تبریز به طور موقت و طی حاکمیت شاه طهماسب (76-1524/84-930) به دست عثمانی ها افتاد، قزوین کمتر در معرض حمله و آسیب قرار داشت و موقعیت مرکزی را بین استانهای آذربایجان و خراسان که دارای اهمیت حیاتی بودند ایجاد کرد، در سال 1555/962 پایتخت شد و از این رو لقب دارالسلطنه را گرفت. قزوین تا زمانیکه شاه عباس پایتختی جدید در اصفهان بنا ساخت، موقعیت خود را حفظ کرد. اگرچه قزوین دیگر پایتخت نبود و به استان مستقلی بدل نشد ولی بوسیله ی وزیر، داروغه، کلانتر و مستوفی که توسط حکومت مرکزی منصوب می شدند، اداره می شد. در پایان حکومت شاه سلطان حسین، قزوین تحت نظارت یک بیگلربیگی تبدیل به استان شد و طهماسب خان، یک برده ی ارتشی (غلام)، برای مبلغ تخصیص داده شده جهت پرداخت او بر مالیات نواحی اطراف و رانکوه، منصوب شد و در بازگشت از وی خواسته شد که 300 سرباز را تحت نظارت داشته باشد ( میرزا رفیع، دستور الملوک). از میزان این سهم بر می آمد که قزوین جزو استانهایی نبود که از اهمیت بیشتری برخوردار باشند.

همچون شهرهای مختلف دیگر قزوین نیز در دوره ی صفویه به دو فرقه ی حیدری و نعمتی تقسیم شد. الساندر (Alessandri) که طی حکومت شاه طهماسب از شهر دیدن کرد به این دو فرقه اشاره کرده و عنوان می کند که چهار ناحیه به یک فرقه و پنج ناحیه به فرقه ی دیگر تعلق داشت، و برای بیش از سی سال دشمنی و خونریزی دائمی بین آنها رواج داشت (حکایتی از وینسنتو دِ الساندر شریف ترین، انجمن هاکلویت، سری اول، xlix، 224). به علاوه مشارکت این فرقه ها در مراسم محرم و صفر در ابتدای قرن 20 به رشته ی تحریر درآمده است.

در دوره ی مغول و پیش از مغول، قزوین با وجود یا به دلیل مجاورت با دیلم و سپس الموت، یک مرکز ارتدوکسی بوده است. با این حال در زمان سلجوقی یک منطقه ی شیعی در شهر وجود داشت و چنانچه پیشتر گفته شد هنگامیکه حمدالله مستوفی مشغول نگارش کتاب خود بوده شماری از شیعیان در شهر زندگی می کردند. احتمالا گرایش گسترده به مذهب شیعه تا اوایل دوره ی صفوی اتفاق نیفتاد، و حتی پس از این سنی ها، به عنوان مثال، میرزا مخدوم شریفی که در تغییر مذهب شاه اسماعیل دوم به سنی شریک بود، در بین خانواده های محلی برجسته جای داشتند (اسکندر منشی،عالم آرای عباسی، اصفهان 1956، i، 148، 213، همچنین ببینید ای. ابرهارد، بحث و جدل عثمانی با صفویان در نسخ خطی عربی قرن 16، فرایبورگ 1970). طی حکومت شاه طهماسب ارتداد نقتاوی (Nuqtawi) به قزوین کشیده شد و درویش خسروی آن را هدایت کرد. طبق گفته ی اسکندر منشی (یک شاهد متخاصم) درویش خسروی " یک پیرو طبقه پایین" از منطقه ی دربِ کوشک بود. وی پیشه ی نیاکان خود که مغنی بوده اند را رها کرد و یک قلندر شد. وی پس از یک دوره مسافرت و ارتباط با نغتاوی ها به قزوین بازگشت و در این شهر پیروانی گرد او جمع شدند. علما که از افزایش محبوبیت او بیمناک بودند به وی اتهام ارتداد زده و مانع از جلوس او در مسجد که جایگاهیدر آن کسب کرده بود، شدند. درویش خسروی پس از مرگ طهماسب فعالیتهای خود را از سر گرفت و مردم مجددا گرد او جمع شدند. وی سرانجام در سال 4-1593/1002 به جرم بدعت گذاری کشته شد.

همراه با مرگ طهماسب بی نظمی و آشوب قزوین را فراگرفت. ترکمن های شورشی طهماسب میرزا، یکی از آخرین پسران جوان شاه، را دستگیر کرده و او را به عنوان دست نشانده بر سر کار گذاشتند و برای مدت کوتاهی شهر را اشغال کردند. در بهار سال 1596/994 همزه میرزا که تبریز را محاصره و تسلیم دولت عثمانی کرده بود، به قزوین حمله برد، ترکمن ها را شکست داد، طهماسب میرزا را به زندان انداخت و شورش را سرکوب کرد. به نظر می رسید شهر دچار ضرر و زیان اندکی شده باشد. دان جان که مدت زمان اندکی بعد در شهر بود، قزوین را اینگونه توصیف می کند: " حومه ی شهر حاصلخیز تر است: در این بخش باغستانها و باغهای وسیعی وجود دارد. شمار جمعیت بالغ بر 100،000 خانوار [یا 450،000 نفر] است و شاید این مورد بیانگر عظمت شهر باشد، من از روی کنجکاوی بارها مساجد شهر را شماردم، بیش از 500 مسجد در شهر وجود دارد. کاخ و ناحیه ی سلطنتی بسیار مجلل هستند و آنقدر پهناور که با قدم گذاشتن در یک خط مستقیم از این مکان گویی منطقه ای به وسعت بیش از یک لیگ (4/2 تا 6/4 میل) را طی کرده اید (دان جان در ایران، 40). شرحی که توسط یک نجیب زاده مستقر در هتل سر آنتونی شرلی که در دسامبر 1598 وارد قزوین شد که در آن زمان هنوز پایتخت بود، ارائه شده، به نسبت از مطلوبیت کمتری برخوردار است. او بیان می کند که هیچ چیز شاخصی در شهر وجود نداشت، به استثناء تعدادی کمی مسجد و دروازه یکاخ پادشاهی که خیلی خوب ساخته شده بود. طبق گفته ی وی شهر کمی کوچکتر از لندن بود (سر آنتونی شرلی و سرگذشت او در ایران، به ویراستاری ای.دی. رُز ، لندن 1933، 153). رابرت، برادر آنتونی شرلی، همچون سر دادمر کاتن در سال 1627 در قزوین از دنیا رفت.

پدر پل سیمون اولین رئیس ارشد راهبان کرملی در ایران در سال 1607 می نویسد، قزوین که دیگر در این زمان پایتخت نبود شهری بسیار بزرگ در حد و اندازه های اصفهان بود. ساختمانهای مجهزی در شهر وجود داشت و لوازم معیشتی و تفریحی فراوان بود، "همچون شهرهای ما [ایتالیایی ها] همه چیز در قزوین یافت می شد" (گاهشماری کرملیان در ایران، لندن 1939، i، 119). پیترو دلا وال که در سال 1618 در قزوین بود در شهر "چیزی که مناسب یک اقامتگاه سلطنتی باشد را نیافته و در نظر او فقط دو مورد ارزش مشاهده کردن داشته است، دروازه ی کاخ پادشاهی و میدان باشکوه". از طرف دیگر سر توماس هربرت در سال 1627 گزارش می دهد که شهر "عظمتی برابر با هر شهر دیگر، به جز اصفهان، در امپراطوری ایران داشت. وی عنوان می کند که دیوارهای شهر هفت مایل را در بر می گرفتند و همچنین جمعیت آن را 200،000 نفر برآورد می کند. اگرچه الریوس در حدود ده سال بعد جمعیت شهر را فقط 100،000 نفر تخمین می زند، در عین حال چاردین که در سال 1674 در قزوین به سر می برد دیوارهای شهر را مخروبه توصیف می کند و بیان می کند که شهر " تمامی اکتسابات برآمده از شکوه و عظمت بارگاه مجلل را از دست داد". بر اساس گزارش وی شهر شامل 12،000 خانه و 100،000 سکنه بود، مشخصه ی اصلی شهر کاخهای اعیانی بود که طی نسلها از پدر به پسر منتقل شده بودند.

اهمیت قزوین در دوره ی صفویه نه تنها به دلیل پایتخت شدن شهر برای یک دوره بلکه به خاطر تلاشها جهت افزایش تجارت با اروپا از طریق جنوب روسیه بود. آنتونی جنکینسن در سال 1561 به حضور بازرگانان هندی در قزوین اشاره می کند. آرتور ادوارد که از طرف شرکت روسی چندین سفر دریایی به ایران داشت در سال 1567 می نویسد که پارچه های مخملی و دیگر کالاها در قزوین تولید می شدند اما به مرغوبیت کالاهایی که در اروپا بدست می آیند، نبودند و در سال 1569 ادویه های بسیاری در قزوین یافت می شد اما از نظر کیفیت آنها "به هیچ وجه شبیه به ادویه هایی که از سایر مکانها به انگلستان صادر می شد نبودند و همچنین قیمتها بسیار بالا بود به گونه ای که با خرید آنها سود ناچیزی کسب می شد". در گزارش هیئت اعزامی سر آنتونی شرلی آمده است که شمار بسیار زیادی بازرگان در قزوین وجود داشت اما اغلب ثروتمند نبودند، همچنین هنرمندان بسیاری همچون طلاسازان و کفاشان در شهر حضور داشتند که بهترین کفشهای چرمی در رنگهای سبز، سفید و دیگر رنگها را در کل کشور تولید می کردند. به علاوه هنرمندان چیره دستی در شهر بودند که تیر و کمانهای مطلا و رنگی برای مسابقه درست می کردند و صنعتگران دیگری که با قاش زین های رنگی و طلاکاری شده زین اسبهایی واقعا زیبا می ساختند. پدر پل سیمون شرح می دهد که قزوین بیشتر مناسب تجارت بود، زیرا در این شهر شاهد وفور پارچه های ابریشمی، فرش و پارچه های زربافت هستیم (گاهشماری راهبان کرملی در ایران ،i، 119).

بی نظمی هایی که در انتهای دوره ی صفوی به وقوع پیوست توقف زودگذری در رونق قزوین ایجاد کرد و به نظر می رسد جمعیت به میزان قابل توجهی کاهش یافت که احتمالا تا اندازه ای ناشی از رکود تجارت بود. پس از اینکه محمود افغان اصفهان را تصاحب کرد در سال 1722 حدود 6000 نفر از سربازان خود به فرماندهی امین الله خان را برای محاصره ی قزوین فرستاد. هر چند در ژانویه ی 1723 طغیان عمومی (لوتی بازار) توسط کلانترها یا بزرگان شهر بر علیه افغانها رهبری شد. افغانها در تمامی مناطق مورد حمله قرار گرفته و به اصفهان گریختند، گزارش شده است که در حدود 2000 سرباز افغانی جان باختند. در سال 1726 قزوین به شرط اینکه حاکمی که به شهر فرستاده می شود سربازی به همراه نداشته باشد، تسلیم دولت عثمانی شد. موافقت نامه اجرا نشد؛ 12،000 سرباز به فرماندهی علی پاشا به قزوین فرستاده شده و مدت کوتاهی بعد بیرون رانده شدند . قزوین سپس به اشرف واگذار شد. هانوی در سال 1744 از نقل قول یک تاجر ایرانی می نویسد که عنوان می کند در حالیکه شهر پیش از این 12000 خانه داشت ولی آن موقع فقط 1100 خانه را شامل می شد.

در آغاز قرن 19 قزوین هنوز هم مخمل، پارچه های زربافت و لباس نخی تولید می کرد (جی. موریر، سفر دوم از طریق ایران، ارمنستان و آسیای صغیر به استانبول در سالهای 1816-1810، لندن 1818، 203) و بار دیگر در حال شکوفایی بود. یکی از شاهزادگان سلطنتی، محمد علی میرزا، که هنوز کودک بود در سال 9-1798/1213 توسط فتحعلی شاه به حاکمیت منصوب شد و تا سال 7-1806/1221 این سمت را حفظ کرد. موقعیت قزوین که در تقاطع راههایی که از پایتخت جدید تهران، تبریز، دومین شهر امپراطوری، و انزلی واقع بر دریای خزر، واقع بود، اهمیت جدیدی هم به لحاظ استراتژیک و هم تجاری برای آن بوجود می آورد. فتحعلی شاه اولین مسیر را هنگامیبه رسمیت شناخت که حاکم آن را تحت فرامین عباس میرزا در سال 1818 جهت تسهیل رژه ی نظامی خود از آذربایجان به تهران به هنگام تاج گذاری اش، تعیین کرد. با این حال دلیل اصلی احیای قزوین افزایش اهمیت مسیرهای تجاری از طریق Trebizond و سرتاسر دریای خزر بود. مالکوم در سال 1801 از شکوفایی شهر به مثابه "بازار تجاری سرتاسر دریای خزر" یاد می کند (نقل قول سی. ایسوی، تاریخ اقتصادی ایران، 1914-1800،شیکاگو 1971، 262) و گزارش کنسول ابوت به سال 1841در مورد تجارت در ایران بیانگر این است که قزوین در حوزه ی تجارت هم ردیف تهران بوده و بسیاری از بازرگانان ثروتمند و موفق از تمامی قسمتهای استان و دیگر شهرهای ایران را در خود جای داده بود.میرزا حسین فراهانی که در سال 1884 از قزوین گذر کرد عنوان می کند که شهر 600 مغازه، 8 کاروانسرا، 40 مسجد، 9 مدرسه و 12 یخچال را شامل می شد. جایگاه قزوین به عنوان یک مرکز بازرگانی با این واقعیت مشخص شده که بانک سلطنتی ایران در سال 1890 یک شعبه در این شهر راه اندازی کرد که نمایندگی شرکت بانکداری جدید شرقی را بر عهده داشت. در این زمان ارتباطات نیز گسترش یافت. در سالهای 1880 خطوط سیمی منفردی که به دولت ایران تعلق داشت قزوین را به تهران مرتبط ساخت (همان.، 4-153). جاده های آسفالته از قزوین به تهران در سال 1899 و از قزوین به همدان در 1906 تحت امتیازی که در جولای 1893 به شرکت روسی اهدا شد، ساخته شدند و در سال 1913 قراردادی جهت انجام خدمات ماشینی بر جاده ی قزوین به رشت، تهران و همدان تا پایان سال 1919 توسط یک نهاد روسی احراز گردید و تعدادی اتوموبیل وارد سرویس حمل و نقلی شدند (همان.، 201).

با وجود اهمیت سیاسی قزوین در قرن 19 رشد محسوسی در میزان جمعیت اتفاق نیفتاد، اگرچه مقایسه ی ارقام ارائه ی شده در دوره های مختلف از آنجاکه برآوردها ضرورتا مبتنی بر ملاکهای یکسانی نیستند، دشوار است. موریر همچون ویلیام اوسلی جمعیت شهر در ابتدای قرن را 25،000 نفر ارزیابی کرده است. گزراش آخر مربوط به سال 1868 رقم مشابهی را ارائه می دهد ولی آمارهایی که در سالهای 1-1880/1298 و 2-1881/ 1299 ارائه شده میزان جمعیت را 64،362 نفر تخمین زده است. میرزا حسین فراهانیاز طرف دیگر عنوان می کند که جمعیت شهر مشتمل بر 7000 خانواده یا در حدود 30،000 نفر بود. شهر به 17 ناحیه (محله) تقسیم می شد. دیوارهای شهر تا حد زیادی تخریب شده بودند ولی 12 دروازه همچنان استوار بودند. طبق نظر کرزن جمعیت شهر در سال 1889 حدودا 40،000 نفر فرض شده است، اما رقم واقعی احتمالا بیشتر از دو سوم این میزان نبوده است (ایران و پرسش ایرانی، لندن 1892، i، 35). برآوردهای مختلف در ابتدای قرن 20 نیز نظر کرزن را دنبال می کنند و جمعیت را 40،000 نفر ارزیابی می کنند.

قزوین نقش اندکی در وقایعی که منجر به تأیید قانون اساسی شد، ایفا کرد. قزوین در اولین مجلس شورای ملی دارای دو نماینده بود و یک شورای استانی (انجمن ولایتی) برای آن انتخاب شد. انجمن های عمومی نیز تشکیل شده و با انجمن های تهران اتصال یافتند، اما پس از حمله ی محمد علی شاه به مجلس در سال 1908، منحل شدند. پس از اینکه مقاومت در برابر محمد علی در تبریز و اصفهان سازماندهی شده و جنبش ملی گرا در گیلان گسترش یافته بود، در قزوین حامیان قانون اساسی در شاهبندری ترکی بست نشستند و به ملی گراهای گیلان پیوستند. ملی گراها به رهبری یپریم خان در سال 1909 قزوین را تصرف کرده و از آنجا به سمت تهران پیشروی کردند.در جولای روسیه با هدف اعمال فشار بر ملی گراها نیروهای خود را به قزوین فرستاد. بیشترین شمار این نیروها در مارس 1911 عقب نشینی کردند ولی در دسامبر سربازان روسی بیشتری به قزوین اعزام شدند. طی سالهای آشفته ی پس از توقف مجلس در سال 1911 و در طول جنگ جهانی اول، قانون شکنی و بی نظمی فراگیر استان قزوین و دیگر شهرها را در بر گرفت. در ژوئن 1918 قرارگاه فرماندهی "Dunsterforce" در قزوین پایه گذاری شد، در این بخش عملیات نظامی بر علیه جنگلی ها سازماندهی می شد. این قرارگاره در زمان حکومت رضا شاه تضعیف شد. با گسترش ارتباطات قزوین نیز دیگر مرکز بازرگانی مهمی به شمار نمی آمد و اجتماع زیادی از بازرگانان و شمار قابل ملاحظه ای از مردم شهر به طور کلی به تهران نقل مکان کردند.

شهر مدرن قزوین یک مرکز شاخص ارتباطات که بر راه آهن و جاده ی تهران-تبریز واقع می شد، باقی ماند. به لحاظ مدیریتی این شهر بخشی از استان تهران بوده و جمعیت آن 331،500 نفر است (بر اساس ارزیابی های سال 2005).

 

2.بناهای یادبود

اغلب مسجدهای قزوین در قرون وسطی، از جمله مسجد قدیمی ربیع ابن خثَیم (شاید مشابه با مسجد جامع الثَور یا جامع الطوت محمد ابن حجاج )، مسجد بزرگ که توسط هارون الرشید تأسیس شده و چهار مسجد دیگری که توسط زکریای قزوینی ذکر شده است، ناپدید شده اند. قزوین در قرن 10/4 شامل یک شهر درونی و بیرونی همراه با دو مسجد جامع بود. دیوارهای شهر که از ابتدا توسط هارون الرشید پایه گذاری شدند، در نهایت 206 برج و 12 دروازه را شامل می شدند. این دیوارها در سال 1176/572 توسط وزیر صدرالدین المراغه بازسازی شدند؛ در سرتاسر دیوار به غیر از برج و باروها و دروازه های بزرگ، از خشت های گلی استفاده شد.

نخستین بنای اسلامی باقی مانده که هنوز هم در قزوین شناخته شده است، تالار گنبدی مسجد جامع است که احتمالا متکی بر ساختار پیشا اسلامی می باشد. کتیبه های طویل مربوط به اوقاف این بنا (که در معماری ایرانی کمیاب است) تاریخ آن را بین سالهای 1106/500 و 1114/508 نشان می دهد و اشاره به سرپرست ساختمان یعنی امیر ابو منصور خمرتاش ابن عبدالله العمادی دارد. این تالار گنبدی در مجاورت یک مدرسه ی قدیمی تر که در قرن 10/4 توسط صاحب اسماعیل ابن عباد ساخته شد، قرار دارد. بر طبق نظر زکریای قزوینی اندازه ی این گنبد برابر با هیچ گنبد دیگری نیست. وی بازگو می کند که چگونه بنّاها در طاقسازی برای یک چنین فضای عظیمی مأیوس بودند، تا اینکه شاگردی که از آن مکان عبور می کرد پیشنهاد داد دیوار داخلی را از کاه پر کنند. اگرچه نقشه ی دایره وار تالار گنبدی، با گشایش های دوبرابر در تمامی جوانب به استثناء قبله، همانند نقشه ی مساجد مهم سلجوقی در ایران مرکزی است، اما به لحاظ ارتفاع به طور مشخصی با یکدیگر متفاوت هستند. احتمالا شیوه ی ساخت تالار برگرفته از یک آتشکده ی بزرگ بوده است. بخش داخلی گذرگاه از سه کنج های سه تکه ای پیچیده ی ایران مرکزی به نفع یک سه کنج ساده ی وسیع با شانزده وجه منطبق با فرم مشابه، صرف نظر کرده است. نسبت عرض به طول کمتر از دیگر تالار گنبدی سلجوقی است. حمدالله مستوفی گزارش می دهد که در سال 1153/548 دو ایوان به مسجد اضافه شد؛ در صورتیکه ایوان شمالی متعلق به این تاریخ باشد (تزئینات آن کاملا سلجوقی است)، می توان انتظار داشت که ایوان جنوبی منطبق، قبل از گنبد ساخته شده باشد. احتمالا مسجد سلجوقی حتی دارای چهار ایوان بود. مسجد حال حاضر به طور معمول بزرگ است؛ در بین ساختمانهای مذهبی ایران، فقط حرم امام رضا در مشهد و مسجد جامع اصفهان وسیع تر هستند. تالار گنبدی به احتمال فراوان متعلق به دوره ی صفویه و قاجار است؛ ایوان جنوبی، برای نمونه، شامل کتیبه ای از شاه عباس دوم به تاریخ 9-1658/1069 است.

مسجد یا مدرسه ی حیدریه (کارکرد اصلی آن مشخص نیست) دارای پیوندهای ادبی با گنبد خمرتاش بوده و احتمالا چند سال بعد ساخته شده است. تالار گنبدی چهارگوش مسجد (یا مدرسه) در جنوب حیاطی قرار گرفته که توسط ساختمانهای قاجار احاطه شده است. بخش سه کنجِ تخریب شده از سه کنج گنبد خمرتاش الگو گرفته است، برای طاقهای شانزده گوشه پایه های ستونی مخروطی وجود دارد که کناره های میان طاقهای هشت وجهی را پر می کند، نوعی یکپارچگی تخیلی از دو سطح. تزئینات نفیس گنبد، بویژه در آجر و گچ، هم به دلیل نسخ کوفی که به شکل ماهرانه ای گلدار شده و هم بهره گیری بسیار قدیمی از تزئینات شیشه ای، دیدگان را به خود جلب می کند. سبک معماری و تزئینی متمایزی طی دوره ی سلجوقی در قزوین توسعه یافت و بناهای نواحی اطراف همچون مسجد قروه و سجاس را متأثر از خود ساخت.

مقبره ای موسوم به حمدالله مستوفی، که اخیرا تخریب شد، متعلق به زمان مغول است. این آرامگاه دارای یک زمینه ی مربع شکل، بخش مربعی گذرگاه با زاویه های مایل و یک سقف مخروطی بر فراز گنبد داخلی، است. برجهای مقبره ای مشابه در مازندران به وفور دیده می شود. تنها بنای یادبود صفوی در قزوین کاخ بسیار مخروبه شاه طهماسب است که حالا موزه شده است؛ یک پیشتاق تا حد زیادی ترمیم شده و یک کیوسک با دیوارهای فرسوده ی نقاشی شده باقی مانده اند. بناهای شاخص دو قرن اخیر شامل مسجد شاه، شاهزاده حسین و یک شبکه ی بسیار غنی و متنوع از بازارهای گنبدی و کاروانسراهایی هستند که حالا تخریب شده اند.

 

آ. لمبتون، هیلن برند ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

باکو

 

در متون عربی آمده است که باکو (قالب های ابتدایی که توسط جغرافیدانان عربی برای تلفظ این شهر استفاده می شده باکوه و باکویه بوده است) شهری است که در شرق قفقاز و شمال شرقی آذربایجان قرار دارد و بر ساحل غربی دریای خزر و کناره ی جنوبی شبه جزیره آبشاران واقع شده است. باکو در عرض جغرافیایی 40 دقیقه و 22 درجه شمالی و طول جغرافیایی 49 درجه و 53 دقیقه شرقی قرار دارد و بیشتر بخش های شهر، همانند دریای خزر، پایین سطح دریا واقع شده اند. خلیج باکو بواسطه ی بادهای شمال غربی سرپناهی را فراهم آورده که شهر را به بهترین بندر دریای کاسپیان بدل ساخته اند.

vbuon83imwu25gza3gav.jpg

 

تاریخ اولیه باکو مبهم است، اگرچه به نظر می رسد در دوران باستان به این مکان اشاره شده باشد (مراجعه شود به جی. مارکورت (j. Marquart)، ایرانشهر). احتمال می رود که باکو با عنوان آنگارا (Gangara) یا گاتارا (Gaetara) ی بطلمیوس ذکر شده باشد (جغرافیا، ویرایش سی. مولر (C. Muller)، i/2، 929). باکو به طور مشخص در گزارش نخستین فاتحان مسلمان یا گزارشهای ابن خردادبه ( قرن 9/3) ذکر نشده، اما از این زمان به بعد و در قرن 10 باکو از جانب جغرافیدانان مسلمان در نظر گرفته شده و به نام شناخته می شود، از جمله این جغرافیدانان ابودلف (Abu Dulaf) است که در رساله دوم خود به باکو اشاره کرده است (مراجعه شود به مینورسکی، کشورهای خاوری، [1952] ). ابودلف مدعی است که از سمت جنوب به باکویه، چنانچه وی اینگونه می نامد، رسیده و چاه نفت خامی یافته است که اجاره (قباله) آن به ازای هر روز 1000 درهم بود، چاه نفت دیگری در مجاورت این سرچشمه وجود داشت که نفت سفید تولید می کرد و به صورت بدون وقفه و شبانه روز جاری بود، اجاره این چاه نیز 1000 درهم بود. این جزئیات در چندین گزارش دیگر بویژه محاسبات یاقوتی، i، 477، و قزوینی، آثار البلاد، 389، نیز نقل شده است. تقریبا در زمانی مصادف با نقل قول های ابودلف، المسعودی نیز چندین مرتبه به باکو اشاره کرده است. وی شرح گزارشی از حمله ی روسیه به کرانه ی دریای خزر( کاسپین) در سال 14-913/301 ارائه می دهد که طی آن مهاجمان به "سواحل نفتی در کشور شیروان، که با عنوان باکو شناخته می شود"، دست یافتند (موراج (Muruj)، ii، 21). المسعودی همچنین از باکو به عنوان مکانی برای رفت و آمد کشتی ها به گیلان، دیلم و شهرهای دیگر کرانه ی کاسپیان، البته اگر آتیل (Atil) پایتخت خزر در ولگای پایین تر را در نظر نگیریم، یاد کرده است (همان). وی در اثر دیگر خود با نام تنبیه (نوشته شده در سال 956/345) مجددا از باکو و "نفت سفید" و کوههای آتشفشان آن، سخن می گوید (60، viii).

حدود العالم (که در سال 982/372 به رشته ی تحریر درآمده ولی از منابع ابتدایی تر بهره جسته است) باکو را به مثابه دهکده یا شهری کوچک واقع بر ساحل دریا و در کنار کوهستان شناخته است. تمامی نفت خام کشور دیلمیان از باکو وارد می شد (مینورسکی، 145، رجوع شود به صفحه ی 411: دیلمی ها از نفت به عنوان نوعی شعله افکن استفاده می کردند). در نقل قولی دیگر (همان) عنوان شده که آب رودخانه های کُر و ارس "بین مغان و باکو جریان یافته و به دریای خزر (یا کاسپیان) ملحق می شوند"، در اینجا احتمالا بیشتر تأکید بر مناطق است تا شهرها. از آنجا که باکو در شمال رود ارس قرار داشت معمولا با شیروان اشتباه گرفته می شد، اما بر طبق گفته ی المقدیسی باکو در سال 989/375 (که به نظر بهترین بندر منطقه محسوب می شد) از شیروان مجزا بود و هر دو بخشی از آران بودند، المقدیسی در مقایسه با اغلب نویسندگان مسلمان گستردگی بیشتری برای این ناحیه قائل است. استخری (951/340) از باکو یاد کرده و به علاوه نسبت به نفت خام آن شناخت داشت.

بهترین توصیف از باکوی قرون وسطی توسط یک فرد محلی با نام عبدالرشید ابن صالح الباکویی در سال 1402/806 و مدت کوتاهی پس از لشکرکشی تیموری ها به این منطقه، ارائه شده است. شهر ساخته شده از سنگ، بر فراز صخره ها و نزدیک به دریا بود، در زمان نگارش این توصیف بخشی از دیوارهای شهر تخریب شده و بدین ترتیب شهر در مجاورت مسجد اصلی قرار گرفته بود. هوا خوب ولی آب کمیاب بود. در نتیجه ی این کمیابی منطقه غیرحاصلخیز شده و بالاجبار آذوقه ی لازم از شیروان و مغان وارد شهر می شد، با این وجود باغهایی در اطراف شهر وجود داشت که محصولشان انجیر، انگور و انار بود، ساکنان شهر در فصل تابستان راهی این باغها می شدند. دو قلعه ی مستحکم در شهر وجود داشت، قلعه ی بزرگتر، واقع در ضلع رو به دریا، حملات تاتارها را دفع کرده بود، اگرچه طی محاصره ها قلعه ی دیگر که بسیار بلند بود تا اندازه ای تخریب شده بود. روز و شب هنگام بادهای تندی در فصل زمستان می وزید، این بادها در مواردی آنچنان قوی بودند که سربازان و حیوانات را به سمت دریا پرتاب می کردند. چاههای نفتی در باکو وجود داشت که روزانه بیش از 200 بار قاطر از آنها نفت استخراج می شد. یکی از محصولات که به شکل ماده ای سخت و زردرنگ بود به عنوان سوخت در حمام ها و خانه های خصوصی مورد استفاده قرار می گرفت. منبع بادوامی برای تهیه ی آتش در یک فرسخی شهر وجود داشت که گفته می شد معدن سولفور است، در نزدیکی این معدن روستایی وجود داشت که ساکنان آن مسیحی بودند، آنان سنگ آهک می ساختند و به فروش می رساندند. به علاوه شهر دارای معادن نمکی بود که به دیگر کشورها صادر می شد. جزیره ای در نزدیکی شهر قرار داشت که مردم برای شکار کوسه ماهی به آنجا می رفتند. هنگامیکه پوست ها به طور کامل آماده شدند با نفت خام پر شده و سپس برای ارسال به کشورهای مختلف در کشتی ها بارگزاری می شوند. همچنین تجارت قابل ملاحظه ای در زمینه ی پارچه ابریشمی وجود داشت. در برخی سالها آتش عظیمی بر روی دریا شعله ور می شد که طی سفر یک روزه قابل مشاهده بود. ساکنان شهر مسلمانان سنی بودند.

از اواخر قرن 19 بدین سو، باکو به بخشی از زمین های خاندان یزیدیِ شیروان شاه بدل شد. در این دوره از نمک کاران (ملاحات) و مزدبگیران نفتی (نفاتا) که در قرن 20 برای باکو ثروت و دارایی تولید کرده بودند به عنوان افرادی که بیشترین ثروت را برای شاه بدست آورده اند، یاد شده است، اما شهر در آن زمان از اهمیت زیادی برخوردار نبود. این خط طولانی از شاههای یزیدی پس از حملات مغول در قرن 13 که مرزهای شمالی تا قفقاز را درنوردید و تا دوره ی تیموریان، باقی ماند. از این پس قفقاز شرقی برای مدتی تحت کنترل ترکهای عثمانی بود، اما از سال 1550 در قلمرو امپراطوری شاه طهماسب اول صفوی قرار گرفت. باکو برای دوره ی کوتاهی (1606-1583) مجددا به حکومت عثمانی بازگردانده شد، اما از این پس به همراه سایر قسمتهای کناره های شمالی ساحل کاسپیان غربی تا دربند، بار دیگر بخشی از امپراطوری ایران صفوی شد. در سال 1723 پتر کبیر آذربایجان شرقی تا رشت و گیلات را تصرف کرد، اما در سال 1753 باکو و دربند به حکومت ایران اعاده شدند. در سال 1804 جنگی میان امپراطوری توسعه طلب روسیه و ایران قاجار به وقوع پیوست؛ در نهایت نظامیان روسیه در سال 1806 باکو را به اشغال خود درآوردند و مالکیت آنها بر این سرزمین بواسطه ی معاهده ی گلستان در سال 1813 تثبیت شد.

در ابتدا توسعه ی باکو تحت سلطه ی روسیه بسیار کند بود. در سال 1807 شهر فقط 5000 نفر جمعیت داشت که در ارکی قدیمی مستقر شده بودند. بهره برداری از سپرده های نفتی که به انحصار حاکمان قبلی باکو درآمده بود، حالا در مالکیت امپراطوری روسیه قرار داشت، و نخستین تعلیم نظامی در سال 1842 در شبه جزیره آبشوران اتفاق افتاد. در سال 1872 بهره برداری از نفت آزاد شد و سپرده ها به مزایده گذاشته شدند.

مشخصه ی این دوره رشد سریع باکو است که با ساخت خط لوله ی اتصال دهنده ی این شهر به زمینهای نفتی آبشوران همراه می شود. در سال 1883 شهر از طریق خط آهن به سایر بخشهای قفقاز و مناطق داخلی روسیه متصل شد. سرانجام در سال 1907 خط لوله ای که باکو را به بندر باتوم واقع بر ساحل دریای سیاه گرجستان مرتبط می ساخت، تکمیل شد. "خیزش نفتی" سال 1879 میزان جمعیت را به 112،000 تن افزایش داد، این در حالی بود که باکو در سال 1859 فقط 13000 سکنه داشت. در سالهای پایانی قرن باکو بزرگترین زمینهای نفتی جهان را دارا بود.

در سالهای آغازین قرن 20 باکوی صنعتی شده مورد هجمه ی آشوب و اعتصاب قرار گرفت، و واحدهای تجاری با ترغیب های حزب سوسیال دموکرات شکل گرفتند. انقلاب برخاسته از روسیه طی سال 18-1917 منجر به سقوط حکومت امپراطوری روسیه در باکو شد و در 31 جولای 1918 جمهوری مستقل آذربایجان، با غلبه ی اکثریت قوم ترک منطقه و باکو به عنوان پایتخت این جمهوری، برپا شد؛ اما زمانیکه جنگ داخلی روسیه، با کنترل کامل بر بولشویک ها، خاتمه یافت، ارتش سرخ در 28 آوریل 1920 به جمهوری آذربایجان حمله کرده و این کشور را توقیف کرد. آذربایجان تحت حکومت اتحادیه جماهیر شوروی شکل گرفت و باکو به عنوان مرکز صنعت نفت به یک شهر صنعتی با سبک غربی بدل شد؛ دانشگاهی در شهر تأسیس شد که مقر آکادمی علوم آذربایجان بود. در سال 1939 باکو شهر پنجم اتحادیه جماهیر شوروی با 809،000 نفر سکنه بود، یک سوم جمعیت شهر ترکهای آذربایجانی، یک سوم ارمنی ها و یک سوم جمعیت نیز روسی بودند. در اواخر قرن 20 باکو هفتمین شهر بزرگ شوروی محسوب می شد.

باکو در سال 1991 به پایتخت جمهوری خودمختار آذربایجان تبدیل شد. طی جنگ متعاقب بین آذربایجان و جمهوری جدید ارمنستان، جمعیت ارمنی باکو که در آن زمان در حدود 200،000 تن بودند، به جمهوری ارمنستان گریختند. با توجه به برآوردها جمعیت باکو در حال حاضر بیش از دو میلیون نفر است.

 

دانلپ، بنیگسن، بوثورث ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

مرو (بخش اول)

 

مرو (Merv) شکل متعارف کلمه ی عربی مَرو یا مرو الشاهجان، طی دوران اسلام قرون وسطی شهر باستانی در شمال شرقی جهان ایران و استان خراسان بود. در حال حاضر محل استقرار شهر مرو آنسوی مرزهای جمهوری اسلامی ایران و در جمهوری ترکمنستان، نزدیک به شهر مدرنی است که در زمان اتحادیه جماهیر شوروی مَری نامیده می شد. نام مرو الشاهجان به طور مشخص با موقعیت شهر طی دوره ی پیش از اسلام و اوایل اسلام به عنوان پایگاهی برای نمایندگی های قدرت سلطنتی، مرزبان های شرقی و نقش شهر به عنوان سنگر این بخش از جهان ایرانی به مثابه دفاع مستحکمی بر علیه تهاجم بیگانگان دشت های داخلی آسیا، مرتبط است. به علاوه این استحکامات شهر واحه ای بزرگ مرو را از شهر کوچکتر اوایل اسلام یعنی مرو الرود، "مرو روی رودخانه"، پنج یا شش منزل آنسوتر از رود مرغاب که در حال حاضر محل استقرار آن درست درون مرزهای استان بادغیس افغانستان است، جدا می کند. به نظر دو فرم از نام شهر در عرف قدیمی تر ایرانی وجود داشته است، *مرو و *مرق، شکل دوم برآمده از نام دوران کلاسیک مرگیانا برای منطقه ی مرو است (ببینید جِی. مارکوارت (J. Markwart) – جی. مسینا (G. Messina)، کاتالوگ پایتخت های استانی ایرانشهر، رم 1931، ). نسب عربی نام شهر، المروزی (al-Marwazi) است.

 

n6osb3flgvji0ico5p9w.jpg

 

پس از جنگ جهانی دوم باستان شناسان شوروی فعالیتهای جدی را بر مکانهای باستانی وسیع و مربوط به اوایل دوران اسلام مرو انجام دادند، و در دهه ی 90 و سالهای آغازین هزاره ی سوم، کارهای بسیار بیشتری توسط گروه باستان شناسان بریتانیایی و ترکمن بر مکانهای باستانی مرو صورت گرفته است. این فعالیتهای بخش اعظم گذشته ی مرو، از دوران باستان تا سلجوقی، را آشکار ساخته است؛ ببینید گزارشهای جورجینا هرمن (Georgina Herrmann) و همکاران در ایران JIPS، xxxi (1993) بدین سو و کتاب او در مورد بناهای تاریخی مرو. ساختمان های سنتی کرکم (Karakum)، لندن 1999. اکتشافات بدست آمده آنچه که شواهد ادبی پراکنده پیشنهاد می کند را مورد تأیید قرار می دهد، اینکه از دوره ی هخامنشیان بدین سو یک اجتماع آبادی نشین کشاورز و بسیار توسعه یافته در ناحیه ی مرو مستقر بودند. مورخان و جغرافیدانان کلاسیک یونان که نبرد اسکندر کبیر در سرتاسر آسیای مرکزی تا هند را توصیف کرده اند، اطلاعات بیشتری را در اختیار قرار می دهند. یافته های مربوط به بخش اصلی شهر مرو به لحاظ سنتی منسوب به شخص اسکندر است، اما ممکن است تا اندازه ی اندکی مربوط به اواخر دوره ی حاکم سلوکسیدی آنتیوخوس اول (261-280 قبل از میلاد) باشد. طی همین دوره با ساخت دیوار اطراف شهر از مناطق کشاورزی در مقابل حمله ی غارتگران محافظت شد. آبادی مرو بیشترین میزان اهمیت و شکوفایی خود را مرهون این واقعیت است که در دوره ی پارتیان، کاروانهای بزرگی که بواسطه ی قسمتهای شمالی ایران به مرزهای چین می رفتند، از طریق مرو به بلخ و دره ی سیحون بالایی و از میان کوهها به کشگر (Kashgar) مرتبط می شدند، طی دوران ساسانی مسیر شمالی تری از سغدیه به سمیرچی و بخش شمالی ترکستان شرقی ایجاد شد.

جغرافیدانان عربی و ایرانی قرن 10-9/4-3 جزئیات شفاف تری را در خصوص شهر و بویژه مبحث مهم نظام آبیاری واحه ی مرو برای ما فراهم آورده اند. این منابع از یک سیستم بسیار سازماندهی شده ی سرپرستی و مرمت کانالهای آبیاری تحت نظارت یک متولی یا مقسم الماء خبر می دهند که مطابق با اصطلاح متداول ایرانی برای آبیاری رسمی محلی یعنی میراب است. ابن هوقل و المقدیسی گزارش می دهند که رئیس آبیاری از یک ستاد کاری گسترده، از جمله گروهی از غواصان، برای تعمیر کانال ها برخوردار بود. در بالای شهر بر رودخانه ی مرغاب سدی بنا شده بود و تهیه ی آب از این مخزن توسط دستگاه اندازه گیری که المقدیسی آن را مقیاس می نامد کنترل و اندازه گیری می شد، این وسیله مشابه نیل سنج در جزیره ی الروضه (al- Rawda) مصر است که از جمله اجزاء ضروری آن یک قطعه ی چوبی با مندرجاتی در هر شعیر می باشد. اداره ای با نام دیوان کستبزود ( در فارسی کاست و افزود) گزارشی از تمامی افرادی که در تسهیم آب نقش داشتند تهیه می کرد (ببینید بوثورث، ابو عبدالله خوارزمی در باب اصطلاحات تکنیکی صنعت دبیری، در JESHO، xii (1969)، 151).

طی قرون 13-8/7-2 است که موفقیت عظیم اقتصادی واحه ی مرو بوسیله ی نظام مبادله ای بسیار توسعه یافته بوقوع می پیوندد. شمار زیادی از روش های تکنیکی و کشاورزی به استثناء زراعت گندم، که از دره های کشکا دریا (Kashka Darya) و زرافشان وارد شده بود، توسعه یافتند. مردم مرو کرم ابریشم پرورش می دادند. مدت زمان کوتاهی قبل از حمله ی مغول ها، "خانه" ای به نام الدیوکش (al-Diwakush) در خراق (Kharaq) واقع در جنوب غربی مرو، محلی که چگونگی پرورش کرم ابریشم در آنجا مطالعه می شد، وجود داشت. استخری بیان می کند که مرو بیشترین میزان ابریشم خام را صادر می کرد؛ کارخانه های ابریشم این شهر مشهور بودند. آبادی مرو همچنین برای داشتن نخ مرغوب که بر طبق گفته ی استخری به صورت خام یا مصنوع به سرزمینهای مختلف صادر می شد، از معروفیت برخوردار بود؛ نگاه کنید به منسوجات مرو، ر. ب. سرجنت (R. B. Serjeant)، منسوجات اسلامی، مقتضیات تاریخی تا زمان غلبه ی مغول، بیروت 1972، 90-87. به علاوه ناحیه ی مرو شامل املاک وسیعی بود که صاحبان خود را با درآمد قابل توجهی بیمه کرده بودند. بر اساس گفته ی طبری در قرن 8/2 تمامی روستاهای مرو به یک نفر تعلق داشت. در غیاب اسناد قانونی اطلاعات اندکی از زندگی کشاورزان در اختیار قرار دارد. هر چند آشکار است که رعایا از طریق معاهدات فئودالی مقید به اربابان خود بودند، آنان در زمان غلبه ی اعراب عین محصول و طی قرون 10-8/4-2 محصول و پول پرداخت می کردند. هیچگونه مدرکی که نشانگر میزان این پرداخت ها باشد بدست ما نرسیده است. شهری که در مرکز یک منطقه قابل کشت عالی ساخته شد، آینده ی درخشانی را در پیش داشت. همچنین اگر به یاد آوریم که شهر به یکی از بازارهای بزرگ بر مسیرهای کاروانی بین غرب و آسیای مرکزی و مغول و چین بدل شد، می توانیم به آسانی دریابیم که چگونه شهر با کارخانه ها، بازارها و کشاورزی خود به سرعت به شکوفایی رسید. در حال حاضر ما می توانیم در منطقه ی قدیمی مرو سه محل مربوط به شهرهای باستانی را مشاهده کنیم: 1. گاور قلعه، مشابه شهر مرو در دوره ی ساسانی و اوایل اسلام است؛ 2. سلطان قلعه نزدیک به مکان قبلی در کناره ی غربی. این بنا مربوط به قرون 13-8/7-2 شهر مرو است و در سال 1221 بوسیله ی مغولها تخریب شد؛ و آخرین محل 3. عبدالله خان قلعه در جنوب سلطان قلعه-مرو، توسط شاهرخ در سال 1409/812 بازسازی شد. مکان های ذکر شده تمامی بقایای شهر مشهور به علاوه ی نواحی نزدیکتر اطراف بودند.

تاریخ ساخت ارگ مرو، هم عصر با شهر که در منطقه ی گاور قلعه بنیان گذاشته شد، به سالهایی دورتر باز می گردد. بایستی گاور قلعه را به عنوان ابتدایی ترین محل شناسایی کرد (با نام شهرستان)؛ این قلعه حول کاخ ارباب بزرگ و به معنایی اطراف دژ اصلی شکل گرفت. به سختی می توان شهرستان را به تاریخی زودتر از سالهای آغازین ایجاد شهر مرو مربوط دانست، اما فقط بوسیله ی حفاری می توان مسئله ی تاریخ ابتدایی ترین سکونتگاهها در قلعه را حل کرد.

اعراب با ورود به شهر مرو منطقه ی غربی شهر که آن زمان مهمترین بخش محسوب می شد را بسیار توسعه یافته دیدند. جغرافیدانان عرب این بخش شهر را رَبد (rabad) می نامند. در ابتدا بازار بر حاشیه ی شهرستان در نزدیکی "دروازه ی شهر"، نه خیلی دور از دیوار غربی، واقع شده بود و یک بخش آن به عنوان کانال رزیق به آنسوی دیوار شهر امتداد یافت. مسجد بزرگ توسط اعراب و در مرکز شهرستان ساخته شد (المقدیسی). کم کم با نقل مکان زندگی شهر به سمت ربد، مرکز مدیریتی و مذهبی شهر نیز به همان طرف سوق یافت. مسجد دوم که بر ساحل کانال رزیق ساخته شد در سالهای آغازین قرن 9/3 توسط مأمون به شافعی ها سپرده شد. در میانه ی قرن 8/2 به هنگام انقلاب ابومسلم، مرکز شهر به سمت غرب دورتر و سواحل کانال ماجان انتقال یافت. شهر در این تاریخ به تدریج در حال تصرف محل استقرار ربد بود. بنابراین شهر مرو در قرون 13-8/7-2 دیگر گاور قلعه نبود، بلکه اکنون شهری که هنوز ویرانه های آن در غرب قلعه وجود داشت به عنوان سلطان قلعه شناخته می شد. اما شهرستان به یکباره اهمیت خود را از دست نداد. محل شهر قدیمی واقع در سلطان قلعه مثلثی شکل است و با ناحیه ای به وسعت گاور قلعه از شمال به جنوب امتداد یافته است. این منطقه ی بوسیله ی دیوار نازک خشتی با چندین برج احاطه شده و بناهای دیگر به قلعه تعلق دارند. قلعه در سال 80-1070/72-462 به دستور سلطان ملک شاه سلجوقی بازسازی شد. این بنا یکی از با شکوه ترین ساخت های این دوره است.

در زمان جغرافیدانان عرب دو شهر به همراه حومه هایشان بوسیله ی یک دیوار احاطه شده بودند، بقایای دیوار هنوز موجود است. چنانچه ذکر شد دیوار در زمان آنتیخوس اول ساخته شد و همانطور که استخری تحت عنوان الرَی به آن اشاره کرده است، باقیمانده های دیوار هنوز در قرن 10/4 قابل مشاهده بودند.

هنگامیکه سلطان قلعه در قلمرو سرزمینی مرو قرار گرفت، ساختار اجتماعی شهر همچون زندگی اجتماعی و اقتصادی در آسیای مرکزی و غربی به طور کلی، تا حد زیادی دگرگون شد. حالا دیگر رشد شهرها، توسعه ی زندگی شهری، مبادله ی محصولات شهری با تولیدات کشوری و قبایل صحرانشین و گسترش رفت و آمد کاروانها به تجارت تجملاتی محدود نمی شد، بلکه تمامی این موارد پیشرفت طبقه ی جدید اجتماعی را ترغیب می کرد. طی قرون 13-8/ 7-2 ارباب ها دیگر رؤسای بزرگ شهر مرو به حساب نمی آمدند، اگرچه کوشک های آنان تا انتهای قرن 12/6 در گاور قلعه موجود بود؛ حالا بازرگانان ثروتمند و یک طبقه ی اشرافی عالیرتبه، ارباب محسوب می شدند. علی رغم اینکه هر دو قشر با اشرافیت محلی مرتبط بودند، ولی دیگر کشاورزی وجود نداشت و تجارت و مالکیت شهری منابع ثروت آنان به شمار می آمدند. به گونه ای مشابه در موقعیت صنعتگرانی که برای مدت زمان طولانی رعیت ارباب نبوده اند، تغییراتی اتفاق افتاد. تا قرن 9/3 هنوز بخشی از مردم عوارض زمینداری به ارباب ها پرداخت می کردند. به نظر می رسد از آن زمان به بعد مردم از پرداخت این مقرری ها معاف شده باشند. با توجه به دگرگونی مکان نگاری و ساختاری شهر، منظر شهر نیز تغییر یافت. در حالیکه بازار شهرستان (گاور قلعه) در بخش بیرونی و انتهایی شهر قرار داشت، و هنگامیکه ربد زندگی شهری را به این قسمت جذب می کرد، بازارها و مغازه ها بدل به مرکز شهر شدند. مرو (سلطان قلعه) در قرن 11/5 یک شهر تجاری معمولی از نوع شرقی بود. دو خیابان اصلی از شهر عبور می کردند، یک خیابان از شمال به جنوب و دیگری از شرق به غرب امتداد می یافت؛ محل تقاطع دو خیابان چارسو نام داشت، مرکز بازار بوسیله ی پوشش گنبدی مسقف شده بود؛ مغازه ها سقف های مسطح داشتند. همچنین در این بخش بود که مغازه های کوچک پیشه وران دیده می شد، اگرچه در منابع ادبی فقط به کوی صرافان، طلاسازان، و دباغ ها اشاره شده است، همچنین محتمل است که چارک نساجان، مسگرها، سفالگران و ... نیز در این بخش بوده باشد. این منطقه فقط مرکز اداری و مذهبی نبود، بلکه کاخ ها، مساجد، مدارس و دیگر ساختمان ها را نیز شامل می شد. به عنوان مثال مسجد بزرگ که تقریبا در زمان ابومسلم ساخته شد و تا حمله ی مغول نیز باقی ماند، اگر به گفته ی یاقوت باور داشته باشیم، در جهت شمال چارسو قرار داشت. هر چند بایستی مسجد بارها بازسازی شده باشد. به علاوه یاقوت عنوان می کند که در کنار مسجد بزرگ یک آرامگاه گنبدی وجود داشت که بر روی مقبره ی سلطان سنجر ساخته شده بود؛ مسجد آرامگاه بوسیله ی یک پنجره ی مشبک از این بخش مجزا بود. گنبد بزرگ آرامگاه به رنگ آبی فیروزه ای را می توان از فاصله ای دوردست مشاهده کرد. در انتهای قرن 12/6 داخل دیوارهایی که مسجد را احاطه کرده بود، مسجد دیگری ساخته شد که به شافعی ها تعلق داشت. به نظر می رسد ساختمان گنبددار با آجر محکم، ارتفاع 55 ذراع و چندین ایوان که توسط ابومسلم بنا شد - استخری بیان داشته که این مکان به عنوان دارالعماره یا "جایگاه مدیریتی" کاربری داشته است – دیگر در دوره ی یاقوت وجود نداشت. این ساختمان در نزدیکی مسجدی که توسط ابومسلم ساخته شده بود قرار داشت. در این دوره شهر مرو – به علاوه ی دیوار بزرگ - برج و باروی داخلی داشت که بخش های مختلف شهر را از یکدیگر مجزا می ساختند. شهر به خاطر کتابخانه هایش از مشهوریت برخوردار بود، یاقوت نزدیک به دو سال و تا قبل از تحولات ناگهانی که مغولها در کتابخانه ها بوجود آوردند، در این محل اقامت کرد (در مورد مکان نگاری مرو در زمان قرون وسطی، نگاه کنید به لی استرنج، سرزمینهای خلافت شرقی، 403-397).

 

یاکوبوسکی، بوثورث ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

بخارا (بخش اول)

 

طی دوران اسلام قرون وسطی بخارا شهری تاریخی از استان ماوراء النهر، "سرزمینی واقع در آنسوی رود جیحون"، در آسیای مرکزی بود، اکنون این شهر بخشی از جمهوری ازبکستان است. بخارا در ناحیه ی دلتای غربی رودخانه ی زرافشان در عرض جغرافیایی 39 درجه و 43 دقیقه شمالی، طول جغرافیایی 64 درجه و 38 درجه شرقی، ارتفاع 222 متری و در منطقه ای که طی دوران باستان به عنوان سغدیانا (در زبان عربی السغد) شناخته می شد، استقرار یافته است. شهر به دلیل موقعیتی که بر بزرگراه شمالی ایران و خراسان، سرتاسر رود جیحون و آسیای مرکزی و فراتر از همه نسبت به چین دارد، همواره از اهمیت تاریخی و استراتژیک برخوردار بوده است.

 

w1ieaamq274yfygwskhs.jpg

 

منابع اندکی از دوره ی پیش از اسلام در اختیار ماست. در زمان اسکندر کبیر شهر دیگری در سغدیانا نزدیک به سمرقند و در نقطه ای پایینتر از رودخانه وجود داشت، ولی ارتباطی با شهر مدرن بخارا نداشت. آبادی ها از نخستین دوران مسکون بودند و به طور قاطع شهرهایی نیز در بخارا وجود داشتند. اولین ظهور کتابتی نام شهر در منایع چینی مربوط به قرن 7 پس از میلاد بوده است، اما نام بومی شهر، پویر (Pwy'r)، که با خطوط باستانی بر روی سکه ها درج شده حکایت از این دارد که این نام چندین قرن پیش تر مورد استعمال قرار می گرفته است. با وجود دشواری های زبان شناختی احتمالا این کلمه از لغت سانسکریت "صومعه ی" وهارا مشتق شده است، زیرا در آن زمان یک وهارا در نزدیکی نومِجکَث ((Numijkath قرار گرفته بود، شهری که به طور مشخص قبل از بخارا وجود داشت و بعدها نیز با بخارا ممزوج شد (مراجعه شود به فرای (Frye)، یادداشت ها، در HJAS ، در Bibl) اما طی سالهای اخیر از سوی فرای (Frye) مورد غفلت واقع شده است (بخش نهایی بخارا). خاندان محلی شهر بواسطه ی منابع اسلامی بخار خدات (یا بخارا خداه ) نامیده می شدند؛ بر روی سکه ها ما واژه ی پویریوب (pwy'rywB)، لغت سغدیانی برای "پادشاه بخارا"، را داریم که نشان می دهد زبان محلی تقریبا گویش سغدیانی داشته است. اگرچه نام چندین حاکم پیشا اسلامی در کتیبه ها و منابع اخیر ذکر شده (ببینید فرای، یادداشت ها)، ولی فقط بعد از غلبه ی اعراب است که می توان تاریخ شهر را بازسازی کرد.

گزارشهای مربوط به نخستین حملات اعراب به سرتاسر روخانه ی جیحون تا اندازه ای افسانه ای بوده و نیازمند بررسی انتقادی است. گفته می شود که اولین ارتش عرب به فرماندهی عبیدالله ابن زیاد و در سال 674/54 پشت دروازه های شهر پدیدار شده است. در آن زمان حاکم بخارا بیوه ی حاکم متوفی، بیدون یا بندون، بود. ( در الطبری، ii، 169، در بخش قَبَج خاتون از این بیوه به عنوان همسر پادشاه در حال حکومت ترکها یاد شده است. شاید این عنوان همانند نام قبیله ی ترکی قایخ یا قایغ ((Qayigh or Qayikh ، خوانده می شود؟). بر طبق گفته ی نرشخی (ویرایش. شفر، 7، ترجمه. فرای، 9) وی برای 15 سال به عنوان نایب السلطنه ی پسربچه اش، طُغشاد، حکومت کرد ( الطبری، ii، 1693، طغ سیاد (Tuq Siyada). نام طغشاد همچون بخار خدات مجددا در الطبری به عنوان جوانی ذکر شده که قطیبه ابن مسلم در سال 710/91 وی را پس از اینکه بر دشمن غلبه یافت به عنوان ولیعهد بخارا بر مسند قدرت نشاند. حکومت اسلام در بخارا با پایه گذاری قطیبه آغاز شد. طغشاد در رمضان 121/ آگوست- سپتامبر 739 در اردوگاه حاکم خراسان، نصر ابن سیار، به قتل رسید. طی حکومت طولانی او چنیدن شورش بر علیه حکومت مطلقه اعراب اتفاق افتاد و ترکها بارها به کشور حمله کردند. در سال 9-728/110 شهر بخارا از اعراب شکست خورد و مردم مجبور شدند شهر را تسلیم کنند، ولی سال بعد آن را بازپس گرفتند ( الطبری، ii، 1514، 1529).

قطیبه، پسر و جانشین طغشاد، به افتخار فاتحان در ابتدا همچون یک مسلمان خوب رفتار می کرد. هنگامیکه عرب شریک ابن شیخ در سال 750/133 در بخارا شورشی بر علیه خاندان جدید عباسی به پا کرد، زید ابن صالح، ستوان ابومسلم، با کمک بخار خدات این قیام را سرکوب نمود. با وجود اینکه شورش کوتاه مدت بود ولی قطیبه متهم به ارتداد از اسلام شده و به دستور ابومسلم محکوم به مرگ شد. بنیات، برادر و جانشین او (اگرچه ممکن است به قرائت نامطمئنی اسکان (Skan)، برادر دیگر وی، برای سالهای اندکی حکومت کرده باشد)، در زمان حکمرانی خلیفه المهدی با سرنوشتی مشابه مواجه شد (احتمالا در سال 782/166) و از سوی خلیفه به جرم پیروی از المقنع بدعت گذار به مرگ محکوم شد. پس از این دوره به نظر می رسد خاندان بخار خدات از اهمیت اندکی در حکومت کشوری برخوردار شده باشد، اما آنان به خاطر دارایی ها و املاک گسترده شان موقعیت تأثیرگذار خود را ابقا کردند. در سالهای آغازین حکومت اسماعیل ابن احمد سامانی بر بخار خدات وی همانطور که پیشتر از دارایی هایش بی بهره مانده بود از زمینهای خود نیز محروم شد، ولی عایدی مشابهی (20،000 درهم) از خزانه ی دولتی دریافت کرد. مشخص نیست که حکومت برای چند سال به این تعهد عمل کرد.

در کنار پادشاهی محلی و تقریبا از زمان قطیبه ابن مسلم، یک امیر یا عامل عرب که تحت فرمان امیر خراسان بود نیز در بخارا حضور داشت، قرارگاههای فرماندهی امیر خراسان در مرو واقع شده بود. با توجه به موقعیت جغرافیایی بخارا این شهر ارتباط نزدیکتری با مرو داشت تا سمرقند. بخار خودات به علاوه کاخی مختص به خود در مرو داشت (الطبری، ii، 1888، 14؛ 1987، 7؛ 1992، 16). در قرن 9/3 زمانیکه امیر خراسان مقر حکومتی خود را به نیشاپور منتقل کرد، نظارت بر بخارا از دیگر بخشهای ماوراء النهر مجزا باقی ماند. بخارا تا سال 874/260 به قلمرو سمرقند تعلق نداشت اما در کنترل حاکم مستقلی بود که به طور مستقیم متصدی طاهریان بود. پس از سقوط طاهریان (873/259) یعقوب ابن لیث فقط برای مدت زمان کوتاهی در بخارا امیر خراسان شد. روحانیون و توده ی مردم با نصر ابن احمد سامانی که حاکم سمرقند بود، بیعت کردند و او نیز برادر جوانتر خود اسماعیل را به سمت حکمرانی بخارا منصوب کرد. شهر از این پس و تا زمان سقوط سامانی ها در کنترل آنان بود. اسماعیل بعد از مرگ برادرش نصر در سال 892/279 همچنان در بخارا زندگی می کرد، در آن زمان و به علاوه پس از غلبه بر عمر ابن لیث در سال 900/287، هنگامیکه وی از سوی خلیفه به درجه ی امیری خراسان نائل شد، سراسر ماوراءالنهر تحت سلطه ی اسماعیل بود. بنابراین شهر مقر یک پادشاهی عظیم شد، اگرچه طی این دوره هرگز از نظر اندازه یا میزان ثروت هم تراز با سمرقند نبود. در بخارا بود که رنسانس ادبیات نوین فارسی به شکوفایی رسید.

جزئیات مرتبط با شهر بخارا در دوره ی سامانی از سوی جغرافیدانان عرب توصیف شده است و ما بیشتر مدیون نرشخی و ویراست های بعدی آثار او هستیم. مقایسه این گزارش ها با توصیفات شهر مدرن (بویژه جزئیات مطرح شده از سوی ن. خانیکف، شرحی از خانات بخارا، سن پترزبورگ 1843، 79) آشکارا نشان می دهد که در بخارا برخلاف مرو، سمرقند و شهرهای دیگر ممکن است فقط یک توسعه ی ناحیه ای در شهر ردیابی شود و انتقال از یک مکان به مکان دیگر اتفاق نیفتاده است. بخارا حتی پس از ویرانی همواره در همان محل قبلی و با طرحی مشابه بازسازی شده است، چنانچه در قرن 9/3 نیز اینگونه بود.

همچون اغلب شهرهای ایران جغرافی دانان عرب سه بخش اصلی را در بخارا مجزا ساخته اند، قلعه (NP کهندژ، از قرن 13/7 به عنوان ارگ شناخته می شد)، شهر اصلی ( به زبان عربی مدینه و در فارسی شهرستان) و حومه های شهری ( در عربی رَباط) که بین شهر اصلی و دیواری که در زمان مسلمانان ساخته شده، قرار دارند. قلعه از همان سالهای اولیه در جایگاه قلعه حال حاضر، شرق میدانی که هنوز هم با عنوان "ریگستان" شناخته می شود، قرار گرفته است. محیط دایره ای شکل قلعه در حدود یک مایل است که ناحیه ای به وسعت 23 جریب را در بر می گیرد. کاخ بخار خدات در این دژ قرار داشت و چنانچه استخری بیان می کند توسط اولین سامانی ها مورد استفاده قرار می گرفته است. بنابر گفته ی المقدیسی سامانی ها طی دوره های بعد فقط خزانه و زندان های خود را در قلعه به پا می کردند. کنار کاخ و درون قلعه مسجد قدیمی جمعه که توسط قطیبه ساخته شده بود، قرار داشت، تصور می شود که مسجد در محل یک معبد بت پرستی برپا شده است. بعدها این مسجد به عنوان اداره ی درآمد (دیوان الخراج) مورد کاربری قرار گرفت. قلعه چندین مرتبه در قرن های 12/6 و 13/7 تخریب شد، اما همواره بازسازی شد.

برخلاف اغلب شهرها، دژ بخارا در درون شهرستان قرار نداشت بلکه خارج از آن واقع شده بود. در فضای بین شهرستان و قلعه، شرق دژ، فضای بازی قرار داشت که دومین مسجد جمعه را تا قرن 12/6 در خود جای داده بود. ممکن است به ذهن متبادر شود که کدام بخش از شهر مدرن در تطابق با شهرستان است، بر طبق گفته ی استخری به دلیل ارتفاع شهرستان و قلعه هیچگونه آب جاری بر سطح آنها جریان نداشت. بر اساس نقشه ای که از سوی خانیکف ارائه شده است این قسمت از شهر که در ارتفاع بالا قرار گرفته تقریبا دو برابر بزرگتر از قلعه است. در اطراف این بخش دیواری با 7 دروازه قرار دارد که اسامی آنها توسط نرشخی و جغرافیدانان عرب ذکر شده است.

طبق نظر نرشخی (متن، 29، ترجمه، 30) در زمان غلبه ی اعراب کل شهر فقط متشکل از شهرستان بود، اگرچه سکونتگاههایی به طور پراکنده در نواحی اطراف قرار داشت که بعدها درون شهر ادغام شد. نرشخی شرح مبسوطی از جزئیات مکان نگاری شهرستان در اختیار قرار می دهد. در سال 1121/515 مسجد جامع جدیدی توسط ارسلان خان محمد ابن سلیمان در شهرستان ساخته شد، احتمالا در بخش جنوبی مسجد مدرسه ی میر عرب، ساخته شده در قرن 16/10، قرار داشت و مناره ی بزرگ هنوز پابرجا بود. بنابر نظر نرشخی شهرستان برای تشکیل یک شهر محاط در دیوار تا سال 50-849/235 به حومه های اطراف متصل نشد. دیوار دیگری که در قرن 10/4 ساخته شد ناحیه ای وسیع تر را در بر می گرفت؛ این دیوار شامل یازده دروازه بود که اسامی آنها توسط نرشخی و جغرافیدانان عرب ارائه شده است.

نزدیک به قصر درون قلعه، کاخ دیگری در ریگستان وجود داشت که مربوط به دوران پیش از اسلام بود. نصر سامانی دوم (43-914/31-301) قصری به همراه تجهیزات را برای ده دیوان دولتی بنا کرد، اسامی این دیوان ها توسط نرشخی در اختیار قرار گرفته است (متن، 24، ترجمه، 26). عنوان می شود که این قصر در زمان حکومت منصور ابن نوح (76-961/65-350) بوسیله ی آتش تخریب شده است، اما المقدیسی به ما می گوید که دارالملک هنوز در ریگستان برپا بود و او به شدت به تحسین آن می پردازد. به نظر می رسد که طی دوران سامانی کاخ سلطنتی دیگری در آبراه جوی مولیان، واقع در شمال قصر، وجود داشته است. از آنجا که ریگستان گنجایش جمعیت کثیر مؤمنان را نداشت مصلای جدیدی در زمان حکومت منصور ابن نوح ساخته شد. در سال 971/360 منطقه ی جدیدی برای نمازگزاران در یک و نیم فرسخی (2 مایل) قصر و بر مسیری که به روستای سمتین (Samatin) منتهی می شد، ساخته شد. در قرن 10/4 شهر بسیار پر جمعیت و غیر بهداشتی با آب ناسالم و موارد این چنینی دیگر بود. المقدیسی و برخی از شاعران (التعالیبی، یتیمه، iv، 8) شهر را به شیوه ای اسف بار توصیف می کنند.

 

بارتلد، فرای برگردان ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

بخارا (بخش دوم)

 

نرشخی و جغرافیدانان عرب اطلاعاتی در مورد روستاها و استانهای اطراف شهر ارائه می دهند. استخری نام کانالهایی را ذکر می کند که برای آبیاری از رود زرافشان به سمت زمینها هدایت می شوند. بر طبق گفته ی نرشخی بعضی از این کانالها در دوره ی پیش از اسلام ساخته شدند و بسیاری تا به حال باقی مانده اند. به سبب وجود دیوارهای بلند که برای محفاظت از شهر و روستاهای اطراف در مقابل تاخت و تاز ترکها ساخته شده بود، بسیاری از آثار نیز حفظ شدند. بنابر گفته ی نرشخی (متن، 29، ترجمه، 33) ساخت این دیوارها در سال 782/166 آغاز شد و در 830/215 به اتمام رسید. شهر در مرکز قرار نداشت بلکه در نیمه ی غربی منطقه ی محاط در دیوار واقع شده بود. پس از زمان اسماعیل ابن احمد دیوارها دیگر مرمت نشدند. در دوره ی بعدی ویرانه ی حاصل از این دیوارها کنپرک (Kanparak) نام گرفت و نشانه های کمپیر دوال ("دیوار پیرزن") بر حاشیه ی جلگه ها، بین نواحی زراعی بخارا و کرمینه (Karmina)، باقی ماند.

 

8fvrrjdzvu9itba3urgm.jpg

 

با سقوط سامانی ها شهر تا حد زیادی اهمیت سیاسی اولیه خود را از دست داد و توسط حاکمان ایلک خان یا قراخانی ها اداره شد. در نیمه ی دوم قرن 11/5 شمس الملک نصر ابن ابراهیمی کاخی را در جنوب شهر برای خود ساخت و شکارگاهی را ایجاد کرد؛ این شکارگاه که شمس آباد نام گرفت پس از مرگ جانشین وی خضر خان به ویرانه ای بدل شد. در سال 1119/513 در محل شکارگاه یک مصلا ساخته شد. بخارا حتی طی دوران رکود شهرت خود به مثابه یک مرکز یادگیری اسلامی را حفظ کرد. در قرن 12/6 خانواده ی برجسته ای از پژوهشگران که به عنوان آل برهان شناخته می شدند گونه ای از سلسله مراتب را در بخارا بنیان گذاشته و برای مدتی خودمختاری را در منطقه ایجاد کردند. پس از نبرد قطوان (5 صفر 9/536، 1141 سپتامبر) قراختای بواسطه ی صدر (صدور) یا فرمانده ی این خاندان بر بخارا حکومت کرد. صدرها روابط نیک با رؤسای بت پرست را حفظ کردند و در سال 1207 هنگامیکه بت پرستان در پی یک شورش مردمی (شیعه؟) از بخارا بیرون رانده شدند، به همراه آنان گریختند (عوفی، لباب، ii، 358). در همان سال شهر در کنترل محمد ابن تکیش خوارزم شاه قرار گفت. وی قلعه را بازسازی کرده و بناهای دیگری نیز بنیان گذاشت.

بنا به گفته ی ابن اثیر بخارا در 4 ذی الحجه 10/616 فوریه ی 1220تسلیم ارتش چنگیز خان شد. دوازده روز بعد نیز قلعه به دست مغولها افتاد. تمامی بخش های شهر به جز مسجد جامع و تعدادی از قصرها غارت شده و به آتش کشیده شدند. بخارا خیلی زود احیا شد و از آن به عنوان یک شهر پرجمعیت و مرکز یادگیری در زمان جانشین چنگیز خان یاد شده است.

در سال 1238/636 یک شورش روستایی با هدایت محمود طربی که در جایگاه رهبریت مذهبی قرار داشت، صورت گرفت. پس از کسب اولین موفقیت ها، بخصوص بر علیه طبقه ی اشراف، شورش از سوی مغولها سرکوب شد (ببینید جوینی، i، 86، ترجمه ی جی. ای. بویل، i، 109). شناخت اندکی نسبت به سالهای آغازین حکومت مغول ها در بخارا وجود دارد؛ ملاها و سیدها همانند دیگر شیوخ مذهبی از تمامی مالیات ها معاف بودند. به علاوه یک شاهزاده ی مغول مسیحی با هزینه ی خود مدرسه ای به نام خانیّه را در بخارا تأسیس کرد (نگاه کنید به جوینی، iii، 9، ترجمه ی بویل، ii، 552). در 7 رجب 28/671 ژانویه 1273 بخارا در اشغال ارتش اباقا، ایلخان مغول ایران، قرار گرفت، شهر به ویرانه ای بدل شد و آبادی خود را از دست داد. بخارا بازسازی شد و مجددا در رجب 19/716 سپتامبر – 18 اکتبر 1316 از سوی مغول های ایران و متحدشان شاهزاده جغتای یساور مورد تاخت و تاز قرار گرفت. از طرف دیگر به نظر می رسد بخارا در حیات سیاسی ماوراء النهر و تحت حکومت خاندان جغتای یا بعد از آنان تیموریان، اعتبار زیادی نداشته است. کتاب ملازاده ی معین الفقرا، نوشته شده در قرن 15/9، اطلاعاتی در خصوص شهر طی این دوران بدست می دهد (ببینید فرای، در مجلد یادبود ابوعلی سینا، کلکته 1955). بهاء الدین نقش بند (1389/791) و دستور دراویشی او، نقش بندیه، در بخارا به شکوفایی رسید. اولغ بیگ (1449/853) مدرسه ای در مرکز شهر بخارا بنا کرد.

با نزدیک شده به انتهای سال 905/ تابستان 1500، بخارا از سوی ازبک ها به فرماندهی شیبانی خان اشغال شد و تا انقلاب روسیه، به غیر از دو دوره ی کوتاه یعنی پس از مرگ شیبانی در سال 1510/916 و همچنین سال 1740/1153، در سلطه ی آنان باقی ماند. محدوده ی حکمرانی ازبک ها به مانند دارایی کل خاندان حاکم قابل توجه بود و به تعدادی قلمرو شاهزادگی کوچک تقسیم می شد. سمرقند معمولا پایتخت خان ( به طور معمول کهن سال ترین عضو خاندان حاکم) بود، اما شاهزاده ای که به عنوان خان انتخاب شد ولیعهدی موروثی خود را اعاده کرد و متعاقبا در این شهر ساکن شد. دو شاهزاده ی خاندان شیبان، عبید الله ابن محمود (در سالهای 39-1512/46-918 حکومت کرد) و عبدالله ابن اسکندر (حکومت طی سالهای 98-1557/1006-964)، بخارا را به عنوان پایتخت خود انتخاب کردند. طی سالهای حکومتی آنان بخارا بار دیگر مرکز زندگی سیاسی و فکری شد. شاهزاده های خاندان بعدی، جانی ها یا اَشترخانی ها، نیز بر بخارا حکومت کردند، این در حالی بود که سمرقند اهمیت خود را از دست داد.

داده های مربوط به تاریخ بخارا طی دوره ی ازبک ها اغلب در کتب خطی همچون تاریخ میر سید شریف رقیم 1701/1113، بدایع الوقایع واصفی و بحرالاسرار فی مناقب الاخیار یا امیر ولی، آمده است (در مورد این آثار نگاه شود به استوری (Storey)، 381). سمنف دو اثر برجسته ی مربوط به تاریخ ازبک با نگاه ویژه به بخارا یعنی عبید الله نامه ی امیر محمد امین بخاری، تاشکند 1957 و تاریخ Mukimkhanova محمد یوسف منشی، تاشکند 1957، را به زبان روسی ترجمه کرده است.

در قرن های 16 و 17 اجتماع بسیار فعال بازرگانان بخارا در بخش های جنوبی تا ایران صفوی و بنادر خلیج فارس، با هند مغول و دیگر خانات آسیای مرکزی و در مرزهای شمالی با سیبری و روسیه به تجارت پرداختند. در این زمان روسیه در قسمتهای شرقی تا سیبری امتداد یافته بود؛ در دهه ی 1590 بازرگانان بخارا دستور گرفتند که در معاملات تجاری با قلعه های تازه تأسیس روسی همچون تبولسک (Tobolsk) و تیومن (Tiumen) شرکت کنند؛ در این مکانها تمامی تجار آسیای مرکزی تمایل داشتند که بخارایی منصوب شوند. پارچه های ابریشمی و جامه های خزدار از جمله کالاهای مهم تجاری محسوب می شدند، تا اواخر قرن 19 تجارت برده نیز همراه با خود برده ها در خانات های آسیای مرکزی تداوم یافت (ببینید اودری برتون، بخارایی ها. تاریخ دودمانی، دیپلماتیک و تجاری طی سالهای 1702-1550). همچنین در خصوص تجارت بخارا طی سالهای متمادی حضور اجتماع قدیمی از بازرگانان و صنعتگران یهودی ساکن یک منطقه ی یهودی ویژه که تا به امروز با عنوان محله ی کهنه یا "محله ی قدیمی" باقی مانده، قابل توجه است. بازرگانان یهودی بخارا حضور فراگیری در آسیای غربی و سرزمینهای روسیه داشتند چنانکه تمامی یهودیان آسیای مرکزی تمایل داشتند که به عنوان فردی بخارایی توصیف شوند (ببینید دبلیو.جی. فیشل، یهودیان آسیای مرکزی (خراسان) در ادبیات عبرانی و اسلامی قرون وسطی، در تاریخ یهود vii [1945]، 50-29؛ ام. زند (M. Zand)، EIr art. بخارا. vii. یهودیان بخارایی).

حکومت خان عبد عزیز (80-1645/ 91-1055) از سوی تاریخ دانان بومی به عنوان آخرین دوره ی تاریخی شان ذکر شده است. پس از او شاهزادگان مختلف خود را مستقل اعلام کرده و خان بخارا تنها بر بخش کوچکی از قلمرو پادشاهی قبلی خود حکومت می کرد، و حتی در این منطقه نیز قدرت به طور نسبی در دستان یک اتالیق بود که به نام وی حکومت می کرد.

نادر شاه در سال 1740/1153 بخارا را فتح کرد ولی پس از مرگ وی شهر تحت سلطه ی یک خاندان جدید به ریاست اتالیق محمد رحیم از قبیله ی منگیت که خود را خان اعلام کرده بود، استقلال خود را باز پس گرفت. دوره ی حکومتی وی تحت عنوان تحفه الخانی توسط محمد وفا کرمینجی ((Karminagi ثبت شده است. جانشین او دانیار بیگ کنیه اتالیق را برگزید و به یکی از فرزندان خاندان چنگیز لقب پادشاهی را اعطا کرد. هر چند پسر او مراد یا میر معصوم در سال 1785/1199مدعی لقب سلطنتی شده و خود را امیر نامید.

به نسبت پیشینیان در زمان حیدر، جانشین میر معصوم (26-1800)، رعایت احکام مذهبی با اجبار بسیار شدیدتری همراه بود. وی آخرین حاکم بخارا بود که تا زمان آخرین امیر به نام خود سکه ضرب کرد. جانشین او نصرالله (60-1827) موفق شد در مقابل اشراف قدرت تاج و تخت پادشاهی را استحکام بخشیده و قلمرو حکومتی خود را گسترش دهد. وقایع نگاران بومی با سیاحان اروپایی در توصیف نصرالله به عنوان یک حاکم ستمگر و خونریز موافق هستند. ارتش دائمی در عوض مالیات بندی محلی ایجاد شد. در سال 1842 پایتختِ خانات رقیب خُقند اشغال شد ولی غلبه بر شهر تداوم نداشت. هنگامیکه مظفرالدین جانشین نصرالله (85-1860) بر تخت پادشاهی نشست، روسها جایگاه مستحکمی را در ماوراء النهر کسب کرده بودند. امیر پس از اینکه مجددا شکست خورد به اجبار تسلیم روسها شد و از تمامی دادخواست ها برای دره ی سیردریا که از جانب روسها فتح شده بود، دست کشید. وی مجبور شد بخشی از قلمرو خود به علاوه ی شهرهای جزق، اوراتوب، سمرقند و کته قرقان (1868) را به روسها واگذار کند. اگرچه در سال 1873 سرزمینهای غربی بخارا با هزینه ی خانات خیوه گسترش یافت. در زمان حاکمیت عبدالاحد (1910-1885) مرز بین بخارا و افغانستان تعیین شد، انگلستان و روسیه به توافق رسیدند که رودخانه ی پنج خط مرزی باشد.

ارتباط بین بخارا و روسیه طی حاکمیت مشابه نیز تعریف شده بود. با شروع سال 1887 یک خط آهن در سرتاسر قلمرو امیر ساخته شد اما ایستگاه مربوط به بخارا، ده مایل دورتر، در حال حاضر شهری است که کاگن نامیده می شود. میر علیم پس فارق التحصیلی از کالج سن پترزبورگ در سال1910 جانشین پدرش شد. میر علیم تا زمان انقلاب که باعث شد وی به افغانستان رفته و تا پایان جنگ جهانی دوم در کابل زندگی کند، بر بخارا حکومت کرد. از انقلاب بدین سو بخارا به بخشی از جمهوری سوسیالیست ازبک شوروی سابق (Uzbek SSR) بدل شد و پایتخت آن تاشکند بود.

کاوشهای باستان شناسی و مکان نگاری بخارا از دهه ی 1930 بدین سو پیشرفت های قابل توجهی را ایجاد کرده است و فعالیتهای شیشکن، پگاچنکوا، سخاریوا (Sukhareva) و دیگران تا حد بسیاری به دانش ما افزوده است. بناهای تاریخی باستان شناختی موجود بخارا که از اهمیت برخوردارند این موارد را شامل می شوند: (1) "اینطور که مصطلح است" مقبره ی اسماعیل سامانی متعلق به قرن 10/4؛ (2) مناره ی کلان به ارتفاع 45.3 متر (قرن 12/6)؛ (3) مسجد مغاک عطاری (آخرین ساخت این مسجد مربوط می شود به سال 1547)؛ (4) مسجد نمازگاه (مصلا)، سال 1119؛ (5) مقبره ی سیف الدین بخارزی (1261)؛ (6) آرامگاهی در محل چشمه ایوب (اواخر قرن 14)؛ (7) مدرسه ی اولغ بیگ، بازسازی شده در سال 1585؛ (8) مسجد کلان با مناره ی قدیمی تر در مجاورت آن، متعلق به قرن 16؛ (9) مدرسه ی میر عرب، (1535؟)؛ (10) مسجد خواجه زند الدین، بارها نوسازی شده است. بناهای تاریخی دیگر به تعداد فراوان در خارج از شهر و بیشتر در ویرانه ها هستند.

طی دوره ی اتحادیه جماهیر شوروی بخارا مرکز یک منطقه ی مدیریتی وسیع بود، اما از سال 1991 در قلمرو جمهوری خودمختار ازبک قرار گرفته است. این شهر طی سالیان به دلیل پرورش پنبه و صنعت نساجی اهمیت خود را حفظ کرد. بخارا (طبق برآوردهای سال 2005) جمعیتی برابر با 300,000 نفر دارد.

 

بارتلد، فرای برگردان ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

همدان

 

همدان که در متون عربی همَدان یا همَزان خوانده می شود و اکباتانای باستانی، شهر باستانی در غرب ایران است که در منطقه ی کوهستانی کناره های شرقی سد الوند از رشته کوههای زاگرس، در عرض جغرافیایی 37 درجه و 47 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 48 درجه و 30 دقیقه ی شرقی و در ارتفاع 1645 متری واقع شده است.

 

w3inrcesc733iumzyujs.jpeg

 

همدان شهری بسیار قدیمی است. امکان دارد، اما محتمل نیست، که در متون خط میخی متعلق به 1100 قبل از میلاد، دوره ی تیگلاتپلسر اول (Tiglathpileser I) ، پادشاه آشور، به باستانی بودن همدان اشاره شده باشد، اما به طور قطع توسط هرودت ذکر شده است (i. 98)، وی می گوید پادشاه ماد دایکس (Deiokes) شهر اگباتانا یا اکباتانا را در قرن 7 قبل از میلاد بنا کرد، نام شهر به زبان پارس باستانی هگمته- "محل اجتماع" - تلفظ می شود؛ فرم ایلامیتیک این واژه، هلمتانه، احتمالا به معنای "سرزمین مادها" است. شهر اکباتانا به عنوان پایتخت مادها و سپس پایتخت تابستانی هخامنشیان شناخته می شود و نقطه ای مهم در جاده ی تجاری است که در زمان سلوکیان، پارتیان و ساسانیان بین النهرین و شرق را به یکدیگر مرتبط می ساخت. همدان در منابع ارمنی با عنوان اهمتان و همتان و در کتب مقدس آرامی عهد باستان با نام اهمتا آمده است: در عزرا، 2vi. ، داریوش در پایتخت ماد سندی مربوط به کورش کبیر پیدا کرد که وی را مجاز می ساخت معبد اورشلیم را بازسازی کند. این موضوع همچنین در متون سریانی به اشکال مختلف به تصویر کشیده شده است.

تاریخ پیش از اسلام باستانی، اما اسطوره ای، همدان در منابع عربی متعدد و بویژه از سوی جغرافیدانان، ذکر شده است. بعد از نبرد نهاوند در 641 یا 642 پس از میلاد، فرمانده ی ایرانی در همدان با عربهای پیروز صلح برقرار کرد. چگونگی غلبه ی اعراب بر شهر شکل آشفته ای در منابع دارد، اما به نظر می رسد که ایرانی ها معاهده ی نخستین صلح را نقض کردند و شهر به ناچار و احتمالا در بهار 645 مورد یورش فرمانده جریر ابن عبدالله البجلی و سپاهیانش قرار گرفت (طبری، i، 2650؛ بلاذری، فتوح، 309). به طور مشخص عربهایی از قبایل ربیع و عجل ساکن شهر بودند (طبری، ii، 994)، ضمن اینکه مردانی از قبایل هنزله و یوهنا نیز در ناحیه ی همدان اقامت داشتند.

در اوایل قرن 8 گروهی از قبیله ی بنو عجل به سمت جبال حرکت کردند و در منطقه ی بین همدان و اصفهان که اکنون با عنوان کرج ابودولف العجلی شناخته می شود، امتیازات زمین کسب کردند. طی جنگ داخلی میان برادران امین و مأمون، ارتشیانی از عراق و خراسان در محدوده ی همدان با یکدیگر رو در رو شدند و نیروهای امین توسط فرمانده ی مأمون، طاهربن حسین، شهر را به محاصره خود درآوردند (12-811/196).

جغرافی دانان قرن 10/4 همدان را شهری بزرگ که بیشتر بخشهای آن از زمان غلبه ی اعراب نوسازی شده با چهار دروازه، سه بازار و حومه های شهری گسترده، توصیف می کنند. منابع عنوان می کنند اگرچه همدان یک مرکز فرهنگی همچون اصفهان، ری و ... نبود، اما بیشتر متکی به تجارت برخی آثار طلاکاری شده و کالاهای چرمی بود که در این شهر تولید می شدند. المقدیسی بیان می کند (398) که برخی از حالتهای ویژه ی فارسی جدید همچون پسوند –لا در اسامی عربی، در شهر مورد استعمال قرار می گیرد.

در سال 931/319 شهر با قتل عام شمار زیادی از ساکنان به تصرف سرباز دیلمی مرداویج ابن زیار درآمد. در سال 956/351 شهر دچار زلزله شد و در 962/351 نزاع های مذهبی فرقه ای جان بسیاری از افراد را گرفت. شهر به دست امیر عمادالدوله ی بویه افتاد و بعد از او در سال 976/365 به پسرش فخرالدوله رسید. در اوایل قرن 11/5 امیر کاکایی اصفهان، علاء الدوله محمد، بر همدان تسلط یافت ولی در سال 1030/421 توسط محمود غزنه از شهر بیرون رانده شد. هر چند مدتی کوتاهی بعد از این واقعه شهر بدست سلجوقی ها افتاد و در نتیجه برای مدتی، در قرن 12/6، پایتخت سلطانهای بزرگ سلجوقی شد؛ طی این دوران بود که تعدادی از بناهای تاریخی عالی همدان ساخته شدند.

هیچگونه تاریخ محلی از همدان برجای نمانده است، اما یاقوت در لغت نامه ی جغرافیایی خود از یک تاریخ محلی نوشته ی ابوشجاع شیرویه ابن شهدار (1115/509) بهره برده است. حاجی خلیفه خاطر نشان می سازد دیگر تواریخ شهر همگی گم شده اند که نشان از فقدان یک سنت پژوهشی مستحکم و پایدار در شهر دارد. یکی از شخصیت های برجسته ی همدان شاعر روستایی و عارف بابا طاهر بود که در دوران آل بویه یا سلجوقی روزگار می گذارند.

همدان نیز همچون دیگر شهرهای ایران متحمل خرابی هایی شد که طی دو حمله ی مغولها در سالهای 1221/618 و 1224/621 به بار آمد. خارج از این ویرانی ها یک شهرستان در کناره ی شمالی شهر قدیم شکل گرفت و "همدان جدید" نامیده شد.

در زمان حکومت ایلخانی ها همدان دوباره اهمیت سابق خود را بدست آورد و اباکا خان در سال 1282/680 در این شهر از دنیا رفت. شهر از جلاییری ها به تیمور و سپس تا هنگامیکه صفویان پس از سال 1503/908 حکومت خود را در شهر پایه گذاری کردند، به آق قویونلوها رسید. همدان چندین بار طی قرن 16/10 توسط ارتشیان عثمان اشغال شد. در سال 1724/1136 احمد پاشا، حاکم عثمانی بغداد، تا هشت سال بعد که توسط نادر شاه اخراج شد، کنترل شهر را در دست داشت (یک پژوهش دو جلدی در مورد شهر و منطقه ی همدان، تألیف شده طی این دوران، در آرشیوهای ترکیه ای نگهداری شده است، ببینید ب. لوئیس ، تهران 1963، 260). پس از تغییر دارایی ها همدان در سال 1732 به ایران اعاده شد. در 1789 شهر بوسیله ی آقا محمد خان قاجار، بنیانگذار سلسله ی قاجار، تصرف شده و قلعه ی روی تپه که در حال حاضر المصلی خوانده می شود، تخریب شد.

همدان در طول قرن 19 با بهره گیری از موقعیت استراتژیک خود تا اندازه ای شکوفایی تجاری خود را احیا کرد. کر پارتر جمعیت همدان در سال 1820 را 40،000 نفر برآورد کرده است، اما جمعیت محلی بیشتر متحمل ظلم رئیس قراگوزلو ترکمن بودند. خشکسالی شدیدی در سال 2-1870 به وقوع پیوست و کُرزن جمعیت شهر را فقط 15،000 نفر برآورد می کند (پرسش ایران و ایرانی ، لندن 1892،ii، 575). همدان در ابتدای قرن 20 مرکز آغازینی برای جنبش مشروطه بود. طی جنگ جهانی اول مالکیت بر شهر بین ایران، عثمانی، روسیه و بریتانیا در نوسان بود. فقط پس از سال 1930 بود که جمعیت شهر همراه با توسعه ی عمومی اقتصاد ایران و رشد جمعیت، افزایش یافت.

مورد قابل توجه در تاریخ همدان جامعه ی یهودی شهر است که مدت زمان طولانی از تشکیل آن می گذرد. از آنجا که در عهدنامه قدیم ذکر شده اسرائیلی ها توسط پادشاه آشور به شهرهای ماد آورده شدند (همان، شلمنسر ، در 722 قبل از میلاد)، جامعه ی یهودی همدان یکی از اولین گروههای بیرون از فلسطین بوده اند (نگاه کنید به پادشاهان 2، xviii، 12-11). در زمان اسلام رشید الدین فضل الله (1318-1250) (که به کیش اسلام درآمد)، پزشک، مورخ و وزیر ایلخانی دیده به جهان گشود. با فرارسیدن قرن 19 این اجتماع که در سال 1850 در حدود 500 خانواده را شامل می شد، احتمالا بزرگترین جامعه ی یهودی در یک شهر ایرانی بود؛ اعضای این جامعه به تجارت پارچه و پیشه هایی همچون طلاکاری و نقره کاری مشغول بودند. در اواخر قرن 19 جامعه ی یهود با اقدامات تبعیض آمیز و شورش هایی که بر علیه آنان تحریک می شد، اغلب از سوی اکثریت مسلمان مورد آزار قرار می گرفتند؛ طی این دوره تغییر مذهب های بسیاری بویژه در بابیسم/بهاییسم و مسیحیت اتفاق افتاد. بعد از سال 1948 بسیاری از یهودی های همدان به تهران یا اسرائیل مهاجرت کردند.

بناهای تاریخی مهم همدان شامل مسجد علویان متعلق به دوره ی سلجوقی، برج قرآن و مقبره ی باباطاهر هستند.

همدان هم اکنون مرکز استانی به همین نام بوده و جمعیت آن 550،284 نفر است (آمار سال 2005).

 

فرای، بوثورث برگردان ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

کرمان

 

کرمان شهری در جنوب شرقی ایران است. این شهر در عرض جغرافیایی 30 درجه و 17 دقیقه شمالی، طول جغرافیایی 57 درجه و 5 دقیقه شرقی، ارتفاع 1750 متری و در نقطه ی تقاطع سه وادی واقع شده که توسط کوهستانهای جنوب کرمان که ارتفاعشان به 4374 متر می رسد، احاطه شده اند.

 

t2w3nrw76pd5ea6n0wxd.gif

 

جغرافیدانان عرب استان کرمان رابسیار گرمسیر و مناطق کوهستانی را سردسیر با آب و هوایی سخت توصیف کرده بودند. کرمان آب و هوایی گرم تا داغ دارد به گونه ای که میانگین دما در ژانویه 13 درجه سلسیوس/55.4 فارنهایت و در جولای 27 درجه سلسیوس/80.6 فارنهایت بوده و به هنگام بهاربا وزش باد در سطح بالاهمراه است.

در زمان ساسانیان یکی از مقامات عالی رتبه ملقب به کرمان شاه بر استان حکومت می کرد. غلبه ی اعراب بر استان کرمان با توجه به مکان نگاری کوهستانی ارائه شده و آب و هوای بسیار گرم آن، به سختی حاصل شد. نقل شده که حاکم بصره ی خلیفه عمر، ابو موسی اشعری، ربیع ابن زیاد را بر علیه سیرجان و بم فرستاده است (بلاذری، فتوح، 315، 399). زرتشتیان برای مدت زمان طولانی در کرمان ایستادگی کردند و در قرن 8/2 فرقه ی اسلامی افراطی خوارج در این منطقه دارای قدرت بودند.

در سه قرن اولیه ی اسلامی پایتخت استان کرمان سیرجان بود که در جنوب شرقی شهر مدرن کرمان و نزدیک به شهر مدرن سعدآباد و در مرز مجاور با فارس قرار داشت.با ظهور الیاسی ها در نیمه ی قرن 10/4، حاکمان استان کرمان علی الظاهر در خدمت سامانی های ماوراء النهر و خراسان بودند اما در شیوه ی حکومتی بسیار مستقل عمل می کردند، پایتخت به بردسیر یا گواشیر انتقال یافت و این شهرکرمان از این زمان به بعد به عنوان پایتخت استان در نظر گرفته شد. امکان دارد عناوین آغازین شهر گویای یک به/وه اردشیر نخستین باشد، بدین ترتیب نام شهر برگرفته از پایه گذار خاندان ساسانی، اردشیر بابکان، است. نامهای بردسیر و گواشیر تا قرن 16/10 پابرجا بودند، اما از این پس هم استان و هم مرکز اداری آن به طور عمومی با عنوان کرمان شناخته شدند. بویه ای ها در سال 967/357 جانشین الیاسی ها شدند و تا ظهور سلجوقی ها، هنگامیکه قاورد، پسر چغری بگ داوود، در سال 1048/440 کرمان را محاصره کرده و شاخه ای از شاههای سلجوقی محلی را بنیان گذاشت که تا سال 1188/584 دوام آوردند، استان به طور کامل در اختیار آنان بود. تاریخ این شاخه بواسطه ی کتاب تاریخ سلجوقی کرمان اثر نویسنده ای محلی با نام محمدبن ابراهیم که در ابتدای قرن 17/11 می نگاشت، برای ما مشخص شده است، اما یک تاریخ معاصر واقعی از این شاخه ی سلجوقیان موجود بوده که توسط مورخ محلی، افضل الدین احمد کرمانی، در اواخر قرن 12/6 نگاشته شده است، اما اکنون این سند مفقود شده است (ببینید استوری، ادبیات ایران، پژوهشی کتاب شناسانه، i، لندن 39-1927، 9-357).

در قرون بعدی کرمان توسط حاکمان مغول ( از جمله شاخه ی قتلغ خانی از خاستگاه قراختای) و تیموری و ترکمن های آق قویونلو اداره شد. طی حاکمیت صفویان شهر کرمان دورانی از آرامش و شکوفایی را پشت سر گذاشت؛ حاکم شاه عباس اول، گنجعلی خان (1621-1596/30-1004)، کاروانسراها و بازارهای بسیاری را بنا کرد. کریم خان زند در سال 1758/1171 بر کرمان غلبه یافت، اما پسرش لطفعلی خان پس از محاصره در سال 1794/1208 مجبور شد شهر را تسلیم آقا محمد خان رئیس قاجار کند، وی قتل عام وحشتناکی را به بار آورد و شهر و ساکنین آن را ویران کرد و به تاراج برد.

کرمان به تدریج و در اوایل قرن 19 هنگامیکه فتحعلی شاه شهر را بازسازی کرد، احیا شد، اگرچه در مقیاسی تقلیل یافته و تا حد کمی در شمال غرب محل قبلی. آب مناسبی از طریق قناتها یا کانالهای آبیاری زیرزمینی مرتبط با کوههای اطراف، فراهم می شد. کرمان در حال حاضر به خاطر کارگاههای تولید شال و دیگر پارچه های پشمی صادراتی، نمد و فراتر از اینها، انواع فرش، از شهرت برخوردار است. بخشی از تجارت ترانزیتی بین هند و آسیای مرکزی، که از طریق کشتیرانی بندر عباس در ساحل خلیج فارس صورت می گیرد، در رونق کرمان سهیم بوده است. در سال 5-1904 یک هیئت تجاری بریتانیایی جهت تشویق تجارت بریتانیا در منطقه، از جنوب ایران بازدید به عمل آورد و نمایندگی های تجاری روسیه در شهر کرمان و در بم و رفسنجان تأسیس شدند. بر اساس این تجارت از راه دور، یک طبقه ی بازرگان موفق در کرمان رشد یافت، اعضای این طبقه توسط نویسنده ی محلی علی وزیری در کتابش با عنوان جغرافیای مملکت کرمان (ترجمه ی اچ. باس، کرمان در قرن 19 با نظر به جغرافیای وزیری ها، در Isl.، 1[1973]، 312-284) ذکر شده اند.

اگرچه مردم کرمان پس از ظهور صفویه شیعه شده بودند ولی در قرن 19 گروههای شیخی و بابی/بهایی در شهر حضور داشتند و آرامگاه گنبدی شیخِ دراویش نعمت اللهی در ماهان، واقع در جنوب شرقی کرمان، قرار داشت. نزاع ها و شورشهایی در شهر وجود داشت که شیخی ها و بالاسری ها ( شاخه ی اصلی شیعه) را درگیر می ساخت؛ ببینید جی. اسکارسیا، کرمان در سال 1905،نزاع بین شیخی ها و بالا سری ها، در AIUON، xiii (1963)، 203-186. همچنین بخشی از نخستین جامعه ی زرتشتیان و گروه خیلی کوچکی از یهودیان و هندوها تا اوایل قرن 20 در شهر باقی ماندند. ای.جی. براون طی اقامتش در ایران بین سالهای 8-1887 از یزد به کرمان سفر کرد. وی بیان می دارد در هیچ یک از شهرهای ایرانی که از آنها دیدن کرده نتوانسته این تعداد دوست و آشنا در تمامی سطوح اجتماعی، از شاهزاده حاکم ناصرالدوله گرفته تا دروایش و گدایان، پیدا کند. وی مباحث فلسفی و الهیاتی عمیقی در این شهر مطرح کرد، اما در جستجوی مُسکنی برای مشکل چشم دردش به دام افیون تریاک افتاد که در اثر آن به سختی ورشکست شد (یک سال همراه با ایرانیان، کمبریج 1926، 693-469).

از تجربه ی براون اینگونه برمی آید که با نزدیک شدن به انتهای قرن 19 زندگی فرهنگی و فکری قابل ملاحظه ای در کرمان وجود داشته است و هنگامیکه جنبش قانون اساسی طی سالهای اولیه ی قرن 20 ظهور یافت، شماری از کرمانی ها از جمله میرزا آقا بردسیری که ویراستار روزنامه ی ایرانی اختر، انتشار یافته در استانبول، بود، موقعیتی برجسته یافتند؛ نگاه کنید به براون، انقلاب ایران طی سالهای 1909-1905، کمبریج 1910، 148،156).

شهر مدرن کرمان مرکز اداری استانی با همین نام است. بافت شال و قالی اهمیت خود را در این شهر حفظ کرده است. با احداث راههایی که ازکناره های جنوب غربی کویر بزرگ گذر کرده و کرمان را از طریق یزد و قم به پایتخت مرتبط می سازد، ارتباطات با تهران و شمال ایران گسترش یافته، این در حالی است که خط راه آهن که قبلا کرمان را به اصفهان و جاده ی اصلی شمال را به تهران متصل می کرد، اکنون توسعه یافته و بم را به زاهدان مرتبط می سازد. کرمان داری یک دانشگاه آزاد اسلامی و یک دانشگاه علوم پزشکی است. جمعیت شهر در سال 2000 برابر با 400،000 نفر بود.

 

آ. لمبتون برگردان ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

تهران (بخش اول)

 

تهران که در متون عربی تیهران (Tihran) تلفظ می شود، شهری در شمال ایران است. طی اوایل دوران اسلامی تهران شهری مشهور و در اندازه ی متوسط بود، اما از اواخر قرن 18 بدل به پایتخت ایران، ایران مدرن و حالا جمهوری اسلامی ایران شده است. برای بررسی بیشتر در مورد ریشه شناسی نام تهران (هیچ یک متقاعد کننده نیست) رجوع شود به art EI مینورسکی (Minorsky). تهران در آغاز ).

hccb4qyffct7esbuu0g.jpg

 

1.موقعیت جغرافیایی

تهران در عرض جغرافیایی 35 درجه و 40 دقیقه ی شمالی و طول جغرافیایی 51 درجه و 26 درجه شرقی، در ارتفاع 1158 متری، در گودیِ جنوب بخش بیرونی و مهمیزهای جنوبی رشته کوه البرز واقع شده است و دشت حاصلخیز ورامین که از مرکز شهر به سمت جنوب امتداد یافته است، به طور سنتی انبار غله ی تهران را در بر می گیرد. در شرق دشت ورامین انشعابات جنوبی رشته کوه البرز با عنوان سه پایه، سد کوتاهی را شکل می دهند و در انتهای جنوبی سه پایه شهر کوچکِ شاه عبدالعظیم قرار دارد. ویرانه های برجای مانده از شهر عظیم پیش از اسلام و اسلام میانی یعنی ری، بین شاه عبدالعظیم و مرکز تاریخی تهران واقع شده است. روستاهای واقع بر دامنه های البرز در شمال تهران، از جمله قلهک، تجریش و شمیران در زمانهای گذشته تفرجگاه تابستانی ساکنینی از تهران را مهیا می ساختند که از گرمای تابستانی که بخشی از آب و هوای قاره ای شهر را شکل می دهد، گریزان بودند؛ به علاوه در قرن 19 شمیران آب تهران را بوسیله ی قنات فراهم می کرد ( و امروز نیز بیشترین میزان آب تهران از شمیران تهیه می شود). تمامی این سکونتگاهها که زمانی از تهران جدا شدند هم اکنون درون پهنه ی شهری گسترده ی تهران معاصر قرار دارند (گاه کنید به بلو (Below)، بخش 3b).

با وجود موقعیت استراتژیک انکارناپذیر تهران در دهلیزی که ایران غربی را به خراسان متصل می کند، شرایط جغرافیایی تهران به عنوان یک شهرِ پایتخت واضح نیست؛ شهرهای دیگر ایران در مناطق کوهستانی غربی و جنوب بیابانهای عظیم مرکزی، نقش بسیار مشخص تری را در امور نظامی و سیاسی و زندگی اقتصادی و تجاری ایفا کرده اند. به ویژه انتخاب شهرِ تا بدینجا غیرمتمایز تهران توسط آقا محمد خان در سال 1786/1200 به عنوان پایتختِ خود (ببینید بلو، بخش دوم)، به جهت اینکه او بایستی در تماس نزدیک با پیروان قبیله ی ترکمن قاجارِ ساکن در مناطق جلگه ای مازندران-گرگان باشد، به یکباره سبب بهبود جایگاه یا مطبوعیت شهر نشد. نخستین مسافرین غربی تهران اوایل قاجار را در حد متوسط و غیرمتمایز، فاقد ساختمانهای عمومی با منابع آبی ناچیز و آب و هوای سخت و یک موقعیت برون از مرکز نسبت به جاده های اصلی که از شمال ایران عبور می کنند، توصیف کرده اند. به هر حال نیروهای گریز از مرکز کشور و سنتهای باستانی خودمختاری استانی هنوز هم در این دوره پابرجا بودند. فقط در اواسط قرن 19 موقعیت تهران بهبود یافت. در خصوص ارتباطات، در سال 1875 جهت اتصال با مازندران و ساحل کاسپیان جاده ای که فقط برای اسبها و قاطرها قابل عبور بود توسط مهندس اتریشی گاستایگر خان (Gasteiger Khan) ساخته شد. بین سالهای 1883 و 1892 ساخت یک جاده ی حمل و نقلی توسط ایرانی ها آغاز شد و در نهایت توسط شرکت انگلیسی برادران لینچ به اتمام رسید (150 کیلومتر/ 95 مایل). ارتباط با روسیه از طریق قزوین-تبریز-جلفا-تفلیس صورت می گرفت. در سال 1850 بوسیله ی ماشین های بخار روسیه خط منظمی بین باکو و انزلی ایجاد شد. اگرچه با خط مستقیم فاصله ی بین تهران و کاسپیان فقط 110 کیلومتر/70 مایل است ولی همواره عبور از البرز بسیار دشوار بود. در سال 1893 روسیه امتیازی را برای ساخت جاده ی حمل و نقلی از رشت به پایتخت کسب کرد (این مسیر تا منجیل در یک ژوئن 1890 و تا تهران در 15 سپتامبر 1899 گشایش یافت). از این پس بخش اعظم مسافران از این جاده که به علاوه اهمیت تجاری قابل توجهی بدست آورد، استفاده می کردند. فقط در قرن 20 بود که تهران بوسیله ی راههای موتوری، خطوط هوایی و مسیرهای راه آهن، از سرویس های حمل و نقلی مدرن برخوردار شد (نگاه کنید به بلو، بخش 3، 2).

 

 

2.تاریخ تهران تا سال 1926

1.تاریخ اولیه. اینکه از چه زمانی نام تهران در ادبیات تاریخی و جغرافیایی آشکار شده نا معلوم است. عجالتا ابتدایی ترین مرجع برای تاریخ تهران فارس نامه ی بلخی به ویراستاری لی استرنج (Le Strange)، 134 (قبل از سال 1116/510 نوشته شده است) است؛ نویسنده بویژه از انار تهران که همچنین از سوی السمعانی (در سال 1160/555) مورد توجه قرار گرفته، سخن گفته است. اما مستقل از این مرجع ها، السمعانی با اشاره به جد خود ابو عبدالله محمد ابن حمادالتهرانی الراضی، که به سال 874/261 در عسقلان ('Asqalan) فلسطین درگذشت، عنوان می کند که روستای تهران تا پیش از دوره ی استخری ( در سال 2-951/340) وجود داشته است. بر طبق کتاب راحت الصدورِ راوندی (نوشته شده در سال 1202/599)، مادر سلطان ارسلان سلجوقی در مسیر خود از ری به نخجوان، اولین توقف خود (نقل مقام معمول ایرانیان) را در "نزدیکی تهران" صورت داد. خود سلطان بعضی اوقات در حوالی دولاب (نام مکانی در جنوب شرق تهران، محلی که در حال حاضر قبرستان روسی است)، اقامت می کرد. ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان خود (نوشته شده در سال 1216/613)، با روایت جنگهای حماسی شاهان ایران بیان می کند که اردوگاه افراسیاب در مکانی که هم اکنون محل استقرار "دولاب و تهران" است، برپا شد. 8 سال بعد یاقوت یادداشت مختصری در مورد تهران که او درست قبل از حمله ی مغول از آن دیدن کرده بود، ارائه می دهد. تهران شهری مهم با 12 منطقه بود. از آنجا که خانه های مسکونی تهران در شبکه ی زیرزمینی ساخته می شدند و باغهای اطراف شهر از درختان انبوهی برخوردار بودند، شهر بسیار حفاظت شده بود و دولت ترجیح می داد که در ارتباطش با ساکنین درایت مدار باشد. ناهماهنگی داخلی تهران تا حدی بود که ساکنین شهر بدون ترس از اینکه مبادا همسایگانشان حیواناتِ آنها را بدزدند، زمین هایشان را کشت می کردند. زکریا القزوینی (1275/674) خانه های مسکونی تهران را با گودال یربوع ها مقایسه می کند و بر نظرات یاقوت در مورد شخصیت تهرانی ها صحه می گذارد.

تمامی نویسندگان قبلی در مورد اقامتگاههای زیرزمینی نوشته اند اما فقط کر پرتر (Ker Porter) ( سفرها، i، 312) در این ارتباط عنوان می کند که در فاصله ی 200-300 یاردی دروازه ی قزوین او " یک فضای باز مملو از حفاری های عمیق و وسیع یا ترجیحا گودال" درون شهر را رویت کرد که به عنوان سکونتگاهی برای افراد فقیر و اصطبل هایی برای حیوانات باری، به کار می رفتند. این گفته می تواند مرجعی برای دروازه ی ناو قدیم (پا-قاپوک (pa-qapuk)) که در جنوب آن منطقه ای به نام غار واقع است. این نام نیز برای تمامی مناطقی که در امتداد جنوبی تهران قرار داشتند، استعمال می شد. برای بررسی زندگی غارنشینی در ناحیه ی تهران ببینید ایستویک (Eastwick)، مجله، i، 294: روستایی در شرق پل کرج، و همچنین کراوشای-ویلیامز (Crawshay-Williams)، سکونتگاههای سنگی در رینه (Rainah)، در JRAS (1940)، 551، (1906)، 217.

توسعه ی تهران در نتیجه ی ناپدید شدن مراکز بزرگ در نواحی همسایه بود. سقوط ری به ویرانی آن توسط مغولها در سال 1220/617 باز می گردد. گهگاه در جامع التواریخ به تهران دوره ی مغول اشاره شده است: در سال 1284/683 ارغنون، پس از پیروزی که در نزدیکی آق-خواجا (Aq-Khwaja) (= سومیقان) مقابل الینق (al-Yanaq)، فرمانده ی احمد تکودر (Teguder)، کسب کرد، در حال بازگشت از فیروزکوه در "تهرانِ ری" توقف کرد. بر اساس آنچه در نذهت القلوب مستوفی آمده، تهران شهری معتبر با آب و هوایی بهتر از ری بود. قبلا تعداد ساکنین تهران بسیار زیاد بودند.

طی دوران تیموری از روستای "تهرانِ ری" در سال 1403/806 به عنوانی مکانی که شاهزاده رستم 20 روز را در آنجا گذراند تا نظامیانی که به همراه آنان بر علیه اسکندر شیخ غلاوی یورش برد را گرد هم آورد، یاد شده است. در حدود همین زمان (6 جولای 1404) یک سیاح اروپایی یعنی سفیر اسپانیایی کلاویجو، برای نخستین بار از تهران دیدن کرد (ترجمه ی لی استرنج، لندن 1928، 166). در این زمان استان ری توسط داماد تیمور، امیر سلیمان شاه، اداره می شد. او در ورامین زندگی می کرد (Clavigo's Vatami). شهر ری مسکونی نبود. برج تهران معرفِ حکمران بود و در این محل خانه ای وجود داشت که حاکم ملاقاتهای خود را در آن ترتیب می داد، همچنین تهران دیواری نداشت.

2.دوره ی صفویه. طی حکومت صفویان پایتخت از اردبیل به تبریز و سپس به قزوین و در نهایت به اصفهان منتقل شد. منطقه ی ری دیگر از اهمیت زیادی برخوردار نبود، فقط دو شهر قابل توجه در آن بودند: ورامین که پس از دوره ی باشکوه کوتاه مدت در زمان شاهرخ به سرعت نزول یافته بود، و تهران. بر اساس گفته ی رضا قلی خان (روضـة الصفایِ ناصری) اولین دیدار صفویان از تهران به این دلیل بود که در واقع جد آنها سید حمزه در تهران و نزدیک شاه عبدالعظیم به خاک سپرده شده بود. شکوفایی و رونق شهر به دوره ی شاه طهماسب اول باز می گردد که در سال 1554/961 یک بازار در داخل شهر ساخت و دیواری حول آن برپا کرد که بر طبق گفته ی زینت المجلس یک فرسخ طول داشت (صنیع الدوله، مرآة البلدان: 6000 گام). دیوار 4 دروازه و 114 برج، به تعداد سوره های قرآن، داشت ( در هر برج یک سوره نقش بسته بود). تصویر 114 برج در نقشه ی برزین (Berezin) به نمایش کشیده شده است (1842). مصالح مورد نیاز برای ساخت قلعه از معادن سنگ چاله میدان و چالی حصار، که نام دو منطقه نیز از آنها گرفته شده، تهیه می شد. احمد رضی که خود به منطقه ی ری تعلق داشت با عبارات تمجید آمیزی از فراوانی غیر قابل قیاس کانالها و باغهای تهران و فلات دل انگیز شمیران و ناحیه ی مجاور کن سلقون، سخن می گوید. بر طبق آنچه در مجلس المؤمنینِ نورالله شوشتری آمده، روستای سلقون توسط سید محمد نوربخش مشهور که پایه گذار بسیاری از جنبش های مذهبی بود و در سال 1464/869 از دنیا رفت، تأسیس شد.

در سال 1577/985 تهران صحنه ی اعدام پرنس میرزا بود که دشمنان وی او را متهم کرده بودند که قصد تاج و تخت شاه اسماعیل دوم را دارد. شاه عباس اول در سال 1589/998 بر ازبک عبدالمؤمن خان حمله برد ولی به شدت در تهران بیمار شد (اسکندر منشی، عالم آرا، ترجمه ی آر.ام. ساوری (R.M. Savory)، تاریخ شاه عباس کبیر، Boulder،Colo. 1978، ii، 589) و همین ازبکها را قادر به تصاحب مشهد کرد. گفته می شود که این اتفاق بیزاری شدیدی در شاه عباس نسبت به تهران ایجاد کرد. اگرچه از زمان او بود که ساخت کاخ چهارباغ شروع شد، مکانی که بعدها به اشغال ارک فعلی درآمد. پیترُ دلا والِ (Pietro della Valle) در سال 1618 از تهران دیدن کرد و شهر را به لحاظ مساحت وسیعتر ولی از نظر جمعیتی کم جمعیت تر از کاشان یافت. او تهران را " شهر درختان هموار" نامید. در این دوران یک بیگلربیگی در تهران زندگی می کرد؛ قلمرو قدرت او تا فیروزکوه امتداد می یافت. در سال 1627 سر توماس هربرت (Sir Thomas Herbert) شمار خانه های تهران را در حدود 3000 عدد برآورد کرده بود.

3.افغانها. شاه حسین صفوی در شرف حمله ی افغانها در تهران توقف کرد و در این شهر بود که سفیر سلطان احمد سوم عثمانی، دوری افندی (Durri Efendi)، را به حضور پذیرفت (در آغاز سال 1720؛ ارتباط با دوری افندی، پاریس 1810). او از اینجا نیز اخراج شد و وزیر اعظم فتحعلی خان اعتماد الدوله که سرنگونی را تسریع کرده بود را کور کرد. شاه حسین فقط برای تسلیم تاج و تختش به اصفهان رفت. شاه طهماسب دوم در آگوست 1725 در تهران اقامت گزید ولی با نزدیک شدن افغانها به مازندران گریخت. نویسندگان اروپایی عنوان می کنند که تهران مقاومت کرد و اشرف بسیاری از نیروهای خود را از دست داد. مدتی بعد تهران با وجود تلاش ناچیز فتحعلی خان قاجار برای آزادسازی شهر، سقوط کرد. بر اساس یک منبع دروازه های ی دولَه و ارک به این دوره تعلق دارند، افغانها در همه جای شهر مراقب تأمین شیوه های عقب نشینی بودند. البته منبع مرتبط با دروازه های قدیمِ نامهای ذکر شده است.

افغانها پس از شکست دادن اشرف در مهماندوستِ تهران (6 ربیع الاول، 20/1141 سپتامبر 1728) افراد برجسته را کشتند و تهران را به قصد اصفهان ترک کردند. ساکنین شهر وسایل دست و پاگیری که افغانها بر جای گذاشته بودند را از بین بردند و با یک سهل انگاری، انبار باروت منفجر شد (تاریخ نادر شاه، ترجمه جونز (Jones)، لندن 1770، 78). اشرف خیلی زود به سمت ورامین عقب نشینی کرد و شاه طهماسب دوم به تهران بازگشت.

4.نادر شاه. نادر در سال 1741/1154 تهران را به عنوان ملک پسر ارشد خود، رضا قلی میرزا که تا آن زمان بر تمام ایران حکومت می کرد، تصاحب کرد. کاندید شدن تهران مقدمه ای برای سقوط و کور شدن ولیعهد بود. طی درگیری میان جانشینان نادر، علی شاه عادل (1747/1160) پناهنده ی تهران شد ولی توسط طرفداران ابراهیم دستگیر و کور شد. پس از سقوط نادریان شهر در حوزه ی نفوذ قاجارها، رقیبان کریم خان زند، قرار گرفت.

5.کریم خان. در سال 8-1757/1171 سلطان محمد حسن خان قاجار پس از یک نبرد نا موفق برابر کریم خان در حوالی شیراز،به سمت تهران عقب نشینی کرد و نیروهایش متفرق شدند. کریم خان با دانستن این موضوع که سلطان محمد تهران را ترک کرده است، بهترین فرمانده ی خود شیخ علی خان را با یک گارد مجهز به این شهر فرستاد. به کمک محمد خان دوَلو، محمد حسن قاجار کشته شد و کریم خان به همراه ارتش خود در سال 1759/1172 به تهران رسید. فرمانده ی محمد حسن خان با همه ی احترامات در شاه عبدالعظیم به خاک سپرده شد. سال بعد دستور صادر شد که یک عمارت دولتی "که هم ردیف با کاخ Chosroes در تیسفون باشد"، یک دیوان خانه، حرم و بخشهایی برای گارد مخصوص، در تهران ساخته شود. صنیع الدوله باغ جنت را نیز به این امکانات افزود، او می گوید که کریم خان قصد داشت تهران را پایتخت خود سازد. در همین دوران بود که آقا محمد قاجار در مازندران دستگیر و به کریم خان سپرده شد، کریم خان رفتار سخاوتمندانه ای با وی داشت که بعدها به همین خاطر تاوان سختی را پس داد. اگرچه در سال 3-1762/1176 کریم خان عازم شیراز شد و امور حکومتی را از این شهر اداره کرد.

 

بوثورث، مینورسکی، کلمارد، هورکاد ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

تهران (بخش دوم)

 

6.به قدرت رسیدن قاجارها. کریم خان در 13 صفر، 2/1193 مارس سال 1779 درگذشت. بیستم ماه صفر آقا محمد خان در حرم شاه عبدالعظیم بود و یک روز بعد در منطقه ی تهران تاج گذاری کرد. هر چند تهران در قلمرو نفوذ علی مراد خان، برادر ناتنی جعفر خان زند، قرار داشت. در سال 1783/ 1197 آقا محمد خان قصد داشت برای نخستین بار ملک تهران را تصرف کند اما حاکم تهران، غفور خان تهرانی، تلاش او را برای مدتی بی نتیجه گذاشت تا اینکه شیوع طاعون آقا محمد را مجبور کرد تا به سمت دامغان عقب نشینی کند. پس از مرگ علی مراد خان (1785/1199) شهر از سوی نیروهای آقا محمد محاصره شد. تا پیش از اینکه آقا محمد خان اصفهان را اشغال کند، مردم شهر نمی خواستند قلعه را تسلیم کنند. اخبار پیشروی جعفر خان زند از فارس سبب پراکندگی نظامیان آقا محمد شد. با این حال او نیروهای مسلحِ آزادی را از سوی رؤسای (حکیم و عمال) تهران دریافت کرد و از این پس شهر پایتخت ( مقر سلطنتی، دارالسلطنه و تا همین اواخر دارالخلیفه) وی شد، بعد از این شهر هیئتهای اعزامی که تحت نظارت وی تمام ایران را یکپارچه می ساختند، هدایت می کرد. بر طبق آنچه در کتاب خاندان قاجار نوشته ی معاسیر سلطانی، ترجمه ی سر هارفرد جونز بریجز (Sir Harford Jones Brydges)، 18، آمده تهران در سال 1786/1200 پایتخت شد و سپس بنیانهای کاخ پی ریزی شد. پس از تصرف شیراز تمامی توپخانه ها و مهمات جنگیِ زندی ها به پایتخت جدید انتقال یافت. آخرین حاکم زند، لطفعلی خان، که در تهران کور شده و به زندان انداخته شد، در سال 5-1794/1209 در همانجا از دنیا رفت و در آرامگاه امامزاده زید به خاک سپرده شد.

 

wted3a0dr2cidg50uqye.png

پس از قتل آقا محمد شاه (21 ذی الحجه، 16/1211 ژوئن 1797) برادرش علی قلی خان خود را به نزدیکی پایتخت رساند ولی وزیر اصلی، میرزا شفی، به او اجازه ی ورود به شهر را نداد. در همین منوال وارث تاج و تخت، بابک خان (=فتحعلی شاه)، توانست خود را به شیراز برساند و پس از شکست دومین مدعی، صادق خان شقاقی، در نیمه ی سال 1212/ آغاز سال 1789 تاج گذاری کرد. زندانیان شقاقی برای حفاری خندق پایتخت به کار گرفته شدند (رجوع شود به شلکتا-وسرد (Schechta-Wssehrd)، فتحعلی شاه و رقبای تاج و تختش، در Sitz، A. W. Wien [1864] ii، 31-1).

طی دوران رقابت بین انگلیس و فرانسه، شماری از سفیران از تهران دیدن کردند: از سمت انگلستان سر جان مالکوم ((John Malcolm (1801 و 1810)، سر هارفرد جونز بریجز (1807) و سر گر اوسلی ((Gore Ouseley (1811) و از جانب فرانسه ژنرال رمئو (Romieu) (1806)، ای. ژوبر(A. Jaubert) (1806) و ژنرال گاردن (Gardane) (1807). روسیه ای ها دغدغه ی خود را بر تبریز، محل اقامت ولیعهد ایران، متمرکز ساخته بودند. پس از معاهده ی ترکمنچای در سال 1828 بود که وزیر روس ای.اس. گریبایدوف (A.S. Griboedov) بازدید کوتاهی از پایتخت داشت. درست قبل از بازگشت او به تبریز میرزا یعقوب، یکی از خواجه های اصلی شاه و ارمنستانی اهل ایروان که به اجبار مسلمان شد، خود را به سفارتخانه ی روسیه معرفی کرد و با توجه به بند 13 معاهده خواستار بازگشت به وطن شد. این "ارتداد" موجبات حمله به سفارت روسیه را فراهم کرد و در 11 فوریه ی 1829 45 نفر از اعضای کنسولگری قتل عام شدند (گریبایدوف، منشی های او،قزاق ها و خدمه). این حادثه ی غم انگیز در بخشهای مختلف سفارت خانه اتفاق افتاد ( خانه ی زنبورکچی باشی در نزدیکی دروازه ی قدیم شاه عبدالعظیم؛ هم اکنون با عنوان خیابان سرپلک در منطقه ی زرگرآباد شناخته می شود). مرگ گرایبایدوف در تاریخ ادبیات روسیه مشهور است، ببینید دی.پی. کاستلو (D.P. Costello)، قتل گرایبایدوف ، در یادداشت های اسلاوی آکسفورد، viii (1958).

زمانیکه مرگ فتحعلی شاه (19 اکتبر 1834) در پایتخت اعلام شد، پسرش علی میرزا ظل السلطان تحت عنوان عادل ادعای شاهنشاهی کرد و به نام خود سکه زد. ولی وارث تاج و تخت، محمد میرزا به اتفاق نمایندگان بریتانیا و روسیه از تبریز آمد و در 2 ژانویه ی 1835 بدون جنگ و درگیری وارد پایتخت شد. عادل شاه فقط برای شش ماه حکومت کرد. جانشینی سه پادشاه بعدی بدون حادثه صورت گرفت ( حتی پس از قتل ناصرالدین شاه در 1 می 1896). تاریخ تهران در زمان حکومت این پادشاهان همچون سایر بخشهای ایران است. آسایش شهر با اپیدمی ها و مهاجرت های دوره ای که به دلیل خشکسالی صورت می گرفت به هم ریخت؛ رجوع شود به آشوب در 1 مارس 1861، با توصیف ایستویک و اوشر (Ussher)، سفری از لندن به ایران، لندن 1865، 625.

در بین مهمترین وقایعی که ممکن است به آن اشاره شده باشد، آزار و اذیت بابی ها بویژه در سال 1850 پس از تلاش برای قتل ناصرالدین شاه است. همچنین در سال 1891 جنبش بر علیه اعطای امتیاز تنباکو به اتحادیه انحصار تنباکو در تهران شروع شد؛ نگاه شود به ای.جی. براون (E.G. Browne)، انقلاب ایران بین سالهای 1909-1905، کمبریج 1910، 57-46.

7.انقلاب مشروطه. پس از انقلاب ایران پایتخت ایران که پیش از این تا حدی از استانهای دیگر مجزا شده بود، به سرعت بدل به مرکز سیاسی و روشنفکری این کشور شد. گاهشماری وقایع این دوره بدین ترتیب بود: بست نشینی تاجران در مسجد شاه، دسامبر 1905. تجمع مشروطه خواهان در سفارت انگلیس از 20 جولای تا 5 آگوست 1906. گشایش مجلس در کاخ بهارستان در 7 اکتبر 1906. محمد علی میرزا وارث تاج و تخت در 30 دسامبر 1906 اساسنامه ی مشروطیت را امضا کرد. درگذشت مظفرالدین شاه در 8 ژانویه ی 1907. قتل اتابک امین الدوله در 31 آگوست 1907. مقابله با تظاهرات توسط "مطلق گراها" از 19-13 دسامبر 1907. بمباران مجلس در 23 ژوئن 1908. تصرف تهران توسط نیروهای ملی گرا به فرماندهی سپهدار اعظم رشت و سردار اسد بختیاری در 15-13 جولای 1909. استعفای محمد علی شاه در 16 جولای؛ به سلطنت رسیدن سلطان احمد شاه در 18 جولای 1909. نگاه شود به براون، انقلاب ایران؛ دی. فراسر (D. Fraser)، ایران و ترکیه در شورش، لندن 1910، 116-82؛ ونسا ای. مارتین (Vanessa A. Martin)، اسلام و مدرنیسم. انقلاب ایران در سال 1906، لندن 1989. در ارتباط با وقایع 12 می 1911 تا 11 ژانویه ی 1912، می توان اطلاعاتی را در کتاب اختناق در ایران نوشته ی مورگان شوستر (Morgan Shuster)، لندن 1912، به دست آورد. در سال 1915 تهران درگیر جنگ جهانی اول شد. نمایندگان قدرتهای مرکزی تقریبا احمد شاه را به همراه خود به قم انتقال دادند. پایتخت خارج از قلمرو عملیات مقتضی ارتش بود، ولی تحرکات نظامیان طی چندین موقعیت در همسایگی تهران اتفاق افتاد (کشمکش در 10 دسامبر 1915 نزدیک رباط کریم بین قزاقهای روس و ژاندارمهای امیر حشمت که طرفدار قدرتهای مرکزی بود). تا سال 197 نیروهای روسیه بر ناحیه ی بین دریای خزر و تهران نظارت می کردند. از سال 1918 به بعد نیروهای انگلیسی جایگزین آنان شدند؛ نگاه کنید به ال.سی. دانسترویل (L.C. Dunsterville)، مخاطرات Dunsterforce، لندن 1920. تقسیم قزاقهای ایران به فرماندهی مربیان قدیمی روس نیز برای محافظت از ایران در مقابل حمله ی احتمالی از طرف شمال، به کار گرفته شد. افسرهای روس در 30 اکتبر 1920 اخراج شدند. بخش بزرگتر تقسیم بندی در قزوین قرار داشت، جاییکه یک نیروی بریتانیایی به فرماندهی ژنرال آیرونساید هنوز اردو زده بود. در 21 فوریه ی 1921، 2500 قزاق ایرانی که به فرماندهی ژنرالشان رضا خان از قزوین آمده بودند، پایتخت را به اشغال خود درآوردند. سید ضیاء الدین کابینه ی جدید را شکل داد (24 فوریه-24 می) و رضا خان به عنوان سردار سپاه منصوب شد. با نزدیک شدن به پایان سال 1923 احمد شاه کشور را ترک کرد، در همین زمان نخستین وزیر، قوام السلطنه، (از 4 ژوئن 1921) تعیین شد، کسی که به دسیسه بر علیه سردار سپاه متهم شد. سردار سپاه بر اوضاع مسلط گشته و در نهایت در 25 آوریل 1926 تاج گذاری کرد.

 

 

3.توسعه ی تهران

1.تا سال 1870

گزارش یاقوت در مورد خانه های تهران بیان می کند که قدیمی ترین بخش شهر در جنوب ( منطقه ی غار) است و اینکه این بخش از جنوب تا شمال توسعه یافت (یعنی از منطقه ی بیابانی تا بخشهای کوهستانی و چشمه ها). بقایای اندکی از دوره ی زند در تهران وجود دارد. شهر مدرن به طور کامل در دوره ی قاجارها شکل گرفته است. در ارتباط با پیشینه ی قاجارها نگاه کنید به شهریار عدل (Chahriyar Adle)، تهران یا باغی که زمانی حیات داشت، خاستگاه صفویه، همان و هورکاد (eds)، تهران پایتخت، جشن دویست ساله، 37-15.

الیویر (Olivier) که در سال 1796 از تهران بازدید کرد عنوان می کند، شهری که تماما جدید یا بازسازی شده به نظر می رسید، به شکل مربعی به وسعت کمی بیشتر از 2 مایل (؟) بود، اما فقط نیمی از این مربع ساخته شد. میزان جمعیت از 15000 نفر فراتر نمی رفت و از این میزان 3000 نفر سرباز بودند، الیویر به درستی اعلام می کند که " طلا و جواهرات پراکنده در اطراف تخت شاهی" در مجذوب ساختن ساکنین شهر موفق عمل کرده بود. قصر داخل قلعه در زمان آقا محمد شاه ساخته شده بود. عکس ها، آبگینه ها و ستونهای مرمری که از کاخ کریم خان در شیراز آورده شده بود در تالار تخت مرمر نگهداری می شد. زیر آستانه ی یک در استخوانهای نادر شاه دفن شده بود و این وضعیت چنان بود که شاهزاده ی قاجار می توانست هر روز آنها را لگد مال کند (اوسلی (Ouseley)). با جلوس رضا شاه استخوانها بیرون آورده شدند.

بر اساس گفته ی ژنرال گاردن (1808) فقط فقرا به هنگام تابستان در تهران می ماندند اما در فصل زمستان جمعیت به 50000 تن می رسید.

موریر (9-1808) بیان می کند که محیط تهران 5- 5/4 مایل بود. کنیر (Kinnier) در همین زمان جمعیت تابستانی شهر را 10،000 و جمعیت شهر در فصل زمستان را 60،000 تن برآورد کرده است. شهر بوسیله ی دیوار مستحکم و خندق عظیمی با یک شیب ملایم، احاطه شده بود، اما استحکامات دفاعی در شهری که " صنعت جنگ ناشناخته بود" فقط یک ارزش به شمار می آمد.

اوسلی (1811) 6 دروازه، 30 مسجد و دانشگاه و 300 حمام را در تهران برشمرده است؛ او جمعیت شهر در فصل زمستان را 60،000-40 نفر برآورد کرده است. کر پارتر (Ker Porter) (1817) به 8 دروازه (؟) در شهر اشاره می کند که پیش از آنها برجهای دایره وار عظیمی ساخته شده بودند (نگاه کنید به نقشه ی او) تا ورود و خروجها به شهر را کنترل کنند. جمعیت شهر در فصل زمستان بین 60 تا 70،000 نفر بود.

فتحعلی شاه به طور قابل ملاحظه ای شهر را توسعه بخشیده بود، اما با نزدیک شدن به پایان دوران حکومتش رشد و ترقی شهر مورد غفلت واقع شد. طبق گفته ی فریزر ((Fraser (1838) شهر دیگری در ایران به فقر منظر تهران نمی رسید؛ "هیچ گنبدی" در شهر دیده نمی شد. در زمان حکومت محمد شاه، امور مختلف تا حد کمی پیشرفت داشتند.

برزین توصیف تفصیلی ویژه ای از کاخ (درب دولت خانه) با چهار بارگاه و چندین عمارت (دولت خانه، دفتر خانه، کلاه فرنگی، صندق خانه، زرگر خانه، عمارت شیر خورشید، سروستان، خلوت شاه، گلستان) ارائه داده است. سیاحان دیگر نقشه ای از کاخ و شهر ترسیم کرده اند که برای مکان نگاری تاریخی تهران بسیار حائز اهمیت است. در این تاریخ (1842)، وسعت شهر درون دیوارهایش از غرب به شرق در حدود 3800 ارسن (arshin) ایران (تقریبا یارد) و از شمال به جنوب تقریبا 3 مایل مربع بود. ارک به شکل یک متوازی الاضلاع بود (از غرب به شرق 600 و از شمال به جنوب 1،175 ارسن، یعنی یک چهارم کل شهر). جنب شمالی ارک به مرکز وجه شمالی دیوار بیرونی می رسید. باغها بخشهایی از شهر آنسوی دیوار را به اشغال خود درآورده بودند. متحرک ترین قسمت شهر بخشی بود که در جنوب شرقی قلعه، به سمت دروازه ی شاه عبدالعظیم، واقع شده بود. تنها پنج دروازه در این نقشه مشخص شده اند. دیگر فضای باز، میدان شاه در نزدیکی قلعه واقع در کناره ی جنوبی، وسعت زیادی نداشت. در بین مساجد، مسجد شاه و امامزاده زید و یحیی به تنهایی از اهمیت ویژه ای برخوردارند. گاردن دریافته بود که مسجد شاه در سال 1807 ساخته شده است. کتیبه ی مسجد با دست خط خوش نویس دربار، محمد مهدی، به تاریخ 1809/1224 باز می گردد ، اما بر اساس گفته ی اشنایدر مسجد تا سال 1840 تکمیل نشد.

نقشه ی Krziz (انتشار. تهران 1857) بیشتر شبیه به طرح برزین است، اما در مورد اطراف تهران او مرزهای گستره ی جدید شهر را با خطوط نقطه ای مشخص کرده که بر طبق یادداشت توضیحی دکتر پلاک (Polak) این توسعه به طور قابل ملاحظه ای قبل از سال 1857 آغاز شده است. پلاک خود در سال 1853 یک بیمارستان در شمال دروازه ی شمالی شهر ساخته بود. تعداد این ساختمانها اندک بوده و تحت هیچگونه چارچوب منظمی ساخته نشدند. در سال 1861 شهر هنوز در قالب مربع قدیمی قرار داشت؛ جمعیت در فصل تابستان 80،000 و در زمستان 120،000 نفر بود (Brugsch).

2.شهرسازی، بناهای تاریخی، زندگی فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی تا دوره ی پهلوی ها

1.توسعه ی شهری

با وجود نقش سیاسی برآمده از قاجارها، تهران تا زمان حکومت محمد شاه (48-1834) نمای یک شهرستان اسلامی - ایرانی سنتی را حفظ کرد. ساخت و ساز شهری در اطراف قلعه ی سلطنتی ارگ (یا ارک) و خیابانهای ورودی منطقه ی بازار، محل روستای قدیم تهران، تا دروازه ی شاه عبدالعظیم تمرکز یافته بود. باغهای بزرگی در بخشهای شرقی خیلی درونی (عودلاجان،قلعه میدان) و مناطق غربی (سنگلج)، طرح بندی شده بود. شهر در کنار ارک دارای عمارتهای نه چندان بزرگی بود. تنها فضای باز میدان کوچکِ میدان شاه بود که بین بازار و ارک، جاییکه سفارت روسی استقرار یافته بود، قرار داشت. سفارت بریتانیای کبیر در نزدیکی دروازه ی شاه عبدالعظیم واقع شده بود.

تا میانه ی قرن 19 اکثریت بازدیدکنندگان اروپایی شهر را به عنوان مکانی ملالت آور دیده بودند که با آب و هوای ناسالم، فقدان مقرری آب و کمبود بناهای تاریخی معتبر هرگز قادر به رقابت با پایتخت های باستانی ایران همچون تبریز، اصفهان و شیراز نبود و حتی نمی توانست با دیگر اقامتگاههای سلطنتی به عنوان پایتخت تعویض شود.

پیشرفت واقعی شهر در جایگاه پایتخت مرهون ابتکارات عمل ناصرالدین شاه (96-1848) است. اما دگرگونی شهر بسیار تدریجی بود. هنوز هم شهر اسلامی در طرح ترسیمی Krziz، انتشار یافته در دسامبر 1858 (و نه در سال 1857) ( بویژه سند تکمیل نشده و نادرست )، به گونه ای واضح قابل مشاهده است. این نقشه ی رنگی-رمزی اطلاعات فراوانی را در مورد ماهیت ساختمانها (مساجد، مراکز تجاری، سکونتگاهها، باغها و ...) فراهم می آورد. این نقشه گام اول به سوی شهرسازی را نشان می دهد، چنانچه این موضوع در اولین دفاتر ثبت خانه (نه با آمار واقعی) که در سال 1852/1269 به امر شاه و توسط افرادی با عناوین تخلصی شکل گرفته، تأیید شده است. شهر به پنچ منطقه (محله) تقسیم شده است: ارک، عودلاجان، بازار، سنگلج و قلعه میدان. این سند اطلاعاتی در مورد زیرساختهای اجتماعی، تجاری و حرفه ای مناطق، بخصوص معطوف به جنبه های اجتماعی-مذهبی آنها، در اختیار می گذارد. ساختمانها به این بخش ها تقسیم شده اند: خانه ها (خانه های تشریفاتی، خانه های رعایا، خانه های غیر اشرافی و اقلیت ها)؛ عمارتهای اداری (کاخ یا خانه مخصوص تاج گذاری یا خدمات کشوری، مدارس، شمار زیادی تکیه (تکیه های ایرانی، مکانهای اجتماعی که از ابتدا برای برگزاری مراسم های سوگواری شیعه به کار می رفت)؛ املاک تجاری ( بخشهایی که فعال هستند، املاکی که بسته یا متروک شده اند. هر محله متشکل از پاتوق ( مکانهایی که در ابتدا بیرق های عزاداری شیعه را در خود جای می دادند) و گذر (محل عبور) است. این اسناد ثبتی داده هایی را در مورد اسامی مالکان ساختمانها یا مستأجران و اینکه آیا ملک بخشی از اوقاف است یا خیر و ...، در اختیار قرار می دهد. یک بخش به گزارش در مورد نواحی می پردازد که در فرآیند شهرسازی آنسوی پنج دروازه ی شهر قرار دارند.

 

بوثورث، مینورسکی، کلمارد، هورکاد ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

تهران (بخش سوم)

 

اولین پروژه های شهرسازی طی سالهای 2-1851 مرتبط با مناطق ارگ و بازار بود و نوسازی مجدد میدان عمومی سبزه میدان، با نام پیشین میدان شاه، را شامل می شد. اما حکومت مطلقه همچنان قصد ساختن عمارتهای معتبر را داشت، چنانچه این موضوع به طور مشخص و در سال 1856 با تأسیس اولین تکیه تحت نظارت دولت، تکیه ی دولتی نیاوران که جایگزین تکیه ی وزیر محمد شاه حاجی میرزا آغاسی شد، روشن شده است. شاه، بارگاه و طبقه ی اعیان همچنان از جوِ ناسالم شهر، بویژه در فصل تابستان و بخصوص در زمان شیوع وبا که از سال 1823 تهران را مبتلا کرده بود، فراری بودند. آرتور دوگوبینو (Arthur de Gobineau) دیپلمات که دو دوره را در تهران سپری کرد (8-1855 و 3-1862)، محاسبه کرد که در سال 1856 یک سوم از ساکنین شهر در اثر وبا جان باختند (Trois ans en Asie، پاریس 1859، نشر مجدد. پاریس 1922،ii، 234). او ذکر می کند که هر چند در سال 1862، در نتیجه ی پیگردهای شاه، شهر آراسته و " بوسیله ی دو منطقه ی راهبردی" تکمیل شد؛ بازارها از بین رفتند و اکثر ویرانی های برجای مانده با بناهای جاذب جایگزین شد (ای.دی. هایتیر (A.D. Hytier)، اعزام هیئت دیپلماتیک دگوبینو به ایران، ژنو-پاریس 1959، سند به تاریخ 28 فوریه 1826، 169).

 

j9ofr6bwlp16hus6u9mf.jpg

به هر حال طی سالهای 1850 شهر شروع به گسترش کرد، چنانچه در توضیحات پُلاک مندرج بر نقشه ی دیگری از تهران و نواحی اطراف آن، ترسیم شده توسط کرزیز (Krziz ) نشان داده شده است. این توسعه بویژه در سمت شمال و بیشتر در امتداد کاخهای تابستانی، اتفاق افتاد. باغهای حومه ی شهری (باغ سردار و نگارستان) در کنار راهی واقع شده بود که از دروازه ی شمیران به قصر قاجار منتهی می شد. راه دیگری از دروازه ی دولت بواسطه ی بولوار درختکاری شده ی لاله زار به این قصر می رسید. در کنار مسیر دیگر تأسیسات نظامی، "صنایع اولیه"، املاک، یک بیمارستان جدید و ... استقرار یافته بود. تعداد زیادی از ساختمانهای جدید و همچنین بخشهای فقیرتر در جنوب، نزدیک به معادن سنگ و کوره پزخانه ها، در این مناطق واقع بودند. همانگونه که پُلاک نیز عنوان کرده، خود شهر درون دیوارهای مخروبه محصور شده بود، برخی مناطق همچون چاله میدان به مکانهایی ناسالمی برای زندگی تبدیل شدند.

در متن ویژه ای مربوط به ایران زمان قاجار، مدرنیزه کردن تهران با حداقل میزان توسعه امری لازم بود که با تخریب دیوارهای قدیمی میسر شد. در حالیکه انگیزه و روند اجرایی پروژه مبهم باقی ماند، تصمیم نهایی در دسامبر 1867، زمانیکه ناصرالدین شاه به مدت تقریبا 20 سال بر مسند قدرت نشسته بود، گرفته شد. از جمله دلایلی که منجر به انعقاد این تصمیم شد موارد ذیل هستند:

(a)تغییرات جمعیتی. به استناد یک مطالعه ی انتقادی از گواهی اروپایی، جمعیت تهران طی ماههای تابستان از 15000 سکنه در سال 1790 به 100،000 تن در ابتدای حکومت ناصرالدین شاه افزایش یافته بود. بدون عرضه ی ارقام دقیق، گزارش در مورد آمار سال 3-1852/1269 نمایانگر توسعه ی شهری تا نزدیکی دروازه ها است: محمدیه و شاه عبدالعظیم در جنوب؛ شمیران در شمال، در نواحی بیرون از شهر باغ سردار، املاک کلانتر، تخت خان، محله ی بربری ها و مهاجرین افغانستانی.

در حدود 15 سال بعد گزارش آماری (ناکامل) عبدالقفار (نجم الملک، بعدها نجم الدوله) که در آغازین مراحل تغییر در فوریه 1868 گردآوری شده است، گسترش مناطق چاله میدان و سنگلج تا خسارت رساندن به باغها و بخصوص افزایش قابل ملاحظه در تعداد خانه های حومه ی شهر، جاییکه در حدود 15 درصد از جمعیت آن زمان از جمله شمار زیادی از مهاجرین زندگی می کردند، را نشان می دهد. به علاوه در نواحی مسکونی شمالِ دیوار قدیمی بود که اروپایی ها و سفارت خانه هایشان، ایجاد شده بودند.

(b)نیازهای امنیتی. تأسیس مناطق جدید بویژه بخشهای انبوهی در شمال تهران مستلزم محافظت، ایجاد خندق، برج و بارو و دوازده دروازه ی جدید که روز و شب نگهبانی شوند، بود. این موارد همچنین اسبابی برای نظارت بر ساکنین شهر در مواقعی همچون خطر شورش، حملات قبیله ای و اپیدمی های وبا و همچنین تسهیل تعیین مالیات بر کالای تجارتی، فراهم آورد.

©سیل و پیامدهای آن. نیازهای جدید شهرسازی همچنین مستلزم توسعه ی جاده های درشکه رو و تهیه ی آب است. این مسئله پروبلماتیک بود، زیرا تهران در کنار زلزله ها و اپیدمی ها با استقرار بر یک دشت در دامنه ی رشته کوه، در معرض سیل و طوفان قرار داشت. سیل مصیبت بار می 1867 خرابی بسیاری را در شمال بر جای گذاشت و بر جاده ی دسترسی به کاخ، محله های جدید، باغها، اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه و ... اثر گذاشت، به علاوه تعداد زیادی از مناطق و راهها تا محل های تحصن شاه عبدالعظیم بسط یافتند. شبکه ی قناتهایی که آب شهر را تأمین می کردند نیز تخریب شدند و شیوع وبا قربانیان بسیاری را در ماه آگوست بر جای گذاشت، شاه که برای زیارت به مشهد رفته بود بازگشت خود به شهر را تا نیمه ی ماه اکتبر به تأخیر انداخت. تا این زمان، ویرانی های ناشی از سیل ترمیم و پروژه های معماری جدید تا اندازه ای صادر شده بود (نگاه کنید به بخش بعدی). اما اعلام خطر تشدید شده بود.

(d)تأثیرات خارجی. معرفی ایده ها و فناوری های نو از جمله عکاسی از سالهای 1840 به بعد، تأسیس دارالفنون (2-1851) که در آن تدریس از سوی اروپاییان ارائه می شد و افزایش روابط با اروپا بویژه از طریق ایجاد سفارتخانه های جدید نیز عواملی برای تغییر بودند. همراه با تخریب دیوار قدیم، مدرنیزه کردن تهران در گام نخست از منطقه ی ارگ آغاز شد و در شمال شرقی آن میدان بزرگِ توپخانه، مرکز پایتخت نوسازی شده، ایجاد گردید. دروازه ی جدید ناصری یا شمس العماره، در دیوار ارگ تعبیه شد و یک خیابان جدید (خیابان ناصری سالهای بعد) قلعه را به بازار متصل ساخت. از بین پروژه های معماری که طی سالهای 1860 تحقق یافته است، کاخ شمس العماره تأثیر سبک اروپایی را نشان می دهد، چنانچه در مورد باغ گلستان که توسط باغبان های فرانسوی دگرگون شده است نیز همینگونه است. برای برج و باروی جدید نیز طراحی مدل اولین سیستم استحکاماتی توسط مهندس پلی تکنیک فرانسوی الکساندر بوهلر (Alexandre buhler)، معلم دارالفنون، صورت گرفت. سالهای 1860 دهه ی مدرن کردن پایتخت های بزرگ از جمله استانبول و قاهره بود. عمده دستاوردهای معماری در نمایشگاه جهانی معتبری که در سال 1867 در پاریس برگزار شد، نمایش داده شدند، در این نمایشگاه اسماعیل پاشا، مدرن کننده ی مصر، توانست از پاریس نوسازی شده با هدایت بارون هوسمان (Baron Haussmann) بازدید کند. این نمایشگاه و نوسازی پاریس بر شهرسازی قاهره، استانبول و ،به طور غیر مستقیم، تهران تأثیرگذار بود. اصلاح طلب، میرزا حسین خان مشیرالدوله، سفیر ایران در استانبول، تلاش کرد ناصرالدین شاه را برای مشارکت متقاعد سازد. برخی ایرانیان از جمله درباریان، پاریس و نمایشگاه را دیده بودند. عکس ها، نقاشی ها، کنده کاری ها و دیگر اسنادی که به تهران فرستاده شدند نمایانگر این بودند که اغلب پایتخت ها عهده دار تغییرات شده اند. ممکن است این عوامل مختلف بر تصمیم گیری شاه تأثیر گذاشته باشد.

به طور رسمی اعلام گردید که تصمیم سال 1867 توسط مشیرالدوله ی اصلاح طلب و حامیان او که در دسامبر 1870 به قدرت رسیدند، اجرا نشد. مدرن سازی شهر ( و رسیدگی به مسائل مرتبط با حق مالکیت ملک و دارایی) که قبل و همزمان با سیل های 1867 با بازنوسازی ارگ آغاز شد به مقامات محافظه کاری که قبلا در تصدی امور بودند واگذار شد افرادی همچون: مستوفی الممالک، وزیر امور مالی و میرزا عیسی، وزیر تهران. پروژه های توسعه، ساخت استحکامات ( که فاقد کارکرد دفاعی و نظامی بود) و دوازده دروازه، برای مدت چهار سال و تا سال 2-1871/1288 به طول انجامید. چنانچه در طرح عبدالغفار نشان داده شده (انتشار در سال 1892)، قصد آغازین مشخص کردن حدود مناطق جدید با خیابانهای مستقیم الخطی بود که در کنار آنها درختان و جویهای آب تعبیه شده اند. پررونق ترین محله ها محله ی دروازه دولت بود، اگرچه این محله هیچگاه بخصوص از جانب نمایندگی های مدیریت دولتی یا یک ناحیه ی محصور شده ی اروپایی یا خارجی، اشغال نشد. در حقیقت منطقه ی مسکونی شمالی به طور برجسته ناحیه ای دولتمند و محل اقامتگاههای زمستانی دیپلماتیک، باقی ماند. ارزیابی نقشه ی سال 1892 در پیوستگی با اسناد ثبت شده طی سالهای 1900 تا 3-1902 نشان می دهد که در مناطق جدید، نخست از جنبه ی مدرن، بخشهای فرعی از ساختار سنتی که اغلب آنها حول کاخهای شاهزاده ها و مقامات عالی تمرکز یافته بودند، ایجاد شد. در پایان حکومت ناصرالدین شاه این مناطق جدید هنوز در اغلب موارد تحت مالکیت نوادگان مستوفی الممالک و میرزا عیسی بودند و بنابراین نمایانگر نابرابری های اجتماعی سنتی بودند که با رشد سوداگری مالی تشدید می شدند.

با وجود ترغیب های دولتی و خصوصی، مدرنیزاسیون محدود باقی ماند. تأمین آب که همواره مسئله ای مهم بود هنوز هم از طریق قنات ها و آبی که از رودخانه ی کرج گرفته می شد و بوسیله ی یک کانال گردشی به شمال شهر انتقال می یافت، انجام می پذیرفت (از دهه ی 1840 به بعد). تسهیلات عمومی به تدریج ظاهر شدند: واگن راه آهن اسبی و روشنایی خیابان با نفت یا گاز (1880)؛ کالسکه های کرایه ای (1891)؛ ریل آهن بخار از تهران تا شاه عبدالعظیم (93-1888)؛ برق رسانی به کاخ (1887) و سپس به شهر (1908؛ هشت سال بعد مشهد!). ایجاد نیروی پلیس مدرن (1879) با اعلام اولین قوانین سیاست شهری تنظیم شده و بهره برداری از بزرگراههای عمومی (1896)، همراه شد. نخستین ماشین های موتوری در سال 1900 پدیدار شدند (در ابتدا در خدمت شاه بودند). سیستم حمل و نقل لری (Lorry) که توسط روسها سازماندهی شده بود تقریبا در سال 1910 به تهران رسید. همچنین پس از جنجالهای انقلاب مشروطه (6-1905) بود که جهت آرام کردن آشفتگی تهران قوانینی برای بهره برداری از کالسکه ها تصویب شد. طی جنگ جهانی اول و بعد از آن، با افزایش کالسکه و سپس حمل و نقل ماشینی اقدامات دیگری انجام پذیرفت. به دلیل کمبودهای موجود در کارخانه های گاز راه اندازی شده در سال 1880، روشنایی عمومی ضعیف باقی ماند. با وجود احداث نیروگاه برق (1908)، تا سال 1926 به جای لامپهای الکتریکی روشنایی اغلب از طریق چراغهای نفتی تأمین می شد. رئیس نیروی جدید پلیس (1879)، "کنت منتفرت" (Count Monteforte) اتریشی، اداره ای را برای کنترل قیمتها و یک بخش که عهده دار حفاظت و تعمیر بزرگراهها و زدودن فضولات اسب باشد را تأسیس کرد. اگرچه وضعیت خیابانها اسفناک باقی ماند؛ خیابانهای آغشته به فضولات و عموما آسفالت نشده، در زمستان گل آلود و طی تابستان پر از گرد و خاک بودند. وجوه مالی که به آسفالت کردن خیابانها تخصیص داده شد و با مالیات بر وسایط نقلیه نیز افزایش یافت، تا حد کمی بر ارتقاء وضعیت تأثیر گذاشت. با این حال اقداماتی همچون مدیریت ترافیک و بهداشت عمومی که طی حکومت قاجار در ارتباط با شهرسازی صورت گرفت، با وجود اثرات جزئی، بنیان های یک زیرساخت شهری سزاوار شهر مدرن را طرح ریزی کرد.

اگرچه چهره ی شهر در زمان حکومت جانشینان ناصرالدین شاه تا حد مختصری تغییر یافته بود، به نظر می رسد تا زمان پهلوی ها تهران رشد جمعیتی به نسبت آهسته ای را تجربه کرد. اما اعداد و ارقام بویژه در محاسبه ی مهاجرتهای فصلی، شمار بی ثبات مهاجرین، ساکنین موقتی و ... نامعتبر هستند. بر طبق مدارک و تفسیر گزارش ها، برآوردها مختلف هستند. در اولین آمار (عبدالغفار، 1868) جمعیت ساکنین 155،736نفر ارزیابی شده است. برآورد عبدالغفار (در سال 2-1890) با وجود 250،000 ساکن که نیمی از آنان در حومه ی شهر زندگی می کنند، اغراق آمیز است. اخیرا یک مطالعه اعداد قابل اطمینان تری را فراهم آورده است: 106،482 نفر در سال 1883؛ 160،000 در سال 1891؛ 210،000 نفر در سال 1922 و 310،000 تن در سال 1932. نسبت فزاینده ای از جمعیت بیرون از دیوارهای شهر یا خارج از منطقه ی اجرایی تهران زندگی می کردند. تا سال 1956 شمار جمعیت از یک و نیم میلیون نفر فراتر نرفت (اچ. زنجانی (H. Zanjani)، تهران و مردم آن: دو قرن از تاریخ در تهران، پایتخت دویست ساله، 66-251، 2-251).

 

 

2. فضاهای مملو از ساختمان و بناهای یادبود

در قیاس با اعتبار پایتخت های قبلی ایران، نمای معماری تهران به نسبت مأیوس کننده باقی ماند. به دلیل عدم توجه به این فضا، با غفلت یا تصمیمات مستبدانه تعداد کمی از بناهای باستانی حفظ شده اند چنانچه در گاهشماری پروژه های معماری که در بخش بعدی تشریح شده، نشان داده شده است.

اگرچه با سود جستن از تخریب رِی توسط مغولها (1220)، سقوط ورامین و توجه پادشاهان خاص، تنها این روستای معمارانه ی بزرگ، "باغ انسانهای غارنشین"، تحت حکومت آخرین ایلخانی ها در قرن 14/8 بدل به یک شهر مهم شد. به استناد گفته ی کلاویجو در سال 1404، "شهر" دارای یک کاخ مسکونی بود. به علاوه در اینجا دست کم دو کاخ دیگر و تعدادی آرامگاه وجود داشت. آرامگاه ها در فضای داخلی یا اطراف شهر تیموری واقع شده بودند: بقعه ی سید اسماعیل، امامزاده یحیی، امامزاده زید و امامزاده سید نصرالدین. در زمان حکومت صفویه، 1554، شاه طهماسب اول ساخت یک بازار (تا اندازه ای سرپوشیده) و یک دیوار پیرامونی مجهز به چهار دروازه و 114 برج (بخش قبل را ببینید) را عهده دار شد؛ این دیوار که به طور پیاپی مرمت می شد تا زمان ویرانی اش در سال 1868، حفظ شد. شاه عباس اول با وجود نگاه تحقیر آمیزش نسبت به تهران، چهار باغ (باغ سلطانی) را طرح ریزی کرده بود و یک ارک نیز در تهران بنا کرد. شاه سلیمان مسئول ساخت دیوان خانه بود، محلیکه شاه سلطان حسین سفیر عثمان دوری افندی (Durri Efendi) را در سال 1722 به حضور پذیرفت.

با وجود این طرح های معمارانه نسبت فضای باز به گونه ای وسیع بیشتر از ساختمانها بود. در قرن 17 تهران منظر خود به مثابه یک "باغ آباد" را ابقا کرد. به سبب درگیری بین پادشاهان مختلف، شهر و ساکنین آن طی حکومت مقدماتی افغانها (9-1722) و همچنین در طول حاکمیت نادر شاه (47-1736) و جانشینانش، با رقابت میان رؤسای قبیله ی قاجار و کریم خان زند، متحمل خسارت شدند. کریم خان زند در سال 1759 شهر را از محمد حسن خان قاجار باز پس گرفت و قصد داشت شهر را پایتخت خود سازد. در سال 1772 وی فرمان داد دیوارها را مرمت کنند و ساختمانهایی (حرم، خلوت خانه، دیوان خانه) را در ارگ صفوی بنا کرد. احتمالا او اولین کسی بود که ارگ را به برج و بارو و خندق که به گونه ای آشکار طی دوران صفویه وجود نداشت، مجهز کرد. وی این کار را به استاد غلامرضای تبریزی واگذار کرد. وی که قادر به حفظ موقعیت خود در شمال نبود، در سال 3-1762/1176 پایتخت خود را در شیراز بنیان گذاشت.

آقا محمد خان آشنایی خوبی با تهران داشت، هنگامیکه او مردی بسیار جوان بود به عنوان زندانیِ کریم خان، به این شهر فرستاده شده بود (بخش قبل را ببینید). وی از زمان بازگشت به شمال و نزاع طولانی اش برای قدرت، ساخت باغهای کاخی در استرآباد مازندران (1791) و ساری را سازماندهی کرده بود، کاخ دارای یک تالار پذیرش بود که به سمت یک ایوان تاریخی با ستونهایی به سبک قصرهای صفوی گشوده می شد. زمانیکه او تهران را پایتخت خود ساخت (1786/1200)، شالوده ی مجموعه ی تاریخی کاخ امپراطوری ارگ، کاخ گلستان فتحعلی شاه و جانشینان او را طرح ریزی کرد. او کاخ زند (دیوان دارالعماره) را وسعت بخشید و عناصری از کاخ وکیل (کریم خان) که از شیراز اعاده شده بود را در آن ادغام کرد، همچنین فرمان داد که اطراف ارگ خندقی حفر کنند. در شمال شرق تهران، آنسوی دماوند، وی دستور ساخت یک عمارت-باغ را صادر کرد. اما پایه گذارن حقیقی کلان شهر تهران فتحعلی شاه و نوه پسری ارشد او، ناصرالدین شاه، بودند، شیوه ی زندگی و منش حکومتی آنان در سبک پایتختشان انعکاس یافته است. فتحعلی شاه برخلاف عمویش آقا محمد خان، یک خان قبیله ای سنتی، ذائقه ای برای تجمل و نمایش تشریفاتی داشت و یک حرم وسیع را برقرار ساخته بود. وی به جهت برآوردن تمایلات سلوکی اش که برای شیوه ی زندگی و علایق سیاسی خاندان ایلیاتی وی که در ارتباط با تهران و نواحی اطراف آن بودند، مناسب بود، باغهای مجلل بیرون از شهر نزدیک به کناره های شمالی شهر (نگارستان، 1810؛ لاله زار)، یا دشتهای دورتر (سلیمانیه در کرج و بویژه قصر قاجار در شمیرانات، 1807، که تا دهه 1950 باقی ماند)، بنا کرده و آنها را محفوظ داشت. به دلیل پارسایی یا نیاز به کسب اعتبار اولین بناهای عمومی تهران را وقف کرد: مسجد شاه که بر مبنای قواعد معماری سنتی ایرانی، در نزدیکی ورودی شمالی بازار، بین سالهای 1808 و 1813 ساخته شد؛ دروازه ی شمالی بازار در تقاطع سبزه میدان با میدان شاه؛ و دروازه ی شاه عبدالعظیم، ورودی جنوبی به شهر. همچنین از دیگر بناهایی که مرهون تلاش وی هستند عمارتهای مذهبی به نسبت کمترِ مسجد سید عزیز الله (1824) و مدرسه ی خان مروی (1830) می باشند. چنانچه برای قلعه ی ارگ به نظر می رسد از سال 1806 به بعد فتحعلی شاه با افزودن عمارتهای کریم خان و آقا محمد خان، دگرگونی یا نوسازی را آغاز کرده بود. طی دوران مدرنیزه سازی که در سال 1867 آغاز شد، ناصرالدین شاه روند این تغییرات را بهبود بخشید. در بین پروژه های شاخص معماری که بویژه از تالارهای با ستونهای اصفهانی وام گرفته بودند می توان دروازه ی یادبود با عنوان درب سعادت که همچنین به نام عالی قاپو یا عمارت سردار شناخته می شود و به سمت باغ اتاق تخت شاهی گشوده می شود، ایوان تخت مرمر، یک تالار یادبودی که از اورنگ مرمری با ابهت که تخت سلیمان یا دیوان خانه نیز نامیده می شود، محافظت می کند، به عنوان اتاق پذیرایی استفاده می شود و تا حد زیادی تحت تأثیر معماری شیراز در زمان حکومت کریم خان است؛ عمارت بادگیر (کاخی با برج باد). برخی از این عمارات و همچنین خلوت کریم خانی به طور پیشرونده ای درون مجموعه ی مجلل کاخ گلستان، بزرگترین بنای یادبود ارگ، ادغام شده بودند؛ مراحل آخر ساخت نامشخص باقی ماند. کاخ گلستان در فصل زمستان به عنوان مرکز سکونتی و اداری برای فتحعلی شاه، خانواده ی گسترده و دوستانش، مورد استفاده قرار می گرفت.

در زمان حکومت محمد شاه، با توسعه ی نواحی اطراف شهر، اقامتگاههای حاجی میرزا آقاشاد و باغها در شمال (محمدیه،عباس آباد) ساخته شد. وی دستور داد کانالی به طول 42 کیلومتر حفر کنند که بخشی از آب رودخانه ی کرج را به تهران منتقل می کرد. وی در داخل ارگ و نزدیک به سفارتخانه روسیه برای مجالس یادبود محرم و اجرای تعزیه یا نمایشنامه های احساسی یک تکیه و یک انبار مهمات ساخت. بناهای مذهبی نیز در تهران ساخته شدند: مسجد حاجی رضا علی، امامزاده اسماعیل در بازار. همچنین محمد شاه و حاجی میرزا مناطق دروازه جدید (محله دروازه نو/دروازه محمدیه) و عباس آباد را بنیان گذاشتند که جمعیت آنها را مهاجرینی از آذربایجان و خانته ((khanates، بخشهایی که به دست روسها افتاده بودند، تشکیل می دادند.

ناصرالدین شاه نیز همچون فتحعلی شاه یک سازنده ی پرتوان بود. وی سنت قاجار مبنی بر واگذاری یا تطبیق ساخته های اجداد خود را حفظ کرد. مهاجرتهای او به اقامتگاههای تابستانی کمتر صورت می گرفت و بویژه بر شمیرانات تمرکز یافته بود. توسعه ی روابط با اروپا و سفرهای شاه از سال 1873 بدین سو، با نوسازی تهران از سال 1867 (نگاه کنید به بخش قبل)، سبب ایجاد ابداعاتی در طرح های معماری در دست اجرا شد. نوسازی سه مرحله ای در گام نخست برای ساخت ارگ و کاخ گلستان که بین سالهای 1867 - 1892 و بر مبنای طرح حفظ افتراق میان مناطق عمومی و خصوصی مجددا طراحی شده بودند، به کار رفت. در مرحله ی اول (73-1867) ناصرالدین شاه مسئول ساخت شمس العماره، اولین عمارت پنج طبقه ای رویت شده در ایران، بود. در همین زمان طرح ساخت تکیه دولت، یک عمارت دایره ای شکل بزرگ که طی مراسم مذهبی یا اجتماعی با پرده پوشیده می شد، ریخته شد و این تکیه بعدها ساخته شد (تکمیل در سال 1873؟). اندرونی در پشت تخت مرمر ساخته شد. در مرحله ی دوم (82-1873) وی به استثنای تخت مرمر، بناهایی که توسط فتحعلی شاه در شمال کاخ ساخته شده بود را تخریب کرد. در محل این ساختماها وی نمای سردر دو طبقه ی با ابهت کاخ گلستان را ساخته بود، تالار ورودی کاخ که با آیینه های متعددی تزئین شده بود به یک پله کان بزرگ دو طبقه منتهی می شد و دسترسی به اتاق مستطیلی عظیم با آلاچیق را میسر می ساخت. این تالار سلام یا اتاق موزه مجموعه اشیاء ناهمگن شاه را در خود جای داده بود. یک نارنجستان ساخته شد و دیوارهای کاخ با کاشی های سرامیک مزین شد. در مرحله سوم ( 92-1888) شاه دستور داد اندرونی جدیدی بسازند که اتاقهای آن به سوی حیاط، یک ساختمان خصوصی به سبک اروپایی (خوابگاه) و کاخ کوچک ابید (Abyad)، گشوده می شد. در شمیرانات، بالا و پایین قصر قاجار، او کاخ عشرت آباد و سلطنت آباد که معماری آن شبیه به کاخ گلستان بود را در سال 1888 ساخته بود. پس از تخریب قصرهای ساخته شده توسط فتحعلی شاه و تعدیل یافته بوسیله ی محمد شاه، دیگر کاخهای تابستانی نیز ساخته شدند، شمالی ترین کاخ صاحبقرانیه در نیاوران بود.

صرف نظر از تقوای ظاهری ناصرالدین شاه (نگاه کنید به زیارت های وی در شاه عبدالعظیم، محلیکه در آن به قتل رسید)، حکومت او نمایشگر کاهش سراسری در ساختهای مذهبی است. به نظر می رسد وی خود را به مرمت یا پیرایش عمارتهای ساختِ فتحعلی شاه (مسجد شاه، شاه عبدالعظیم) محدود ساخته است. وی فرمان ساخت دو مدرسه را صادر کرد: شیخ عبدالحسین (1862)؛ مدرسه ی قدیم سپهسالار در بازار مروی (1866). اما شاخص ترین بنای تاریخی، مسجد - مدرسه ی سپهسالار، توسط دو تن از وزرای ناصرالدین شاه، میرزا حسین خان و برادرش میرزا یحیی خان، بین سالهای 1879 و 1890، مورد حمایت مالی قرار گرفت و ساخته شد. این بنا که در شمال شرقی شهر جدید برپا شد، یکی از موفق ترین مثالهای معماری ایرانی قرن 19 را شکل می دهد. اگرچه این ساختمان برگرفته از طراحی چهارگوش کلاسیک با چهار ایوان است ولی در گسست با سنت، ورودی اصلی طاقچه دار بنا که در کناره های آن دو مناره تعبیه شده، به سمت راهرویی که دسترسی به حیاط بزرگِ محاط شده با ایوانهای طاق دار را میسر می سازد، گشوده می شود. نمای سردرِ ایوان جنوبی بوسیله ی چهار مناره ی باشکوه محاط شده است. با وجود به کار گیری هنر کلاسیک، تزئین با کاشی های سرامیک نشانگر تأثیر پذیری از اروپا است. همچنین تعداد زیادی بنای غیر مذهبی طی حکومت ناصرالدین شاه توسط شاهزاده ها و اشراف زادگان در تهران ساخته شد. در سال 1878 پسر ارشد وی مسعود میرزا ظل السلطان دستور داد کاخی را در نزدیکی مسجد سپهسالار بسازند. با وجود اینکه این ساختمان بدل به وزارت آموزش شده است ولی نمای ورودی آن نمونه ی فاخری از سبک قاجار است.

لینک به دیدگاه

کاخ تابستانی ناصرالدین شاه نقطه ی اوج معماری کشوری در دوره قاجار محسوب می شود. در بین جانشینان وی تنها مظفرالدین شاه (1907-1896) پروژه های معماری را اجرا کرد و این امر در حد بسیار اندکی بود. تزئینات بوسیله آجرهای سرامیک که نقش و نگارهای ایرانی به سبک اروپایی-ایرانی را به نمایش می کشیدند، در کاخ گلستان به کار رفته بودند (1899). ناصرالدین شاه که دوستدار باغهای ایرانی بود دستور داد یک کاخ-باغ، تفرجگاه ییلاقی بویژه مورد توجه ناصرالدین شاه، در شرق تهران، دوشان تپه، بسازند. سبک قاجار تا حد بسیار فزاینده ای تحت تأثیر اروپا بود، این سبک در تعداد زیادی از بناهای خصوصی و عمومی (بخصوص تکیه ها) که با هزینه ی شاهزاده ها، افراد عالی مقام، تجار یا اشخاص یا گروهها ساخته شده بودند، تکرار می شد. این آثار معماری که مجددا در طرحهای ساخت و ساز عمومی احیا شدند، به تدریج و بویژه از سالهای 1960 بدین سو، ناپدید شدند. تخریب شهرسازی قاجار در نهایت منجر به استرداد شهر غیر قابل بازشناسی قرن 19 شد.

pqqfwbkkkv638crle06.jpg

 

3.زندگی فرهنگی و اقتصادی-اجتماعی

در دوره های بسیار اولیه تهران نیز همچون شهر ری که در آن غیر مستقل بود، منزلگاه جامعه شیعه بود. ساکنین شهر به خاطر طبیعت جنگجو، نزاع طلب و تا حدی متخاصم خود از معروفیت برخوردار بودند؛ آنان با شورش علیه حاکمیت سیاسی بویژه از پرداخت مالیات ناراضی بودند.

ظاهرا نخستین ساکن شناخته شده تهران متعلق به قرن 3/9 و محدث محمد ابن حماد ابوعبدالله التهرانی الرضا، جدِّ السمعانی، بوده است. دیگر علما و همچنین شمار زیادی از محققان، شاعران، سیاستمداران و ... بویژه از دوره صفویه و حکومت قاجارها، از اهالی بومی تهران بوده اند. این نواحی به علاوه ی نسبَ (nisba) تهران یا تهران رضی، همچنین به عنوان روستاها یا مناطقی که در نهایت پهنه ی گسترده تهران را شکل دادند، شناخته می شدند: جیباینی (Jaybayni)، دولابی، درشتی/طرشتی، کنی (kani)، قصرانی، نارمکی و ... . از دوره قاجار شمار فزاینده مهاجران، بخصوص از استانهای کناره دریای خزر، تهرانی ها را شکل داده اند، اما استعمال نسبَ به تدریج از بین رفت.

با استقرار قدرت سیاسی و تأسیس بارگاه فتحعلی شاه در تهران، زندگی فرهنگی، دست کم در طول زمستان، ارتقاء یافت. از نیمه قرن 17 نقاشی با نفوذ اروپا به گونه ای سراسری نقصان یافت. اما همراه با شکل گیری نقاشی های روغنی بر پارچه های کتان با تکنیک اروپایی، نوعی بازگشت به سبکهای صفویه بخصوص در مینیاتور، نقاشی روی خمیر کاغذ لاکی یا شیشه، هنر کتاب و سرامیک، دیده می شود. جالب توجه ترین نقاشی های دوره ی قاجار مواردی هستند که در اشیاء لاکی یا لعابی به کار رفت اند. به علاوه در طراحی های سنتی گیاهی و جانوری، هنر نقاشی - حاکم مطلقه و درباری های برجسته- از موقعیت قابل توجهی در این کالبد سیاسی، بویژه در تزئینات کاخها، برخوردار است. تولیدات جذاب بواسطه ی معماری و دکور مرتبط با آن، در بناهای مذهبی و غیر مذهبی و بواسطه هنر فلزکاری و نساجی، ایجاد می شوند ( محصولاتی که در مراکز سنتی تولید شده و تا حد خاصی در تهران استفاده و داد و ستد می شوند؛ نگاه کنید به بی.دبلیو رابینسون (B.W. Robinson)، نقاشی ایران در دوران حکومت خاندانهای زند و قاجار، در CHIr، vii، 89-870)

اما به طور اخص احیای ادبی، که در قرن 18 در اصفهان و شیراز آغاز شد، و شعر نوکلاسیک درباری بود که عالی ترین جلوه را به خاندان قاجار بخشید. هرچند اشعار دوره قاجار برای اغلب ساکنین شهرها و استانها که در آنها تولیدات ادبی بسیار تحسین می شد و همچنین تهران، به نسبت کاشان، شیراز، کرمان، تبریز و ... به مراتب متأخر بودند. تحت تأثیر غرب احیای ادبی در ایران با رشد ناگهانی همراه شد، ایده های جدید نخست در بارگاه شاهزاده عباس میرزا، که ارتش روسها را شکست داد (1813، 1828)، در تبریز نفوذ یافتند. پس از مرگ نابهنگام این شاهزاده ی اصلاح طلب (1833)، زندگی فرهنگی بیشتر در تهران تمرکز یافت، شهری که تا حد زیادی بواسطه توسعه ی تکنیکهای چاپ (حروف چینی، حکاکی های زیباشناسانه تر، سپس بازگشت به حروف چینی) و شیوه های مدرن آموزشی که بویژه با تأسیس دارالفنون، ابتکار وزیر میرزا تقی خان "امیر کبیر" در سال 1851/1268، در تهران دنبال شد، از نقش غالبی بر خوردار بود.

این شیوه های مدرن دسترسی به بسیاری از متون باستانی و معاصر از جمله ادبیات سفر، شرح حال ها، تاریخ و ... که در آن زمان به طور گسترده ای توزیع شدند را آسان می ساخت. به علاوه همراه با این پیشرفت شاهد انتشار ترجمه هایی از آثار به زبان اروپایی بودیم که در زمان حکومت عباس میرزا در تبریز متقبل شد و با اقدام وزیر حاجی میرزا آقاسی در تهران تداوم یافت. در زمان ناصرالدین شاه، محمد حسن خان ثانی الدوله (که بعدها با عنوان اعتماد السلطنه شناخته شد)، دانش آموخته ی دارالفنون و سپس فرانسه، عهده دار دپارتمان های ترجمه شد. همچنین در تهرانِ سال 1837/1253 بود که اولین روزنامه ی ایرانی، کاغذ اخبار، که توسط میرزا صالح منتشر شد، ظهور یافت. عمر این روزنامه بیش از یک یا دو سال نبود. در سال 1851 امیرکبیر مسئول انتشار نوعی نشریه اداری هفتگی با عنوان وقایع التفاقیه شد که در سال 1-1860 بدل به روزنامه ی دولتی عالیه (dawlat-i 'aliyya-yi) ایران و سپس روزنامه ی ایران شد که توسط اعتمادالسلطنه انتشار می یافت.

مقام های دیگر این راه را ادامه دادند، چاپ و نشر و همچنین فعالیتهای آموزشی و روشنفکری بخصوص در جهت حمایت از زنان و بویژه با احیاء انقلاب مشروطه در سال 6-1905، گسترش یافت. در زمان حاکمیت قاجار بیشترین تعداد کتاب و مجله در تهران منتشر شد، تبریز جایگاه دوم را دارا بود. در رابطه با ادبیات و نشر در زمان قاجار بویژه نگاه شود به بی. فراگنر (B. Fragner)، خاطرات در ادبیات فارسی به عنوان منبعی برای بررسی بیشترین بخش تاریخ اخیر ایران، ویسبدن، 1979؛ پی. آوری (P. Avery)، چاپ، مطبوعات و ادبیات در ایران مدرن، در CHIr، vii، 69-815؛ ام. اجتهادی (M. Edjtegadi)، فروپاشی قدرت دولتی در ایران دوره ناصر الدین شاه قاجار (1896-1848)، برلین 1992.

حتی از پیش از ظهور مطبوعات مخالف ایران (که خارج از کشور منتشر می شد) شعرا و دیگر اندیشمندان برای انتقاد از حکومت مطلق قاجارها، نوشتارهای خود را جهت ابراز هوشمندانه ی نارضایتی و دعوت به اصلاحات، به کار بسته بودند. انتقادات نسبت به بارگاه ناصرالدین شاه توسط درباری برجسته، اعتماد السلطنه، در شرح حال نویسی اش (روزنامه ی خاطرات، ویرایش ای. افشار (I. Afshar)، تهران 71-1966/50/1345)، و به گونه ای تند و تیزتر در اثر جدلی اش با عنوان خلسه یا خواب نامه (ویرایش تهران 1969/1348؛ بی. علوی (B. Alavi)، نوشتار انتقادی در مورد نوسازی ایران در زمان قاجار، 54-243، 50-249)، بیان شده است. انتقادگرایی که از تمامی بخشها نشأت گرفته بود، با جنبش مشروطه گسترش یافت (نگاه کنید به بخش بعدی).

فتحعلی شاه با هدف تمرکز بخشیدن به نیروهای مذهبی و غیر مذهبی کوشید تا مجتهدین امامی شناخته شده را جذب تهران کند. اما این اصفهان بود که به نوعی تا آغاز حکومت ناصرالدین شاه پایتخت دینی باقی ماند، همچنین شمار زیادی از علمای امامی در دیگر مراکز مذهبی ایران و بویژه در عتبات عراق اقامت گزیدند. زمانی که سید حسین واعظ شیرازی با تصویب فتحعلی شاه جایگاه و مقامی را در تهران کسب کرد، دستور داد تکیه ها را تبدیل به مدرسه کنند. اگرچه با توسعه ی مذهب مردمی، بخصوص آیین های شیعه، و گسترش تکیه هایی که برای اجرای تعزیه خوانی یا شبیه خوانی تعبیه شده بودند، تهرانی ها با خاستگاههای مختلف مجددا انسجام اجتماعی خود را بدست آوردند. با توجه به علاقه نسبت به نمایش های آیینی و متنوع (داستان سراهای مردمی، دلقکها، عروسک های خیمه شب بازی، تئاتر بدیهه گویی کمدی سنتی یا نمایش های الهام گرفته از یا مبتنی بر مدل های اروپایی، ... .)، مکانهای مرتبط با اینچنین سرگرمی هایی در تهران افزایش یافت. اما تکیه دولت که از سالهای 1870 بدین سو به توفیق های چشمگیری دست یافته بود، به سرعت به نماد ذائقه ی نامناسب تظاهر در قاجارها بدل شد. این محل برگزاری جشنهای مذهبی و غیر مذهبی که بعد از جنبش مشروطه متروک ماند، در سال 7-1946/ 1325 تخریب شد (ف. غفاری (F. Gaffary)، سالن تهران، در تهران، پایتخت دویست ساله؛ پی. چلکوسکی (P. Chelkowski, )، تفریحات عمومی، رسانه و تغییر اجتماعیِ قرن بیستم ایران، در CHIr، vii، 814-756). جمعیت تهران با شاخصه ی ترکیبی خود بازتابی از جامعه ی ایران بود که از پایان دوره ی صفویه در وضعیت بحرانی به سر می برد. با وجود اینکه معرفی ایده های نو و رقابت برای قدرت سیاسی یا مذهبی اغلب در نقاط دیگر اتفاق می افتد، ولی در تهران بود که تعارض ها حل و فصل شد و در این شهر بود که اشتیاقِ اغلب مغشوش برای تغییر، جلوه ی یکپارچه ای کسب کرد. موضوعات وابسته به انتظار مسیح که به طرق مختلف در بین امامی های اصولی و اخباری، شیخی ها و صوفی ها و همچنین در مذهب عامه چارچوب بندی شده بود، تجلی کامل خود را در بابیسم که به طور محکمی توسط دولت امیر کبیر (51-1848) و بویژه در تهران سرکوب می شد، پیدا کردند. پس از شکست قیام بابی علیه ناصرالدین شاه (15 آگوست 1852) میان شاخه های صبح ازَل، جانشین تعیین شده ی باب (جنبش باب ازل)، و حامیان بهاء الله (جنبش بابی با موضوعات مدرنیستی و جهانی)، اختلاف ایجاد شد؛ نگاه کنید به د. مک اوین (D. MacEoin)، EIr، هنرها. بابیسم و آیین بهایی یا بهاییسم.

با وجود بدگمانی امامیسم نسبت به قدرت موقت و اصلاحات، علمای امامی خاص با حکومت قاجار همکاری کردند. این قضیه بویژه در اسناد فرستاده شده توسط امام جمعه تهران به یک هم پیمان قابل اعتماد شاهنشاهی، آشکار است. اما به طور کلی، علمای امامی که پس از این ماجرا متحد شده و رهبری خود را سیاسی کردند، با سیاستهای مدرن سازی مخالفت کردند و بخصوص با اهداء امتیازاتِ اقتصاد ایران به بنگاههای خارجی که اولین آنها مؤسسه های بریتانیایی و بعد از سال 1872 بنگاههای روسی یا اروپایی بودند، به مخالفت بر خواستند. مبارزه با نفوذ خارجی ها با قیام علیه اهداء حق انحصار تنباکوی ایران به یک صاحب امتیاز بریتانیایی، پس از سفر سوم شاه به اروپا (1889)، شکلی منسجم پیدا کرد. آشفتگی ها پس از اخراج ظالمانه ی اسدآبادیِ اصلاح طلب، معروف به افغانی، از حرم شاه عبدالعظیم در ژانویه ی 1891، آغاز شد. تحریم عمومی مصرف تنباکو که توسط تاجران ناراضی و علمای خاص در عتبات گسترش یافت، سراسر ایران و از جمله اندرونی شاه را تحت تأثیر خود قرار داد و این امر منجر به لغو امتیاز در اوایل سال 1892 شد. آشفتگی در تهران توسط برجسته ترین رهبر علما، حاج میرزا حسن آشتیانی، که به نمایندگی از مرجع تقلید میرزا حسن شیرازی، در نامه ی خود پادشاهی را متهم کرده بود، باقی ماند (ن.ر. کدی (N.R. Keddie)، مذهب و شورش در ایران. واخواست تنباکوی ایران بین سالهای 1892-1881، لندن، 1966، index, under "Tehran").

قیام توسط علمای خاص و گروههای رادیکال و اصلاح طلب که به صورت انجمن های مختلف شکل گرفته بودند، در تهران حفظ شد ( نگاه شود به م. بیات (M. Bayat)، EIr، هنر. انجمن، i، سیاسی) و در زمان حکومت مظفرالدین شاه ، همراه با نهضت مشروطه ی سال 6-1905، به اوج خود رسید. در این جنبش عظیم اجتماعی – مذهبی، تمامی گروههایی که بر علیه استبداد قاجار مبارزه می کردند: گرایش های متعارضِ علمای طرفدار یا ضد مشروطه خواهی؛ عمل گرایی متصل با محافظه کاری در بخش تجار و " بورژوآزی خُرد"؛ ابهام در طالبات از عدالت خانه گرفته تا مشروطیت و تأسیس یک انجمن منتخب با عنوان مجلس؛ نقش گسترده ی مطبوعات و نشریه ها (شب نامه ها)؛ حضور فزاینده ی جمعیت؛ اعتراضاتی که در پایگاههای دیپلماتیک یا مذهبی صورت می گرفت (همچنین ببینید کلمرد (Calmard)، EIr، هنر. بست)؛ و ... ، در تهران پایه گذاری شدند. پس از تصدیق مشروطه و مجلس، فعالیتهای مشروطه خواهان با واکنشی سلطنتی و مذهبی از سوی محمد علی شاه مواجه شد (9-1907). دو تن از رهبران مذهبی که عنوان آیت الله را بر خود داشتند به حمایت از مشروطه برخاستند: سید محمد طباطبایی، به طرفداری از اصلاح طلبان، و سید عبدالله بهبهانی، هم پیمان با تاجران برجسته مخالف با اصلاحات مالی و عرفی. شیخ فضل الله نوری در تعارض با مشروطه بود. وضعیت اتخاذ شده از جانب رهبران مذهبی و سیاسی منجر به جنگ داخلی واقعی میان طرفدارن و مخالفان مشروطیت شد (ژوئن 1908- جولای 1909، ورود انقلابیون شمال به فرماندهی سپهدارِ اعظم و بختیاری های اصفهان به تهران؛ و اعدام شیخ فضل الله).

محمد علی شاه بوسیله ی تیپ قزاق سرکوب شورش در تهران را سازماندهی کرد و دستور به بسته شدن مجلس داد؛ در زمان جانشین او، آخرین پادشاه قاجار احمد شاه (25-1909)، مجلس مجددا در نوامبر 1909 گشایش یافت. مشخصه ی قوه ی مقننه دوم بروز مخالفتها در مجلس، ادامه ی جنگ داخلی که عمدتا در شمال بوقوع پیوست ولی به تهران نیز کشیده شد و تلاش برای اصلاحات (توسط کارشناسان مالی آمریکایی به سرپرستی مورگان شوشتر (Morgan Shushter)، بود. تهدید ارتش روسیه سبب رفتن شوشتر و سقوط مجلس دوم (دسامبر 1911) و جنبش انقلابی شد، از این پس فعالیتهای مجلس پارلمانی در کنترل بوروکراسی و صاحبان ملک قرار گرفت (ببینید ونسا مارتین (Vanessa Martin) ، اسلام و مدرنیسم. انقلاب سال 1906 ایرانیان، لندن 1989، ای. آبراهامیان (E. Abrahamian )، ایران بین دو انقلاب، پرینستون 1982 ).

طی جنگ جهانی دوم ضعف ایران مشهود بود. کشور توسط نیروهای روسی و ترکیه ای اشغال شد و موضوع رقابتی بود برای قدرتهای اصلی (روسیه، ترکیه، آلمان و بریتانیای کبیر) که به آشوبهای محلی دامن زده بودند. قدرت پادشاهی ایران با افت بیشتری مواجه شد. جنبشهای انقلابی روسیه تأثیر بیشتری بر آذربایجان (تبریز) یا گیلان (جنبش جنگلی) داشتند تا تهران که به شدت از سلطه ی خارجی، بویژه روسیه و سپس بریتانیا (صلح 1919 ایران-انگلیس هرگز اجرا نشد)، رنج می کشید. انگلیس به منظور حفظ پادشاهی، کودتای سرهنگ قزاق رضا خان در تهران (فوریه 1921) را به اجرا درآورد (آبراهامیان، همان). شخصیت اغلب بی ثبات یا فرصت طلب تهرانی ها همانگونه که در زمان وقایع دراماتیکِ انقلاب مشروطه و حوادث بعدی آن نمایان شد، برخی اوقات به شدت مورد انتقاد روشنفکران بود. این امر به طور مشخص مورد توجه شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و پروفسور برجسته محمد تقی بهار (1951-1886) بود. وی که فرزند خانواده ی کاشانی تاجر و ثروتمند بود در خراسان به دنیا آمد، در اولین سالهای زندگی خود عازم تهران شد و در این شهر به یک فعال و مشاهده گر منتقد وقایع بدل شد. وی که وطن پرستی پرحرارت بود در بسیاری از اشعار خود به بیان بیزاری اش نسبت به تهران (که در اشعار اغلب رِی نامیده می شود)، اجتماع شهری و جمعیت تهرانی که وی آنها را به ضعف و سستی، بی اخلاقی، ناهماهنگی، انحراف، فقدان وطن پرستی و ... متهم می کند، پرداخته است.

با وجود اینکه جایگاه پایتخت طی سالهای 1840 ارتقاء یافت ولی تهران در زمینه ی فعالیتهای تجاری پس از تبریز در مقام دوم قرار داشت (گزارش اَبوت (Abbott) رایزن بریتانیایی، در چ. ایسوی (Ch. Issawi)، تاریخ اقتصادی ایران، 1914-1800، شیکاگو، 1971). هر چند شهر از این پس بیش از همه مرکز توزیع کالا بود، عوامل متعددی به توسعه ی اقتصادی آن کمک کردند. چنانچه در مورد اصفهان یا شیراز مطرح بوده است، تهران نیز از مرکزیت یافتن پایتخت های بزرگ ایران بهره برد: تمرکز درآمدهای دولتی ("سرمایه داری استبدادی")؛ حرکتهای جمعیتی (مهاجرت روستایی)؛ جذب نخبگان، از صاحبان املاک گرفته تا رؤسای قبایل. این عوامل سبب شد تهران در قرن 20 به عنوان مکان مهم اقتصادی در تجارت جهانی پدیدار شود (ببینید ای. اهلرز (E. Ehlers)، سازماندهی سرمایه و فضا در ایران: اصفهان، شیراز، تهران، در تهران، پایتخت دویست ساله).

 

 

3.توسعه از زمان ظهور پهلوی ها

در زمان به قدرت رسیدن رضا شاه در سال 1925، ساختار تهران از دوره ی ساخت دیوارهای دفاعی بزرگ طی حکومت ناصرالدین شاه، تغییری نکرده بود. توسعه ی شهر تا زیان رساندن به باغها و منطقه ی بیرون از دیوارها، بویژه بخش جنوبی دروازه غار جاییکه جمعیت فقیر در مجاورت کوره پزخانه های وابسته به شهرداری زندگی می کردند، پیشرفت. با وجود عریض ساختن خیابانهای اصلی هیچ ساختمان مدرن یا خیابان متناسب با جایگاه شهر پایتخت وجود نداشت.

 

بوثورث، مینورسکی، کلمارد، هورکاد ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

تهران (بخش پنجم)

 

طی حکومت رضا شاه پهلوی ساختارهای شهری به گونه ای رادیکال دگرگون شده و تهران به واقع پایتخت کشور شد. در سال 1930 قانون شهرداری (قانون بلدیه) منجر به تحقق بخشیدن به اولین طرح شهرسازی با ساخت خیابانهای اصلی گشت (قانون 1933/1312)، این طرح از استخوانبندی قدیمی شهر یا خط دیوارهای دفاعی عبور می کرد. ایران همچنین از سیستم حکومتی مناسبی برخوردار بود (اولین بودجه ی بین المللی در 1933) که ساخت سریع ساختمان برای وزیران مختلف (امور خارجی، جنگ، مالی و قضایی) و خدمات عمومی (پست، ایستگاه راه آهن، موزه های باستان شناسی که توسط گدار (Godard) در سال 1936 ساخته شد) در زمین های رژه قدیمی (میدان مشق) و شمال منطقه ی سنگلج که به طور کامل تخریب و بعدها در سال 1950 با پارک شهر جایگزین شد، را در دستور کار قرار داد.

as5y92ih2x1c13z3fuf6.jpg

 

از این پس شهر بر پایه ی خیابانهای بزرگ مستقیم الخط که جهت یابی شمال-جنوب و شرق-غرب و حاشیه ی درخت کاری شده داشتند، سازماندهی می شد. این الگوی شطرنجی به طور قطع منطق فرهنگی و اجتماعی نواحی مختلف شهر اسلامی کهن را خُرد کرد؛ از این پس اختلاف فرهنگی و اجتماعی بر پایه ی نواحی مرزبندی شده توسط خیابانهای اصلی مشخص می شد، ثروتمندتر در ارتفاع بلندتر به سمت شمال و فقیرتر نزدیک به جنوب، در سطحی که آب بسیاری از جویها آلوده بود، زندگی می کردند. منظر شهری با ایجاد یک فضای عمومی جدید، اطراف شمار زیادی از میادین و در طول خیابانهایی که در دو سمت آنها بخش های خدماتی (بانک ها و ساختمانهای اداری) و مغازه ها با ویترین رو به خیابان ساخته شده بود، به گونه ای اساسی تغییر یافت.

تهران برای نخستین بار از ساختمانهای مدرن برخوردار شد که توسط معماران حرفه ای خارجی (آندره گدار (Andre Godard)، ماکسیم سیرو (Maxime Siroux) و نیکلای مارکف (Nicolai Marcoff) و بویژه ایرانی (محسن فروغی، وارتان آواسسیان (Vartan Avasessian)،گابریل گاورکیان (Gabriel Guevrekian)، علی صادق و ایرج مشیری) ساخته شدند. معماری غالب جدید با سنت شکسته شد. شاخصه ی این معماری سبک تاریخی اروپایی بخصوص آلمانی (ایستگاه) بود که با یک "سبک ملی" ملهم از نو هخامنشی (وزارت دادگستری) و عناصر معماری قاجار که در خانه های خصوصی مسلط باقی مانده بود، ادغام شده بود. این پروژه های شهرسازی مستلزم ویرانی میزان وسیعی از بناهای یادبود قدیمی بود، بخصوص اغلب کاخهای سلطنتی کهن داخل ارگ (به استثناء کاخ گلستان و کاخ شمس العماره)، تکیه دولت مشهور و دوازده دروازه ی تاریخی.

پس از این شهر در جنوب بواسطه ی خیابان شوش، خط و ایستگاه راه آهن (ساخته شده در سال 1938)، در شرق از طریق خیابانهای شهباز (17 شهریور)، در غرب با خیابان سی متری و در شمال بوسیله ی خیابان اصلی شاه رضا (خیابان انقلاب سابق که اکنون خیابان 17 شهریور نامیده می شود) که امروز شهر را به دو بخش تقسیم می کند و به علاوه نشانگر پیدایش مناطق جدید از جمله دانشگاه تهران است که نخستین سنگ بنای آن در سال 1935 گذاشته شد، گسترش یافت. تهران به دو بخش تقسیم شده بود که شامل مرکز سنتی اطراف بازار و مرکز مدرن بین میدان توپخانه (سپه)، خیابان لاله زار و ناحیه جدید وزارتخانه ها و بانک ها در شمال خیابان سفارت (فردوسی)، بود.

رضاشاه کاخ گلستان را برای ساخت کاخ مرمر که شروع آن در سال 1935 بود، تخریب نکرد. در تابستان وی در کاخ سعادت آباد تجریش مستقر شد و بنابراین در سرعت بخشیدن به توسعه ی این مناطق تابستانی (ییلاق) شمیران در دامنه ی کوههای البرز، جاییکه ساکنین ثروتمند تهران در جستجوی ملجأیی برای فرار از گرمای تابستان طی سالیان به آن خو گرفته بودند، مشارکت کرد. در جنوب جاده شمیران قدیم خیابانهای کاخ و پهلوی (فلسطین و ولیعصر) با حاشیه هایی درختکاری شده ساخته شدند تا این دو کاخ و دو قسمت از شهر که در حدود 10 کیلومتر/6 مایل از یکدیگر فاصله داشتند را به یکدیگر متصل کنند. در سمت جنوب آرامگاه شاه عبدالعظیم و شهر طبقه ی پایینتر رِی قرار داشتند که بواسطه ی معادن خاک رس و کوره پزخانه هایی که مجددا نزدیک به ورامین در قرچک و قاسم آباد گسترش یافته بودند از تهران جدا شده بودند.

با وجود گشایش فرودگاه بین المللی که توسط کمپانی آلمانی یونکرز (Junkers) بین سالهای 1927 و 1932، سپس توسط شرکت لوفت هانزا (Lufthansa) از سال 1938 به بعد، ساخته شد، در سال 1941 تهران همچنان پایتختی ناکامل و کاملا متوسط که به سختی با سایر قسمتهای جهان مرتبط می شد، باقی ماند. در سال 1930 با وجود حفاری کانال جدید به طول 52 کیلومتر/32 مایل که آب را از رودخانه ی کرج به محلی که اکنون بولوار کشاورز نامیده می شود (مکان قبلی در سال 1845 ساخته شده بود) منتقل می ساخت، آب نواحی سنتی شهر هنوز بوسیله ی قناتها و نواحی مدرن توسط چاهها، تأمین می شد. جریان آب تا بعد از گشایش سد کرج در سال 1961 و لتیان (جاجرود) در سال 1967، برقرار نشد. با این حال جمعیت شهر به سرعت افزایش یافت چنانچه میزان آن از 210،000 نفر در 1922 به 540،000 نفر در سال 1940 رسید، هر چند ناحیه ی شهری فقط به صورت حاشیه ای گسترش یافته و از 24.7 هکتار (منطقه ای که درون دیوارهای دفاعی ساخت ناصرالدین شاه قرار داشت) به 32.2 هکتار رسید.

در زمان حکومت محمدرضا پهلوی پایتخت ایران بدل به یک کلانشهر بین المللی شد که رشد متوسط سالیانه ی آن بالغ بر 6 درصد بود: 1.5 میلیون سکنه در 1956، 3 میلیون در 1966 ( به علاوه تجریش و ری)، 6 میلیون در سال 1986، بود (زندیجانی، 252). تهران بزرگ در سال 1996 در حدود 10 میلیون سکنه شامل 7.5 نفر از خود تهران را در بر می گرفت، از این پس شهر با یک ناحیه ی حومه شهری عظیم احاطه می شد. از دهه ی 60 بدین سو کرج خیلی سریع و با ورود مهاجرین جویای کار در منطقه ی صنعتی جدید، توسعه یافت (15،000 سکنه در 1956، 500،000 نفر در 1991) (بهرامبیگی، 158). شهرهای جدید همچون اسلامشهر (35،000 نفر در 1991)، مهرشهر، رجایی شهر و قرچک آشکار شدند، در حالیکه شهرهای باستانی همچون ورامین آهسته تر گسترش می یافتند. جمعیت قابل توجهی از آذربایجانی ها که از دوره ی قاجار در تهران حضور داشتند، این شهر را به بزرگترین شهر آذری زبان ایران بدل کرده است. از دهه ی 70 خاستگاه مهاجرتی با ورود شمار زیادی از کردها بویژه به کرج، متنوع تر شده بود.

در سال 1972 تهران ناحیه ای به وسعت 210 کیلومتر مربع، با استمرار فضای شهری بین تجریش و ری، را پوشش می داد و مشخصه ی آن تفکیک بین شمالِ ثروتمند و جنوبِ فقیر بود. در نزدیکی جنوب، منطقه ای که محل اجتماع بسیاری از مهاجران بود، نواحی صنعتی و ممنوعیت های ساخت و ساز که از سوی برنامه ی شهرسازی تحمیل شده بودند، روند توسعه را متوقف ساخته بود. بنابراین توسعه ی در شمال شهر اتفاق افتاد و با گسترش طبقه ی متوسط جدید و راه اندازی سیستم های گرمایی مدرن در خانه ها تسریع یافت، بدین معنا که مناطق تابستانی شمال شهر در تمام سال قابل سکونت خواهند بود. این حرکت سفته بازی اساسی در ملک بوجود آورد که ثروت را وارد بورژوآزی جدیدی کرد. منطقه ی بازار که محل سکونت مهاجرینی از استانهای مختلف بود به سرعت تبدیل به مرکز سکونت طبقه ی پایین تهران شد؛ در همین زمان آنچه که در شروع قرن مرکز مدرن شهر محسوب می شد در عین اینکه کارکرد اداری خود را حفظ کرد، به تدریج خالی از طبقات مرفه شد. در شمالِ مرکز مدرنِ خیابانهای نادر استانبول از سال 1960 بدین سو یک مرکز با سبک آمریکایی بین خیابان تخت جمشید (طالقانی)، محل شعب اصلی شرکت نفت بین المللی ایران (NIOC)، و بولوار الیزابت دوم شکل گرفت. متعاقبا یک مرکز مدرن جدید بین خیابان عباس آباد و میدان ونک ساخته شد. در سال 1962 با تَرک کاخ مرمر و انتقال به کاخ جدید نیاوران، خانواده ی سلطنتی این جغرافیای اجتماعی جدید شهر که سبب تغییر مکان روزانه ی حیرت آور جمعیت بین شمالِ مسکونی و مرکز می شد را تقویت کرد.

اولین برنامه ی شهرسازی که در سال 1969 توسط ویکتور گروئن (Victor Gruen) و شرکت فرمانفرمایان تحقق یافت، طرح محدوده های شهری را برای یک دوره ی 25 ساله تنظیم کرد. جهت جلوگیری از توسعه ی شهر به سمت جنوب چندین شاخه ی شهری برای مسیر کرج و در امتداد کوهپایه در نظر گرفته شد. به سبک منطقه ی پارسِ تهران که در سال 1956 با سرمایه های پارسی از بمبئی ساخته شد، یا برنامه ی مسکن عمومی ِ چهارصد دستگاه در سال 1947، چندین شهرک با بهره گیری از وجوه تعاونی یا عمومی ساخته شد: هتل های بزرگ، موزه ها، ساختمانهای اداری یا آپارتمانهای مجلل و همچنین پروژه های ساختمانی نزدیک به فرودگاه (اکتابان) و در لویزان. جنبش حمل و نقل شهری از طریق شبکه ی بزرگراه ها با الگوبرداری از لس آنجلس، تضمین شد.

با افزایش قیمت نفت در سال 1974 نیروی محرک جدیدی برای گسترش شهر ایجاد شد: طرح ایجاد مترو ترسیم شد و آنچه از اهمیت ویژه برخوردار است تصمیم شاه مبنی بر ساخت شاهستان پهلوی، یک منطقه ی اداری، فرهنگی و سیاسی با موقعیت بین المللی در 554 هکتار از محوطه ی خالی است که پیش از این بر طبق طرحی که توسط شرکت بریتانیایی بین المللی نقشه برداران لولین دیویس (Llewellyn Davis) تنظیم شده بود، زمین ارتش بین عباس آباد و شمیران محسوب می شد. این پروژه بسیار بلند پروازانه که تهدیدی برای توسعه ی دیگر بخش های شهر بود، طرح شهرسازی سال 1969 را منسوخ ساخته و بحرانهای شهری را تشدید می کرد. ساخت و سازهای عمومی غیرقانونی در جنوب شهر جهت اسکان شمار زیادی از مهاجرین جدید، گسترش یافت.

انقلاب اسلامی که در شهرهای استانی آغاز شد در 4 سپتامبر 1978 (روز عید فطر) با تظاهراتی که بین پارک قیطریه در شمال شهر و دانشگاه تهران و به فراخوان آیت الله طالقانی برپا شد، به تهران رسید. برای بیش از سه سال تظاهرات عمومی که در خیابان رضا شاه (با نام جدید انقلاب) شکل می گرفتند بسیار بزرگتر و مستمرتر از تظاهراتی بودند که توأمان با ملی شدن صنعت نفت و کودتا علیه مصدق در سال 3-1951 شکل گرفتند و سهم قابل ملاحظه ای در تغییر ارتباط میان شهر و ساکنانش ایفا کردند. اگرچه جدایی اجتماعی شمال-جنوب که مشخصه ی پایتخت بود از بین نرفت، جمعیت جنوب برای اولین بار با مرکز مدرن و مناطق شمالی (بازدید از محل اقامت آیت الله خمینی در جماران) آشنا شدند و نگرش نسبت به فضای عمومی که ویژگی بخش شهر اسلامی بود، تغییر کرد. بدنه ها و نهادهای سیاسی اصلی (هیأت رئیسه جمهوری اسلامی، مقام ریاست جمهوری، نخست وزیر، مجلس و قوه ی قضاییه) در یک منطقه، اطراف کاخ مرمر، موقعیت یافتند، بدین ترتیب مجلس شورای اسلامی در محل سنای قبلی و دفتر نخست وزیر در خیابان پاستور قرار گرفت، همچنین مرکز شهر دوباره احیا شد.

جمهوری اسلامی خیلی زود "مسکن انقلابی" (revolutionary habitat) (1982) که به طور غیر قانونی ساخته شده بود را قانونی کرد و محله های فقیر نشین و حلبی آبادهای گودهای قبلی جنوب شهر (Hourcade و خسروخاور) را تخریب کرد، اما پروژه های اصلی شهرسازی از جمله شاهستان پهلوی و مترو برای بررسی کنار گذاشته شدند. ملی سازی زمین شهری بدون متصدی در سال 1981 و سپس ارائه ی یک طرح جدید شهرسازی در 1992، نشان دهنده ی آغاز یک سیاست شهری جدید است. ساخت راههای ماشین رو تحت پیگیری بود و برنامه ی کلانی برای نوسازی مناطق جنوبی شهر به اجرا درآمده بود، همچنین شاهد ایجاد مراکز فرهنگی (مرکز بهمن در کشتارگاههای قبلی) و تسهیلات ورزشی، ارتقاء خدمات عمومی و بازگشایی خیابان تاریخی نواب در سال 1997 که دسترسی به مسیرهای ماشین رو منتهی به قم و فرودگاه بین المللی جدید را میسر می ساخت، بودیم. تخریب ساختمانهای فرسوده در مرکز قدیمی ادامه داشت، در حالیکه ایجاد شمار زیادی پارک و باغهای عمومی در خدمت توسعه ی فضای عمومی جدید بود. ساخت برج های بلوکی بزرگ در شمال شهر (الهیه، نیاوران)، منظر شهری این نواحی را دگرگون ساخته، ترکیب اجتماعی نیز با عزیمت بورژوآزی امپراطوری قدیم و ظهور مجموعه ی جدید اسلامی، تغییر یافته است. از سال 1980 ورود خودروهای شخصی به مرکز شهر، بین بازار و عباس آباد، ممنوع شده است. این شرایط سبب تسریع در حذف سکونتگاهها و جایگزینی آنها با املاک اداری، تجاری، مدیریتی و نمایندگی های دولتی شده است. این مرکز جدید چنانچه در طرح شهرسازی جدید سال 1992 تعریف شده، قطب "تهران بزرگ" محسوب می شود و شامل حومه های شهری جدید است، این قطب بیش از 120 کیلومتر از آبیک تا رودهن و 30 کیلومتر از تجریش تا رباط کریم، امتداد یافته است؛ امکان دارد قزوین و قم هم اکنون به عنوان حومه های پایتخت در نظر گرفته شوند.

تهران با دارا بودن 14 درصد کل جمعیت کشور (جمعیت شهر در سال 2007 نزدیک به هشت میلیون نفر، با حدود بیست میلیون نفر در گستره ی کلانشهری، برآورد شده است) یک شهر با اندازه ی مفرط در مقیاس ملی نیست، اما وزن اقتصادی، مدیریتی و فرهنگی آن بیش از اندازه است، زیرا پایتخت دربردارنده ی نیمی از دانش آموزان، مدیران و دکترهای ایران و سه چهارم کل تولیدات صنعتی است.

تهران به لحاظ دارا بودن بناهای تاریخی عمومی، پایتختی فقیر باقی ماند. توسعه ی زیرساخت شهری از دهه ی 60 و بخصوص از سال 1970 با توسعه ی منطقه ی صنعتی کرج، ساخت اولین هتل های اصلی، بیمارستانهای مدرن، تالار کنفرانس ( تالار اپرای رودکی [وحدت]) و بناهای عمومی همچون دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در شمال شهر، آغاز شده است. معماری تهرانی ها، برخی اوقات اصیل (موزه ی فرش ساخته ی حسن فتحی)، به ندرت از محیط خوب بهره می برد و با وجود موقعیتهای زیادی در میادین عمومی، بناهای یادگاری زینتی کمیاب هستند. سازه های تاریخی که نماینده ی پادشاهی پهلوی بودند در سال 1979 تخریب شده و اغلب با مجسمه های مدرن (میدان فلسطین) یا مجسمه هایی که نشان دهنده ی چهره های مهم تاریخی هستند (همچون مجسمه رازی که در سال 1995 در خیابان کارگر برپا شد)، جایگزین شدند. برج شهیاد که در سال 1972 نزدیک به فرودگاه مهرآباد ساخته شد تا مشخص کننده ی جشن سالیانه ی 2500 ساله ی بنیانگذاری امپراطوری ایران باشد، به گونه ای متناقض به سازه ای بسیار عمومی بدل شد که با نام برج آزادی نماد تهران است.

 

بوثورث، مینورسکی، کلمارد، هورکاد ترجمه ی ملیحه درگاهی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...