sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۲ این مقاله ترجمه خطابهای است به زبان فرانسه كه درسال 1329 شمسی در تالار مدرسه عالی زبانهای شرقی در پاریس با حضوراستادان آن دانشكده و گروهی از ادیبان و اعضای آكادمی فرانسه ایراد شد و سپس در كتابی با عنوان «روح ایران» L’ame de l'Iran انتشار یافت. شهرت و رواجی كه شاعر شیراز از آن بهرهمند است شاید در دنیا كمنظیر باشد. در ایران كسی را نخواهید یافت كه نامش را نداند وتقریباً هر كسی لااقل چند بیتی از شعر او را از بردارد. در خانه هر ایرانی باسوادی دست كم یك جلد از دیوان او هست. از چند قرن پیش ایرانیان بر حسب عادت در كام و ناكامی به دیوان او كه غالباً دیوان عزیز خوانده میشود روی میآورند كه مایه تسلی خاطر یا تأیید لذتهای آنی خود را در آن بیابند. شعر او در حكم هاتف غیب است. به آواز میخوانند یا در هر مناسبتی از آن شاهد میآورند. همین نكتهها را درباره بیشتر ملّتهای آسیائی میتوان گفت. مسلمانان هند و پاكستان، افغانان، ساكنان آسیای میانه، تركان، مردم بینالنهرین و كشورهای دیگر این منطقه نیز كم یا بیش شاعر شهیر ایرانی را عزیز میشمارند. از روزگار او تا زمان ما اوست كه معروفترین شاعر ایرانی است. دراروپا نیز نزدیك دو قرن است كه اهل شعر و ادب با او آشنائی دارند. نخست مردم آلمان بودند كه او را دریافتند. شاعر بزرگ گوته مسحور نغمههای خوشآهنگ او شد كه در عذوبت همتائی نداشت. بر اثر الهام حافظ بود كه گوته دیوان شرق و غرب را نگاشت و در این باب در سال 1810 در دفتر خاطراتش نوشت: «من ناگزیر شدم كه بیافرینم زیرا كه بیآن نمیتوانستم این تجلی نیرومند را تحمل كنم» گوته در قطعات فصلی كه آن را با كلمه فارسی «حافظ نامه» عنوان داده است و در بسیاری از قطعات دیگر این دیوان حسن ستایش خود را نسبت به حافظ بیان میكند و میخواهد كه گم كردههای خود را در نغمههای آهنگین او بیابد و چنین میگوید: آرزومندم كه در شیوه قافیه پردازی تو شریك باشم تكرار صوتها هم دلگشای من است نخست معنی را درمییابم، آنگه الفاظ را هیچ صوتی دو بار طنین نمیافكند مگر به آن قصد كه معنی خاصّی به سخن ببخشد چنانكه تو میكنی، ای شاعری كه این موهبت را از میان جمع تو داری شاعران رمانتیك فرانسه نیز بزودی مفتون سحر شاعری حافظ شدند. هوگو در دیوان شرقیات اسیر این جادو شد. همچنین تئوفیل گوتیه در مقدمه دیوان «میناكاری و حكاكی» قدرشناسی معاصرانش را نسبت به شاعر بزرگ ایران اظهار میكند. از آنگاه نویسندگان بزرگ فرانسه از ستایش او فروگذار نكردهاند. برای آنكه شنوندگان را با نقل قول متعدد و فراوان تصدیع ندهم به ذكر نام آندره ژید اكتفا میكنم كه در نوشتههای خود بارها به آثار او اشاره دارد و آرزو كرده است كه بتواند مانند حافظ ژرفبین باشد. چنانكه در یادداشتهای روزانه خود مینویسد: «همیشه كامیابی خود را در آن دانستهام كه معنی را با شیوه تعمیم هر چیز هر چه بیشتر كنم، چندانكه آنچه گفتنی دارم مانند جامی كه حافظ از آن سرخوش گردید از حقیقت لبریز شود.» كیست این مرد و چیست راز چنین شهرت و رواجی كه یافته است؟ میتوانم به یقین بگویم كه هنوز چنانكه باید این مرد و آثارش شناخته نشده است و من ادعا ندارم كه در چند دقیقه بتوانم این روح بزرگ را كه از مرزهای كشور ما و زبان رایج ما تجاوز كرده است تا آشنایان وستایشگرانی چنین فراوان و چنین متفاوت و مختلف در جهان بیاید به شما معرفی كنم. گذشته از این شاید درخور چنین كاری نباشم. بنابراین گفتار من جز به این منظور نیست كه از شاعری با شما سخن بگویم كه مانند همه هموطنانم دوستش دارم و میستایم و امیدوارم كه بتوانم عذر قصور خود را در اغماض و عفو شما بیابم. عصر حافظ برای شناختن جنبه زندگانی این مرد، نخست وضع عصر او و جامعهای را كه در آن میزیست باید شناخت. به این سبب است كه گمان میكنم بهتر باشد كه نخست طرحی اجمالی از چگونگی محیطی كه در آن میزیسته است در برابر دیدگان شما بگذارم. شاعرما در نیمه قرن چهاردهم میلادی (قرن هشتم هجری) میزیست. تاریخ دقیق ولادت او را نمیدانیم. شاید هنگام مرگ بیش از شصت سالگی را گذرانده بود. مرگش در سال 1389 میلادی (792 هجری) روی داد. اگر در آن روزگار روابط گستردهتری میان شرق و غرب وجود داشت ممكن بود كه با شاعر ایتالیائی، پترارك، آشنائی یافته باشد. زندگی او در یكی از پرآشوبترین دورانهای تاریخ ایران، میان دو هجوم عظیم مغول و تاتار سپری شد. امیرانی كه در آن زمان بر ایران حكومت میكردند غالباً از نژاد بیگانه بودند. فرمانروائی این حكام ثباتی نداشت. جنگهای خونین این مدعیان سلطنت میان اعضای یك سلسله، میان پدر و پسر، میان برادران، میان عمو و برادرزاده، هیچ امید قرار و دوامی در وضع سیاسی و اجتماعی كشور نمیگذاشت. تأثیر فوری غلبه هر امیری كشتار و غارت اموال همكاران و طرفداران امیر مغلوب و نابودی كسان او بود. این بیثباتی سیاسی و اجتماعی طبعاً همه ارزشهای اخلاقی و معنوی را زیر و رو كرده بود. زمانه روزگار «جان بدربردن» بود. امیران محلی كه نمیتوانستند بر احترام و علاقه رعایای خود تكیه كنند ناچار از ایمان مذهبی آنان سوءاستفاده میكردند. سالوس و ریا رونق و رواجی داشت. آزادگی و تسامح اسیر تظاهر و تزویر بود. پیروان تعصب دینی از هر بهانهای برای انتقام از حریفان آزاداندیش خود بهره میگرفتند. شقاوت و قساوت، جای كرامت و لطف طبیعت ایرانی را گرفته بود. در این حال هنوز كسانی بودند كه با سرسختی در مقابل این فساد، حتی به بهای جان خود مقاومت میكردند. زندگی حافظ در چنین محیطی بود كه سراسر زندگی شاعر بزرگ ما سپری شد. نامی كه بدان معروف است، یعنی تخلص او، در حقیقت عنوان و لقبی است. نامش شمسالدین محمد بود. حافظ یعنی كسی كه قرآن را از بردارد. عنوان حافظ میان علمای دینی اسلام به كسانی اطلاق میشد كه در فنّ قرائت قرآن مجید سرآمد بودند. در تواریخ و اسناد مربوط به این زمان عده كثیری از اشخاص زمانه را مییابیم كه به این لقب شهرت داشتهاند. در این كه حافظ ما یكی از علمای دین بوده است شكی نیست. او خود بارها به این معنی اشاره كرده است. شاید چندی نیز در مدارس دینی درس میداده یا درس میخوانده است و به این نكته نیز چندین بار اشاره دارد. از جمله در این شعر: از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یك چند نیز صحبت معشوق و می كنیم اما تنها آگاهی ما بر این نكته كافی نیست كه شخصیت این مرد بزرگ را از روی آن بشناسیم. مدتها تعمدی داشتند كه او را مانند زاهدی معرفی كنند و حال آنكه در شعرش همه جا از می و معشوق گفتگو میكند. همچنین ستایشگران سادهلوح او كه نمیتوانستند باور كنند كه چنین ساحر لفظ ومعنی به لذات ساده زمینی پرداخته باشد برای تبرئه او افسانهای جعل كردند. در این افسانه چنین حكایت میكنند كه او در آغاز جوانی شاگرد دكان نانوائی بوده با ذهنی ساده و بر اثر درد عشق دلبری به نام شاخ نبات الطاف الهی شامل او شده و معجزهای رخ داده كه جوان بیسواد را به مقام یكی از بزرگترین علمای دین رسانده كه قرآن را از برداشته و لسان غیب را كه در شعرش به كار رفته آموخته و سرانجام نیز به وصل دلدارش رسیده است. این گونه افسانهها در مشرق زمین غالباً در باره مردان بزرگی كه شهرت عام یافتهاند جعل شده و نمیتوان هیچ گونه اعتباری برای آنها قائل شد. گذشته ازاین، بنا به روایات تاریخ نویسان قدیم میدانیم كه شاعر با بسیاری از امیرانی كه درشیراز، پایتخت فارس، حكومت میكردند رابطه داشته و این نكته را بارها از تصریح خود او در اشعارش میتوان دریافت، زیرا كه از ایشان نام میبرد، مدحشان میگوید و گاه نیز از ایشان گله میكند. حتی یك چند هم شغل دیوانی داشته و در دستگاه یكی از وزیران شاه شجاع مظفری خدمت میكرده است. و از اینجاست كه عنوان «خواجه» به او دادهاند و این خطاب به گمان من نشانه وابستگی به مقامات دیوانی و اداری است. در مدت زندگانی خود همیشه، چه به سبب مقام علمی دینی و چه به اعتبار شاعری بزرگ مورد احترام فراوان بوده است. نسخههای خطی غزلیاتش دست به دست میگشته و ازولایتی به ولایت دیگر ایران كه درآن زمان هر یك حكومتی جداگانه داشتهاند همراه با كاروانها سفر میكرده است. حكام و امیران این ولایات به او نامه مینوشته، هدیه میفرستاده و خواهان دوستی و مودت او بودهاند. شاعر غزلهائی برای ایشان میفرستاده كه در آنها غالباً اشاره كوتاهی به نام یا عنوان ایشان درج میكرده است. شاعران معاصرش از او به احترام یاد كرده و گاهی نیز به شهرتش حسد میورزیدهاند. اما این شهرت و مقام نمیتوانست زندگی آرام و سادهای را كه شاعر میخواست برایش فراهم كند. سراسر عمرش به مبارزه پایانناپذیر با فساد زمانه گذشت. پس از روزهای اقبال در دستگاه امیری غالباً ایام مغضوبی پیش میآمد. دوستی او با وزیرانی كه مورد مهرش بودند در زمانی كه این وزیران غضب میشدند برای شاعر صدماتی به بار میآورد. در این موارد شاعر طغیان نمیكرد، عاقلتر و هشیارتر از آن بود كه خود را به دست اعمال بیفایده ناشی از بیتابی بسپارد. اما این صبوری مانع آن نمیشد كه از سرنوشت دوستانش در چند بیت جانكاه شكوه سر دهد وبه آینده بهتری امید داشته باشد. در هر تغییر سیاستی فراوان بودند كسانی كه روش خود را تغییر میدادند تا با وضع جدید سارش كنند و خود را با آن هماهنگ سازند. اما شاعر مورد بحث ما همچنان به شیوه رفتار خویش دوام میداد، زیرا كه به شرف انسانی، به صداقت و به انسانیت ایمان میورزید و عواقب این پایداری را با صبر و سكون تحمل میكرد. غالباً با لحنی طنزآمیز به این معنی اشاره كرده است. صوفیان واستدند از گروهی همه رخت دلق ما بود كه در خانه خمار بماند خرقهپوشان دگر مست گذشتند و گذشت قصه ماست كه در هر سر بازار بماند آنچه بیشتر مایه نفرت او بود ریا بود. با وجود مقامی كه از جنبه عالم دینی داشت غالباً با قدرتهای مذهبی در كشمكش بود، زیرا كه نمیتوانست آن همه قساوت را كه به نام دین مرتكب میشدند تحمل كند. بارها او را تكفیر كردند، اما او نیز به نوبه خود دینفروشان را به ریاكاری و انحراف از حقیقت دین متهم میكرد و در بعضی از اشعارش به این معنی تصریح میكند. جفا نه شیوه دینپروری بود حاشا همه كرامت و لطف است شرع یزدانی با وجود فرهنگ عالی دینی كه داشت هرگز نخواست كه به این عنوان شهرت بیابد زیرا كه با عالم نمایان اختلاف فراوان داشت. ازاین هم پیشترمیرفت. خود را میخواره و رند و عاشق میخواند تا مخالفت خود را با این كسان كه مردم را به زهد دعوت میكردند و در حقیقت جز ریا و تزویر هنری نداشتند نشان بدهد. میگوید: از ننگ چه گوئی كه مرا نام زننگ است وز نام چه پرسی كه مرا ننگ زنام است میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز وانكس كه چو ما نیست درین شهر كدام است؟ اما همیشه نمیتواند مبارزه را علنی كند. روزگاری میرسد كه عالمان دین با تكیه به سیاست وقت، قدرت تام دارند. حریفان خود را تكفیر میكنند و آنان را مورد تعقیب خود چشم میپوشد؟ آیا تسلیم و رضا اختیار میكند؟ نه. همچنان ایمان خود را به جمال و كمال روح انسانی با صداقت و صمیمیتی بیمانند حفظ میكند. اما به یاران خود میسپارد كه احتیاط را از دست ندهند: دانی كه چنگ و عود چه تقریر میكنند پنهان خورید باده كه تكفیر میكنند روزگاری است كه: ناموس عشق و رونق عشاق میبرند عیب جوان و سرزنش پیرمیكنند گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید مشكل حكایتی است كه تقریر میكنند با این حال: می خور كه شیخ و زاهد و مفتی و محتسب چون نیك بنگری همه تزویر میكنند شاید در چنین اوقاتی است كه عزم سفرمیكند: نیست در شهر نگاری كه دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم ازینجا ببرد اما همین كه از شهر خود دور میشود غم غریبی و غربت بر دلش گرانی میكند: چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاك كف پای یار خود باشم غم غریبی و غربت چو برنمیتابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم راستی هم بسیار كم سفر كرده است زیرا كه دوست ندارد خود را در عزیمتهای دور و پر خطر گرفتار كند. اما ایمان شاعر به رسیدن روزگار بهتر بیهوده نیست. روزگار در گردش است و شاعر این معنی را خوب میداند و بارها آن را تكرار میكند. زمانی فرا میرسد كه مدارا و انسانیت بیشتری حكمرواست. شاعر این ایام رهائی را اگرچه زود گذرست در ابیات دلكشی میستاید: ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند وز می جهان پر است و می خوشگوار هم آن شد كه بخت بد نگران بود از كمین خصم از میان برفت و سرشك از كنار هم در پایان این گفتگو در باره زندگی شاعر میتوان پرسید كه معاش خود را از چه میگذرانید، غالباً از عطایا و هدایای امیران و بزرگان عهد. شاید یك چند هم وظیفه دیوانی داشته است. اما از اینجا نباید گمان برد كه او شاعری مداح و درباری بوده است. گاهی از كرم دولتمردان بهرهمند میشد، اما در همه حال شأن و منزلت خود را نگه میداشته است. البته امر معاش او به آسایش نمیگذشته اما به مختصری قناعت میورزیده است: میگوید: شاهدان در جلوه و من شرمسار كیسهام بار عشق و مفلسی صعب است و میباید كشید قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت باده وگل از بهای خرقه میباید خرید آثار حافظ از آثار این شاعر كم و بیش پانصد غزل باقی مانده است. آیا آثار بیشتر و فراوانتری داشته است؟ این نكته را نمیتوان به یقین دانست. میدانیم كه برای جمع و تدوین آثار خود وقت بسیاری صرف نكرده است. گویا پس از مرگ او بود كه یكی از شاگردانش غزلهای او را جمعآوری كرده و به ترتیب حروف قوافی مدون ساخته است. قدیمترین مجموعهای كه ازغزلیات او به ما رسیده بیست و سه سال پس ازمرگش كتابت شده است و این مجموعه كمتر از ثلث آثار اوست. اما در میان نسخههای نسبة كامل آثار او ازهمه قدیمتر آن است كه سی و پنج سال پس از فوتش نوشته شده است. آیا آثار فراوانتری داشته است؟ من گمان نمیبرم. آنجا كه هنری چنین لطیف در كار است، خاصه آن كه به زبانی چنین ظریف ادا شود دشوار است كه حاصل كار بیش ازین باشد. بزرگانی كه آثارشان در دقت و ظرافت با آثار حافظ طرف قیاس است مانند: ادگار پو، بودلر، مالارمه، والری، محصول هنرشان بیش ازاونبوده است. كیفیت غالباً موجب قلت كمیت است. اما آنچه از اشعار این شاعر به دست ما رسیده نیز دست نخورده نمانده است. كاتبان غالباً بر اثر مسامحه یاعلل دیگر در اشعاراو تصرف كرده یا نظم ابیات رادر غزلها بر هم زدهاند. گاهی نیزكار را تا آنجا رسانیدهاند كه ابیاتی از خود ساخته و در بعضی ازغزلها جا داده یا غزلهای كاملی را كه به تقلید شاعر بزرگ سروده شده در دیوان او مندرج ساختهاند. در نسخههای خطی و متأخر مقدار فراوانی از این غزلهای الحاقی وجود دارد و در نسخههای چاپی اخیر شماره غزلهای دیوان حافظ را به هشتصد رسانیدهاند. خوشبختانه از بیست سال اخیر محققان ایرانی به نقد و بررسی دقیق مجموعه آثار او پرداختهاند، با این حال نمی توانم بگویم كه اكنون یك چاپ دقیق انتقادی از دیوان حافظ در دست داریم. كاری كه در نقد آثار او دشواریها به پیش میآورد ترتیب و نظم ابیات در متن هر غزل است. در واقع با ظرافت و ایجاز بینهایت كه در هنر شاعری حافظ وجود دارد ذوق فراوان و شعرشناسی كامل لازم است تا بتوان روابط دقیقی را كه میان ابیات هر غزل هست دریافت. به این سبب است كه غالباً گمان بردهاند كه چنین رابطهای در میان نیست و هر بیت غزلی معنی و مقصود جداگانهای را بیان میكند. حتی در این باب افسانهای ساختهاند. میگویند كه شاه شجاع، یكی ازامیران حامی حافظ كه خود نیز شعر میسرود، روزی انقطاع و عدم رابطه هر بیت را با بیتدیگر بر او عیب گرفته و شاعر با این بیان به او پاسخ داده است: «غزلهای من با وجود عیب پراكندگی ابیات كه در آنها میبینید به شهرها و كشورهای متعدد رفته است. اما اشعار شما با همه ابیات، از دروازه قصرتان بیرون نرفته است.» از این افسانه میتوان دریافت كه از مدتها پیش به دشواری میتوانستند ظرافت و لطف سخن شاعر را درك كنند. به این سبب است كه ترتیب ابیات به دست كاتبان بر هم خورده تا آنجا كه امروز دو متن از دیوان حافظ نمیتوان یافت كه ترتیب ابیات هر غزل در آنها عیناً یكسان باشد. هنر شاعری این هنر شاعری كه چنین لطیف و دشوار است ازچه ناشی میشود؟ من میكوشم كه آنرا هر چه مختصرتر بیان كنم نخست به قالب شعر بپردازم. آنچه در شعر فارسی «غزل» خوانده میشود قالب واحد و ثابتی دارد و آن عبارت از قطعهای است شامل هشت تا پانزده بیت كه هر بیت آن بندی شمرده میشود. دو نیمه بیت اول كه هر یك را مصراع میخوانند قافیه دارد و مصراعهای دوم هر بیت نیز درسراسر غزل به همان قافیه است كه در سراسر قطعه مراعات میشود. حافظ مانند متقدمان و معاصرانش همیشه این قالب را برای قطعات غنائی خوداختیار كرده و به كار برده است. این كه درك معنی دقیق شعر حافظ دشوار مینماید در درجه اول نتیجه لحن مجازی و رمزی آن است. در شعر او همیشه معانی با رمز و استعاره و كنایه بیان میشود. اما البته نباید این شیوه را ازابتكارات و مخترعات او دانست چنانكه بسیاری از منتقدان ایرانی یا اروپایی گمان بردهاند. مجاز واستعاره، ریشههای بسیار عمیقی در هنر ایرانی دارد. درهمین اواخر ایرانشناسی زبردست، استاد هانری ماسه زیر عنوان «تریستان و ایزوت در ایران» از یك افسانه ایرانی سخن گفت كه در قرن دوازدهم (قرن ششم هجری) به رشته نظم درآمده است. در این افسانه كه اساس آن شاید چند قرن پیش از اسلام به وجود آمده است تغزلهایی هست كه در مجالس بزم و عشرت به توسط رامشگران سروده میشود و رازگوئی یعنی بیان مجازی در آنها با لطیفترین وجهی دیده میشود. برای آنكه بسیار دور نرویم من به ذكر نام سنائی قناعت میكنم كه ازشاعران قرن ششم ایران بود و مجموعه آثارش تعداد فراوانی شعر غنائی یعنی غزل را در بردارد. دراین غزلهاست كه نخستین بار با تغییرات مجازی كه بعدها تا این حد در شعر فارسی آشنا و متداول شده است روبرو میشویم. میپرسید كه آیا مبتكر این تعبیرات سنائی بوده است؟ من نمیتوانم این نكته را تأیید كنم اما آنچه مسلم است اینكه در طی مدت دو قرن فاصله میان سنائی و حافظ این تمثیلهای مجازی از فرط تكرار در حكم كلیشه درآمده بود. شاعران معاصر نیز مانند او این صور مجازی را در آثار خود مكرر به كار بردهاند. پیشروان و معاصران حافظ برای آنكه حافظ را بهتر بشناسیم باید با پیشروان او و معاصرانش نیز آشنا شویم. معاصران او متعدد بودند. گروهی ازشاعران غزلسرا پیرامون او وجود داشتند كه فهرست اسامی ایشان خود دراز خواهد شد. من تنها به ذكر نام چند تن كه ازاسلاف او شمرده میشوند مانند اوحدی و خواجوی كرمانی و ازمعاصرانش مانند سلمان ساوجی شاعر دربار جلایریان كه پایتخشان در بغداد بود و كمال خجندی كه در تبریز میزیست و عماد فقیه و عبید زاكانی و ناصر بخاری اكتفا میكنم. در آثار همه این شاعران در همین قالب غزل همه جا به همین صور خیال، همین استعارات ومجازها برای بیان همین معانی و مفاهیم برمیخوریم. نتیجه آنكه حافظ در شیوه شاعری خود، جز ازسنت شاعری سرزمین خود و عصر زندگی خود استفاده نكرده است. این شاعر معانی مقصود خود را در پرده و بوسیله تعبیرات مجازی چنان به كار میبرد كه درغالب موارد خواننده نمیداند كه مخاطب او معشوقی یا سلطانی است. از نظر معانی و مضامین هنگام خواندن غزلی از او بزودی درمییابیم كه سر و كار ما با یك معنی ساده نیست بلكه با دستگاه آمیختهای ازصور خیال و معانی روبرو هستیم. معنی اصلی در عمق عبارات مانند یك ملودی اساسی باقی میماند. سپس صور خیالی دیگر كه معانی فرعی را بیان میكنند در حكم نغمههای همآهنگ به این ملودی بسط و توسعه میبخشند. شاعر كلمات را با دقت و توجه به كار میبرد. هر كلمهای باید علاوه بر مفهوم حقیقی معانی لطیف دیگری را متناسب با آن به ذهن خواننده القا كند (این نكتهای است كه در فارسی به لفظ «ایهام» بیان میشود) میان این تخیلات فرعی كه به وسیله صوت كلمات یا معانی مجازی آنها بیان میشود روابط بسیار لطیفی وجود دارد. روی هم رفته معرقكاری الفاظ به تدریج به طرحهای اسلیمی منتهی میشود. شعر حافظ یك مینیاتور زیبای ایرانی است كه هر یك از اجزای آن مستقل از اجزای دیگر در كمال زیبائی است. اما یك هماهنگی نیز میان آنها وجود دارد. این اجزاء در مجموع مانند یك پرده نقاشی جلوهگاه یكی ازحقایق عمیق روح بشر است. كنسرت این اشكال و الوان حالت آرامش و سكونی به ذهن خواننده میبخشد. اما مینیاتور از موسیقی بهرهمند نیست و شاعر توانسته است موسیقی را نیز به شعر تصویری خود پیوند دهد. سپس به سمفونی دیگر، یعنی به موسیقی الفاظ بپردازیم. وزن و موسیقی شماره وزنهائی كه شاعر ایرانی میتواند به كار ببرد بسیار است. عدد آنها از 120 میگذرد كه ازآن جمله سی وزن بسیار متداول است. درحالی كه شاعران نسل پیشین حافظ، مانند اوحدی و خواجو و حتی معاصرانش مانند سلمان ساوجی گاهی در پی وزنهای نادر و كم استعمال میرفتند تا تجدد و تازگی در شعر خود ایجاد كنند. حافظ هرگز دنبال این گونه وزنهای غریب نرفته است. روی هم رفته در غزلیات حافظ نزدیك 25 وزن مختلف وجود دارد. اما هفتاد درصد اشعار او تنها در چهار وزن سروده شده است. این اوزان چهارگانه موردعلاقه او هستند. شاعر در پی غرابت و خروج ازمتعارف نیست. لكن در مقابل این ذوق خاص میكوشد كه در استعمال این وزنهای محدود هر چه بیشتر ظرافت و دقت را به كار ببرد. در محدوده این وزنهای بسیار مأنوس و بسیار متداول دقایق لطیفی را مراعات می كند كه تا زمان او هیچ شاعری به آنها دست نیافته بود. او جویای تناسب اصوات و هماهنگی آنها و كنسرت الفاظ است. شاعر از روابط دقیقی كه میان اصوات گوناگون زبان وجود دارد به خوبی آگاه است و این آگاهی به گمان من جنبه علمی دارد. عقیده من آن است كه در علم اصوات تبحری داشته است. برای این دعوی سندی ندارم. اما بخوبی میدانیم كه در كشورهای اسلامی مطالعه این رشته از علوم قرآنی، یعنی علم تجوید و ترتیل، برای كسانی كه میبایست قرآن را از برداشته و به آواز بخوانند ضروری بوده است تا ازخطا در خواندن كلام الهی پرهیز كنند. مطالعه این علم بیشك در هنرشاعری حافظ تأثیر فراوان داشته است. حافظ در شعر فارسی همان هنر را به كار برده است كه شاعران سمبولیست در شعر فرانسوی میكردند، یعنی موسیقی را در شعر وارد كرده است. حافظ رامشگری است كه آلت موسیقی خود یعنی زبان را خوب میشناسد و چه در كاربرد مصوتهای گوناگون و چه در تلفیق صامتها میتواند نغمههای بسیار گوناگون ساز كند. اینك یك از شعرهایش را انتخاب كنیم و از این نظر مورد تحلیل قرار دهیم. تكیه بر اختر شبگرد مكن كاین عیار تاج كاووس ربود و كمر كیخسرو این بیت در یكی از وزنهای طرف علاقه حافظ سروده شده است. در مصراع اول روی گام صامتهای انسدادی كار میكند: یعنی پ، ب، ت، د، ك، گ. سپس در مصراع دوم در ضمن حفظ مایه اصلی چند صامت سایشی را وارد میكند، یعنی ج، س. مصوّتهائی كه در مصراع اول به كار رفته بیشتر فتحه، یعنی مصوّت كوتاه است. در آخر این مصراع یك حرف مدّ «آ» میآید تا زمینه را برای مصراع دوم آماده كند كه در آن بیشتر مصوّتها بلند (ممدود) است، یعنی آ، او. این بهرهوری از ابزار، یعنی سازالفاظ با مضمونی كه شاعر بیان میكند بیرابطه نیست. در مصراع اول آرام سخن میگوید و گویی نجوا میكند و رازی را میگشاید، اما در مصراع دوم ناسازگاری طالع را به یاد میآورد، شوری در دل میآورد و آواز برمیآورد و مصوّتهای بلند و صامتهای سایشی زنگدار به كار میبرد. در شعر دیگری ازصامت «ج» سود میجوید و آن را با صامتهای غنـّه م، ن و حرفهای روان ل، ر میآمیزد. جان بیجمال جانان میل جنان ندارد. برای آنكه شنوندگان را با تحلیلهای دقیق تصدیع ندهم چند شعر ازیك غزل او را بیتوضیح مفصل میخوانم و گمان میكنم كه شما خود وزن و آهنگی را كه ذكر كردم از آن درخواهید یافت: مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد مرا روز ازل كاری بجز رندی نفرمودند هر آن قسمت كه آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را، محتسب، ما را به فریاد دف و نی بخش كه ساز شرع ازین افسانه بیقانون نخواهد شد شراب لعلو جای امن و یار مهربان ساقی دلاكی به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد ترجمه حافظ پیش از پایان گفتگو چند كلمهای نیز درباره ترجمه حافظ به زبان فرانسوی باید گفت. چندین بار كسانی كوشیدهاند كه شعر حافظ را به این زبان ترجمه كنند. اما شعر قابل ترجمه نیست و ترجمه شعر حافظ از همه دشوارتر است، چگونه میتوان در یك زبان بیگانه آن همه ظرافت لفظ و اندیشه كه منبع آنها در لطائف زبان و روحیه یك ملّت است نقل و بیان گردد. آقای استاد ماسه بهترین ترجمه را از بیست غزل حافظ ارائه داده است. با این حال چند روز پیش به من گفت كه سعی در ترجمه آثار حافظ در حكم آن است كه كسی بخواهد مهتاب را در ظرفی بگنجاند. میخواهم كه پیش از پایان دادن به گفتارم آنچه را به تفصیل گفتم خلاصه كنم: حافظ مبتكر و پیشرو نبود چنانكه هیچ یك از بزرگان ادبیات جهان، امثال شكسپیر و هوگو و گوته چنین نبودهاند. اما او توانست قسمت بسیار عمدهای از آرزوهای روح بشری را بیان كند و یك سنـّت ادبی عظیم را در وجود خود و آثارش متجلی سازد. مانند زنبور عسل همه جا حتی در آثار شاعران درجه دوم آنچه را كه زیبا و ارزشمند و در خور دوام یافت فراهم آورد و در آثار خود مجموعهای زیبا از آنها ذخیره كرد. استادی او در آن بود كه ازهمه نمایندگان یكی از مكتبهای بزرگ شعر غنائی فارسی درگذرانید. و به این سبب است كه آثار شاعران دیگر این مكتب دیگر بسیار كم خوانده میشود و بسیاری از آنان در فراموشی كامل افتادهاند. اما شعر حافظ همیشه تازه مانده است. زیرا كه شاعری انسان دوست بود و هدف آثارش روح انسانی است. نمیگویم كه همه خوانندگان شعر حافظ میتوانند به عمق اندیشههای او برسند و همه لطائف شعراو را دریابند. اما هر كس میپندارد كه در شعر حافظ آنچه را كه میجوید مییابد. غمدیدگان تسلّی، دلدادگان همدردی، هنرمندان نمونه وسرمشقی عالی از ظرافت و كمال، روحانیون روحی بلند و ارجمند در آثار او جستجو میكنند. تنها همان آهنگ موسیقی شعرش كافی است كه حتی بیسوادان را مسحور كند. هر كس خودرا در آثار او جستجو میكند و مگر نه این است كه، به قول رومن رولان Romain Rolland «هیچ كس كتاب نمیخواند، همه خود را در كتابها میخوانند» ستایش گوته برای آنكه با تعمق كامل حافظ را درك كنیم و خود را در حرم اندیشه و هنر او جای دهیم باید روحی به عظمت ورفعت روح او داشته باشیم. باید به پایه گوته رسید تا بتوان مانند او گفت: ای حافظ قدسی! ایشان تو را لسان الغیب مینامند و این دانشمندان لفظ شناس قدر و بهای كلمه را درنیافتهاند *** تو راعارف نامیدهاند زیرا كه در خواندن آثارت به یاوهها میاندیشند و به نام تو باده دُردآلود خود را به جام دیگران میریزند *** اما توعارف راستینی زیرا كه اینان معانی تو را درك نمیكنند توئی كه اگر مؤمن هم نباشی بهشتی هستی و این مقامی است كه مخالفان از تو دریغ دارند برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده