sasan2007 1323 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۲ چند وقته که انگار دارم احساس می کنم روزها برای من مثل هم شدن انگار حس میکنم روحم خسته شده حتما برای خیلی از شما اتفاق افتاده که دچاره روز مرگی شدید این روز مرگی و تکرار میتونه موجب افسردگی وحتی ازبین رفتن یک رابطه توی زندگی بشه خیلی از ما ها این اتفاق و تجربه کردیم ولی باید بنظر شما دوستان چکار کنیم که این روزمرگی ازبین بره یا پیش نیاد؟ چکار باید کرد که روحمون خسته نشه؟ 13 لینک به دیدگاه
Gandom.E 17805 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۲ سلام باید هر لحظه که احساس خستگی یا روزمرگی کردیم..از حداقل امکانات برای ایجاد تنوع استفاده کرد.. حتی یه فکر جدید هم میتونه تنوع ایجاد کنه. 8 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۲ چند وقته که انگار دارم احساس می کنم روزها برای من مثل هم شدن انگار حس میکنم روحم خسته شده حتما برای خیلی از شما اتفاق افتاده که دچاره روز مرگی شدید این روز مرگی و تکرار میتونه موجب افسردگی وحتی ازبین رفتن یک رابطه توی زندگی بشه خیلی از ما ها این اتفاق و تجربه کردیم ولی باید بنظر شما دوستان چکار کنیم که این روزمرگی ازبین بره یا پیش نیاد؟ چکار باید کرد که روحمون خسته نشه؟ مرسی از دعوتت گرامی..... در چنین موقعی بهترین راه یک سفر حداقل چند روزه کمک میکنه که از این حال و هوا بیرون بیاید........هیچ تصمیمی در زمانیکه روحت خسته س نتیجه نمیده......در سفر روحیه کاملا عوض میشه یه انرژی مثبت میگیری و بهتر میتونی تصمیماتی برای روزهای اتی داشته باشی تا دچار روزمره گی نشی....... 10 لینک به دیدگاه
afa 18504 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ من پیشنهاد میکنم به سفر برید و با خانواده بیشتر در رفت و امد باشید 6 لینک به دیدگاه
ms13 1488 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۲ من مراحل روزمرگی ، افسردگی ، پوچی و ... رو گذروندم ... از سالها پیش افسردگی دارم ... الانم که یه اتفاقایی افتاد این آخرا که دارم گ.و.ه ترین دروان زندگیم رو میگذرونم... انگار اصلا هم خوب نمیشم ... پیش روانکاو و ... هم نمیرم چون میدونم هیچی توی زندگی من تغییر نمیکنه ... من مشکل اصلی افسردگیم اینه که خاطرات تلخ گذشتمو هیچوقت نمیتونم فراموش کنم ... از بچگی و نوجوونیم خاطرات آزار دهنده ای دارم ... در کودکی اتفاقات وحشتناکی برام افتاده... دلیل اصلیشون رو هم پدر و مادرم میدونم که آدمای مسخره ای اند معنی زندگی و بچه و خانواده و این چیزا رو نمیفهمند گویا.... الانم هرچی میخوام خودمو سرگرم کنم به چیزای الکی نمیتونم ... یه سری چیزا مثل همین اینترنت مثل فیلم دیدن مثل خوردن یک غذای خوشمزه .... دیگه هیچی بهم حال نمیده از هیچی لذت نمیبرم... تنها راهی که برام مونده فکر کنم خودکشیه ... اگه یه راه مطمئن (مثلا سیانور یا گلوله) پیش روم بود اصلا ترسی نداشتم از انجامش... الان تنها دلیلی که تا الان زنده موندم ترس از نمردنه... اینکه شل و پل و افلیج بشی یا یه مریضی ای چیزی بگیری بیفتی یه گوشه دیگه زندگیت از اینی که هست هم بدتر بشه ... (البته ناگفته نماند که خودکشی ناموفق هم داشتم یکبار) پ ن : دوست عزیز ببخشید توی تاپیکت حرفای نا امیدانه زدم... تو تنها نیستی که این حالو داری... ولی پیشنهاد میکنم بهت اصلا بیکار نباش ... همیشه در حال انجام یه فعالیت باش ... این فعالیت میتونه یادگیری یه هنر باشه میتونه پول درآوردن باشه میتونه به دنبال علوم مختلف رفتن باشه و ... 5 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۲ من پیشنهاد میکنم به سفر برید و با خانواده بیشتر در رفت و امد باشید یه سفر با رفقا!!! امتحان کردم! واقعا روح عادمو تازه میکنه 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده