royan aria 2423 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ بهِِل از دامن مرجان دو دست و ديده را يارا كه عشاقش به خاك گور مي بخشند سر و دست و تن و پا را نه بر اين شاهِ درياها كه با هر چرخش زلفش پريشان مي كند اندامِ دريا را ... الا ای قاصدک حال تو خوب است؟ چرا اینقدر این تاپیک شلوغ است(طعنه) برو بنشین یه گوشه درس بخون که این تاپیک برایت سنگ و چوب است:167: 5 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ الا ای قاصدک حال تو خوب است؟چرا اینقدر این تاپیک شلوغ است(طعنه) برو بنشین یه گوشه درس بخون که این تاپیک برایت سنگ و چوب است:167: سلامت مي كنم اي شهسوارم چه خوش گفتي تو اي روياي نازم ولش كن درس و مشق و تخته و گچ بيا پيشم بيشن اي گلعذارم ! 6 لینک به دیدگاه
royan aria 2423 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ سلامت مي كنم اي شهسوارم چه خوش گفتي تو اي روياي نازم ولش كن درس و مشق و تخته و گچ بيا پيشم بيشن اي گلعذارم ! مرا گفتی تو که ای شهسوارم بیا پیشم بشین ای گلعذارم مگر خواهر مادر تو خود نداری:w00: اگه درویش نکنی چشاتو در میارم:167: 4 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ مرا گفتی تو که ای شهسوارمبیا پیشم بشین ای گلعذارم مگر خواهر مادر تو خود نداری:w00: اگه درویش نکنی چشاتو در میارم:167: تمام جود من هستي ز رويا بيا فالت بگيرم ناز بابا !! ولش كن چشم و چال هيزِ بنده بيا با هم خوريم قوتي ز سويا !! 6 لینک به دیدگاه
royan aria 2423 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ تمام جود من هستي ز رويا بيا فالت بگيرم ناز بابا !! ولش كن چشم و چال هيزِ بنده بيا با هم خوريم قوتي ز سويا !! به تو گفتم برو این کاره نیستم:w00: برو دست از سرم بردار بابا اگر تنها بمانم یا گرسنه بسی بهتر ز قوت نان و سویا 6 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ به تو گفتم برو این کاره نیستم:w00:برو دست از سرم بردار بابا اگر تنها بمانم یا که گشنه بسی بهتر ز قوت نان و سویا عجب اخمي نمودي تو بر اين ما فقط وسعم رسد بر دانه خرما ! بيا سختم نگير ناني بزن آب بخور با من بگو رحمت به سويا !! 8 لینک به دیدگاه
armstrong 2214 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ من ان لولوئ و مرجانم که دل بر ندهم جانم که احوال چنین دیدم چه بسیار که دارم من بسی عاشق زار اگر تو امشب مست مستی به دستت هم سرم بستی مگر من دکترم جانم بابا ول کن تو دامانم:w00: همی دانم که داری تو هزاران عاشق زار مگر چون میشود؟منم یک گوشه ای بگذار تو که با این روش از خود بریدی عاشقان را امان از دست تو دختر،بیا دکتر سِرُم بگذار 5 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ همی دانم که داری تو هزاران عاشق زارمگر چون میشود؟منم یک گوشه ای بگذار تو که با این روش از خود بریدی عاشقان را امان از دست تو دختر،بیا دکتر سِرُم بگذار روا باشد به کشتن چونکه من استاد قتّالم سزا باشد بمیری چونکه در دستان شیری اگر خواهی رهایی یابی از چنگال این دُر برو چاقو را بردارو سر ناقابلت رابُر 4 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ روا باشد به کشتن چونکه من استاد قتّالمسزا باشد بمیری چونکه در دستان شیری اگر خواهی رهایی یابی از چنگال این دُر برو چاقو را بردارو سر ناقابلت رابُر روزی به رهی یار بدیدیم و نشستیم اندر غم عشقش چو دو صد باده شکستیم از خاک رهش سرمه نمودیم به چشمان با اشک به عشقش ره پیمان چو ببستیم 6 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ همی دانم که داری تو هزاران عاشق زارمگر چون میشود؟منم یک گوشه ای بگذار تو که با این روش از خود بریدی عاشقان را امان از دست تو دختر،بیا دکتر سِرُم بگذار راز دل گفته و رسوای جهان گردیدیم زین سرا رفته و آواره ز جان گردیدیم همه ی خلق بخندند بر این رسوایی وای بر من که چه بی خانه و خان گردیدم 6 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ می میخورم و باده تا بلکه شود چاره هرگز مگسل پیمان در ان نبود هرمان ای وای به خاموشی از درد فراموشی 4 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ راز دل گفته و رسوای جهان گردیدیمزین سرا رفته و آواره ز جان گردیدیم همه ی خلق بخندند بر این رسوایی وای بر من که چه بی خانه و خان گردیدم منزلت چشم چراغ دل ديوانه ي ما قدمي نه تو بر اين خانه ي ويرانه ي ما بنگر زار و خرابات فتادم چو خسي به فلك بهرِ نوا آي به خمِ خانه ي ما 6 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ منزلت چشم چراغ دل ديوانه ي ما قدمي نه تو بر اين خانه ي ويرانه ي ما بنگر زار و خرابات فتادم چو خسي به فلك بهرِ نوا آي به خمِ خانه ي ما امشب دگر آواز خوان بر ما نخواند نغمه ای مطرب مزن ساز دگر مستی ز سر افتاده شد امشب مرا همدم فقط باد است و باران و خدا ای جان جان ای جان جان پیمانه را بستان ز ما . . . 5 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ می میخورم و بادهتا بلکه شود چاره هرگز مگسل پیمان در ان نبود هرمان ای وای به خاموشی از درد فراموشی یکی از بزرگان دیروز ما حکایت کند حال امروز ما که ای طفل آخر چه داری تو داد چنین بر گلو بر فکندی تو باد؟ چرا دیگران را به سخره کنی؟ چه داری که اینسان تو فخره کنی؟ تو را جز جویده کلام قدیم نباشد کلامی که گردی عظیم برو سر به تو افکن و آب شو به افتادگی گوهر ناب شو برو بیش از این حرس من در میار نشین و نظاره نما از کنار که تا گویمت معنی شعر چیست در این دشت آهو که و شیر کیست :w16::w16::w16: 4 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ یکی از بزرگان دیروز ماحکایت کند حال امروز ما که ای طفل آخر چه داری تو داد چنین بر گلو بر فکندی تو باد؟ چرا دیگران را به سخره کنی؟ چه داری که اینسان تو فخره کنی؟ تو را جز جویده کلام قدیم نباشد کلامی که گردی عظیم برو سر به تو افکن و آب شو به افتادگی گوهر ناب شو برو بیش از این حرس من در میار نشین و نظاره نما از کنار که تا گویمت معنی شعر چیست در این دشت آهو که و شیر کیست :w16::w16::w16: تو کز افتادگی دم می زنی تو که در بزرگان بداری سری چرا با جگر گوشۀ مردمان بگویی سخن اینچنین!هان!!:w00: مرا ادعایی به شعر و سرودن که نیست ولی چون چنین گفتی نخواهم گریخت پذیرم همینجا به شاگردیت و گرنه،تمام است زندگیتتتتتتت 5 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۸۹ تو کز افتادگی دم می زنیتو که در بزرگان بداری سری چرا با جگر گوشۀ مردمان بگویی سخن اینچنین!هان!!:w00: مرا ادعایی به شعر و سرودن که نیست ولی چون چنین گفتی نخواهم گریخت پذیرم همینجا به شاگردیت و گرنه،تمام است زندگیتتتتتتت :ws3::ws3: :ws3::ws3: :ws3::ws3: :ws3::ws3: این شعر به خط هیروگیلیف هست 4 لینک به دیدگاه
marjan17 4150 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۸۹ اینم جوابشه :w330::w330::w330: :w330::w330::w330: :w330::w330::w330: :w330::w330::w330: 4 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۸۹ ناهید نوری به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن وبعداً مرا از لجن آفرید! برای من انواع گیسو وموی برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد وتورا شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجازکرد مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من رهادر بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیست نمود مرا خانه داری --- آفرید برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یکنفر براد پیت من راحَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید نادر جدیدی بهنام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزارآفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام ویاحسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارمنیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک وپروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیبقرمز بچین من ساده چیدم از آن تکدرخت / و دادم بهاو سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه ومهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشات / نشسته مداوم تو رادر کمین و اما اين هم پاسخ بنده در جواب اين دو عزيز : به نام خداوند انس آفرين / يگانه وجودِ دو جنس آفرين به نام سرا سازِ افلاكيان / سر از گِل سرشتنده ي ماكيان خداوندِ قادر به صورت گري / همارنده ي مرد و زن هم به دولت گري فزاينده ي آب و خاك بر زمين / گمارنده ي مه به زن بر جبين نگارنده ي مرد دريا دلي / كه بخشد ز آرام خود بر صفت قابلي بدانش به خلق اندري هر دو يك مايه بود / وليكن تكامل به جفتي دگر پايه بود چنين بود حكايت از اين ماجرا / كنون غره بر جنس ِ اين تن چرا ؟ 6 لینک به دیدگاه
royan aria 2423 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۸۹ ناهید نوری به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن وبعداً مرا از لجن آفرید! برای من انواع گیسو وموی برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد وتورا شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجازکرد مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من رهادر بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیست نمود مرا خانه داری --- آفرید برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یکنفر براد پیت من راحَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید نقل قول: نادر جدیدی بهنام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزارآفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام ویاحسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارمنیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک وپروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیبقرمز بچین من ساده چیدم از آن تکدرخت / و دادم بهاو سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه ومهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشات / نشسته مداوم تو رادر کمین و حالا من الا ای که هستی چنین نازنین/گل عاقل و بالغ و بهترین الا ای که مردی تو و خوش سرشت/ تو گر بودی عاقل نبود اینچنین زفرط حسادت به طاووس و گل/نبود صورتت این چنین مه جبین:icon_pf (34): تو گر بودی عاقل نخوردی کلک/نیفتاده بودی چنین بر زمین ز پاکی و زسادگی خواستت/که یک سیب قرمز برایش بچین ندانست بعد از کمی رنج و درد/فرامش کنی عاشقیت همین که زن گرچه دارد بسی عشوه ناز/گه عاشقی سادگیش ببین 6 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۸۹ ناهید نوری به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن وبعداً مرا از لجن آفرید! برای من انواع گیسو وموی برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد وتورا شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجازکرد مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من رهادر بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیست نمود مرا خانه داری --- آفرید برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یکنفر براد پیت من راحَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید نقل قول: نادر جدیدی بهنام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزارآفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام ویاحسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارمنیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک وپروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیبقرمز بچین من ساده چیدم از آن تکدرخت / و دادم بهاو سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه ومهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشات / نشسته مداوم تو رادر کمین و حالا من الا ای که هستی چنین نازنین/گل عاقل و بالغ و بهترین الا ای که مردی تو و خوش سرشت/ تو گر بودی عاقل نبود اینچنین زفرط حسادت به طاووس و گل/نبود صورتت این چنین مه جبین:icon_pf (34): تو گر بودی عاقل نخوردی کلک/نیفتاده بودی چنین بر زمین ز پاکی و زسادگی خواستت/که یک سیب قرمز برایش بچین ندانست بعد از کمی رنج و درد/فرامش کنی عاشقیت همین که زن گرچه دارد بسی عشوه ناز/گه عاشقی سادگیش ببین نخواهم که پیمان شکستن کنم در این جنگ یکدم نشستن کنم که این هر یک از دیگری بدتر است مگر آدمی را ز تن برتر است؟ اگر برتری بود بر دانش است نه بر گیسو و ابروی ترکش است تو را گر که دانش بود فخر دار ز دانش جهان را تو شو بحر دار نه زن از زنی باشدش برتری نه مردان ز مردی کند سرتری هر آن کس که این قصه را داد داد ز بی بخردی دامنش باد داد که پوران و دختان ز یک گوهرند به دانش یکایک ز هم برترند 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده