mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۲ از یک جایی به بعد آلیس میشوی در عجایب سرزمینی که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمیشود. از یک جایی به بعد به خودت که میآیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنهای که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت! از یک جایی به بعد خارج از فهم جوانی و پیری خاطره در تو دلقکی میشود که زورش دیگر به اتمام یک سیرک خندهدار نمیرسد.. از یک جایی به بعد شهر در خاطرات ذهنیات به گل مینشیند تا دست از عصا درازتر برگردی.. برگردی به خواب، به رویا، به هر چیزی که دیدنش از زندگی عینی، لذتبخشتر است. از یک جایی به بعد فقط باید خوابید که تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است و به رویاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد.. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۲ یار من ... روزی رمانی از عشقمان خواهم نوشت .... در اغوش ماه ........دل دادن و غزل های زندگی مان را خواهم نوشت .... مینویسم ....از قاب عکس سکوت و عشق در فصل های زندگی مان ....... یار من ... باغچه ی شعر زندگی مان را طراوت فانوس نگاهت بهاری کرده است ...... هیچگاه این طراوت را از باغچه ی زندگی مان دریغ نکن ... 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۳ تو کجا مانده ای که این روزها بهار است اما بهاری نیست؟ تو کجا مانده ای که صندلی رو به رویم این همه خالی ست؟ 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ اجازه هست بمیرم اگر دل تو گرفت؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده