رفتن به مطلب

عاشقانه


sa-ed

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 43
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست

ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست

مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا

دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من

همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

به روي زندگي دو خط زرد مي كشم

و چشم عاشق تو را كه گريه كرد مي كشم

تو رفتي و بدون تو كسي نگفت با خودش

كه من بدون چشم تو چقدر درد مي كشم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

از هم گريختيم

و آن نازنين پياله دلخواه را، دريغ

بر خاك ريختيم!

جان من و تو تشنه پيوند مهر بود،

دردا كه جان تشنه خود را گداختيم!

بس دردناك بود جدائي ميان ما،

از هم جدا شديم و بدين درد ساختيم

ديدار ما كه آن همه شوق و اميد داشت،

اينك نگاه كن كه سراسر ملال گشت،

و آن عشق نازنين كه ميان من و تو بود،

دردا كه چون جواني ما پايمال گشت!

با آن همه نياز كه من داشتم به تو،

پرهيز عاشقانه من ناگريز بود.

من بارها به سوي تو آمدم، ولي

هر بار دير بود!

اينك من و توايم دو تنهاي بي نصيب،

هر يك جدا گرفته ره سرنوشت خويش.

سرگشته در كشاكش طوفان روزگار،

گم كرده همچو آدم و حوا بهشت خويش!

  • Like 1
لینک به دیدگاه

وای وای

باران باران

شیشه

پنجره

را باران شست

از دل من

اما چه کسی

نقش تو

را خواهد شست

اسمان

سربی رنگ

من درون

قفس

سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد ،نگاهم تا دور

وای

باران باران

پر مرغان

نگاهم

را شست

خواب

رویای فراموشی هاست

خواب را دریابم

که در ان

دولت

خاموشی هاست

من شکوفایی

گلهای امیدم را

در

رویاهایم

می بینم

و

ندایی

که به من می گوید

گرچه شب تاریک است،

می قوی دار ،

سحر نزدیک است .

  • Like 1
لینک به دیدگاه

زندگي سخت نيست ما سختش ميكنيم عشق قشنگ نيست ما قشنگش ميكنيم دل ما تنگ نيست ما تنگش ميكنيم دل هيچكس سنگ نيست ما سنگش ميكنيم...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

شازده کوچولو می گفت : گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود اما ماندنی بود .... این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.....

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آن عشق كه ديده گريه آموخت ازو

دل در غم او نشست و جان سوخت ازو

امروز نگاه كن كه جان و دل من

جز يادي و حسرتي چه اندوخت ازو

لینک به دیدگاه

دختري خوابيده در مهتاب،

چون گل نيلوفري بر آب.

خواب مي بيند.

خواب مي بيند كه بيمارست دلدارش.

وين سيه رويا،شكيب از چشم بيمارش

باز مي چيند.

مي نشيند خسته دل در دامن مهتاب:

چون شكسته بادبان زورقي بر آب.

مي كند انديشه با خود:

از چه رو كوشيدم به آزارش؟

وزپشيماني،سرشكي گرم

مي درخشد در نگاه چشم بيدارش.

روز ديگر،

باز چون دلداده مي ماند به راه او،

روي مي تابد ز ديدارش،

مي گريزد از نگاه او.

باز مي كوشد به آزارش...

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

اي كدامين شب!

يك نفس بگشاي

جنگل انبوه م‍‍ژگان سياهت را!

تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو

پيكر مهتابگون دختري،كز دور

با نگاه خويش مي جويد

بوسه شيرين روزي آفتابي را

از نوازش هاي گرم دستهاي من.

دختري نيلوفرين،شبرنگ،مهتابي

مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش.

پاي تا سر يك هوس: آغوش.

و تنش لغزان و خواهشبار، مي جويد

چون مه پيچيان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم،

بسترم را.

تا بلغزد از طلب سرشار

همچو موج بوسه مهتاب

روي گندمزار.

تا بنوشد در نوازش هاي گرم دستهاي من

شبنم يك عشق وحشي را.

اي كدامين شب!

يك نفس بگشاي م‍‍ژگان سياهت را!

لینک به دیدگاه

لبخند ها هرگز ملاک شاد بودن نیست

هر تیشه ای بر دوش از فرهاد بودن نیست

هر جا که باشی منطق آیینه ها این است

در چشم بودن معنی در یاد بودن نیست

ای در قفس افتاده ، افسوس چه را داری؟

بیرون از اینجا درد ما آزاد بودن نیست

از عشق دیگر هر چه می گویند افسون است

آوارگی جز طالع بر باد بودن نیست

هر کس نداند لطفعلی خان خوب می داند

در جنگ پیروزی به پر تعداد بودن نیست

ای سرنوشت شوم ، جام شوکرانت کو ؟

این خانه دیگر در خور آباد بودن نیست

لینک به دیدگاه

بی مفدمه بگویم دلم برات تنگ شدهذهنمان این روزها فاطله پرنگ شدهمدت زمانیست که از هم بی خبریم! ای دادشاید برسد که قبلهامان از سنگ شدهاحساس پاکمان روبه فراموشی می رود چه زودیاد وجود من چرا بی تو شباهنگ شدهقدر لحظه با هم بودن را ندانستمدر خاطرم چه بد خاطره کمرنگ شدهکاش لحظه ای درنگ می کردی و نمی رفتیتا نبض من با نگاهت هماهنگ شده

لینک به دیدگاه

دیریست مرا یارای سخن گفتن نیست

یارای به راه پر مغیلان رفتن نیستیاران مرا از جدایی مترسانید که من خوددانم قانون رفاقت جز عهد گسستن نیستمرا هراسی از راز دل گفتن نباشدپل امیدی به پیمان یار بستن نیستای عاشق زار تا زمان مگذشته کاری کنکه در پیری دگر ترا توان جستن نیستباز آی به دیار صابر پرده از راز خویش بردارکه دیگر ترا طاقت این راز نهفتن نیستعلی قهرمانی

لینک به دیدگاه

باد که می زند

می پذیرم، بادبادک ها به هیچ پیامبری، ایمان نیاوردند

تنها ما بودیم که قرقره می کردیم

نخ هایی که از آسمان دورمان پیچیدند

باد که می زند

باور می کنم، سیب از هیچ اعتقادی آویزان نبود ...

تنها حوا بود که می دانست جاذبه

سرگرمی ِ افتادنی هاست!

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...