Abbas.H 15131 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 21 خرداد، ۱۳۹۲ سلام به دوستاي نوانديش عزيزم به تاپيك دروغ هاي راستِ من خيلي خيلي خوش اومديد اميدوارم با لب خندون اومده باشيد و وقت رفتن هم لبخند روي لبتون باشه درباره هر كدوم از پستها هم نظر خاصي داشتيد به صورت خصوصي با من در ميون بذاريد آهنگ هايي كه گاهاً در اين تاپيك ميزارم، پخش اتوماتيكشون غير فعاله و بايد روي دكمه Play كليك كنيد در آخر هم بابت وقتي كه گذاشتيد و تشريف آوردين تشكر ميكنم و اميدوارم اين تاپيك ارزش اين وقت رو داشته باشه :icon_gol: 53 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۲ :icon_gol: :icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol: خوش اومدید به تاپیک من تاپیک خود خودم :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol::icon_gol: :icon_gol::icon_gol: :icon_gol: 28 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۲ اين شعري كه ميزارم ديروز تو مسابقات ادبي به لطف دوستان مقام برتر رو كسب كرد از دوستاني كه به اين شعر راي دادن تشكر ميكنم. دوست نداشتم كسي رو ناراحت كنم واقعا اگه ميدونستم اين شعر وصف حال خيلي از بچه هاي انجمنه واقعا شركت نميكردم يلدانامه شماره هشت: چرا تنهایی ای پاییز ؟؟ من بیدار بیدارم در این شبهای بی آخر، چه بی اندازه بیمارم چرا تنهایی ای پاییز ؟؟ من یلدای بی یارم تو را آغوش میگیرم، کنارت اشک میبارم چه یلدایی که شبهایم همه بی یار میمانم چه شبهایی که بی امید، بی اندازه شد بارم چه یلدایی که دنیایم، شب و روزش بلند است و چه دنیایی که هر لحظه به یادش سوگ میدارم در این پایان پاییزی، در این انبوه دلتنگی در این شبهای طولانی، به تنهایی گرفتارم هوای ابری و سرد و درختان خشک و بی درد و زمستانیست عمرم بعد از این یلدا، یقین دارم کنار من نمی مانی، کنار تو نمی مانم بدان یلدای امسالم، دو صد یلداست سالارم شروع شام این یلدا، طلوع صبح درد است و بدان رویای شبهایم، همیشه دوستت دارم 24 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ ابری تر از بهارم ... دلمرده تر ز تیشه ............................ زخمی تر از زمستان ... سرما زده به ریشه از فصل گرم، سردم ... سبزی طبیعتم نیست ................. هستم نماد پاییز ... عاشق تر از همیشه 19 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۲ فصل ها در پی باران بهاری بودم ... غافل از اینکه بهار دل من ابر نداشت ... یافتم نیمه رویایی خود را در باد ... حیف طوفان زمانه قدمی صبر نداشت ... درسکوتم که پر از همهمه عشق تو بود ... من و تو در دل یک مزرعه با هم بودیم ... حیف سرمای زمان ریشه ما را سوزاند ... آسمان سنگ و دل مرده من قبر نداشت .... 13 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۳ امروز چهارشنبه ... بیست و ششم شهریور 93 ------------------------------------------------------ آخرین باری که اومده بودم انجمن ........ سوم فروردین 93 ---------------------------------------------------------------- دو تا پست بالاتر نوشته بودم که شاید دیگه اینجا پست نزارم ولی قسمت نشد ... تقریبا یک سال قبل بود که کنکور ارشد قبول شده بودم و دانشگاهم شروع شده بود ... از همون روز تا همین روزا که حدود یه سال میشه، پر فراز و نشیب ترین سال زندگیم رو سپری کردم ... البته شش ماه همینجا کنار دوستای ارزشمند بود و شش ماهش رو در خدمتتون نبودم ... تو این یک سال تبدیل به آدم دیگه ای شدم ... شاید الان اون روح مهربون و مودب و خوش اخلاق همیشگی رو نداشته باشم ... اما به قول فامیل دور .... خدا گر زحکمت ببندد دری ... ز رحمت گشاید در دیگری ... بعضی چیزارو از دست دادم ... بعضی چیزای مهم ... مثل اعتماد، بعضی از دوستهای واقعیم، یه ذره هم اعصابم ... اما در عوض همه اونا تجربه تلنبار کردم. تجربه هایی که بعضیاشون واسه زندگی واجبن و خیلیا ندارن ... یه ذره حافظم ضعیف شده ... خیلی چیزا رو نمیتونم تو خاطرم نگه دارم ... یکمی هم اعصابم خورده و زود عصبی میشم .. ولی واسه زندگی خوبه دیگه نه ؟؟؟؟ البته یه ذره هم روم وا شده ... مثلا قبلا یکی رو مینداخت که یه کاری واسش میکنم معمولا با جون و دل انجام میدادم .. ولی الان کلی کلاس میزارم و افه میام و آخرشم شاید بزنم زیرش ... اصلنم برام مهم نیست ... البته گاهی وقتا مثل قدیم میشم ... آخه اونجوری قشنگ تره .. اینکه بیشتر به فکر اطرافیانت باشی تا خودت ... قشنگه ... البته ولی اگه اطرافیانت به فکرت نباشن دیگه قشنگ نیستا ... چند وقت پیش رفته بودم بیمارستان رازی (البته روان درمانی) که تهرانیا به اسم امین آباد میشناسن ... به نظرم خوبه که هر کدوم ما سالی دو سه بار بریم و به اونجا سر بزنیم ... بعضی وقتا عاشق دیوونه ها میشم ... یکیشون گیر داد بهم پول بده ... گفتم میخوای چیکار ؟؟ گفت میخوام سیگار بخرم ... گفتم پول میدم ولی بستنی بخر ... باشه ؟؟؟ گفت باشه بده بستنی میخرم ... پولو دادم بهش و وایسادم نگاش کردم ... فاصله بوفه از ما زیاد بود تقریبا ... ولی از دور دیدم که بستنی خرید واقعا ... بعضی دیوونه ها خیلی خوبن .............. حرف زیاده ... بمونه بعد .... "دست نوشته های یک ذهن درگیر" 9 لینک به دیدگاه
Abbas.H 15131 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۳ کاش واسه منم حذف میشد کجایی تو ؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده