رفتن به مطلب

... دروغ‌های راست .................


ارسال های توصیه شده

  • 6 ماه بعد...

:icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

خوش اومدید به تاپیک من

 

تاپیک خود خودم

 

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

اين شعري كه ميزارم ديروز تو مسابقات ادبي به لطف دوستان مقام برتر رو كسب كرد :icon_redface::icon_gol:

از دوستاني كه به اين شعر راي دادن تشكر ميكنم. دوست نداشتم كسي رو ناراحت كنم واقعا :sigh:

اگه ميدونستم اين شعر وصف حال خيلي از بچه هاي انجمنه واقعا شركت نميكردم :sigh:

 

 

يلدانامه شماره هشت:

چرا تنهایی ای پاییز ؟؟ من بیدار بیدارم

در این شب‌های بی آخر، چه بی اندازه بیمارم

 

چرا تنهایی ای پاییز ؟؟ من یلدای بی یارم

تو را آغوش می‌گیرم، کنارت اشک می‌بارم

 

چه یلدایی که شب‌هایم همه بی یار می‌مانم

چه شب‌هایی که بی امید، بی اندازه شد بارم

 

چه یلدایی که دنیایم، شب و روزش بلند است و

چه دنیایی که هر لحظه به یادش سوگ می‌دارم

 

در این پایان پاییزی، در این انبوه دلتنگی

در این شب‌های طولانی، به تنهایی گرفتارم

 

هوای ابری و سرد و درختان خشک و بی درد و

زمستانی‌ست عمرم بعد از این یلدا، یقین دارم

 

کنار من نمی مانی، کنار تو نمی مانم

بدان یلدای امسالم، دو صد یلداست سالارم

 

شروع شام این یلدا، طلوع صبح درد است و

بدان رویای شب‌هایم، همیشه دوستت دارم

 

:ws44:

لینک به دیدگاه

ابری تر از بهارم ... دلمرده تر ز تیشه ............................ زخمی تر از زمستان ... سرما زده به ریشه :icon_gol:

 

از فصل گرم، سردم ... سبزی طبیعتم نیست ................. هستم نماد پاییز ... عاشق تر از همیشه :icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

cowfakb3qtcsf15yq7iv.jpg

 

 

فصل ها در پی باران بهاری بودم ...

غافل از اینکه بهار دل من ابر نداشت ...

 

 

یافتم نیمه رویایی خود را در باد ...

حیف طوفان زمانه قدمی صبر نداشت ...

 

 

درسکوتم که پر از همهمه عشق تو بود ...

من و تو در دل یک مزرعه با هم بودیم ...

 

 

حیف سرمای زمان ریشه ما را سوزاند ...

آسمان سنگ و دل مرده من قبر نداشت ....

 

:sigh:

لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

امروز چهارشنبه ... بیست و ششم شهریور 93

------------------------------------------------------

 

آخرین باری که اومده بودم انجمن ........ سوم فروردین 93

----------------------------------------------------------------

 

دو تا پست بالاتر نوشته بودم که شاید دیگه اینجا پست نزارم ولی قسمت نشد ...

 

تقریبا یک سال قبل بود که کنکور ارشد قبول شده بودم و دانشگاهم شروع شده بود ...

 

از همون روز تا همین روزا که حدود یه سال میشه، پر فراز و نشیب ترین سال زندگیم رو سپری کردم ...

 

البته شش ماه همینجا کنار دوستای ارزشمند بود و شش ماهش رو در خدمتتون نبودم ...

 

تو این یک سال تبدیل به آدم دیگه ای شدم ... شاید الان اون روح مهربون و مودب و خوش اخلاق همیشگی رو نداشته باشم ...

 

اما به قول فامیل دور .... خدا گر زحکمت ببندد دری ... ز رحمت گشاید در دیگری ...

 

بعضی چیزارو از دست دادم ... بعضی چیزای مهم ... مثل اعتماد، بعضی از دوستهای واقعیم، یه ذره هم اعصابم ...

 

اما در عوض همه اونا تجربه تلنبار کردم. تجربه هایی که بعضیاشون واسه زندگی واجبن و خیلیا ندارن ...

 

یه ذره حافظم ضعیف شده ... خیلی چیزا رو نمیتونم تو خاطرم نگه دارم ... یکمی هم اعصابم خورده و زود عصبی میشم ..

 

ولی واسه زندگی خوبه دیگه نه ؟؟؟؟

 

البته یه ذره هم روم وا شده ... مثلا قبلا یکی رو مینداخت که یه کاری واسش میکنم معمولا با جون و دل انجام میدادم ..

 

ولی الان کلی کلاس میزارم و افه میام و آخرشم شاید بزنم زیرش ... اصلنم برام مهم نیست ...

 

البته گاهی وقتا مثل قدیم میشم ... آخه اونجوری قشنگ تره .. اینکه بیشتر به فکر اطرافیانت باشی تا خودت ... قشنگه ...

 

البته ولی اگه اطرافیانت به فکرت نباشن دیگه قشنگ نیستا ...

 

چند وقت پیش رفته بودم بیمارستان رازی (البته روان درمانی) که تهرانیا به اسم امین آباد میشناسن ...

 

به نظرم خوبه که هر کدوم ما سالی دو سه بار بریم و به اونجا سر بزنیم ... بعضی وقتا عاشق دیوونه ها میشم ...

 

یکیشون گیر داد بهم پول بده ... گفتم میخوای چیکار ؟؟ گفت میخوام سیگار بخرم ...

 

گفتم پول میدم ولی بستنی بخر ... باشه ؟؟؟ گفت باشه بده بستنی میخرم ...

 

پولو دادم بهش و وایسادم نگاش کردم ... فاصله بوفه از ما زیاد بود تقریبا ... ولی از دور دیدم که بستنی خرید واقعا ...

 

بعضی دیوونه ها خیلی خوبن ..............

 

حرف زیاده ... بمونه بعد ....

 

"دست نوشته های یک ذهن درگیر"

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...