Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۳ افسوس! آفتاب مفهومِ بیدریغِ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودند و اکنون با آفتابگونهیی آنان را اینگونه دل فریفته بودند! ای کاش میتوانستم خونِ رگانِ خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند. ای کاش میتوانستم ــ یک لحظه میتوانستم ای کاش ــ بر شانههای خود بنشانم این خلقِ بیشمار را، گردِ حبابِ خاک بگردانم تا با دو چشمِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست و باورم کنند. ای کاش میتوانستم 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۳ مترسک: من مغز ندارم، تو سرم پر از پوشاله! دوروتی: اگه مغز نداری پس چه جوری حرف میزنی؟ مترسک: نمیدونم.. ولی خیلی از آدمها هم هستن که بدون مغز یه عالمه حرف میزنن! 7 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۳ معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم؛ شما را به مقام انسانیت میرسانیم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۴ آیا مظلومتر از تو هم وجود دارد؟ تنها وجود نازنین تو ارزش آن را دارد که عید را به خاطرت به عزا بنشینیم. چه کسی مسئول تیرهروزی توست؟ چه کسی را باید به خاطر ویرانسازی آیندهات محاکمه کرد؟ به سهم خودم از تو خجالت میکشم و میدانم که نسل تو فریب هیچ آرمانی را نخواهد خورد وقتی از همان کودکی مرگ والاترین آرمانهایش، آغوش امن پدری را، تجربه کرده است. 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۴ گریه نمیکنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو به هم میزنه مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمیکنه قدم میزنه گریه نمیکنم نه اینکه خوبم نه اینکه دردی نیس نه اینکه شادم یه اتفاق نصفه نیمهام که یهو میون زندگی افتادم یه ماجرای تلخ ناگزیرم یه کهکشونم ولی بی ستاره یه قهوه که هر چی شکر بریزی بازم همون تلخی ناب و داره 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۴ با عشق انتخاب کردم اما با هرآنچه عقل داشتم به سرانجام نرسید ، اینبار با عقل انتخاب کردم با عقل هم پیش بردم ، برخلاف ادعای مدعیان همیشه عشق نیست که پیروز نهایه بلکه عقل آدمیست که در چارچوبی مشخص و گام به گام منجر به رسیدن به هدف میشه، شاید با عقل به اون عشق آتشین نشه رسید اما مطمئن هستم که سال های جوانی و زندگی که عشق از من گرفت عقل نخواهد گرفت ، شاید اگر در بیست و چند سالگی نگرشی که امروز به زندگی دارم می داشتم بسیاری از حسرت ها و افسوس ها که که امروز دارم تجربه نمیکردم، امروز تغییر بزرگی در زندگیم شکل میگیره بعد از دو هفته سخت و توان فرسا احساسی دارم توأم با کمی نگرانی و تنها امیدوار به آینده اما گام های استوارتر از گذشته. ای کاش انسان با عقلی کامل زاده میشد و به بلوغ میرسید، ای کاش انسان ها در سال های طلایی زندگیشون متکی به عقلشون می بودن تا احساسات گذراشون. جمعه 21 فروردین 94 خورشیدی 10 آپریل 2015 میلادی11:15 8 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۴ با دین یا بدون دین؛ انسان های خوب، کارهای خوب می کنند و انسان های بد، کارهای بد. اما برای اینکه انسان با ظاهر خوب بتواند کارهای بد بکند، به دین نیاز دارد.- استیون واینبرگ - برنده نوبل فیزیک 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۴ در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل وقال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست به شب نشینی خرچنگ های مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست رسیده ها چه غریب ورنجیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست کمال دار برای من کمال پرست هنوز زنده ام وزنده بودنم خاری است به تنگ چشمی مردم زوال پرست 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۴ کودکی هایم اتاقی ساده بود.... قصه ای دور اجاقی ساده بود، شب ها که می شد نقش ها جان میگرفت، روی سقف ما که طاقی ساده بود، میشدم پروانه خوابم میپرید، خواب هایم اتفاقی ساده بود، زندگی دستی پر از پوچی نبود، بازی ما جفت، و طاقی ساده بود، قهر میکردم به شوق اشتی، عشق هایم اتفاقی ساده بود، ساده بودن عادتی مشکل نبود، سختی نان بود و باقی ساده بود... 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ از این مار خوار اهرمن چهرگان زدانایی و شرم بی بهرگان نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد همی داد خواهند گیتی به باد بسی گنج و گوهر پراکنده شد بسی سر بخاک اندر آگنده شد چنین گشت پرگار چرخ بلند که آید بدین پادشاهی گزند از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ که نوشین روان دیده بود این به خواب کزین تخت بپراگند رنگ و آب چنان دید کز تازیان صد هزار هیونان مست و گسسته مهار گذر یافتندی به اروند رود نماندی بر این بوم و بر تار و پود به ایران و بابل نه کشت و درود بچرخ زحل بر شدی تیره دود هم آتش بمردی به آتشکده شدی تیره نوروز و جشن سده کنون خواب را پاسخ آمد پدید ز ما بخت گردن بخواهدکشید شود خوار هر کس که هست ارجمند فرومایه را بخت گردد بلند پراگنده گردد بدی در جهان گزند آشکارا و خوبی نهان بهر کشوری در ستمگاره یی پدید آید و زشت پتیاره یی نشان شب تیره آمد پدید همی روشنایی بخواهد پرید 7 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۴ آرتور شوپنهاور : تمام حقایق سه مرحله را پشت سرگذاشتهاند: . . . اول، مورد تمسخر واقع شدهاند. دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است. سوم، به عنوان یک اصل بدیهی پذیرفته شدهاند 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۴ وقتی مدعیان شریعت رو میبینم که چه آسان آخرتی که به اون اعتقاد دارند رو به بهایی اندک می فروشند بیشتر یقین پیدا میکنم به دروغ بودن ادعاهای این جماعت. 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۴ کوچک جان.. تو را چه به جنگ تو را چه به فرار تو را چه به بمب و جنگ افزار ترس و تعقیب و گریز ... تو را چه به گلوله سرد و دشنه تیز... جانکم کنون تو باید در زورق امن آغوش مادرت باشی نه این چنین سرگردان در موجهای سرد اژه... مهاجر کوچکم کنار ساحل شوم گوش ماهی ها همه شاهد بودند بی گناه...بی پناه به خواب کبودی رفتی که شاید دنیا را بیدار کند... کودکم... جانکم... تو خواب هفت پادشاه را ندیدی ننگشان باد که هفت پادشاه برایت این خواب سرد خیس را دیده اند 6 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۴ ایمان را میشود به عنوان یک اعتقاد راسخ به چیزی که برای آن هیچگونه شواهدی وجود ندارد تعریف کرد.وقتی شواهد[علمی-منطقی] وجود دارد، کسی از "ایمان داشتن" حرفی نمی زند.هیچوقت هم گفته نمی شود که... به "دو بعلاوه دو میشود چهار" ، یا... به گِرد بودن زمین ""باید"" ایمان بیآورید.تنها زمانی گفته میشود باید ایمان داشت که بخواهیم بجای ارائه مدارک احساسات را بیان کنیم. 5 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۴ به کسانی که کتاب های دینی را می فهمند آتئیست وبه کسانی که نمی فهمند دیندار میگویند.(نیکولا تسلا) 3 لینک به دیدگاه
Samira Naderi 386 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۴ بی خیال تمام هیاهوی اطراف بر ساحل زندگی قدم می زنم بی خیال فکر تو دنیای خود را نقاشی می کنم بی خیال تمام آنچه باید باشد نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم بی خیال همه رفت ها به داشته های خود دل می بندم اما بگذار قدم بزنم... قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی این روزها... غروب عشق برای من حیات دوباره خورشید در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست! نسیم دریا بر لبانم می نشیند با خود می اندیشم گویا عشق در همین حوالی ست... و باز می گویم شاید تا غروب عشق نیمروزی باقی ست... 2 لینک به دیدگاه
Lean 56968 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۴ هر چه لب دوخته تر شد شاعر شعر او سرخ تر و خونین تر آن صدایی که به زندان حبس است اکو بردارد و آهنگین تر شصت شلاق به پشتت هر روز پوستت زبرتر و رویین تر چشم بندی به دو چشمت، اما چشم دل روشن و واقع بین تر دور اندیشه کشیده دیوار ذهن و اندیشه تو شاهین تر [موسوی] نام تو این جرم بس است جرم از این نشود سنگین تر آن کسانی که برای سکه سرشان پیش ستم پایین تر هر قدر قامتشان خم بشود راست تر می شوم و قزوین تر کنج زندان به خودش هالو گفت حبس همراه شما شیرین تر 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده