Lean 56968 مالک ارسال شده در 7 مهر، 2014 گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به ابله نکنیم 8
Lean 56968 مالک ارسال شده در 8 مهر، 2014 «گاهی یک مرد چندان رشد میکند که بودنش جرم میشود و بهای آن را باید هم به دوست بپردازد و هم به دشمن.» 9
Lean 56968 مالک ارسال شده در 12 مهر، 2014 گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است با ریشه چه می کنید؟ گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟ گیرم که می کشید گیرم که می برید گیرم که می زنید با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟ 7
Lean 56968 مالک ارسال شده در 14 مهر، 2014 ما مردمان خاور ميانه ايم... بعضی هايمان در جنگ كشته می شويم، بعضی در زندان...بعضی هايمان در جاده می ميريم، بعضی در دريا، حتی بلندترين كوه ها هم انتقام تنهايی شان را از ما می گيرند، چرا كه ما شغل مان "مُردن" است. 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 18 مهر، 2014 ابتدا شما را نادیده می گیرند، سپس به شما می خندند، پس از آن با شما مبارزه می کنند. آنگاه شما پیروز خواهید شد! 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 22 مهر، 2014 به درک راه نبردیم به اکسیژن آب برق از پولک ما رفت که رفت ولی آن نور درشت، عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد، چشم ما بود روزنی بود به اقرار بهشت تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است باد می رفت به سر وقت چنار من به سر وقت خدا می رفتم... 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 22 مهر، 2014 در زندگيتان آدمهايى هستند؛ چگالى وجودشان بالاست... افکـار ، حرف زدن، رفتـار، محبت داشتنشان... و هر جزئى از وجودشان امضاءدار است... يادت نمي رود "هستن هايشان را.." بس که حضورشـان پر رنـگ است ردپـا حک مي کنند... اينها روى دل و جانت اين آدمها را، بايد قدر بدانى... وگرنه دنيا پر است از آن ديگرهاى بى امضايى که شيب منحنى حضورشان، هميشه ثابـت است 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 27 مهر، 2014 ﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺩﻭ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺁﮔﺎﻩ ﺯ ﻫﺮ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮﯼ ﻫﻢ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﻼﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﻭﺯ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻋﻤﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻬﺸﺖ،ﺍﻣﺎ ﺁﻩ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺗﯿﺮ ﻭ ﺩﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺯﯾﺮﺍ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﻬﺮ ﻓﺴﻮﻥ ﻧﻪ ﻣﺎﻩ ﺟﺎﺩﻭ ﮐﺮﺩ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 30 مهر، 2014 گول دنیا را نخور! ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند برّه های این حوالی، گرگ ها را می درند سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها زنـده ها هـم آبروی مـرده ها را می برند 2
Lean 56968 مالک ارسال شده در 31 مهر، 2014 شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام ر ا وزن کنم! ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم 3
Lean 56968 مالک ارسال شده در 14 آبان، 2014 این روزها حال خوشی ندارم حالم به هم میخوره از حجم دروغهای اطرافم. از سیاست بازیهای اطرافیانم. از نقشههای پیچیدهٔ آنها که هیچ گاه نمیتوانم کشفشان کنم از ساده بودن خودم از باور کردن آدمها از پی بردن به دروغهای قدیمی. این روزها حال خوشی ندارم. 8
Lean 56968 مالک ارسال شده در 17 آبان، 2014 هیزم شکن به مرگ سپیدار زنده است ای وای بر کسی که به کشتار زنده است پوشالی است هیئت این باغ سبز رنگ باغی که با مترسک بسیار زنده است باید مزار قلب مرا نبش قبر کرد زیرا پس از شکستن اش، انگار زنده است می میرد آن کسی که در این روزه ی سکوت در انتظار لحظه ی افطار زنده است هر چند نعره های اناالحق خموش گشت منصور من، هنوز سرِ دار، زنده است ای کاش می شد آن سر دیوارها پرید گویند: مُرده، آن سر دیوار زنده است 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 19 آبان، 2014 زمانيکه با زمانه خويش نساختي و با مسندنشينان و امربران ايشان کنار نيامدي و آنچه را جاهلان ميگويند، جاهلانه باز نگفتي، لاجرم به تبعيد ابدي گرفتار خواهي شد! حتي اگر جسمت در کنج منزلي در شهري ساکن باشد؛ و اگر بر نپذيرفتن، پاي فشردي، آواره ات خواهند کرد، به زندانت خواهند افکند و به دارت خواهند کشيد ... 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 21 آبان، 2014 بچه ها سلام ... صبحتان به خیر درس امروز، فعل مجهول است فعل مجهول چیست می دانید؟ نسبت فعل ما به مفعول است در دهانم زبان چو آویزی در تهیگاه زنگ می لرزید صوت ناسازم آنچنان که مگر شیشه بر روی سنگ می لغزید ساعتی داد آن سخن دادم حق گفتار را ادا کردم تا ز اعجاز خود شوم آگاه ژاله را زآن میان صدا کردم ژاله! از درس من چه فهمیدی؟ پاسخ من سکوت بود و سکوت د ... جوابم بده کجا بودی؟ رفته بودی به عالم هپروت؟ خنده دختران و غرش من ریخت بر فرق ژاله چون باران لیک او بود غرق حیرت خویش غافل از اوستاد و از یاران خشمگین،انتقامجو،گفتم بچه ها! گوش ژاله سنگین است دختری طعنه زد که:نه خانم درس در گوش ژاله یاسین است باز هم خنده ها و همهمه ها تند و پیگیر می رسید به گوش زیر آتشفشان دیده من ژاله آرام بود و سرد و خموش رفته تا عمق چشم حیرانم آن دو میخ نگاه خیره او موج زن در دو چشم بی گنهش رازی از روزگار تیره او آنچه در آن نگاه می خواندم قصه غصه بود و حرمان بود ناله ای کرد و در سخن آمد با صدایی که سخت لرزان بود "فعل مجهول" فعل آن پدریست که دلم را ز درد پر خون کرد خواهرم را به مشت و سیلی کوفت مادرم را ز خانه بیرون کرد شب دوش از گرسنگی تا صبح خواهر شیرخوار من نالید سوخت از تب برادر من تا سحر در کنار من نالید از غم آن دو تن ، دو دیده من این یکی اشک بود و آن خون بود مادرم را دگر نمی دانم که کجا رفت و حال او چون بود گفت و نالید و آنچه باقی ماند هق هق گریه بود و ناله او شسته می شد به قطره های سرشک چهره همچو برگ لاله او ناله من به ناله اش آمیخت که غلط بود آنچه من گفتم درس امروز، قصّه غم توست تو بگو ، من چرا سخن گفتم؟ "فعل مجهول" فعل آن پدریست که تو را بی گناه می سوزد آن حریق هوس بود که در او مادری بی پناه می سوزد؟ 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 7 دی، 2014 کوبانی، یتیم ترین خاکِ دنیا روزی که دنیا سقوط کرد و من غصه خوردم جهت ثبت در تاریخ ننگهای بشری! 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 20 دی، 2014 افکارم چند روزه به شدت مغشوشه اونقدر فریاد برای کشیدن دارم که داره خفم میکنه اما جایی برای فریاد کشیدن نیست جز درونم. دارم فکر میکنم اگر خدایی باشه و اگر من جای خدا میبودم شرمنده میشدم ازین آفرینشم و به جای تبریک گفتن به خودم تسلیت میگفتم. اگر داستان شیطان و سجده نکردنش رو باور کنیم اینجاست که باید به شیطان تبریک گفت که تو تنها کسی بودی فهمیدی انسان لایق سجده نیست و مثل فرشته ها برده وار تن به ذلت ندادی 6
Lean 56968 مالک ارسال شده در 25 دی، 2014 سنگ زیرین آسیاب هم که باشی بالاخره یه روزی ساییده میشی خورد میشی از هم میپاشی 5
Lean 56968 مالک ارسال شده در 26 دی، 2014 شرمت باد ای دستی كه بد بودی بدتر كردی هم بغض معصومت را نشكفته پرپر كردی ننگت باد اي دست من اي هرزه گرد بي نبض آن سرسپرده ات را بي يار و ياور كردی اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو با اين نادرويشي ها آخر چرا سر كردی دستي با اين بي رحمي ديگر بريده بهتر بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی سربرده در گريبان بي خودتر از هميشه حيفت نهايتي كه با من برابر كردي اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو با اين نادرويشي ها آخر چرا سر كردی دستي با اين بي رحمي ديگر بريده بهتر بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی زهر اين نفرين نامه جاي خون در من جاری اين آخرين شعرم را پيش از من از بر كردی اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو با اين نادرويشي ها آخر چرا سر كردی دستي با اين بي رحمي ديگر بريده بهتر بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردي 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 26 دی، 2014 سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شرط است ما برده ایم اگر دشنه ی دشمنان,گردنیم اگر خنجر دوستان,گرده ایم گواهی بخواهید:اینک گواه همین زخم هایی که نشمرده ایم دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم 4
Lean 56968 مالک ارسال شده در 26 دی، 2014 خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی، زندگی های اداریآفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوهاخاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری 5
ارسال های توصیه شده