parisa.na 1558 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۲ سلام دوستان!نسل مانسلی بود که هرگز گرمای وجود رفیق رو کنار خود احساس نکرد نسلی که یواشکی بوسید یواشکی نوشید ...یواشکی خندید یواشکی حرف زد یواشکی فکر کرد یواشکی اعتراض کرد یواشکی گریه کرد یواشکی آرزو کرد یواشکی دعا کرد یواشکی درد و دل کرد چرا؟؟؟؟؟؟؟ چرا چنان مست ثروتیم که درویش در سرما خزیده را نمی بینیم چنان مست غروریم که کبک گونه و خرامان،ندای گل کوزه گر را نمی شنویم چنان غرق شهوتیم که موج تعفن جسم خفتگان در خاک سرد گور رانمی بوئیم چنان پابند ارزوهاییم که صدای صور پر هیاهوی فرشته مرگ را نمی شنویم چنان غرق در رویاهاییم که پیچش گردباد حادثه را به تنه واقعیت نمی بینیم چنان الوده پلشتیهاییم که تن را به شستشوی باران رحمت الهی نمی سپاریم چنان سنگین خطاهاییم که نزول در باتلاق عمیق گناهان را لمس نمی کنیم چنان با خدای خویش بیگانه ایم که با چشمان تاریکمان نور را تحمل نمی کنیم؟ شمابه این چراها جواب بدین وبگین چه برسرمااومده؟ 7 لینک به دیدگاه
edvin 456 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۲ حالا دل ما خونه تو هم هی آتیشش بزن دختر 2 لینک به دیدگاه
edvin 456 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۲ دهانت را می بویند. مبادا گفته باشی دوستت می دارم. دلت را می بویند... روزگار غریبی ست نازنین... و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد. در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروران می دارند. به اندیشیدن خطر مکن. روزگار غریبی ست نازنین. آن که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است. نور را در پستوی خانه نهان باید کرد. آنک قصابانند بر گذر گاهان مستقر با کنده و ساطوری خون آلود. روزگار غریبی ست نازنین. و تبسم را بر لبها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان. شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد. کباب قناری بر آتش سوسن و یاس روزگار غریبی ست نازنین. ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته ست. خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد. 1 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۲ آره خداییش همه چی شده یواشکی :icon_pf (34): 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده