moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۲ استفاده از «نشانه» یکی از عناصری است که نویسنده میتواند از آن برای شکلگیری داستان و فضاسازی و انتقال بهتر موقعیت و همچنین برانگیختن حس مخاطب استفاده کند. گاهی از «نشانه» به صورت ناخودآگاه استفاده میشود و بدین ترتیب فضایی که نویسنده داستان در ذهن خود ساخته، ناخودآگاه ملموستر و زیباتر به ذهن خواننده منتقل میشود. در واقع «نشانه»ها عنصر بنادین دیگر ساختارهای ادبی هستند. کارکرد این عنصر با عنصر کنش کاملا متفاوت است. اگر وظیفه کنش نمایاندن حرکتهای ساختار است، نقش «نشانه» به طور اساسی توصیف این حرکتهاست. اینجا لازم است به تفاوت این نوع «نشانه»ها (indicators) با «نشانه»ها (signs) در حوزه نشانه شناسی (semiology) توجه داشت. در علم سمیولوژی، «نشانه» استوار است به قراردادی که در غیاب هر چیز، موجد تصویری از آن در ذهن میشود و ارتباط را ممکن میکند. واژه سیب وسیلهای برای راهیابی به تصویر سیب به ذهن است؛ همچنین تابلوهای راهنمایی و رانندگی، «نشانه»هایی برای راهیابی به معنای آنها به ذهن هستند و دود «نشانه»ای برای وجود آتش است. در علم سمیولوژی این «نشانه»ها بررسی و مطالعه میشوند؛ از این رو زبان که بر اساس در کنار هم قرار گرفتن این «نشانه»ها شکل میگیرد، درحوزه بررسی سمیولوژی قرار میگیرد. اما در اینجا هدف از «نشانه» نوعی راهنما و شاخص است. با دو وظیفه اصلی و عمده: . ۱ اطلاعرسانی درباره موقعیت کنشهای داستانی ؛ . ۲ عاطفی کردن زبان داستان. بنابراین، «نشانه» به عنوان یک عنصر داستانی با «نشانه» در علم سمیولوژی تفاوت بسیار دارد. در اینجا «نشانه» تا اندازهای به توصیف -که در نقد سنتی کاربرد فراوان دارد- نزدیک شده و حتی از آن نیز فراتر میرود. به عنوان مثال نوع بیان شخصیتها در گفتوگو خود شکلی از «نشانه»است، که نقد سنتی به طور مجزا آن را مطالعه میکند. استفاده از «نشانه» به عنوان یک عنصر در داستان به نویسنده این امکان را میدهد که آگاهی های پراکندهای درباره موقعیت کنشها، شخصیتهای داستان، زمان، مکان، موضوع و درونمایه به خواننده انتقال دهد. نویسنده به وسیله «نشانه»ها میتواند احساسات خواننده را در مسیر مورد نظر قرار داده و پیوند بیشتری بین او و جهان داستان برقرار کند. و در عین حال کمک فراوانی به ساختن فضا میکنند این فضا را برای داستان مورد نظر اختصاصی میکند. بیشتر «نشانه»هیا داستانی به «نشانه»های فضایی، شخصیتی و زبانی تقسیم میشوند؛ «نشانه»هایی که زمان را نشان میدهند، «نشانههای زمانی » و آنهایی که موقعیت و مکان را نمایان میکنند، «نشانههای مکانی » نام دارند. گاهی هم «نشانه»ها از موقعیت کنش خبر میدهند با تصویر میسازند که این «نشانه»ها، «نشانههای کنشی » هستند و به طور کلی نشانههایی را که در حوزه زمان، مکان و کنش استفاده میشوند، «نشانههای فضایی » مینامند. نشانه های زمانی : در داستان «اولدوز و کلاغها» از مجموعه قصههای بهرنگ بدون اینکه اشاره مستقیمیبه زمان وقوع و پایان داستان شود، نویسنده با استفاده از «نشانههای زمانی »، فضا و موقعیت انجام کنشها را نمایان میسازد. در این داستان به شکل دقیق مشخص نیست که کنشها در چه زمانی روی میدهند. در ابتدای داستان، پس از آشنایی اولدوز و ننه کلاغه موقعیتی وجود دارد که بابا و زنبابا ناهار میخورند. اگر موقع ناهار خوردنِ این شخصیتها را ظهر در نظر بگیریم، داستان به احتمال بسیار زیاد صبح یکی از روزهای شهریور آغاز میشود: اولدوز نشسته بود توی اتاق. تک و تنها بود. بیرون را نگاه میکرد. زنباباش رفته بود به حمام. در را قفل کرده بود… بچهها چشمتان روز بد نبیند! اولدوز دید که ننهکلاغه دررفته و زنباباش هم دارد میآید طرف پنجره. بغچه حمام زیر بغلش بود… بعد از آن زنبابا رفت پستو، برای خودش چای دم کند. اولدوز جیش را بهانه کرد، رفت به حیاط… وقت ناهار خوردن بود. زمان به پایان رسیدن داستان هم یکی از روزهای اواخر تیرماه است: آخرهای تیرماه بود که تور حاضر شد… یاشار و اولدوز گفتند: «کی حرکت میکنیم؟» ننهبزرگ گفت: «اگر مایل باشید، همین فردا.» یاشار و اولدوز گفتند: «هرچه زودتر بهتر.» در بخش دوم داستان، راوی داستان را با ذکر تاریخی دقیق آغاز میکند: «ماه شهریور بود.» به احتمال بسیار زیاد این بخش در روز نوزدهم شهریورماه آغاز میشود؛ زیرا در این روز «ننهکلاغه»، «یک کلاغ کوچولوی مامانی » را به اولدوز میدهد و به او یادآوری میکند: «این را هم برایت آوردم… تا دو هفته دیگر هم میتواند بپرد. مواظب باش که تا آخر دو هفته بتواند بپرد؛ اگر نه، دیگر هیچوقت نمیتواند پربکشد. روزی که «آقا کلاغه» میپرد، بر پایه گفته راوی یک روز پس از بازشدن مدرسههاست. یعنی روز دوم مهرماه: اولدوز میدانست که باید همین امروز آقاکلاغه را پرواز بدهد… زنبابا اخم کرد و دست او را گرفت و برد سپرد دست ننه یاشار. اولدوز از ته دل شاد بود. یاشار را در خانه ندید. از ننهاش پرسید: «پس یاشار کجاست؟» ننه گفت: «رفته مدرسه جانم. آخر از دیروز مدرسه باز شده.» بدین ترتیب مشخص میشود که زمان وقوع اتفاق در چه تاریخی بوده است. اگر از دوم مهرماه دو هفته کم کنیم، تاریخ نوزده شهریور به دست میآید. با بازنگری دقیقتر داستان، میتوانیم متوجه شویم که روز مرگ شخصیت «آقاکلاغه» چه روزی بوده و اولدوز در چه تاریخی برای او از حوض ماهی میگیرد و… که به منظور طولانی نشدن متن، از ذکر آنها صرف نظر میشود. در داستان ماهی سیاه کوچولو نیز مثل اولدوز و کلاغها و دیگر داستانهای این مجموعه بدون اینکه ذکر مستقیمیاز زمان بشود، با استفاده از «نشانه»، زمان کنشها نشان داده شده است. نشانه های مکانی : در اولدوز و کلاغها بر خلاف ماهی سیاه کوچولو با تعدد و بسیاری مکانها در داستان روبهرو نیستیم. کلیه «نشانه»های این داستان در دو مکان خانه و پشت بام خانه اولدوز اتفاق میافتد. و هر دو این مکانها مکانهای واقعی هستند.همه کوشش شخصیت اصلی داستان این است که از این مکانهای واقعی به مکانی تخیلی و رؤیایی (سرزمین کلاغها) سفر کند.داستان در شهری که تهران نیست میگذرد. .. .عمو گاهگاهی از ده به شهر میآمد و سری به آنها میزد… ددهیاشار همراه بیست نفر دیگر رفت به تهران. رفت تا در کورههای آجرپزی کار کند. در سایر قسمتهای داستان با استفاده از کلمههایی (نشانههایی ) متوجه میشویم که خانه اولدوز، اتاق و پنجره و آشپزخانه و بام و حیاط و یک حوض با چند ماهی، یک درخت توت و تعدادی گل و بته و اتاق و گنجه و پستویی دارد. همچنین متوجه وضعیت پلکان و خانه آقاکلاغه در این خانه میشویم: پشت بام پلکان میخورد. در شهرهای کوچک و ده از این پلکانها زیاد است. زیر پلکان لانه مرغ بود. تو لانه فقط پِهِن بود. کلاغکوچولو را گذاشتند آنجا و درش را کیپ کردند. که گربه نیاید بگیردش. و زنبابا بو نبرد. یک سوراخ ریز پایین دریچه بود و کلاغ کوچولو میتوانست نفس بکشد. همچنین با آوردن نشانههایی در صحنههای مختلف داستان متوجه میشویم که در «دورها» چند درخت تبریزی و در نزدیکی خانه آنها خانه همسایه و سمت چپ، خانه یاشار قرار دارد. اولدوز از طریق پشت بام میتواند با مکانهای مختلف جهان داستان ارتباط برقرار کند. بدین ترتیب، نویسنده فضا و مکانی را که در ذهن خود ساخته، بخوبی در قسمتهای مختلف داستان بازسازی کرده و با دادن اطلاعات بموقع، مکان را میسازد. و خواننده بخوبی میتواند مکان وقوع داستان را در ذهن خود مجسم کند و روابط منطقی بین عناصر دیگر را برقرار سازد. بر اساس اطلاعات و نشانههای داستانی درمییابیم که خانه یاشار یک اتاق و یک حیاط دارد. پلکانی از حیاط به پشت بام میرود و لانه سگی نیز در گوشه حیاط به چشم میخورد. در اولدوز و کلاغها دیالکتیک مکان باز و بسته و دیالکتیک مکان واقعی و رؤیایی در جریان است. . ۱ مکان واقعی : شامل «شهر»، «خانه اولدوز و یاشار»، «تهران» و «ده» است. کنشها و اتفاقات داستان، بیشتر در دو مکان اصلی روی میدهند. خانه اولدوز و خانه یاشار. در زمان شروع داستان تا جایی نزدیک به انتهای آن همه کنشها در خانهها صورت میگیرد. تنها یک بار کنشی در بیرون از خانه روی میدهد: وقتی دو کلاغ هنگام بازگشتن یاشار از مدرسه با او وعده ملاقات میگذارند. در کل داستان، هیچ کنشی در «تهران» و «ده» روی نمیدهد؛ این مکانها مکانهای بسته داستان هستند. . ۲ مکان رؤیایی : «شهر کلاغها»، «آسمان» و «بالای کوهها» را دربرمیگیرد. همه کوشش اولدوز و بعد یاشار در جهت گذر از مکان واقعی به مکان رؤیایی است. مکان خیالی و رؤیایی داستان جایی است که: «درختهای تبریزی، ابر، باد، کوه، دشت، صحرا و استخر دارد. جایی که یک میلیون کلاغ با هم زندگی میکنند و هیچ هم دعوایشان نمیشود.» مکان خیالی مکانی است که «بهتر از خانه بابا»ست و در آنجا «زنبابا» نیست. نمونهای از تقابل دو مکان واقعی و خیالی در اولدوز و کلاغها در قسمت آخر داستان آمده است: کلاغها، بابا و زنبابا را به حال خود گذاشته و راه افتادند. آن دو و سط حیاط ایستاده و داد و بیداد میکردند و سنگ و چوب میانداختند. لباسهایشان پاره پاره شده بود و چند جاشان هم زخم شده بود… کلاغها هلهله میکردند و میرفتند. میرفتند به شهر کلاغها میرفتند به جایی که بهتر از خانه بابا بود. میرفتند به آنجا که زن بابا نداشت. مشاهده میکنیم که نویسنده با استفاده از «نشانه»ها فضا و موقعیت را ساخته و احساسات خواننده را برمیانگیزد تا در جهت و مسیر که باید قرار بگیرد. در صحنه دیگری از داستان (قبل از فرار شخصیتها از خانه) موقعیتی را داریم که زنبابا اولدوز را در آشپزخانه زندانی میکند. در این موقعیت این کلمه (زندانی ) را چند بار از دهان شخصیتهای مختلف میشنویم. در واقع شخصیت اولدوز در یک مکان بسته و محدود قرار گرفته است. سه بار تکرار واژه زندان در این صحنه، تخیل راوی را رازگشایی میکند. او قرارگرفتن در مکانهای بسته را اسارت و قرارگرفتن رد مکانهای باز را آزادی و رها شدن میداند. در رؤیای شخصیتهای صمد، حس رهایی بیشتر با تصاویر مکانهای باز نشان داده میشود. در آغاز داستان اولدوز از اتاق (مکان بسته) به حیاط میرود و با ننهکلاغه گفتوگو میکند و اندوهش را به فراموشی میسپارد. در پایان، کلاغها اولدوز را با خود به آسمانها میبرند و او بار دیگر جمله «ابرها چقدر قشنگاند.» را بر زبان میآورد. از دور کوههای بلند دیده شد. ننهبزرگ پایین آمد و گفت: سر آن کوهها شهر کلاغهاست. در این داستان مکان «پشت بام» موقعیت ویژهای دارد. در تخیل اولدوز پشت بام مرز میان دنیای واقعی و خیالی است. و دارای ارزش مثبت میباشد. او پشت بام را مکان بسیار زیبایی میداند و موقع دلتنگی به آنجا میرودو شخصیتهای اصلی اولدوز و کلاغها برای گذر از مکان واقعی به مکان خیالی به پشت بام پناه میبرند. این مکان همچنین جایگاه کنش است. یاشار از بالای پشت بام سنگ را میاندازد تا سگ را بکشد و آقا کلاغه را.. . در همین مکان قهرمان داستان همراه ننه بزرگ کلاغه نقشه فرار به شهر کلاغها را میکشند. هنگامیکه روز موعود فرا میرسد، قهرمانان داستان به پشت بام میروند و از آنجا به کمک کلاغها سفر رؤیایی خود را آغاز میکنند. همچنین این مکان به عنوان مکان آزادی در داستان مطرح میشود. در تخیل اولدوز و یاشار پشت بام دارای بار نمادین جنسی نیز هست. یاشار پس از نخستین دیدارش با کلاغها (نمادهای آزادی ) به پشت بام میرود و منتظر اولدوز میماند. سپس احساس گرما میکند و پیراهنش را درمیآورد و به خواب میرود. اولدوز به پشت بام میآید و بالای سر یاشار مینشیند و دست به موهای او میکشد. یاشار میخندد: وقتی یاشار تنها شد، رفت پشت بام… هوا گرم بود. پیراهنش را درآورد. به پشت دراز کشید… اولدوز پاشد رفت. دلش میخواست آنجا بنشیند و منتظر کلاغها بشود. ناگهان چشمش افتاد به یاشار… دستش را به موهایش کشید. یاشار چشمهایش را بازکرد. خندید. اولدوز هم خندید. یاشار پا شد نشست. پیراهنش را تنش کرد و گفت: «اولدوز میدانی خواب چه را میدیدم؟» اولدوز گفت: «نه» یاشار گفت: «خواب میدیدم که دست همدیگر را گرفتهایم، روی ابرها نشستهایم، میرویم به عروسی دوشیزه کلاغه.» اولدوز کمیسرخ شد. کنش جنسی با نوازش کردن و به یکدیگر خندیدن، کمرنگ شده است. درست هنگامیکه اولدوز دست به موهای یاشار میکشد، او خواب میبیند که دست در دست اولدوز به عروسی رفتهاند. واژه «عروسی » و جمله «لباسش را تنش کرد.» نشانههای شایستهای برای کنش جنسی هستند. پس از اینکه دستور میدهند یاشار و اولدوز تور ببافند، آنها بر روی پشت بام تور بافتن را آغاز میکنند. صحنه مورد نظر، الهام گرفته از افسانههای پریان است که در آن پیرزنی با دوک نخریسی کار میکند. کار کردن با دوک نخریسی و زخمیشدن دست با سوزن، نماد کنش جنسی است. «کار نخریسی در خانه یاشار پیش میرفت. یاشار سرپا میایستاد و مثل مردهای بزرگ با دوک نخ میرشت. اولدوز نخها را با دست به هم میتابید و نخهای ضخیمتری درست میکرد.» این صحنه نه تنها مرد شدن یاشار، بلکه پذیرش مسئولیت از سوی اولدوز و یاشار را نیز نشان میدهد. با فرارسیدن زمان رفتن، اولدوز به پشت بام میرود و خود را روی یاشار میاندازد و یاشار هم او را بر سینه میفشرد: ننه یاشار گریه کرد. اولدوز دوید. از لانه مرغ بقچهای درآورد و رفت پشت بام. کلاغها دورش را گرفته بودند. وقتی پهلوی یاشار رسید، خود را روی او انداخت. یاشار دستهایش را باز کرد و او را در سینه فشرد و از شادی گریه کرد. بدین ترتیب نویسنده با استفاده از نشانهها، فضا را بازسازی کرده و بهتر به خواننده منتقل میکند. بر پایه آنچه که گذشت، کنش شخصیتهای داستانی صمد، بیشتر در دو مکان که در برابر یکدیگرند روی میدهد. گاهی مکان بسته که نمادی (نشانهای ) از زندان است و مکان باز که نشاندهنده رهایی است، دیالکتیک تخیلی را بهوجود میآورند. توضیح و تفسیر نحوه استفاده از نشانهها فرصت بیشتری میطلبد که در این محدوده امکانپذیر نیست. از این رو به همین مقدار اکتفا میشود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده