رفتن به مطلب

نشانه شناسی


ارسال های توصیه شده

استفاده از «نشانه» یکی از عناصری است که نویسنده می‌‏تواند از آن برای شکل‏گیری داستان و فضاسازی و انتقال بهتر موقعیت و همچنین برانگیختن حس مخاطب استفاده کند. گاهی از «نشانه» به صورت ناخودآگاه استفاده می‌‏شود و بدین ترتیب فضایی که نویسنده داستان در ذهن خود ساخته، ناخودآگاه ملموس‏تر و زیباتر به ذهن خواننده منتقل می‌‏شود. در واقع «نشانه»ها عنصر بنادین دیگر ساختارهای ادبی هستند. کارکرد این عنصر با عنصر کنش کاملا متفاوت است. اگر وظیفه کنش نمایاندن حرکت‏های ساختار است، نقش «نشانه» به طور اساسی توصیف این حرکت‏هاست. این‏جا لازم است به تفاوت این نوع «نشانه»ها (indicators) با «نشانه»ها (signs) در حوزه نشانه شناسی (semiology) توجه داشت.

 

در علم سمیولوژی، «نشانه» استوار است به قراردادی که در غیاب هر چیز، موجد تصویری از آن در ذهن می‌‏شود و ارتباط را ممکن می‌‏کند. واژه سیب وسیله‏ای برای راهیابی به تصویر سیب به ذهن است؛ همچنین تابلوهای راهنمایی و رانندگی، «نشانه»هایی برای راهیابی به معنای آن‏ها به ذهن هستند و دود «نشانه»ای برای وجود آتش است. در علم سمیولوژی این «نشانه»ها بررسی و مطالعه می‌‏شوند؛ از این رو زبان که بر اساس در کنار هم قرار گرفتن این «نشانه»ها شکل می‌‏گیرد، درحوزه بررسی سمیولوژی قرار می‌‏گیرد.

 

اما در این‏جا هدف از «نشانه» نوعی راهنما و شاخص است. با دو وظیفه اصلی و عمده:

 

 

. ۱ اطلاع‏رسانی درباره موقعیت کنش‏های داستانی ؛

. ۲ عاطفی کردن زبان داستان.

 

 

بنابراین، «نشانه» به عنوان یک عنصر داستانی با «نشانه» در علم سمیولوژی تفاوت بسیار دارد. در این‏جا «نشانه» تا اندازه‏ای به توصیف -که در نقد سنتی کاربرد فراوان دارد- نزدیک شده و حتی از آن نیز فراتر می‌‏رود.

 

به عنوان مثال نوع بیان شخصیت‏ها در گفت‏وگو خود شکلی از «نشانه»است، که نقد سنتی به طور مجزا آن را مطالعه می‌‏کند.

 

استفاده از «نشانه» به عنوان یک عنصر در داستان به نویسنده این امکان را می‌‏دهد که آگاهی ‏های پراکنده‏ای درباره موقعیت کنش‏ها، شخصیت‏های داستان، زمان، مکان، موضوع و درون‏مایه به خواننده انتقال دهد.

 

نویسنده به وسیله «نشانه»ها می‌‏تواند احساسات خواننده را در مسیر مورد نظر قرار داده و پیوند بیش‏تری بین او و جهان داستان برقرار کند. و در عین حال کمک فراوانی به ساختن فضا می‌‏کنند این فضا را برای داستان مورد نظر اختصاصی می‌‏کند.

 

بیش‏تر «نشانه»هیا داستانی به «نشانه»های فضایی، شخصیتی و زبانی تقسیم می‌‏شوند؛ «نشانه»هایی که زمان را نشان می‌‏دهند، «نشانه‏های زمانی » و آن‏هایی که موقعیت و مکان را نمایان می‌‏کنند، «نشانه‏های مکانی » نام دارند. گاهی هم «نشانه»ها از موقعیت کنش خبر می‌‏دهند با تصویر می‌‏سازند که این «نشانه»ها، «نشانه‏های کنشی » هستند و به طور کلی نشانه‏هایی را که در حوزه زمان، مکان و کنش استفاده می‌‏شوند، «نشانه‏های فضایی » می‌‏نامند.

 

 

نشانه‏ های زمانی :

 

در داستان «اولدوز و کلاغ‏ها» از مجموعه قصه‏های بهرنگ بدون این‏که اشاره مستقیمی‌به زمان وقوع و پایان داستان شود، نویسنده با استفاده از «نشانه‏های زمانی »، فضا و موقعیت انجام کنش‏ها را نمایان می‌‏سازد. در این داستان به شکل دقیق مشخص نیست که کنش‏ها در چه زمانی روی می‌‏دهند. در ابتدای داستان، پس از آشنایی اولدوز و ننه کلاغه موقعیتی وجود دارد که بابا و زن‏بابا ناهار می‌‏خورند. اگر موقع ناهار خوردنِ این شخصیت‏ها را ظهر در نظر بگیریم، داستان به احتمال بسیار زیاد صبح یکی از روزهای شهریور آغاز می‌‏شود:

 

اولدوز نشسته بود توی اتاق. تک و تنها بود. بیرون را نگاه می‌‏کرد. زن‏باباش رفته بود به حمام. در را قفل کرده بود… بچه‏ها چشمتان روز بد نبیند! اولدوز دید که ننه‏کلاغه دررفته و زن‏باباش هم دارد می‌‏آید طرف پنجره. بغچه حمام زیر بغلش بود… بعد از آن زن‏بابا رفت پستو، برای خودش چای دم کند. اولدوز جیش را بهانه کرد، رفت به حیاط… وقت ناهار خوردن بود.

 

زمان به پایان رسیدن داستان هم یکی از روزهای اواخر تیرماه است:

 

آخرهای تیرماه بود که تور حاضر شد… یاشار و اولدوز گفتند: «کی حرکت می‌‏کنیم؟» ننه‏بزرگ گفت: «اگر مایل باشید، همین فردا.» یاشار و اولدوز گفتند: «هرچه زودتر بهتر.»

در بخش دوم داستان، راوی داستان را با ذکر تاریخی دقیق آغاز می‌‏کند: «ماه شهریور بود.» به احتمال بسیار زیاد این بخش در روز نوزدهم شهریورماه آغاز می‌‏شود؛ زیرا در این روز «ننه‏کلاغه»، «یک کلاغ کوچولوی مامانی » را به اولدوز می‌‏دهد و به او یادآوری می‌‏کند: «این را هم برایت آوردم… تا دو هفته دیگر هم می‌‏تواند بپرد. مواظب باش که تا آخر دو هفته بتواند بپرد؛ اگر نه، دیگر هیچ‏وقت نمی‌‏تواند پربکشد.

 

روزی که «آقا کلاغه» می‌‏پرد، بر پایه گفته راوی یک روز پس از بازشدن مدرسه‏هاست. یعنی روز دوم مهرماه:

 

اولدوز می‌‏دانست که باید همین امروز آقاکلاغه را پرواز بدهد… زن‏بابا اخم کرد و دست او را گرفت و برد سپرد دست ننه یاشار. اولدوز از ته دل شاد بود. یاشار را در خانه ندید. از ننه‏اش پرسید: «پس یاشار کجاست؟» ننه گفت: «رفته مدرسه جانم. آخر از دیروز مدرسه باز شده.» بدین ترتیب مشخص می‌‏شود که زمان وقوع اتفاق در چه تاریخی بوده است. اگر از دوم مهرماه دو هفته کم کنیم، تاریخ نوزده شهریور به دست می‌‏آید. با بازنگری دقیق‏تر داستان، می‌‏توانیم متوجه شویم که روز مرگ شخصیت «آقاکلاغه» چه روزی بوده و اولدوز در چه تاریخی برای او از حوض ماهی می‌‏گیرد و… که به منظور طولانی نشدن متن، از ذکر آن‏ها صرف نظر می‌‏شود. در داستان ماهی سیاه کوچولو نیز مثل اولدوز و کلاغ‏ها و دیگر داستان‏های این مجموعه بدون این‏که ذکر مستقیمی‌از زمان بشود، با استفاده از «نشانه»، زمان کنش‏ها نشان داده شده است.

 

 

نشانه‏ های مکانی :

 

در اولدوز و کلاغ‏ها بر خلاف ماهی سیاه کوچولو با تعدد و بسیاری مکان‏ها در داستان روبه‏رو نیستیم. کلیه «نشانه»های این داستان در دو مکان خانه و پشت بام خانه اولدوز اتفاق می‌‏افتد. و هر دو این مکان‏ها مکان‏های واقعی هستند.همه کوشش شخصیت اصلی داستان این است که از این مکان‏های واقعی به مکانی تخیلی و رؤیایی (سرزمین کلاغ‏ها) سفر کند.داستان در شهری که تهران نیست می‌‏گذرد.

 

.. .عمو گاه‏گاهی از ده به شهر می‌‏آمد و سری به آن‏ها می‌‏زد… دده‏یاشار همراه بیست نفر دیگر رفت به تهران. رفت تا در کوره‏های آجرپزی کار کند. در سایر قسمت‏های داستان با استفاده از کلمه‏هایی (نشانه‏هایی ) متوجه می‌‏شویم که خانه اولدوز، اتاق و پنجره و آشپزخانه و بام و حیاط و یک حوض با چند ماهی، یک درخت توت و تعدادی گل و بته و اتاق و گنجه و پستویی دارد. همچنین متوجه وضعیت پلکان و خانه آقاکلاغه در این خانه می‌‏شویم:

 

پشت بام پلکان می‌‏خورد. در شهرهای کوچک و ده از این پلکان‏ها زیاد است. زیر پلکان لانه مرغ بود. تو لانه فقط پِهِن بود. کلاغ‏کوچولو را گذاشتند آن‏جا و درش را کیپ کردند. که گربه نیاید بگیردش. و زن‏بابا بو نبرد. یک سوراخ ریز پایین دریچه بود و کلاغ کوچولو می‌‏توانست نفس بکشد. همچنین با آوردن نشانه‏هایی در صحنه‏های مختلف داستان متوجه می‌‏شویم که در «دورها» چند درخت تبریزی و در نزدیکی خانه آن‏ها خانه همسایه و سمت چپ، خانه یاشار قرار دارد. اولدوز از طریق پشت بام می‌‏تواند با مکان‏های مختلف جهان داستان ارتباط برقرار کند. بدین ترتیب، نویسنده فضا و مکانی را که در ذهن خود ساخته، بخوبی در قسمت‏های مختلف داستان بازسازی کرده و با دادن اطلاعات بموقع، مکان را می‌‏سازد. و خواننده بخوبی می‌‏تواند مکان وقوع داستان را در ذهن خود مجسم کند و روابط منطقی بین عناصر دیگر را برقرار سازد.

 

بر اساس اطلاعات و نشانه‏های داستانی درمی‌‏یابیم که خانه یاشار یک اتاق و یک حیاط دارد. پلکانی از حیاط به پشت بام می‌‏رود و لانه سگی نیز در گوشه حیاط به چشم می‌‏خورد. در اولدوز و کلاغ‏ها دیالکتیک مکان باز و بسته و دیالکتیک مکان واقعی و رؤیایی در جریان است.

 

. ۱ مکان واقعی : شامل «شهر»، «خانه اولدوز و یاشار»، «تهران» و «ده» است. کنش‏ها و اتفاقات داستان، بیش‏تر در دو مکان اصلی روی می‌‏دهند. خانه اولدوز و خانه یاشار.

در زمان شروع داستان تا جایی نزدیک به انتهای آن همه کنش‏ها در خانه‏ها صورت می‌‏گیرد. تنها یک بار کنشی در بیرون از خانه روی می‌‏دهد: وقتی دو کلاغ هنگام بازگشتن یاشار از مدرسه با او وعده ملاقات می‌‏گذارند.

 

در کل داستان، هیچ کنشی در «تهران» و «ده» روی نمی‌‏دهد؛ این مکان‏ها مکان‏های بسته داستان هستند.

 

. ۲ مکان رؤیایی : «شهر کلاغ‏ها»، «آسمان» و «بالای کوه‏ها» را دربرمی‌‏گیرد. همه کوشش اولدوز و بعد یاشار در جهت گذر از مکان واقعی به مکان رؤیایی است. مکان خیالی و رؤیایی داستان جایی است که: «درخت‏های تبریزی، ابر، باد، کوه، دشت، صحرا و استخر دارد. جایی که یک میلیون کلاغ با هم زندگی می‌‏کنند و هیچ هم دعوایشان نمی‌‏شود.»

 

مکان خیالی مکانی است که «بهتر از خانه بابا»ست و در آن‏جا «زن‏بابا» نیست. نمونه‏ای از تقابل دو مکان واقعی و خیالی در اولدوز و کلاغ‏ها در قسمت آخر داستان آمده است:

کلاغ‏ها، بابا و زن‏بابا را به حال خود گذاشته و راه افتادند. آن دو و سط حیاط ایستاده و داد و بیداد می‌‏کردند و سنگ و چوب می‌‏انداختند. لباس‏هایشان پاره پاره شده بود و چند جاشان هم زخم شده بود… کلاغ‏ها هلهله می‌‏کردند و می‌‏رفتند. می‌‏رفتند به شهر کلاغ‏ها می‌رفتند به جایی که بهتر از خانه بابا بود. می‌رفتند به آن‏جا که زن بابا نداشت. مشاهده می‌‏کنیم که نویسنده با استفاده از «نشانه»ها فضا و موقعیت را ساخته و احساسات خواننده را برمی‌‏انگیزد تا در جهت و مسیر که باید قرار بگیرد.

 

در صحنه دیگری از داستان (قبل از فرار شخصیت‏ها از خانه) موقعیتی را داریم که زن‏بابا اولدوز را در آشپزخانه زندانی می‌‏کند. در این موقعیت این کلمه (زندانی ) را چند بار از دهان شخصیت‏های مختلف می‌‏شنویم. در واقع شخصیت اولدوز در یک مکان بسته و محدود قرار گرفته است. سه بار تکرار واژه زندان در این صحنه، تخیل راوی را رازگشایی می‌‏کند. او قرارگرفتن در مکان‏های بسته را اسارت و قرارگرفتن رد مکان‏های باز را آزادی و رها شدن می‌‏داند. در رؤیای شخصیت‏های صمد، حس رهایی بیش‏تر با تصاویر مکان‏های باز نشان داده می‌‏شود. در آغاز داستان اولدوز از اتاق (مکان بسته) به حیاط می‌‏رود و با ننه‏کلاغه گفت‏وگو می‌‏کند و اندوهش را به فراموشی می‌‏سپارد. در پایان، کلاغ‏ها اولدوز را با خود به آسمان‏ها می‌‏برند و او بار دیگر جمله «ابرها چقدر قشنگ‏اند.» را بر زبان می‌‏آورد.

 

از دور کوه‏های بلند دیده شد. ننه‏بزرگ پایین آمد و گفت: سر آن کوه‏ها شهر کلاغ‏هاست.

 

در این داستان مکان «پشت بام» موقعیت ویژه‏ای دارد. در تخیل اولدوز پشت بام مرز میان دنیای واقعی و خیالی است. و دارای ارزش مثبت می‌‏باشد. او پشت بام را مکان بسیار زیبایی می‌‏داند و موقع دل‏تنگی به آن‏جا می‌‏رودو شخصیت‏های اصلی اولدوز و کلاغ‏ها برای گذر از مکان واقعی به مکان خیالی به پشت بام پناه می‌‏برند. این مکان همچنین جایگاه کنش است. یاشار از بالای پشت بام سنگ را می‌‏اندازد تا سگ را بکشد و آقا کلاغه را.. . در همین مکان قهرمان داستان همراه ننه بزرگ کلاغه نقشه فرار به شهر کلاغ‏ها را می‌‏کشند. هنگامی‌‏که روز موعود فرا می‌‏رسد، قهرمانان داستان به پشت بام می‌‏روند و از آن‏جا به کمک کلاغ‏ها سفر رؤیایی خود را آغاز می‌‏کنند. همچنین این مکان به عنوان مکان آزادی در داستان مطرح می‌‏شود.

 

در تخیل اولدوز و یاشار پشت بام دارای بار نمادین جنسی نیز هست. یاشار پس از نخستین دیدارش با کلاغ‏ها (نمادهای آزادی ) به پشت بام می‌‏رود و منتظر اولدوز می‌‏ماند. سپس احساس گرما می‌‏کند و پیراهنش را درمی‌‏آورد و به خواب می‌‏رود. اولدوز به پشت بام می‌‏آید و بالای سر یاشار می‌‏نشیند و دست به موهای او می‌‏کشد. یاشار می‌‏خندد:

 

وقتی یاشار تنها شد، رفت پشت بام… هوا گرم بود. پیراهنش را درآورد. به پشت دراز کشید… اولدوز پاشد رفت. دلش می‌‏خواست آن‏جا بنشیند و منتظر کلاغ‏ها بشود. ناگهان چشمش افتاد به یاشار… دستش را به موهایش کشید. یاشار چشم‏هایش را بازکرد. خندید. اولدوز هم خندید. یاشار پا شد نشست. پیراهنش را تنش کرد و گفت: «اولدوز می‌‏دانی خواب چه را می‌‏دیدم؟»

 

اولدوز گفت: «نه» یاشار گفت: «خواب می‌‏دیدم که دست همدیگر را گرفته‏ایم، روی ابرها نشسته‏ایم، می‌‏رویم به عروسی دوشیزه کلاغه.» اولدوز کمی‌سرخ شد. کنش جنسی با نوازش کردن و به یکدیگر خندیدن، کمرنگ شده است. درست هنگامی‌که اولدوز دست به موهای یاشار می‌‏کشد، او خواب می‌‏بیند که دست در دست اولدوز به عروسی رفته‏اند. واژه «عروسی » و جمله «لباسش را تنش کرد.» نشانه‏های شایسته‏ای برای کنش جنسی هستند.

 

پس از این‏که دستور می‌‏دهند یاشار و اولدوز تور ببافند، آن‏ها بر روی پشت بام تور بافتن را آغاز می‌‏کنند. صحنه مورد نظر، الهام گرفته از افسانه‏های پریان است که در آن پیرزنی با دوک نخ‏ریسی کار می‌‏کند. کار کردن با دوک نخ‏ریسی و زخمی‌شدن دست با سوزن، نماد کنش جنسی است.

 

«کار نخ‏ریسی در خانه یاشار پیش می‌‏رفت. یاشار سرپا می‌‏ایستاد و مثل مردهای بزرگ با دوک نخ می‌‏رشت. اولدوز نخ‏ها را با دست به هم می‌‏تابید و نخ‏های ضخیم‏تری درست می‌‏کرد.»

 

این صحنه نه تنها مرد شدن یاشار، بلکه پذیرش مسئولیت از سوی اولدوز و یاشار را نیز نشان می‌‏دهد. با فرارسیدن زمان رفتن، اولدوز به پشت بام می‌‏رود و خود را روی یاشار می‌‏اندازد و یاشار هم او را بر سینه می‌‏فشرد:

 

ننه یاشار گریه کرد. اولدوز دوید. از لانه مرغ بقچه‏ای درآورد و رفت پشت بام. کلاغ‏ها دورش را گرفته بودند. وقتی پهلوی یاشار رسید، خود را روی او انداخت. یاشار دست‏هایش را باز کرد و او را در سینه فشرد و از شادی گریه کرد. بدین ترتیب نویسنده با استفاده از نشانه‏ها، فضا را بازسازی کرده و بهتر به خواننده منتقل می‌‏کند.

بر پایه آن‏چه که گذشت، کنش شخصیت‏های داستانی صمد، بیش‏تر در دو مکان که در برابر یکدیگرند روی می‌‏دهد. گاهی مکان بسته که نمادی (نشانه‏ای ) از زندان است و مکان باز که نشان‏دهنده رهایی است، دیالکتیک تخیلی را به‏وجود می‌‏آورند. توضیح و تفسیر نحوه استفاده از نشانه‏ها فرصت بیش‏تری می‌‏طلبد که در این محدوده امکان‏پذیر نیست. از این رو به همین مقدار اکتفا می‌‏شود.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...