moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۲ زندگینامه>>>> رنه شار ترجمه : فرزدق اسدی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام “آرتـور رمـبــو” چه نیک بود کوچیدنت آرتور رمبو ! سال های هجده گانه ات تمردی بر دوستی بر پلیدی بر حماقت شاعران پاریسی هم چنان که بر وزوز زنبورهای عقیم در خانواده ی نیمه دیوانه ات در آردن . چه کار نیکی کرده ای که همه را به باد دادی همه را به روی گیوتین بکرشان پرت کردی چه کار خوبی کردی که خیابان تنبل ها و کافه های گیتارهای وراج را ترک کردی رو به سوی جهنم چارپایان و تجارت فریب کاران و « صبح به خیر» های ساده دلان این خیز عبث جسم و جان این شلیک توپ ـ این که هدف خود را می ترکاند ـ آری این است حیات یک مرد هنگام خروج از کودکی نمی توان بی آن که مشخص کرد کار همسایه را ساخت اگر آتشفشان ها چندان خاموش نمی مانند اما دهانه های شان خلأ بزرگ جهان را در می نوردند و فضایلی را برای جهان به ارمغان می آورند که درون زخم آواز سر می دهند چه کار نیکی کردی آرتور رمبو که کوچیدی ما انسان هایی هستیم ـ چون تو ـ که بی دلیل و برهان به سعادت ممکن اعتقاد داریم . 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 خرداد، ۱۳۹۲ “زنده باد” این کشور چیزی نیست جز آرزومندی ذهن نقیضه ای برای گور در کشور من دلایل شفاف بهار و گنجشکان بال و پر ریخته را بر اهداف دور و دراز ترجیح می دهند حقیقت در کنار یک شمع سپیده را انتظار می کشد شیشه ی پنجره متروک مانده است بیداران را چه باک ! در کشور من از مردان منفعل پرس و جو نمی کنند بر قایق غریق سایه ای دروغین نیفتاده است در کشور من سلام های عذاب آور را نمی شناسیم چیزی را به امانت نمی دهیم مگر آن که با زیادتی برگردد برگ ها برگ های زیادی بر درختان کشورم وجود دارند شاخه ها آزادند که میوه ای بار ندهند ما به حسن نیت ظفرمندان ایمان نداریم در کشورمان مردم فقط تشکر می کنند . 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۲ “عناصر” این زن دورشونده از شلوغی خیابان کودکش را میان بازوهایش حمل می کرد هم چون آتش فشان نیمه منفجر آن گاه که دهانه اش را بغل می کند . کلماتی که به وی می گفت پیش از آن که خواب لبانش را بشکافند طویل و ممتد از سرش گذر می کرد از این دو موجود ـ که هیچ یک سبک تر از جسم یک ستاره نبود ـ خستگی ای مبهم و روبه تشنج می تراوید و در ذوبان فرو می لغزید این است پایان زودهنگام بینوایان بر سطح زمین شب آهسته آهسته در اجسام تلوتلوخوران شان نفوذ می کرد در چشمان شان جهان ها از به هم خوردن ها دست کشیدند اگر چه این کار همیشگی شان بود . لابد مردی وجود دارد که در این زن ریشه هایی می جویَد اما آن مرد هم چنان نامرئی ماند چنان که گویی هراس با شدیدترین قوای خویش اینک این جا ایستاده است . غبطه های خودخواهانه ـ این فراغت خدایان و سرکشان ـ که همواره در گوشه های پرنور محله اش چرخ می خورد حالتی پسا مرگی نیست : سرخوشی هایی که جرأت فاش می نمایند به دقت ما را ملزم کرده اند . روزی را انتظار می کشم که در آن مردانی ( که خود را شریف و بی گناه نمی دانند تنها به خاطر آن که موفق شدند رسوایی و تسلیم به شر را ـ بر خلاف همتایان شان ـ طرد کنند ؛ و در عین حال قوای زیاده خواهی را ـ که از چارسوی شان مبارز می طلبد ـ بشناسند و شکست دهند ؛ روزی را انتظار می کشم که در آن مردانی ) بی دلیل و بی انگیزه سفری به نیروی هستی را بیاغازند . و اینک که انحصار و سرخوشی از شعر تغذیه می کنند از ان مسافران عظیم بخواهند ناخوانده ، مهمان شوند و همه چیز را به یاد بیاورند 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ شب طلسمانی که در چنبر خودتابان بود - ١٩٧٢ یک : فرود از سنگلاخی باگياهان ارغوانی مقصد دور دستهای ما کرکره های کشيده ی چاک چاک سرشان را یا یک چماق ... لحن کولاکهای مجادله گر اندک اندک ، وسپس یک شراب خارایی بدل رمایه ی رنجش نيچه دو : هرکه آواز می دهد چنگال رزم آزمودگی برف - روب آیبنگزاری ی زمزمه وار حلقه تک شاخ شعله ی ایستا عطيه ی جن زده سادگی ی دشوار شکفتن درزمستان دست سردش بر جستگی وستایش خواب درلوپر کال منبع پارس پی دی اف 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ ای دهان که حتم می کردید این شادخاری بود یا سوگواری ، زهر یا که شهد ، زیبایی یا که بيماری ، چه رفته برتلخی وبر ، سپيده اش : شيرینی؟ سرِ بد هيبت که ذ لّه می شود ، تباه می شود . منبع پارس پی دی اف 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ "پيکرم بيکرانتر از زمين بود وازان همه من جز تکه ی کوچکی نمی شناختم. من قولهای بی شمار خوشبختی را پذیره می شوم از تکِ جانم ، چندان بی شمار که به تو التماس می کنم تنها برای ما نامت راحفظ کنی ." منبع پارس پی دی اف 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۲ ورزا هرگز شب نمی شود آن گاه که می ميری، در حلقه ی تاریکی ها که فریاد می کنند ، خورشيد با تارک همسان ! حنایی ی عشق ، حقيقت در شمشير ، دوتایی که به هم دشنه می زنند ، یکتا ميان همه . 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده