رفتن به مطلب

صمد نارونی


sam arch

ارسال های توصیه شده

فنا

 

آتشی افتاده بر جانم

نمی دانم از کجا ، از کی

 

مرا این گونه می بینی

ولی آتش کند غوغا

 

ندانستم ، که این آتش

کند عمرم فنا یکجا

  • Like 4
لینک به دیدگاه

قلم گر راست گوید

 

شب تاریک و سخت بی نوایی

نوای نی رسد از نی نوایی

 

حزین گشته به این ملکان نوا را

شکسته بال و پر مرغ هما را

 

شکسته بال و دلها پر ز فریاد

دل خونش کند پرواز را یاد

 

نی و بال شکسته چاره سازند

گرش فریادها را وصله سازند

 

نی بشکسته را بتوان قلم ساخت

قلم گر راست گوید ، کی بود باخت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

...

 

تاباد هست خواهم لرزید

و تا عشق هست خواهم ورزید

 

تا نگاه هست خواهم دید

تا پگاه هست خواهم رویید

 

تا راز است ، خواهم جست

تا ریا هست خواهم شست

 

تا هستی است ،خواهم زیست

و تا مرگ هست ، خواهم گریست

  • Like 1
لینک به دیدگاه

استعفا

ای آنکه پس از من به سر کار آیی

و از سر شوق دگر ، بر سر گرداب آیی

 

تا توانایی من در جان بود

شوق خدمت به سرم درمان بود

 

چون نبودش نیازش به غنی

ترک این ملکنمودم به خفا

 

چو نباشی تو ز حرغم نگران

ما بقی گوش کن ، از رمز بقای دگران

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اصل

 

دانه ای می کاری از بهر ثمر

آرزویت باشد از آن یک گوهر

 

گر گوهر آید نصیبت در مراد

خواستت افزون شود از روزگار

 

گفتمت یکباره با تو این سخن

تاگرفتارت نسازد اهرمن

 

گوهر ذاتت بود در اصل خویش

سیقلش می باید این گوهر ز خویش

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

[h=1]به این دیار[/h]به این دیار عرق جبین به انحصار نیست

گل لاله ونسترن به این بهار نیست

 

چون بنگری به جانب خویش در فراغ بهار

اشک چشم آشیانه ها روان ، و دیده خمار نیست

 

به این دیار غم انگیز وغبار آلود

دیده ها به در ، در انتظار یار نیست

 

یا رب چه کرده ام من اسیر

گناه ناکرده به جهنم و راه فرار نیست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[h=1]راه[/h] هر کسی را به دل راه نده

عدل وانصاف به باد نده

 

گل خشکیده به امید رویش آب مده

آه مکش ، به هر دیده ، نگاه مده

 

نارون ، سایه را تو باش یاور و

راه نده، نگاه نده ، پگاه نده

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ریشه

 

تو چون رود روانی

تو چون باد وزانی

 

تو چون ابر بهاران

بباری هر دم و آن

 

تو خود ذات وجودی

به از گیتی ، تو بودی

 

تو چون نور امیدی

توجان بر شب دمیدی

 

تو خود اندیشه بودی

جهان را ، ریشه بودی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ز نیازم باقی است

 

دل من باز هوای دگری می طلبد

و اندر آن گرمی گفتار دگر می طلبد

 

اگر از گفته او ، باز بیابم جانی

من ندانم که ، چه ماند ز نیازم باقی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

مهربانی

 

بهر در که زدم حلقه آویز

ندیدم به جز از هجر و جدایی و گریز

بکن این حرف بگوش ات آویز

که کنی بادِ گران ، کنه دلت مهرآمیز

لینک به دیدگاه

پندار

 

نگاهم با نگاهت آشنا شد

درون دل چه طوفانها به پا شد

تو پنداری که از زنجیره غم

دلِ در بند از غمها رها شد

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

[h=1] آن هم[/h]

شور

هیجان

نشاط

باور

عشق نیز، با وجود تو بود

توفان آمد

همه گریختند

تنها اندک نشاطی ماند

آن هم ، اگر تو بمانی:icon_redface:

لینک به دیدگاه

[h=1] از دوردست رویاها[/h]

به عمق دریا ، به وسعت صحرا

بلندی کوههای راستینی

و ایستایی را در تو می بینم

گام های استوار را در تو می جویم

من تو

را می شناسم ، از دور دست رویا

عشق پناه گرفته در وجودت

آسان می کند ، شناخت دریا را

مهر درمان ناپذیرت

آسان می کند شناخت صحرا را

صداقت و ایمانت

آسان می کند باور کوهها را

من تو را می شناسم:icon_redface:

لینک به دیدگاه

[h=1] اعتیاد[/h]

چشمانت

را بستی

گوش هایت

کر نما

زبانت

ساز خود

مشامت

در مسیر باد

دستانت را باز کردی

که داشته

باشی

لعنت بر این اعتیاد

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...
×
×
  • اضافه کردن...