رفتن به مطلب

امروز


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 121
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اومدم بنويسم و برم...

امروز يكي بهم در لفافه يه تيكه انداخت كه واقعا سوختم!تا مرز انفجار!!!!خيلي خودمو كنترل كردم كه هيچي در جوابش نگم!!!:banel_smiley_4:

اينكه تمام تلاشامو ناديده ميگيره و با كلمات بازي ميكنه تا بتونه راحت تكيه بندازه بهم!!!

بعضيا اصلا لياقت ندارن!!:icon_razz:

بي لياقت...

همه هم گروهي دارن...مام هم گروهي داريم!!:banel_smiley_4:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

امروز یک نفر رو که یک روده ی راست تو شکمش نبود دیدم که راست گفت!

 

به خودم نهیب زدم که قرار نیست قضاوتِ پیش پیش کنم واسه هر حرف یک نفر...:icon_redface:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

امروز قراره یکی از دوستامو مخفیانه با یکی از پسرای فامیلمون اشنا کنم..............تو کارای خیر دارم شریک میشم:ws37:

 

از الان تو فکر عروسیشونم:gnugghender:دعا کنید ب خیر بگذره:ws37:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

دیشب تب داشتم تو خواب یه حرفایی زدم که نباید میزدم.......

صبح هم با گریه بیدار شدم رفتم سر کلاس......

حالم اصلا خوب نیست،کاش زودتر این سرماخوردگی بی موقع تموم شه.....

  • Like 14
لینک به دیدگاه

کنار هم ایستاده بودیم دستشو گذاشته بود روی گردنم منم دستمو روی گردنش.

ناخوش بودم حال نداشتم.

بهم میگفت خوب میشی خوب میشی. آرامش میداد بهم.

چقدر مهربون شده بود.

صورتم رو بردم جلو و صورتشو کشیدم نزدیک صورتم و بوسیمدش.

بهش اشاره کردم اونجا خلوته بیا بریم (مهمونی بودیم)

گفت میریم ... الان نه... صبور باش ...

اما نیومد ...

از خواب پریدم ...

 

:4564:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

امروز سالگرد دائیم بود :icon_redface:

 

سه سال هست که از پیشمون رفته :sigh:

 

 

از دوسه روز پیش برنامه ریخته بودم مامانم رو ببرم ولایت سر مزارش :ws37:

 

امروز اینکار رو کردم خیلی خوشحالم:w16:

 

مخصوصا لحظه ایکه اشکهای شوق مامانم رو توی چشاش دیدم وقتی بهش گفتم میخوام کجا ببرمش :ws37:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اصلا امروز رو دوست ندارم

قرار بود یه قرعه کشی بشه برا مشهد،اسم من هم بود

اما امروز که رفتم پرسیدم،گفتن اسمم تو قرعه کشی درنیومد

خیلی دلم شکست

چقدر دلم هوای مشهد رو کرده بود

اما...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

امروز از صبح دارن قند توی دلم آب می کنن برای نمایشگاه :hapydancsmil:

یعنی اگر اجازه می دادن ، من حاضر بودم کل 10 روز رو توی نمایشگاه چادر بزنم :mood (23):

 

همیشه دلم می خواسته و می خواد ، هر چی کتاب توی دنیا هست رو من هم یه نسخه ازش داشتم باشم و زمان هم هیچ وقت تعریف نمی شد تا من هر قدر که می خواستم با خیال راحت کتابامو می خوندم :ws33::w14:

 

امروز فقط دارم به این فکر می کنم که کاش پنجشنبه زودتر بیاد :ws21:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
اصلا امروز رو دوست ندارم

قرار بود یه قرعه کشی بشه برا مشهد،اسم من هم بود

اما امروز که رفتم پرسیدم،گفتن اسمم تو قرعه کشی درنیومد

خیلی دلم شکست

چقدر دلم هوای مشهد رو کرده بود

اما...

مگه مشهد چی داره که دلت تنگیده براش؟

یک مشت آخوند و ملا ریختند توی حرم ملت رو میچاپند

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...