رفتن به مطلب

از خاطرات تلخ وشیرین دکتر حسابی چه میدانید ...مرکز دریافت انرژی مثبت


زفسنجانی

ارسال های توصیه شده

اگر ازهمه جا بریدید

اگر هرچه تلاش میکنید سکوی ترقی را پشت سر نمیگذارید

اگربیماری خاصی دارید که هرسال گریبان سلامتی شما را میدرد

اگر نمره چشمهایتان بسیار بالا ست وبدون عینک خوب نمیبینید

اگر به هردلیل پشتوانه مالی خوبی ندارید

اگر انرژی مثبت ندارید

اگر مشکلات فراوانی مثل سنگ همیشه مقابل پای شما می افتد

وهزاران اگر دیگر ...بس است دیگر..... برای حسابی شدن ،دیگر بهانه نیاورید

بیایید با مطالعه زندگی دکتر حسابی ماهم حسابی شویم

بعد از همه اما واگر ها خدمت همه دوستان سلام عرض میکنم ....

در این تاپیک قصد دارم گوشه هایی از زندگی دکتر حسابی را که سر شار از تجربه واموزش وانرژی مثبت است را برای دوستان نواندیشی به قلم مجازی بکشم تا باالگوقرار دادن ان در زندگی حقیقی روز به روز برمیز ان پیشرفت خود در هر مقطع علمی ،کاری، فکری و...بیافزاییم واین قول راهم خواهم داد که از اطناب و طولانی کردن مطالب بپرهیزم ودر هر پست خیلی مختصر ومفید ودر هر هفته حداقل یک پست را قرار دهم ضمنا دوستان نیز اگر مطالبی در این زمینه داشته باشند استفاد ه خواهیم کرد ...

پس تا اولین پست بدرود....

لینک به دیدگاه

یکی بود یکی نبود ....غیر خدا هیچ کس نبود ...چندین سال پیش توی شهر تفرش یه پسر کوچولویی دنیا اومد به نام محمود البته سید محمود .....

.یکی از بستگان بزرگ و دنیادیده واهل دین ومعرفت وسرشناس دادگستری آن زمان همون روزهای اول که بهش نگاه میکرد میگفت این پسر یه روز آدم بزرگی میشه؛ جامع العلوم خواهد شد ...نمیدونم روچه حسابی اما خوب میگفته دیگه ..میگفت وشاید نمیدونست با چه مصیبتهایی باید این چنین بشه؟ واولین مصیبت اینکه پدر محمود به خاطر ازدواج دومش با یکی از دختران دربار شاهنشاهی باید مادرش (مادر دکتر حسابی) وبرادرش رو بدون هیچ پشتوانه مالی در بیروت تنها بگذارد ...

میگفت آدم بزرگی میشه وشاید نمیدانست که محمود باید در این راه هرسال با بیماریی به نام تب نوبه دست به گریبان شود

میگفت ادم بزرگی میشه تازه اونهم با نمره عینکی به شماره 13.5ووبا وضعیت دید چشمهایی ازنوع آستیگمات یا دوبینی .....

اما محمود قرار نبود تسلیم این مشکلات وسایر مشکلاتپستهای اینده گردد ...

او میرفت که فقط به خاطر ایران خون سستی ونامیدی و شکست را بر پهنه خاک تاریخ خاطراتش بریزد ..راستی آقای نصرالسلطان عسگری گفته بود محمود دانشمند میشود وخیلیها ازاو نفع خواهند برد اما هیچگاه ثروتمند نمیشود ودکتر چون هیچگاه ثروت را نمیخواست ثرتمند هم نشد ...

دوستان هم اگه مطالبی در مورد دکتر حسابی داشته باشند استفاده میکنیم

تاپست بعدی بدرود....

لینک به دیدگاه

اسم من ایرجه ...پسر دکتر حسابی هستم ..یادم میاد یه شب که پدرم از شدت تب وهمچنین درد قلب خیلی ناراحت بود من وخواهرم راصدازد وگفت بچه ها امشب وقتی همراه مادرتان نماز وقران میخوانید برای من هم دعا کنید تا زودتر خوب شوم وگاهی وقتی شدت تب پدرم خیلی زیاد میشد همیشه این جمله راخیلی ارام وغم انگیز تکرار میکردند"ایا لزومی داشت معزالسلطنه (پدر دکتر حسابی)دوفرزندکوچک خویش رادر بلاد غریب گرسنگی بدهد ؟"واین همیشه برای من یک معما بودوپدر هنگامی که بهتر میشدند اصلا وارد توضیح این بحث نمیشدند واز پدر خود خیلی با احترام یاد میکردند... ومهمتر اینکه پدر با مادرما خیلی با محبت واحترام صحبت میکردند وهمیشه در هنگام سرو غذا میبایست همه دور هم در کنار سفره مینشستیم وایشان در چیدمان سفره به مادر کمک میکردند ومارا به این کار تشویق مینمودندو همواره اصرارداشتند که از بحثهای شیرین زندگی بگوییم وهیچ سوال علمی را سر سفره پاسخ نمیدادند ومیگفتند اینجا محل سوالات زندگی است نه دروس کلاس....وبالاخره بعداز مدت یک ساعت غذا خوردن ما دریک چنین فضایی به پایان میرسید ...

من در فرصتهای بعد بیشتر از پدرم خواهم گفت

لینک به دیدگاه

تاپیک جالبیه :icon_gol:

یکی از شخصیت های نمونه و الگوهای من همیشه دکتر حسابی بوده :ws37:.... هر چند که شاید الگو بردار خوبی نبودم :hanghead:

ولی به دوستانی که به ایشون ارادت دارن پیشنهاد می کنم که حتما هم برن از خونه اشون بازدید کنن و هم کتاب استاد عشق نوشته پسرشون رو مطالعه کنن :a030:

لینک به دیدگاه
تاپیک جالبیه :icon_gol:

یکی از شخصیت های نمونه و الگوهای من همیشه دکتر حسابی بوده :ws37:.... هر چند که شاید الگو بردار خوبی نبودم :hanghead:

ولی به دوستانی که به ایشون ارادت دارن پیشنهاد می کنم که حتما هم برن از خونه اشون بازدید کنن و هم کتاب استاد عشق نوشته پسرشون رو مطالعه کنن :a030:

از نظر لطف شما بسیار سپاسگذارم ......

در مورد منزل ایشون یکی دو مرتبه رزرو کردم اما خوب هنوز نتونستم برم اما جزءبرنامهای حتمی امسالمه

درمورد کتاب استادعشق شاید علت اینکه این تاپیک رو استارت کردم صرفا به خاطر اینه که اصلا این کتاب و از حفظ بشم اینقد که با خوندن این کتاب روحیه میگیرم ...

مطالبی که اینجا قرار میدم برپایه همین کتابه اما خوب یه مقداری از لحظ نگارش ومخاطب و نحوه داستان پردازی تغیراتی ایجادمیکنم تا هم پستها کوتاهتر بشه هم کمتر باعث خستگی خواننده .....

وباز هم از لطف شما بسیار بسیار تشکر..:icon_gol:

لینک به دیدگاه

اگه یادتون باشه گفتم پدر دکتر حسابی به خاطر خاطر خواهی یکی از دخترای در بار شاهنشاهی قاجار وپذیرش شرط معشوقه خود یعنی از بین بردن دوفرزند وهمسر خویش از هیچ فعالیتی در این خصوص کوتاهی نکرد ..ابتدا انها را به بغداد برد وبعد از بغداد به بیروت رفتنددر بیروت تصمیم گرفت فرزندانش را به بهانه ادامه تحصیل رها کند ومادرشان را به همراه خود به ایران بیاورد واورا نیز در ایران رها کند ..اما مادر دکتر حسابی که خیلی فهمیده بودوتا حدودی از فکر پلید همسر خود آگاه شده بود از بچه هایش جدا نشد وپدر دکتر حسابی انها را بدون هیچ سر پناه وخرج ومخارجی در بیروت رها کرد وخود به ایران باز گشت ...آنها درآنجا با مردانگی مستخدم قنسول گری ایران مدتی در خانه او زندگی کردند و هزینه لازم راهم مادر دکتر حسابی با فروش تدرجی طلاهایش تامین میکرد ...واین کار تا جایی ادامه یافت که تمام طلاهای مادر محمود به اتمام رسید واینجا بود که مادر دکتر حسابی از شدت غصه سکته کرد......

ادامه در پست بعد

لینک به دیدگاه

به خاطر این سکته مادرم از ناحینه قفسه سینه به پایین فلج شد وما باکمک حاج علی (مستخدم قنسولگری ایران در بیروت) مدت 5سال رابا سختی سپری کردیم بعد از این پنج سال پدرم که متوجه اوضاع شدمجددا به دستور همسرش نقشه ای کشید که ما را از بین ببرد ...دوباره به بیروت آمد واین بار گفت همگی برمیگردیم ایران وبا این نقشه ماراهی کشتی شدیم ابتدا به دستور پدرم ،مادرمان را وارد کشتی کردند وبعد یکسری وسایل وهمه چیز را بردند داخل کشتی الا من وبرادرم را...مادرم که این صحنه را دید ومتوجه نقشه شوم پدرم شد وهیچ کاری نمتوانست انجام دهد ناگهان سر خود را محکم به دیواره کشتی کوبید وخون از سر وروی مادرم جاری شد وبا این وضعیت پدرم که دیگر از مرگ حتمی مادرم مطمئن بود اورا از کشتی پیاده کرد...وما مجداد باکمک حاج علی زندگی را در آن شرایط سخت ناگوار ادامه دادیم ...من وبرادرم برای هزینه داروهای مادرمان به بازار بیروت میرفتیم آنجا بار میبردیم تا مقداری پول تهیه کنیم ...مادرم که هیچ کاری ازاوبرنمی امد فقط شبها با گریه به درگاه خدا فقط دعا میکرد ..واز مهمترین دعاهاونگرانیهای مادر فهمیده ما درس وتحصیل مابود ....تا اینکه با حاج علی یکروز به مادرم خبرداد محل تحصیل رایگانی برای بچه ها پیداکرده ام ....مدرسه کشیشهای مسیحی در بیروت....

لینک به دیدگاه

مرسی آقای رفسنجانی بابت چنین تایپیک مفیدی ......بسیار زیبا و خواندنیست .:icon_gol:

 

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. ‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.(دکتر حسابی):icon_gol:

لینک به دیدگاه
مرسی آقای رفسنجانی بابت چنین تایپیک مفیدی ......بسیار زیبا و خواندنیست .:icon_gol:دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. ‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.(دکتر حسابی):icon_gol:
از لطف سرشار شما نهایت سپاس وتشکر واز همکاری وارسال نظرتون وساپورت این مطلب از شما وهمچنین در همینجا از سایر دوستان نیز قدردانی میکنم....
لینک به دیدگاه

مهمترین مساله برای رفتن ما به مدرسه روحانیون وضعیت مادرم بودکه دختر حاج علی مراقبت از اورا به عهده گرفت .در همان روز اول در مدرسه روحانیون بالباسهای سیاه ودهشت بار ی که داشتند گفتند اینجا با شما فرانسوی صحبت میشه وبس ...وخداروشکر که مادر ما به ما قبلا در کودکی مقداری فرانسه را آموزش داده بود..ویادم نمیره اون روزی که یکی از بچه ها توسط یکی از کشیشها چنان سیلیی خورد که خون از بینی اش سرازیر شد ...واقعا دنیای وحشتناکی بود مخصوصا برای ما که مسلمان بودیم وحتی یک شب که ازترس نادعلی وامن یجیب میخواندیم صدای مارا شنیدند وچنان رفتاری کردند که دیگه هیچ وقت با زمزمه نیایش نمیکردیم وادعیه نمیخواندیم....یک روز هم که مارا برای اردو به منطقه ای دور بردند یکی از بچه ها را که او هم مثل ما ایرانی بودبه دلایلی از اردو اخراج کردند وماهم چون تحمل آوارگی دوست وهموطن خود را نداشتیم از اردو فرار کردیم واگر تلاشهای حاج علی نبود برای همیشه اخراج میشدیم وبازهم با تلاش حاج علی وتوضیح وضعیت مادرمان قرار شد ما شبها به منزل بیاییم ودر مدرسه نمانیم ومادرم از این فرصت نهایت استفاده را نمود تا به ما قران ودیوان حافظ را آموخت ومن در همین چندسال هردورا حفظ کردم ودرکنار آن شاهنامه ومثنوی و..راهم مادرم به ما آموزش میداد....

ادامه دارد

لینک به دیدگاه

بالا خره با مشقت وسختی فراوان لیسانس ادبیات را دریافت کردم وروانه بازار کارشدم ودر ابتدا در یک دفتر ثبت واسناد شروع به کار کردم که درآمد صاحبش هم به سختی تا مین میشد ومن انجارا ترک گفتم وبا یک فرانسوی آشنا شدم که تصمیم به دایر کردن یک آزمایشگاه گرفته بود وازمن خواست تا با او همکاری کنم ومن در اولین فرصت مشغول تحصیل این علم شدم ونهایتا لیسانس بیولوژی راهم دریافت کردم اما متاسفانه این آزمایشگاه هم رونقی نداشت تنها چیزی که در لبنان خوب جواب میداد ساختمان وراه سازی بود ومن در سن22 سالگی لیسانس راه وساختمان را در دانشگاه امریکایی بیروت دریافت کردم ...وبعد ان در یک شرکت فرانسوی پذیرفته شدم بامسئولیت بسیار سخت وجانفرسا ووحشتناک وآن هم نظارت بر ساخت جاده ای بسیار خطرناک در مرز سوریه ولبنان بودبطریکه هرماه یک نفر به علت سقوط ویامشقت از بین میرفت ویا حداقل زخمی میشد ...

واما داستان گرگها وموشهای صحرایی هم ماجرایی داشت ...

ادامه دارد...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

همونطور که گفتم این جاده در ارتفاعات مرز لبنان وسوریه بود وبا این شرایط هیچ کدوم از کارگرها حاضر نمیشدن شب اونجا بمونن....خدامیدونه بعد از رفتن کارگرها نزدیک غروب زوزه شغالها وبعد نزدیک شدن اونها به چادر من چه ترسناک بود ....وبدتر از این زوزه گرگها و رفته رفته نزدیک شدن اونها به چادر در نیمه شب بود .....وتنها کاری که میتونستم برای حفظ جانم انجام بدم روشن کردن آتش بود.....اما مشکل حمله هر شب موشها به چادرم را هیچ کاری نمیتوانستم بکنم ...وقتی خواب بودم وناگهان یک موش صحرایی از روی بدنم عبور میکرد وگاهی هم بدنم را گاز میگرفت...واما در حاشیه همه اینها چیزی که برای همیشه مرا گرفتار کرد پشه آنوفل بود که مرا به بیماری مالاریا مبتلا کرد و انقدر مرا دراین منطقه ضعیف کرد که به مرگ خود مطمئن شدم ...ولی بعد از اطلاع مهندسان شرکت یکی از انها ماده ای از گنه گنه برایم آورد ومن به لطف خدا با ان دارو مداوا شدم اما هرساله دچار تب ولرزهای شدیدی میشدم واین وضعیت همیشه مهمان فیزیولوژی بدنم بود.....

ادامه دارد

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

از همه دوستان به علت وقفه ایجاد شده در ارسال مطالب دکتر حسابی ،حسابی عذر خواهی میکنم امیدوارم تا آخر هفته پستهای تکمیلی را ارسال کنم ...در حال حاضر به فایل پشتیبان مطالب دسترسی ندارم ...به زودی خدمت همه دوستان خواهم بود .

لینک به دیدگاه

بعد از مدتی مهندسین عالی رتبه فرانسوی جهت بازدید از کار راهی منطقه شدند وبا کمال تعجب از شدت ودقت پیشرفت کار تعجب کردند واین را نتیجه زحمات من دانستند اما من همت کار گران "دوروز"را دلیل پیشرفت کار اعلام کردند ولی مهندسین با نظر من مخالفت کردند به این بهانه که این کارگران در مراحل قبل حضور شما هم اینجا کار کرده اند اما اینچنین نبوده اند .

ومجداد دلیل همت کارگران را چنین توضیح دادم که اینان از اهالی دوروز هستند که با من هم کیش وهم مذهبند وهمه ما شیعه هستیم که در محبت وحمایت کاری بی تاثیر نبوده است ....بعد از عنوان چنین دلیلی یکی از مهندسین ناگهان پیشنهاد غیر منتظره ای به من داد وگفت در روستای دوروز یک معدن نیمه کاره ای داشتیم که به علت فساد اخلاقی گروه کاری قبلی اهالی این روستا از ادامه فعالیت ما ممانعت میکنند وما متحمل ضرر زیادی شده ایم .اگر میتوانید مدیرت بهره برداری از این معدن را به عهده بگیرید ...ومن قبول کردم اما با انجام دو مسئله مهم ...ابتدا در رشته مهندسی معدن ثبت نام ردم وشروع به تحصیل علم مربوطه همزان باکار واز طرفی ریس قبیله دوروز را پیدا کردم وبا او مشورت کردم واز او خواستم به خاطر اینکه فعالیت فرانسویها را در این منطقه مدیریت کنند باید یکی از فرزاندان باهوش وعلاقه مندش را بامن در اجرای پروژه همرا ه کند تا هم فرانسوی ببیاموزد وهم معادن منطقه را مدیریت کند وبا این پیشنهاد من اولین تشکر ریس قبیله جشن سه روزه وتشکر دوم اهدا یک اسب تیز رو عربی به من بود .(وسیله نقلیه قبلی من یک الاغ کاملا خسته بود .)

ادامه دارد .....

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بعداز مدتی فعالیت در این منطقه از طرف مهندسین فعالیت در شرکت مرکزی به من در پاریس پیشنهاد شد .....آنجا بهترین فرصت برا تحصیلاتم بود ابتدا حقوق سپسی پزشکی بعد از آن ریاضیات ونجوم ونهایتا در رشته مهندسی برق مدارک خودم را تکمیل کردم با سپری کردن تحصیلات عالی برق در شرکت لوکوموتیو فرانسه به عنوان مسئول وسرپرست فنی شروع به کار کردم که این سمت من باعث ناراحتی وحسادت زیر دستنم شد وبرای آنها بسیار سنگین بود که زیر دست من کار کنند واعتراضات وبهانه های مختلفی هم عنوان کردند که من را از سمتم اخراج کنند که تاثیری نداشت ...ااینکه تصمیم گرفتند به من آسیب بزنند وبا بهانه اشکال فنی در قسمت فوقانی دکل برق از من خواستند مشکل را برطرف کنم...برق راقطع کردم وبالای دکل رفتم وتا دست به کارشدم آنها بانامردی تمام جریان برق را وصل کردند ومن از ارتفاع 10متری به زمین پرتاب شدم ...اما خوشبختانه روی ماسه های افتادم که دیروز جهت ترمیم ریل در آنجا خالی شده بود وآسیب چندانی به من نرسید (فهمیدم هنوز خدا با من کار دارد .....)

ادامه دارد....

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

بعداز اینکه یه مدت تو راه آهن پاریس فعالیت کردم دیدم هنوز این فعالیتها ذهن منو ارضا نمیکنه برا این کارا ساخته نشدم تصمیم گرفتم برم پیش یه دکتری به نام ژانه تا موضوع رو مطرح کنم ...حرفمو که زدم و اون هم که از شاخه به شاخه شدن تحصیلاتم اطلاع داشت سرم فریاد زد آخه معلومه تو میخوای چی کاره بشی؟ودیگه جوابمو نداد با کمک همسرش که اونو آروم کرد بالاخره من رو به یه فیزیک دانی به نام پرفسور فابری مخترع انتروفابری ویک فیزیکدان وشخصیت جهانی در پاریس بودمعرفی کرد ...وقتی پیشش رفتم بعد شنیدن حرفام سوالاتی بهم داد گفت یک ماه دیگه بیا برا امتحان ...روز امتحان یه نفر دیگه هم برامتحان اومده بود تا پاسخ سوالهاشودید با حالت پرخاش صدازد تو بیسواد میخوای دکترای فیزیک بگیری واومد طرف من ..خیلی استرسم زیاد شده بود ..با اینکه برا پاسخ دادن به سوالهاش بعضی شبها تاصبح بیدارمیموندم وگاهی از هوش هم رفته بودم بازهم نگران بودم نکنه با من هم همین برخورد رو داشته باشه ....پاسخهام رو که نگاه میکرد یه نگاهی بهم کرد وگفت :تو براچی تا حالا وقتت رو صرف مهندسی کردی تو باید فیزیک میخوندی ...اینجابود که به شدت خوشحال شدم واحساس کردم صحیح ترین تصمیم زندگی را اینجا گرفته ام ....

ادامه دارد....

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

به هرحال فعالیتهای من گسترش پیدا کرد ونظریه های مختلفی رو در زمینه فیزیک تو بحثهای فتو الکتریک ،عبور نور از مجاورت ماده ونظریه بینهایت بودن ذرات ارائه دادم که منجر به سفرهای اروپایی من شد وتونستم بادانشمندانی مثل بوهر -شرودینگر -فرمی -بورن -دیراک ملاقات کنم وهمه آنها باتوجه به حساسیت موضوع من رو به انشتین معرفی کردند.... از میان چندین هزار درخواست برای مذاکره علمی با انشتین فقط 5نفر انتخاب شدیم ...واین ملاقات برای من یکی از شیرینترین وقایع زندگی ام بود ...من نظریه بینهایت بودن ذرات را به ایشان تقدیم کردم وایشان به مدت یک ماه روی موضوع مطالعه کردند ودریک جلسه مرا دعوت کردند وگفتند آقای حسابی نظریه شما به زودی تحولی در علم فیزیک به وجود خواهد آورد ....

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...